با کافهنشینها چکار کنیم؟
پارسینه: کافه دیگر صرفا یک پاتوق برای سپری کردن اوقات فراغت نیست. بلکه به مثابه جایگاهیست که شما میتوانید شکل دیگری از بودن و ارتباط داشتن را در آن تجربه کنیم.
پارسینه/محمد تاجاحمدی: حدود هشت سال پیش وقتی محمد باقر قالیباف میخواست بهعنوان یکی از کاندیداهای انتخابات نهمین دورهی ریاست جمهوری شرکت کند دریکی از مباحثات رسانهایش مسئلهای مربوط به نوع مواجههی اداره اماکن با واحدهای صنفی به بحث گذاشته شد.
قالیباف رخت نظامی را از تن بدر کرد و «خلعت سیاست» پوشید اما چالش ادارهی اماکن با عدهی معدودی از واحدهای صنفی نه تنها کاسته نشد بلکه به مرور افزایش پیدا کرد و به راستههای صنفی جدیدتری نیز کشیده شد. (یوتیکها، پاساژها، کافینتها و بعدتر شرکتهای خصوصی)
این سرکشیها توسط «اداره نظارت بر اماکن عمومی» طبق تعریف قانونی جزو وظایف ذاتی این ارگان زیرمجموعه ناجا به حساب میآید.
اما موضوع این نوشتار صرفا راجع به چالش اداره اماکن عمومی با این واحدهای صنفی نیست. بلکه بحث برسر نوع رویکرد فرهنگ رسمی کشور با برخی از این واحدهای صنفی (ودر این مود خاص کافی شاپها) است.
تودههای بیشکل که بطور بیواسطهای تابع مصرف هستند!
دیکتاتوری اتومبیل!
سوپرمارکتهای عظیم که بر سکوی بایر یک پارکینگ غولآسا بنا شده!
اینها بخشی از تصوریریست که گیدبور (فیلسوف - جامعه شناس ؛ و یا بقول خودش استراتژیست شهری) از یک کلانشهر ارائه داده است. موتیفهای ارائه شده توسط گیدبور در این کتاب برای خیلی از ماها تداعیگر تصاویر آشناییست که هر روز به محض خروج از منزل با آنها مواجه میشویم. جایی که بقول گیدبور در آن «ساماندهس تکنیکی مصرف، فقط سرلوحهی آن انحلال عامیست که..شهر را به تحلیل بردن خود کشانده»
حال یک سوال: اگر در یک چنین شهرهایی مجبور به زیستن باشید و همدلی چندانی با این سرمایه سالاری باژگونه و توسعه بیمنطق نداشته باشید برای تنفس به کجا میتوانید پناه ببرید؟
البته منظور از تنفس صرفا همان فرآیند بیولوژیکی صرف که برای بقای فیزیکی مان محتاج به انجام آن میباشیم نیست، بلکه سوال را با این رویکر پاسخ دهید که انسان یک موجود اجتماعیست و تعامل با دیگر آحاد جامعه یک نیاز طبیعی مثل تنفس کردن است. تنفسی که یکی از مهم ترین مولفههای موردنیاز جهت بقا و حیات پویا در جامعه است!
به گزارش پارسینه، ممکن است عدهای در پاسخ به این سوال شبکههای اجتماعی مجازی را بهعنوان یک آلترناتیو مطرح کنند اما درپاسخ به این افراد باید گفت که شبکههای اجتماعی به تنهایی توان برآورده کردن این نیاز را ندارند. چراکه به ازعان روانشناسان اجتماعی هیچ نوع از صورتهای ارتباطی جدید کارکردهای ارتباط چهره به چهره را ندارد. بنابراین «کافه» میتواند به مثابه یک بستر اجتماعی عاملی برای برقرار ارتباط و تعامل چهرهبه چهره کارسازتر از فیسبوک یا شبکه های دیگر مجازی باشد.
اما کافه نشینی چیست؟ کافه نشین کیست؟
این یک سوال به ظاهر ساده است! و پاسخ به ظاهر سادهی آن هم نیازی به گفتن ندارد. اما بیایید پیش از پاسخ به این سوال نگاهی کوتاه به پیشینهی کافه بیاندازیم:
از قدیمالایام رسم بوده که اعضای یک جامعه در مواقع فراغت از کار و امور روزانه برای استراحت و «همنشینی» با دیگران برای خودشان پاتوقهایی درست میکردند و درآنجا به تفریح و گفتگو میپرداختند. در کشور ما «قهوهخانهها» چنین کارکردی داشتند. اما کافه در معنای امروزین آن از دوران موسوم به روشنگری شکل گرفت.
در دوران منتهی به انقلاب فرانسه جوانان به همراه گروهی موسوم به «انتلکتوئلها» به مکانهایی میرفتند که میتوانستند به بحث در مورد موضوعات مختلف بپردازند. در ابتدا بهانه ایجاد این اجتماعات بود تنها «نوشیدن» بود اما به مرور در کافه گعدههای مختلف ادبی، سیاسی تشکیل میشد و با ایجاد گسست بین نهاد سلطنت و حکومت کافه تبدیل شد به مکانهایی برای «تکثیر عدم مشروعیت». به همین خاطر بود که دیدرو روشنفکر مطرح فرانسوی (و از اصحاب حلقه دایرةالمعارف» بستری شکلگیری انقلاب فرانسه را کافهها میدانست.
اما درایران از سالهای میانی دوران سلطنت رضاخان و بعدها پسرش محمدرضا با همت عدهای از روشنفکران و در راس آنها صادق هدایت کافه نشینی بوجود آمد
میگویند هدایت در سال ۱۳۰۵ که به اروپا رفت پس از مهاجرت از بلژیک به پاریس به علت کمبود جا با دوستان و رفقایش در کافه قرار میگذاشت در دوران رجعت هدایت به ایران او در کنار دوستانش که هرکدام بعدها برای خودشان آدمهای اسم و رسمداری شدند، مرام فرانسوی کافهنشینی در ایران را باب کردند. هدایت به همراه امثال مسعود فرزاد و مجتبی مینوی و بزرگ علوی غروبها بعد از فراغت از کار و زندگی یومیه در کافهای گردهم میآمدند. آنچه امروز ما از آن بهعنوان حلقه ربعه یاد میکنیم، در دل همان دوران و در همین کافهها شکل گرفت.
کافهنادری از مهمترین پاتوقهای هدایت و دوستانش بود، به مرور پای برخی دیگر از شعرا و نویسندگان و روشنفکران مطرح در سالهای حکومت پهلوی دوم به این تنفسگاه اجتماعی باز شد. صادق چوبک، رضا براهنی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و...خیلیهای دیگر آنجا را پاتوق کردهبودند و غالب علاقمندان به این افراد میدانستند که بهترین موقع برای دیدن و گپزدن با آنها هنگامیست که آنها در کافهاند.
بعد از انقلاب وضعیت اما تفاوت کرد. در سالهای دهه شصت به جز چند کافه که خیلیهم مشتری نداشت به سختی میشد کافهای راحت برای نشستن و قهوه خودن پیدا کرد، اما بعد از پایان جنگ و بالا رفتن نسبی سطح رفاه مردم شهرنشین کمکم سروکلهی کافه دوباره پیدا شد. امروز دیگر در اکثر نقاط تهران (بخصوص نقاط مرکزی و شمالی) شهر، در کوچهها، پاساژها، مراکز خرید و.. یک یا چند کافه تاسیس شده. اما کافهنشینان امروز با اسلاف روشنفکر خود تفاوتهای زیادی دارند.
غالب کافهنشینان امروزی به سبب گسترهی کمی انتخاب خود میتوانند حسب مزاج و سلیقهی فرهنگی و اجتماعیشان کافهشان را انتخاب کنند. از کافههایی نظیر شوکا، که پاتوق ادبیاتیهاست گرفته تا کافههایی نظیر گودو و سینما و کافه هنر و...
اما غالب کافهنشینان امروزی که اکثرا از جوانان و دانشجویان و طبقات متوسط و بالاتر جامعه هستند از نظر دغدغههای اجتماعی و فرهنگی چندان سنخیتی با اسلاف خود ندارند. خیلیهاشان نه میانهای با مطالعه کتاب و ادبیات و مجله دارند و نه حتی روزنامه میخوانند. آنها شیفتهی یک چیز هستند: ارتباط!
اما نّرمهای ارتباطی شکلیافته در کافههای امروز تفاوتهای فاحشی با هنجارهای پذیرفته شده توسط فرهنگ رسمی ما دارند. نسل جوان کافه نشین امروز بسیاری از مرزهای ارتباطی پیشین را شکسته اند و فرمهای جدیدی برای شکل دادن به رابطههای اجتماعی خود ایجاد کردهاند. فرمهایی که غالبا مورد پذیرش گفتمان مسلط نیستند و اینجا درست همان جاییست که چالش آغاز میشود.
در این فضای جدید ارتباطی کافه دیگر صرفا یک پاتوق برای سپری کردن اوقات فراغت نیست. بلکه به مثابه جایگاهیست که شما میتوانید شکل دیگری از بودن و ارتباط داشتن را در آن تجربه کنیم.
نسل جدید شیفتهی ارتباط است و هربستری که در آن امکان برقراری ارتباط با «محدودیتهای کمتر» وجود داشته باشد بیمهابا به سوی آن هجوم میبرد. فرقی نمیکند این بستر ارتباطی در چت رومها باشد، دروبلاگها، شبکههای اجتماعی مجازی یا کافهها! هرجا که فارغ از نظارت گفتمان مسلط بتوان به مصادیق آزادانهتری از ارتباط دست یافت مورد استقبال این نسل خواهد بود.
کافه از مکانهاییست که این صورتهای ارتباطی فرم فیزیکیتری به خود میگیرد و انگارانههای ارتباطی معنای محسوستری مییابد. شاید از همین رو باشد که در زمانهی امروز که که گفتمان مسلط اصرار به ایجاد و تقویت فیلترهای ارتباطی دارد، کافه نشینی خود به مثابه یک کنش اجتماعی تلقی میشود. و نه صرفا عملی برای کشتن وقت.
شاید به همین خاطر بهتر باشد، در زمانهای بسیاری در میدانها و در جدال با پلیس ضدشورش به یافتن خود ساختن آیندهای بهتر به «مبارزه» با گفتمان مسلط خود در «میدان» های خاورمیانه بپردازند، بهتر آن باشد که گفتمان مسلط به نسل جوان کافهنشین امروز فرصت خودیابی و شکل دهی به کولاژ هویتیاش را در این بسترهای ارتباطی نوپدید بدهد. آنهم با فرمهای کنترلی نامحسوس و بدون آژیر و چراغ گردان!
قالیباف رخت نظامی را از تن بدر کرد و «خلعت سیاست» پوشید اما چالش ادارهی اماکن با عدهی معدودی از واحدهای صنفی نه تنها کاسته نشد بلکه به مرور افزایش پیدا کرد و به راستههای صنفی جدیدتری نیز کشیده شد. (یوتیکها، پاساژها، کافینتها و بعدتر شرکتهای خصوصی)
این سرکشیها توسط «اداره نظارت بر اماکن عمومی» طبق تعریف قانونی جزو وظایف ذاتی این ارگان زیرمجموعه ناجا به حساب میآید.
اما موضوع این نوشتار صرفا راجع به چالش اداره اماکن عمومی با این واحدهای صنفی نیست. بلکه بحث برسر نوع رویکرد فرهنگ رسمی کشور با برخی از این واحدهای صنفی (ودر این مود خاص کافی شاپها) است.
تودههای بیشکل که بطور بیواسطهای تابع مصرف هستند!
دیکتاتوری اتومبیل!
سوپرمارکتهای عظیم که بر سکوی بایر یک پارکینگ غولآسا بنا شده!
اینها بخشی از تصوریریست که گیدبور (فیلسوف - جامعه شناس ؛ و یا بقول خودش استراتژیست شهری) از یک کلانشهر ارائه داده است. موتیفهای ارائه شده توسط گیدبور در این کتاب برای خیلی از ماها تداعیگر تصاویر آشناییست که هر روز به محض خروج از منزل با آنها مواجه میشویم. جایی که بقول گیدبور در آن «ساماندهس تکنیکی مصرف، فقط سرلوحهی آن انحلال عامیست که..شهر را به تحلیل بردن خود کشانده»
حال یک سوال: اگر در یک چنین شهرهایی مجبور به زیستن باشید و همدلی چندانی با این سرمایه سالاری باژگونه و توسعه بیمنطق نداشته باشید برای تنفس به کجا میتوانید پناه ببرید؟
البته منظور از تنفس صرفا همان فرآیند بیولوژیکی صرف که برای بقای فیزیکی مان محتاج به انجام آن میباشیم نیست، بلکه سوال را با این رویکر پاسخ دهید که انسان یک موجود اجتماعیست و تعامل با دیگر آحاد جامعه یک نیاز طبیعی مثل تنفس کردن است. تنفسی که یکی از مهم ترین مولفههای موردنیاز جهت بقا و حیات پویا در جامعه است!
به گزارش پارسینه، ممکن است عدهای در پاسخ به این سوال شبکههای اجتماعی مجازی را بهعنوان یک آلترناتیو مطرح کنند اما درپاسخ به این افراد باید گفت که شبکههای اجتماعی به تنهایی توان برآورده کردن این نیاز را ندارند. چراکه به ازعان روانشناسان اجتماعی هیچ نوع از صورتهای ارتباطی جدید کارکردهای ارتباط چهره به چهره را ندارد. بنابراین «کافه» میتواند به مثابه یک بستر اجتماعی عاملی برای برقرار ارتباط و تعامل چهرهبه چهره کارسازتر از فیسبوک یا شبکه های دیگر مجازی باشد.
اما کافه نشینی چیست؟ کافه نشین کیست؟
این یک سوال به ظاهر ساده است! و پاسخ به ظاهر سادهی آن هم نیازی به گفتن ندارد. اما بیایید پیش از پاسخ به این سوال نگاهی کوتاه به پیشینهی کافه بیاندازیم:
از قدیمالایام رسم بوده که اعضای یک جامعه در مواقع فراغت از کار و امور روزانه برای استراحت و «همنشینی» با دیگران برای خودشان پاتوقهایی درست میکردند و درآنجا به تفریح و گفتگو میپرداختند. در کشور ما «قهوهخانهها» چنین کارکردی داشتند. اما کافه در معنای امروزین آن از دوران موسوم به روشنگری شکل گرفت.
در دوران منتهی به انقلاب فرانسه جوانان به همراه گروهی موسوم به «انتلکتوئلها» به مکانهایی میرفتند که میتوانستند به بحث در مورد موضوعات مختلف بپردازند. در ابتدا بهانه ایجاد این اجتماعات بود تنها «نوشیدن» بود اما به مرور در کافه گعدههای مختلف ادبی، سیاسی تشکیل میشد و با ایجاد گسست بین نهاد سلطنت و حکومت کافه تبدیل شد به مکانهایی برای «تکثیر عدم مشروعیت». به همین خاطر بود که دیدرو روشنفکر مطرح فرانسوی (و از اصحاب حلقه دایرةالمعارف» بستری شکلگیری انقلاب فرانسه را کافهها میدانست.
اما درایران از سالهای میانی دوران سلطنت رضاخان و بعدها پسرش محمدرضا با همت عدهای از روشنفکران و در راس آنها صادق هدایت کافه نشینی بوجود آمد
میگویند هدایت در سال ۱۳۰۵ که به اروپا رفت پس از مهاجرت از بلژیک به پاریس به علت کمبود جا با دوستان و رفقایش در کافه قرار میگذاشت در دوران رجعت هدایت به ایران او در کنار دوستانش که هرکدام بعدها برای خودشان آدمهای اسم و رسمداری شدند، مرام فرانسوی کافهنشینی در ایران را باب کردند. هدایت به همراه امثال مسعود فرزاد و مجتبی مینوی و بزرگ علوی غروبها بعد از فراغت از کار و زندگی یومیه در کافهای گردهم میآمدند. آنچه امروز ما از آن بهعنوان حلقه ربعه یاد میکنیم، در دل همان دوران و در همین کافهها شکل گرفت.
کافهنادری از مهمترین پاتوقهای هدایت و دوستانش بود، به مرور پای برخی دیگر از شعرا و نویسندگان و روشنفکران مطرح در سالهای حکومت پهلوی دوم به این تنفسگاه اجتماعی باز شد. صادق چوبک، رضا براهنی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و...خیلیهای دیگر آنجا را پاتوق کردهبودند و غالب علاقمندان به این افراد میدانستند که بهترین موقع برای دیدن و گپزدن با آنها هنگامیست که آنها در کافهاند.
بعد از انقلاب وضعیت اما تفاوت کرد. در سالهای دهه شصت به جز چند کافه که خیلیهم مشتری نداشت به سختی میشد کافهای راحت برای نشستن و قهوه خودن پیدا کرد، اما بعد از پایان جنگ و بالا رفتن نسبی سطح رفاه مردم شهرنشین کمکم سروکلهی کافه دوباره پیدا شد. امروز دیگر در اکثر نقاط تهران (بخصوص نقاط مرکزی و شمالی) شهر، در کوچهها، پاساژها، مراکز خرید و.. یک یا چند کافه تاسیس شده. اما کافهنشینان امروز با اسلاف روشنفکر خود تفاوتهای زیادی دارند.
غالب کافهنشینان امروزی به سبب گسترهی کمی انتخاب خود میتوانند حسب مزاج و سلیقهی فرهنگی و اجتماعیشان کافهشان را انتخاب کنند. از کافههایی نظیر شوکا، که پاتوق ادبیاتیهاست گرفته تا کافههایی نظیر گودو و سینما و کافه هنر و...
اما غالب کافهنشینان امروزی که اکثرا از جوانان و دانشجویان و طبقات متوسط و بالاتر جامعه هستند از نظر دغدغههای اجتماعی و فرهنگی چندان سنخیتی با اسلاف خود ندارند. خیلیهاشان نه میانهای با مطالعه کتاب و ادبیات و مجله دارند و نه حتی روزنامه میخوانند. آنها شیفتهی یک چیز هستند: ارتباط!
اما نّرمهای ارتباطی شکلیافته در کافههای امروز تفاوتهای فاحشی با هنجارهای پذیرفته شده توسط فرهنگ رسمی ما دارند. نسل جوان کافه نشین امروز بسیاری از مرزهای ارتباطی پیشین را شکسته اند و فرمهای جدیدی برای شکل دادن به رابطههای اجتماعی خود ایجاد کردهاند. فرمهایی که غالبا مورد پذیرش گفتمان مسلط نیستند و اینجا درست همان جاییست که چالش آغاز میشود.
در این فضای جدید ارتباطی کافه دیگر صرفا یک پاتوق برای سپری کردن اوقات فراغت نیست. بلکه به مثابه جایگاهیست که شما میتوانید شکل دیگری از بودن و ارتباط داشتن را در آن تجربه کنیم.
نسل جدید شیفتهی ارتباط است و هربستری که در آن امکان برقراری ارتباط با «محدودیتهای کمتر» وجود داشته باشد بیمهابا به سوی آن هجوم میبرد. فرقی نمیکند این بستر ارتباطی در چت رومها باشد، دروبلاگها، شبکههای اجتماعی مجازی یا کافهها! هرجا که فارغ از نظارت گفتمان مسلط بتوان به مصادیق آزادانهتری از ارتباط دست یافت مورد استقبال این نسل خواهد بود.
کافه از مکانهاییست که این صورتهای ارتباطی فرم فیزیکیتری به خود میگیرد و انگارانههای ارتباطی معنای محسوستری مییابد. شاید از همین رو باشد که در زمانهی امروز که که گفتمان مسلط اصرار به ایجاد و تقویت فیلترهای ارتباطی دارد، کافه نشینی خود به مثابه یک کنش اجتماعی تلقی میشود. و نه صرفا عملی برای کشتن وقت.
شاید به همین خاطر بهتر باشد، در زمانهای بسیاری در میدانها و در جدال با پلیس ضدشورش به یافتن خود ساختن آیندهای بهتر به «مبارزه» با گفتمان مسلط خود در «میدان» های خاورمیانه بپردازند، بهتر آن باشد که گفتمان مسلط به نسل جوان کافهنشین امروز فرصت خودیابی و شکل دهی به کولاژ هویتیاش را در این بسترهای ارتباطی نوپدید بدهد. آنهم با فرمهای کنترلی نامحسوس و بدون آژیر و چراغ گردان!
بابا بیخیال تورو خدا!
خب بعد؟!
کافه ها به دلیل خصلت ساختاری مکانی برای ارتباط کلامیست و یادمان نرود که حلقه ادبی پراگ در لهستان از همین کافه ها برخواست و مکتب ساختارگرایانه را ایجاد کرد
نسل امروز اما به دلیل محدودیت های ارتباطی در محیط های باز مجبور به کافه نشینی شده است و برخی نیروهای خاص از پاتوق ادبی و فکری شدن کافه ها بیم دارند این می شود که از آشفته بازار غیر روشنفکری کافه استقبال می کند
نسل نوجو از نظر هویت ارتباطی دچار اشکال شده اند همین می شود که کافه محل مناسبی برای فرار از دید محتسب گونه است
از نظر من بعضیا دیگه شورش رو درآوردن!
چرا گلایه های من از اماکن رو منتشر نمیکنین؟
میترسین؟
ترسوها!