فاز دوم هدفمندی را اجرا نکنید
پارسینه: اگر تورم بعدی در ایران رخ دهد، تخریب طبقۀ متوسط تشدید میشود
شاخصهای زیادی هشداردهندۀ این است که در مرز انعطافناپذیری و کنترلناپذیری و به واقع پیشبینیناپذیری اقتصاد ایران هستیم.
بنابراین اقتصاد ایران در اواخر دولت دهم نشانه های ورود به مرحله «افق رویداد» را از خود بروز داد که اگر همان روند ادامه می یافت نهایتا به «تکینگی» می رسید که پایانی جز فروپاشی و تورمهای چهارنعل و ورشکستگی های گسترده در اقتصاد و امواج بیکاری و شورش کارگران و فرار مدیران و نظایر اینها نداشت.
اما خوشبختانه با انتخابات ریاستجموری یازدهم، پدیدهای به نام «رویدادگی» در ایران رخ داد. «رویدادگی» را برای واژۀ catastrophe گذاشتهام. اگر بخواهیم مفهوم «رویدادگی» را روشن کنیم، می توان از تمثیل پرواز یک سنجاقک استفاده کرد که ظاهرا دارد در مسیری پرواز میکند اما در یک لحظه، یا مسیرش را به سطحی بالاتر پایین تر جهش میدهد یا در یک لحظه به عقب بر میگردد، مسیر پرواز سنجاقک، حالت «رویدادگی» دارد. یعنی دستکم در کوتاه مدت قابل پیشبینی نیست.
در انتخابات خرداد 92، رفتار «رویدادگی » در مردم ایران رخ داد و به طور کلی رفتار مردم ایران بهخاطر تحولاتی که در این سالهای اخیر رخ داده است و به علت بیثباتی های بلندمدت همراه با افزایش بی اعتمادی عمومی، وارد فاز «رویدادگی» شده است.
در ماههای پیش از انتخابات یازدهم، مردم ایران، در شرایط ناامیدی و دلزدگی از اوضاع سیاسی و اقتصادی بهسر میبردند، در عین حال، تحولات کشورهای عربی، نظیر سوریه، عراق، لیبی و مصر آنها را نگران کرده بود، تحریمها و افزایش تهدیدها نیز موجب نگرانیشان برای آینده شده بود، بنابراین در عین اینکه نوعی قهر و ناامیدی و دلزدگی از شرایط موجود اقتصادی و سیاسی کشور داشتند و آمادگی حضور در فعالیتهای سیاسی را نداشتند، نگران آینده هم بودند.
این بود که خبر آمدن هاشمی به انتخابات، شوقی را ایجاد کرد که بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی میتوانست یکباره به سمت یاس برود. با حمایت دو بزرگوار از آقای روحانی، مردم احساس کردند که پنجرهای گشوده شده و می توانند یک بار دیگر شانس خودشان را امتحان کنند، شاید بتوانند کشور را از درغلتیدن به شرایط بحرانی و جنگ و درهم ریزی نجات دهند.
این بود که در لحظههای آخر که احساس کردند آمدن به عرصه، ممکن است آیندۀ کشور را عوض کند، برای رایدادن هجوم آوردند.
این که کسی نتوانست پیشبینی کند که رفتار مردم ایران در انتخابات چه خواهد بود، به همین خاطر بود که مردم ایران وارد فاز «رویدادگی» شده بود.
اول بین یاس از وضع موجود و ترس از آینده ای وحشتناک، توازن وجود داشت. با یک حرکت کوچک، یک مرتبه توازن به ترس از آینده ای وحشتناک به هم خود و به چنین شد که برای فرار از این آینده و به امید به این که شاید این بار با انتخابات بتوانند آینده کشور را تغییر دهند، تصمیم گرفتند به صندوق ها هجوم ببرند.
این «رویدادگی» همان ضربهای بود که به فضای اقتصادی زده شداین «رویدادگی» و تحول عظیم، حرکتی بود که فضای سیاسی و اقتصادی ایران را دگرگون کرد. پس از انتخابات، به مدت سه چهار ماه فضا تبدیل به فضای نشاط شد، اما پس از آن مردم وارد فاز ارزیابی و نظاره شدند. پیش بینی این است که در یک فاصلۀ نهچندان طولانی، از نظاره و ارزیابی خارج میشوند و وارد فاز کنش خواهند شد.
اینکه کنش مردم ایران، مثبت باشد یا منفی، بستگی به تحولاتی دارد که رخ خواهد شد. یعنی بستگی دارد به رفتار خود دولت و رفتار سایر بخش های نظام با دولت. اگر این رفتارها، تنش آمیز و غیرهمکارانه باشد مردم از اصلاح پذیری اوضاع و از توان دولت یازدهم برای بهبود اوضاع ناامید می شوند که در این صورت وارد مرحله «کنش منفی» خواهند شد. اگر وارد مرحله کنش منفی شوند، یعنی دیگر این صبوری و انتظار و ثبات کنونی را رها می کنند.
در این صورت نقدینگیها راه میافتند. انتظارات تورمی روشن میشود و ما وارد فاز بیثباتی اقتصادی همراه با تورم شتابان خواهیم شد.
اگر ارزیابی مردم از همکاری قوا و توانایی دولت در تسلط بر اوضاع و تغییر شرایط، مثبت باشد، پیش بینی آنها این خواهد بود که اوضاع خواهد شد بنابراین وارد فاز «کنش مثبت» خواهند شد یعنی صبوری خود را ادامه می دهند و با امیدواری به سوی فعالیتهای مولد می روند و همین باعث می شود اوضاع به تدریج به سمت بهبود برود.
بنابراین یا دستکم ثبات کنونی باقی میماند یا به سمت رونق خواهیم رفت. امروز، رونق و رکود در اقتصاد ایران، اقتصادی نیست. عامل رکود، سیاسی و اجتماعی است. یعنی رکود با عوامل اقتصادی شروع شده است اما اکنون تداوم آن بیشتر عامل سیاسی دارد تا اقتصادی.
در ادامه بحث خواهم کرد که در بعد اقتصادی، کجا ایستاده ایم و دورنمای اقتصادی دولت آقای روحانی چه خواهد بود. در بعد اقتصادی، به همان علت که ما قبلا در مرحله ورود به تکینگی بوده ایم یعنی همه چیز برای سقوط یک بهمن آماده بوده است، ابزارهای مدیریت اقتصادی دولت ناکارآمد شده است. خطر آن بهمن هنوز از بین نرفته است فقط به یک مانع برخورد کرده است و فعلا متوقف شده است.
به همین علت اکنون مساله این است که با سیاستهای مرسوم اقتصادی، امکان تحرک اقتصادی ایران وجود ندارد؛ یعنی نمیدانم چرا همچنان، مشاوران اقتصادی دولت آقای روحانی، تلاش دارند که از طریق ابزارهای اقتصادی مرسوم وضعیت رکود کنونی را مدیریت کنند.
سیاستهای مرسوم اقتصادی مربوط به شرایط سیاسی و اجتماعی نرمال وطبیعی است و مربوط به شرایطی است که رفتارهای اجتماعی، عقلانی است نه احساسی و عصبی و اعتماد در جامعه در حد طبیعی وجود داد. همان گونه که اعمال قواعد معمول ترافیکی در شرایطی که خیابانهای شهر را سیل گرفته، بی معنی است، اجرای سیاست های معمول اقتصادی هم در شرایطی که رفتارهای اجتماعی مردم از روی شهود رخ می دهد نه از روی عقلانیت و با بی اعتمادی همراه است، جواب نمی دهد.
نمیدانم چرا هنوز گمان میکنند که با جمعکردن نقدینگی میتوانند تورم را کنترل کنند. در شرایط عادی، اگر نقدینگی را جمع کنیم، میتواند تورم را کنترل کند، اکنون ما در شرایط عادی نیستیم که بخواهید با جمعآوری نقدینگی تورم را کنترل کنیم، بنابراین نخست این که نقدینگی قابل جمعآوری نیست و دوم این که اگر نقدینگی هم جمع آوری شود، نه تنها الزاما تورم را کنترل نمی کند بلکه قطعا به رکود دامن می زند.
دو، اگر هم نقدینگی جمعآوری شود، تورم الزاما کنترل نمیشود، زیرا در سالهای اخیر، سوخت عظیمی زیر دیگ تورم قرار داده شده که به علت نرسیدن اکسیژن کافی، این سوخت هنوز شعلهور نشده است. آن سوخت هفت برابر شدن نقدینگی (از حدود70 هزار میلیارد تومان به حدود 500 هزار میلیارد تومان) در هشت سال اخیر است که هنوز تورم و فشار تورمی آن خارج نشده است.
زمانی که نقدینگی تزریق میشود، به دور روش اثرش بروز می کند، یا باید تولید، متناسب با نقدینگی بالا رود که در این هشت سال، تولید نه تنها هفت برابر نشده افزایش پیدا نکرده بلکه رشدش منفی هم بوده است. یا باید تورمی به همین مقدار ایجاد شود که باز تورم هم 600-700 درصد ایجاد نشده است، پس انرژی آن هیمه نقدینگی که زیر دیگ اقتصاد ایران گذاشته شده، هنوز آزاد نشده است. به همین علت است که می گویم اکنون دست دولت روحانی در مدیریت اقتصادی تورم بسته است و در این وضعیت خاص تورم را باید از طریق ابزارهای دیگری مثل اعتماد بخشی و به هم نزدن ثبات موجود، کنترل کرد. در واقعی کنترلی درکار نیست باید بکوشیم موتور این تورم را دوباره روشن نکنیم.
مسالۀ دیگر تورم رکودی است. اکنون با عمیقترین دوران تورم رکودی تاریخمان روبهرو هستیم. جز یک سال، در دولت مهندس موسوی، چهل سال است که در ایران تورم دو رقمی داریم. در زمان آقای خاتمی هم یک سال حدود 9 و نیم بود که 10 محسوب میشود. در کل 40 سال گذشته، از سال 52 تاکنون، تورم در ایران دو رقمی بوده است.
ایران تنها کشور دنیا است که 40 سال تورم دو رقمی داشته است. کینز میگوید اگر میخواهید ملتی را نابود کنید، بهترین و خاموشترین و کمهزینهترین ابزار، کاهش بلندمدت ارزش پول ملی آنهاست یعنی تولید مداوم تورم است.
همۀ بنیانهای اجتماعی و اقتصادی آنها را میتوانید از این طریق نابود کنید. اگر ما به مرز تکینگی رسیده ایم، ریشههای تاریخی دارد. منتها مدیریت نامناسب سالهای اخیر، این وضعیت را تشدید کرده است، بنابراین دولت آقای روحانی، به نوعی در حوزۀ اقتصاد آچمز است.
نقدینگی قابل جمعکردن نیست و اگر بشود هم، تورم را کنترل نمیکند. با کسری بودجه روبهروست، اگر بخواهد پول قرض کند یا منتشر کند، تورم را شعله ور میکند.
نظام بانکی نمیتواند کمکش کند یعنی موجودی ندارد که کمکش کند. خود نظام بانکی، بدهکار و ورشکسته است. وام خارجی نمیتواند بگیرد. سرمایۀ خارجی نمیآید. ممکن است در چند نقطه که خارج از حوزه سرزمینی است مثلا در پارس جنوبی با گرفتن امتیازهای کلان، بعضی شرکتهای نفتی بیایند سرمایهگذاری کنند، ولی در داخل سرزمین یعنی بیایند در بخشهای مختلف اقتصادی در داخل سرمایهگذاری کنند، سرمایهگذار خارجی نمیآید. در عین حال، انتظارات اجتماعی بالاست. از آن طرف، اگر فاز دوم هدفمندسازی اجرا شود آن هیمۀ نقدینگی که زیر اقتصاد ایران است و فعلا انرژی آن خارج نشده، موتورش روشن میشود.
اخیرا در یک نشست با برخی مسئولان دولتی به دوستان توصیه کردم که اصلا سراغ اجرای فاز دوم هدفمندسازی نروند، زیرا هدفمندسازی یک پروژۀ حاکمیتی است، نه یک پروژۀ دولتی. برای اینکه هدفمندسازی موفق شود، حکومت باید همت کند نه دولت. اصلا بحث پرداخت یارانهها، امروز در توان دولت روحانی نیست. در مسولیتاش هم قاعدتا نیست، برای اینکه این سیاست در دولت دهم و با اجماع کلیۀ قوا شروع شده و حالا که به نقطۀ ناتوانی رسیده، باید کل قوا همت کنند تا یارانههای پرداخت شود. اگر قرار است مردم توجیه شوند،کل قوا باید توجیهشان کنند.
دولت روحانی برای تامین کسری یارانهها، یا باید موتور تورم را دوباره روشن کند، از طریق افزایش قیمت حاملها، یا پول چاپ کند که باز تورم روشن میشود، بنابراین اقتصاد ایران را در گردابی تازه و در یک مارپیچ تازه تورمی وارد میکند.
دولت باید برای تامین کسری یارانهها وارد تعامل با حکومت بشود. بالاخره نهادهایی که توانایی آن را دارند، رانتهایی بردهاند، یارانهها را یکی دوسال برعهده بگیریند تا ارزش اسمی یارانهها با تورم کم شود. با تورم موجود ارزش یارانهها دو سال دیگر نصف خواهد شد.
دولت روحانی باید از پروژه یارانهها که یک سیاست توزیعی است عبور کند. مسالۀ افزایش قیمت حاملها، یک سیاست مستقل تخصیصی است. گرهزدن یک سیاست توزیعی به یک سیاست تخصیصی که زمانبندی و شیوههای اجرایی متفاوتی لازم دارد یک خطای نابخشودنی است.
مساله این است که موفقیت فاز دوم هدفمندسازی بستگی به یک اجتماع در حکومت دارد، به نظر میرسد که این اجماع وجود ندارد. بخشهایی از قوا آماده هستند تا روحانی فاز دوم را شروع کند و به محض مشخصشدن پیامدهای منفی آن، حملههای تخریبی خود را آغاز کنند.
طلیعههایش از همین بحث سبد کالا شروع شده است که نشان میدهد که اجماعی وجود ندارد. در حالی که در زمان آقای احمدی نژاد تمام قوا همت کردند تا اجرا شود و کسی مخالفت نکند و پیامدهای منفی آن را مخفی کردند.
اکنون جامعه ما ما با چند ابهام در سطح سیاسی و اجتماعیمان روبهرو است. تا زمانی که این سه ابهام حل نشود، ورود به فاز دوم هدفمندی یارانهها، خطای استراتژیک است. یک ابهام در دولت روحانی است. دولت روحانی، تکلیفش با سایر قوا و با جامعه روشن نیست. خیلی در سایه حرکت میکند. استراتژی روشنی نه در تعامل با جامعه و نه با نهادهای مدنی دارد.
رایی که به دولت روحانی داده شد، رای ایدئولوژیک نیست، رای حزبی هم نیست، رای سلبی است، دوام رای سلبی کوتاه است. رای دهندگان ایدئولوژیک و حزبی معمولا صبورند و تلاش می کنند وقتی حزبشان پیروز شد ناتوانی ها یا شکست های آن را نبینند یا لاپوشانی کنند.
اما رای دهنگان سلبی به محض این که یکی دو خطا دیدند، تعلق خاطرشان را به منتخبشان از دست می دهند. بنابراین دولت روحانی نباید کاری کند که این رای دهندگان سلبی از او ناامید شوند.
تکلیف دولت روحانی روشن نیست که موتور هدایت و مدیریت اجتماعی آن به چه قدرتی تکیه دارد. در حالی که در دولت هاشمی، بر بوروکراسی و تکنوکراتها، در دولت خاتمی بر نخبگان اجتماعی و نهادهای مدنی و در دولت احمدینژاد به تودههای محروم متکی بود. ولی دولت روحانی هنوز هیچ موتوری برای هدایت اجتماعی ندارد.
ابهام دیگر، در سطح مردم است، مردم از فاز ناامیدی پیش از انتخابات به نشاط بعد از انتخابات و اکنون از نشاط به فاز نظاره و ارزیابی منتقل شدهاند. اکنون در فاز نظاره و ارزیابی هستند، اگر این دو ابهام رفع نشود، به زودی هم در سطح حکومت و هم در سطح دولت، مردم به فاز کنش منفی میروند. به همین علت است که می گویم اقتصاد ایران، رکود کنونیاش رکود سیاسی است نه اقتصادی.
امروز، اقتصاد ایران در عدم اطمینان است و دولت روحانی هم نمیتواند آن را از عدم اطیمنان خارج کند. کل نظام سیاسی باید به این جمعبندی برسد که اقتصاد ایران را از عدم اطمینان خارج کند. بیثباتی قانونی، یکی از عوامل اصلی عدم اطمینان است.
عدم پایبندی به قانون، عامل دیگر اصلی است. اقتصاد ایران امروز مملو از عدم اطمینان است. تا از این خارج نشود، فضا مه کامل است و با ابزارهای مرسوم اقتصادی نمیتوانیم فعالین اقتصادی را مجاب کنیم که وارد کنش مثبت شوند. رفع عدم اطمینان، در دست دولت روحانی نیست. عدم اطمینان دو دسته عامل دارد.
عوامل تصادفی و عوامل سیستماتیک. عوامل تصادفی اگر کم باشند، مشکلی نیست. مشکل برای عدم اطمینان سیستماتیک است. اقتصاد ما، امروز با تعداد زیادی موتور تولید عدم اطمینان روبهروست. در شرایط عدم اطمینان سیستماتیک، مردم دیگر نمی توانند عقلانی تصمیم بگیرند. چون همه چیز هر روز در تغییر است و پی در پی شوک های اجتماعی و سیاسی به آنها وارد می شود بنابراین آنها دیگر به فردا هم اعتماد ندارند. تا زمانی که این شرایط بهبود نیابد هیچ برنامه و سیاست اقتصادی به موفقیت نخواهد رسید.
جمعبندی مجموعه دولت این شده است که فاز دوم اجرا شود. امیدوارم که از اجرا منصرف شوند و اگر هم منصرف نمی شوند با یک سری ملاحظات اجرا شود. مثلا یکی از ملاحظات این است که بین بنزین و گازوئیل با بقیه کالاها باید تفاوت قائل شد. بنزین و گازوئیل در ایران تبدیل به کالای معیار شدهاند. بنزین در ایران مانند طلا و ارز به کالای معیار تبدیل شده است؛ یعنی در ذهن مردم جای شاخص تورم که بانک مرکزی و مرکز آمار اعلام میکنند، نشستهاند. وقتی مردم به آمارهای رسمی اعتماد نداشته باشند می کوشند برای خودشان شاخص های اقتصادی پیدا کنند.
جامعه ایران اکنون تحولات قیمت طلا و ارز و بنزین را به عنوان شاخص جایگزین تورم می بیند. یعنی اگر قیمت بنزین 100 درصد بالا رود، براورد مردم این است که تورم 100 درصد خواهد بود.
بنابراین اجرای فاز دوم این خطر را دارد که انتظارات تورمی مردم که حالا حالت خفته دارد، بیدار شود و بعد یکباره با یک جهش عظیم تورمی روبه رو شویم. سیلی که اگر بیاید این بار همه را خواهد برد. به همین خاطر است که می گویم در شرایط کنونی، چنین سیاستی برای آقای روحانی یک سیاست انتحاری محسوب می شود. بخشی از این انتحاری بودن بر می گردد به موقعیت آقای روحانی در میان مردم.
آقای روحانی، امروز سرمایۀ سیاسی است؛ یعنی قبلا یک شخصیت سیاسی بود که در انتخابات ریاست جمهوری، با انتخابشان تبدیل به «سرمایۀ سیاسی» شدند، اما هنوز به «سرمایۀ نمادین» تبدیل نشدهاند، بنابراین اگر در اولین سیاست مهم دوران ریاست جمهوری شان شکست بخورند، دیگر نمیتوانند سیاستهای جدی دیگری را اجرا کند. ا
گر در فاز دوم هدفمندی، موتور تورم روشن شود و این سیاست موفق نشود، دو حرکت رخ خواهد داد: یک، نیروهای مخالف و معارض شروع به تخریب دولت میکنند؛ دو، جامعه اعتماد خود را به توانایی روحانی از دست می دهد و به فاز کنش منفی میرود.
در این صورت یک قیچی شکل می گیرد که مخالفین سیاسی دولت از یک سو و جامعه از سوی دیگر تیغه های این قیچی را شکل می دهند و دولت روحانی را به نقطه تسلیم می برند. نمیگویم با اجرای فاز دوم هدفمندی، پایان سال ۹۳، پایان دولت روحانی است، اما پیامدهای اجرای این سیاست میتواند کارامدی دولت روحانی را از بین ببرد، به گونهای که تا پایان دوره مجبور شود دست به عصا راه برود.
خطر بعدی خطری است که در تئوری دارون عجم اغلو، اقتصاددان ترکیه بیان شده. اگر تورم بعدی در ایران رخ دهد، تخریب طبقۀ متوسط تشدید میشود. اکنون آمارها نشان میدهد که در سالهای اخیر وضع فقرا بدتر نشده است، اما با هدفمندی، وضعیت طبقۀ متوسط به سمت فقرا رفته است یعنی طبقه متوسط هم به فقرا پیوسته اند. یعنی جامعه ما دارد به سوی یک جامعه دو قطبی فقیر و غنی می رود. با اجرای فاز دوم و یک موج تورمی دیگر، این طبقه دوباره تضعیف خواهد شد. بنابراین ما با یک جامعۀ دوپاره و با یک شکاف عظیم اجتماعی روبهرو هستیم. بخش بزرگی، بزرگ بهطور نسبی، ثروتمند و بخش بزرگی فقیر شدهاند.
منبع: خبرآنلاین
بنابراین اقتصاد ایران در اواخر دولت دهم نشانه های ورود به مرحله «افق رویداد» را از خود بروز داد که اگر همان روند ادامه می یافت نهایتا به «تکینگی» می رسید که پایانی جز فروپاشی و تورمهای چهارنعل و ورشکستگی های گسترده در اقتصاد و امواج بیکاری و شورش کارگران و فرار مدیران و نظایر اینها نداشت.
اما خوشبختانه با انتخابات ریاستجموری یازدهم، پدیدهای به نام «رویدادگی» در ایران رخ داد. «رویدادگی» را برای واژۀ catastrophe گذاشتهام. اگر بخواهیم مفهوم «رویدادگی» را روشن کنیم، می توان از تمثیل پرواز یک سنجاقک استفاده کرد که ظاهرا دارد در مسیری پرواز میکند اما در یک لحظه، یا مسیرش را به سطحی بالاتر پایین تر جهش میدهد یا در یک لحظه به عقب بر میگردد، مسیر پرواز سنجاقک، حالت «رویدادگی» دارد. یعنی دستکم در کوتاه مدت قابل پیشبینی نیست.
در انتخابات خرداد 92، رفتار «رویدادگی » در مردم ایران رخ داد و به طور کلی رفتار مردم ایران بهخاطر تحولاتی که در این سالهای اخیر رخ داده است و به علت بیثباتی های بلندمدت همراه با افزایش بی اعتمادی عمومی، وارد فاز «رویدادگی» شده است.
در ماههای پیش از انتخابات یازدهم، مردم ایران، در شرایط ناامیدی و دلزدگی از اوضاع سیاسی و اقتصادی بهسر میبردند، در عین حال، تحولات کشورهای عربی، نظیر سوریه، عراق، لیبی و مصر آنها را نگران کرده بود، تحریمها و افزایش تهدیدها نیز موجب نگرانیشان برای آینده شده بود، بنابراین در عین اینکه نوعی قهر و ناامیدی و دلزدگی از شرایط موجود اقتصادی و سیاسی کشور داشتند و آمادگی حضور در فعالیتهای سیاسی را نداشتند، نگران آینده هم بودند.
این بود که خبر آمدن هاشمی به انتخابات، شوقی را ایجاد کرد که بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی میتوانست یکباره به سمت یاس برود. با حمایت دو بزرگوار از آقای روحانی، مردم احساس کردند که پنجرهای گشوده شده و می توانند یک بار دیگر شانس خودشان را امتحان کنند، شاید بتوانند کشور را از درغلتیدن به شرایط بحرانی و جنگ و درهم ریزی نجات دهند.
این بود که در لحظههای آخر که احساس کردند آمدن به عرصه، ممکن است آیندۀ کشور را عوض کند، برای رایدادن هجوم آوردند.
این که کسی نتوانست پیشبینی کند که رفتار مردم ایران در انتخابات چه خواهد بود، به همین خاطر بود که مردم ایران وارد فاز «رویدادگی» شده بود.
اول بین یاس از وضع موجود و ترس از آینده ای وحشتناک، توازن وجود داشت. با یک حرکت کوچک، یک مرتبه توازن به ترس از آینده ای وحشتناک به هم خود و به چنین شد که برای فرار از این آینده و به امید به این که شاید این بار با انتخابات بتوانند آینده کشور را تغییر دهند، تصمیم گرفتند به صندوق ها هجوم ببرند.
این «رویدادگی» همان ضربهای بود که به فضای اقتصادی زده شداین «رویدادگی» و تحول عظیم، حرکتی بود که فضای سیاسی و اقتصادی ایران را دگرگون کرد. پس از انتخابات، به مدت سه چهار ماه فضا تبدیل به فضای نشاط شد، اما پس از آن مردم وارد فاز ارزیابی و نظاره شدند. پیش بینی این است که در یک فاصلۀ نهچندان طولانی، از نظاره و ارزیابی خارج میشوند و وارد فاز کنش خواهند شد.
اینکه کنش مردم ایران، مثبت باشد یا منفی، بستگی به تحولاتی دارد که رخ خواهد شد. یعنی بستگی دارد به رفتار خود دولت و رفتار سایر بخش های نظام با دولت. اگر این رفتارها، تنش آمیز و غیرهمکارانه باشد مردم از اصلاح پذیری اوضاع و از توان دولت یازدهم برای بهبود اوضاع ناامید می شوند که در این صورت وارد مرحله «کنش منفی» خواهند شد. اگر وارد مرحله کنش منفی شوند، یعنی دیگر این صبوری و انتظار و ثبات کنونی را رها می کنند.
در این صورت نقدینگیها راه میافتند. انتظارات تورمی روشن میشود و ما وارد فاز بیثباتی اقتصادی همراه با تورم شتابان خواهیم شد.
اگر ارزیابی مردم از همکاری قوا و توانایی دولت در تسلط بر اوضاع و تغییر شرایط، مثبت باشد، پیش بینی آنها این خواهد بود که اوضاع خواهد شد بنابراین وارد فاز «کنش مثبت» خواهند شد یعنی صبوری خود را ادامه می دهند و با امیدواری به سوی فعالیتهای مولد می روند و همین باعث می شود اوضاع به تدریج به سمت بهبود برود.
بنابراین یا دستکم ثبات کنونی باقی میماند یا به سمت رونق خواهیم رفت. امروز، رونق و رکود در اقتصاد ایران، اقتصادی نیست. عامل رکود، سیاسی و اجتماعی است. یعنی رکود با عوامل اقتصادی شروع شده است اما اکنون تداوم آن بیشتر عامل سیاسی دارد تا اقتصادی.
در ادامه بحث خواهم کرد که در بعد اقتصادی، کجا ایستاده ایم و دورنمای اقتصادی دولت آقای روحانی چه خواهد بود. در بعد اقتصادی، به همان علت که ما قبلا در مرحله ورود به تکینگی بوده ایم یعنی همه چیز برای سقوط یک بهمن آماده بوده است، ابزارهای مدیریت اقتصادی دولت ناکارآمد شده است. خطر آن بهمن هنوز از بین نرفته است فقط به یک مانع برخورد کرده است و فعلا متوقف شده است.
به همین علت اکنون مساله این است که با سیاستهای مرسوم اقتصادی، امکان تحرک اقتصادی ایران وجود ندارد؛ یعنی نمیدانم چرا همچنان، مشاوران اقتصادی دولت آقای روحانی، تلاش دارند که از طریق ابزارهای اقتصادی مرسوم وضعیت رکود کنونی را مدیریت کنند.
سیاستهای مرسوم اقتصادی مربوط به شرایط سیاسی و اجتماعی نرمال وطبیعی است و مربوط به شرایطی است که رفتارهای اجتماعی، عقلانی است نه احساسی و عصبی و اعتماد در جامعه در حد طبیعی وجود داد. همان گونه که اعمال قواعد معمول ترافیکی در شرایطی که خیابانهای شهر را سیل گرفته، بی معنی است، اجرای سیاست های معمول اقتصادی هم در شرایطی که رفتارهای اجتماعی مردم از روی شهود رخ می دهد نه از روی عقلانیت و با بی اعتمادی همراه است، جواب نمی دهد.
نمیدانم چرا هنوز گمان میکنند که با جمعکردن نقدینگی میتوانند تورم را کنترل کنند. در شرایط عادی، اگر نقدینگی را جمع کنیم، میتواند تورم را کنترل کند، اکنون ما در شرایط عادی نیستیم که بخواهید با جمعآوری نقدینگی تورم را کنترل کنیم، بنابراین نخست این که نقدینگی قابل جمعآوری نیست و دوم این که اگر نقدینگی هم جمع آوری شود، نه تنها الزاما تورم را کنترل نمی کند بلکه قطعا به رکود دامن می زند.
دو، اگر هم نقدینگی جمعآوری شود، تورم الزاما کنترل نمیشود، زیرا در سالهای اخیر، سوخت عظیمی زیر دیگ تورم قرار داده شده که به علت نرسیدن اکسیژن کافی، این سوخت هنوز شعلهور نشده است. آن سوخت هفت برابر شدن نقدینگی (از حدود70 هزار میلیارد تومان به حدود 500 هزار میلیارد تومان) در هشت سال اخیر است که هنوز تورم و فشار تورمی آن خارج نشده است.
زمانی که نقدینگی تزریق میشود، به دور روش اثرش بروز می کند، یا باید تولید، متناسب با نقدینگی بالا رود که در این هشت سال، تولید نه تنها هفت برابر نشده افزایش پیدا نکرده بلکه رشدش منفی هم بوده است. یا باید تورمی به همین مقدار ایجاد شود که باز تورم هم 600-700 درصد ایجاد نشده است، پس انرژی آن هیمه نقدینگی که زیر دیگ اقتصاد ایران گذاشته شده، هنوز آزاد نشده است. به همین علت است که می گویم اکنون دست دولت روحانی در مدیریت اقتصادی تورم بسته است و در این وضعیت خاص تورم را باید از طریق ابزارهای دیگری مثل اعتماد بخشی و به هم نزدن ثبات موجود، کنترل کرد. در واقعی کنترلی درکار نیست باید بکوشیم موتور این تورم را دوباره روشن نکنیم.
مسالۀ دیگر تورم رکودی است. اکنون با عمیقترین دوران تورم رکودی تاریخمان روبهرو هستیم. جز یک سال، در دولت مهندس موسوی، چهل سال است که در ایران تورم دو رقمی داریم. در زمان آقای خاتمی هم یک سال حدود 9 و نیم بود که 10 محسوب میشود. در کل 40 سال گذشته، از سال 52 تاکنون، تورم در ایران دو رقمی بوده است.
ایران تنها کشور دنیا است که 40 سال تورم دو رقمی داشته است. کینز میگوید اگر میخواهید ملتی را نابود کنید، بهترین و خاموشترین و کمهزینهترین ابزار، کاهش بلندمدت ارزش پول ملی آنهاست یعنی تولید مداوم تورم است.
همۀ بنیانهای اجتماعی و اقتصادی آنها را میتوانید از این طریق نابود کنید. اگر ما به مرز تکینگی رسیده ایم، ریشههای تاریخی دارد. منتها مدیریت نامناسب سالهای اخیر، این وضعیت را تشدید کرده است، بنابراین دولت آقای روحانی، به نوعی در حوزۀ اقتصاد آچمز است.
نقدینگی قابل جمعکردن نیست و اگر بشود هم، تورم را کنترل نمیکند. با کسری بودجه روبهروست، اگر بخواهد پول قرض کند یا منتشر کند، تورم را شعله ور میکند.
نظام بانکی نمیتواند کمکش کند یعنی موجودی ندارد که کمکش کند. خود نظام بانکی، بدهکار و ورشکسته است. وام خارجی نمیتواند بگیرد. سرمایۀ خارجی نمیآید. ممکن است در چند نقطه که خارج از حوزه سرزمینی است مثلا در پارس جنوبی با گرفتن امتیازهای کلان، بعضی شرکتهای نفتی بیایند سرمایهگذاری کنند، ولی در داخل سرزمین یعنی بیایند در بخشهای مختلف اقتصادی در داخل سرمایهگذاری کنند، سرمایهگذار خارجی نمیآید. در عین حال، انتظارات اجتماعی بالاست. از آن طرف، اگر فاز دوم هدفمندسازی اجرا شود آن هیمۀ نقدینگی که زیر اقتصاد ایران است و فعلا انرژی آن خارج نشده، موتورش روشن میشود.
اخیرا در یک نشست با برخی مسئولان دولتی به دوستان توصیه کردم که اصلا سراغ اجرای فاز دوم هدفمندسازی نروند، زیرا هدفمندسازی یک پروژۀ حاکمیتی است، نه یک پروژۀ دولتی. برای اینکه هدفمندسازی موفق شود، حکومت باید همت کند نه دولت. اصلا بحث پرداخت یارانهها، امروز در توان دولت روحانی نیست. در مسولیتاش هم قاعدتا نیست، برای اینکه این سیاست در دولت دهم و با اجماع کلیۀ قوا شروع شده و حالا که به نقطۀ ناتوانی رسیده، باید کل قوا همت کنند تا یارانههای پرداخت شود. اگر قرار است مردم توجیه شوند،کل قوا باید توجیهشان کنند.
دولت روحانی برای تامین کسری یارانهها، یا باید موتور تورم را دوباره روشن کند، از طریق افزایش قیمت حاملها، یا پول چاپ کند که باز تورم روشن میشود، بنابراین اقتصاد ایران را در گردابی تازه و در یک مارپیچ تازه تورمی وارد میکند.
دولت باید برای تامین کسری یارانهها وارد تعامل با حکومت بشود. بالاخره نهادهایی که توانایی آن را دارند، رانتهایی بردهاند، یارانهها را یکی دوسال برعهده بگیریند تا ارزش اسمی یارانهها با تورم کم شود. با تورم موجود ارزش یارانهها دو سال دیگر نصف خواهد شد.
دولت روحانی باید از پروژه یارانهها که یک سیاست توزیعی است عبور کند. مسالۀ افزایش قیمت حاملها، یک سیاست مستقل تخصیصی است. گرهزدن یک سیاست توزیعی به یک سیاست تخصیصی که زمانبندی و شیوههای اجرایی متفاوتی لازم دارد یک خطای نابخشودنی است.
مساله این است که موفقیت فاز دوم هدفمندسازی بستگی به یک اجتماع در حکومت دارد، به نظر میرسد که این اجماع وجود ندارد. بخشهایی از قوا آماده هستند تا روحانی فاز دوم را شروع کند و به محض مشخصشدن پیامدهای منفی آن، حملههای تخریبی خود را آغاز کنند.
طلیعههایش از همین بحث سبد کالا شروع شده است که نشان میدهد که اجماعی وجود ندارد. در حالی که در زمان آقای احمدی نژاد تمام قوا همت کردند تا اجرا شود و کسی مخالفت نکند و پیامدهای منفی آن را مخفی کردند.
اکنون جامعه ما ما با چند ابهام در سطح سیاسی و اجتماعیمان روبهرو است. تا زمانی که این سه ابهام حل نشود، ورود به فاز دوم هدفمندی یارانهها، خطای استراتژیک است. یک ابهام در دولت روحانی است. دولت روحانی، تکلیفش با سایر قوا و با جامعه روشن نیست. خیلی در سایه حرکت میکند. استراتژی روشنی نه در تعامل با جامعه و نه با نهادهای مدنی دارد.
رایی که به دولت روحانی داده شد، رای ایدئولوژیک نیست، رای حزبی هم نیست، رای سلبی است، دوام رای سلبی کوتاه است. رای دهندگان ایدئولوژیک و حزبی معمولا صبورند و تلاش می کنند وقتی حزبشان پیروز شد ناتوانی ها یا شکست های آن را نبینند یا لاپوشانی کنند.
اما رای دهنگان سلبی به محض این که یکی دو خطا دیدند، تعلق خاطرشان را به منتخبشان از دست می دهند. بنابراین دولت روحانی نباید کاری کند که این رای دهندگان سلبی از او ناامید شوند.
تکلیف دولت روحانی روشن نیست که موتور هدایت و مدیریت اجتماعی آن به چه قدرتی تکیه دارد. در حالی که در دولت هاشمی، بر بوروکراسی و تکنوکراتها، در دولت خاتمی بر نخبگان اجتماعی و نهادهای مدنی و در دولت احمدینژاد به تودههای محروم متکی بود. ولی دولت روحانی هنوز هیچ موتوری برای هدایت اجتماعی ندارد.
ابهام دیگر، در سطح مردم است، مردم از فاز ناامیدی پیش از انتخابات به نشاط بعد از انتخابات و اکنون از نشاط به فاز نظاره و ارزیابی منتقل شدهاند. اکنون در فاز نظاره و ارزیابی هستند، اگر این دو ابهام رفع نشود، به زودی هم در سطح حکومت و هم در سطح دولت، مردم به فاز کنش منفی میروند. به همین علت است که می گویم اقتصاد ایران، رکود کنونیاش رکود سیاسی است نه اقتصادی.
امروز، اقتصاد ایران در عدم اطمینان است و دولت روحانی هم نمیتواند آن را از عدم اطیمنان خارج کند. کل نظام سیاسی باید به این جمعبندی برسد که اقتصاد ایران را از عدم اطمینان خارج کند. بیثباتی قانونی، یکی از عوامل اصلی عدم اطمینان است.
عدم پایبندی به قانون، عامل دیگر اصلی است. اقتصاد ایران امروز مملو از عدم اطمینان است. تا از این خارج نشود، فضا مه کامل است و با ابزارهای مرسوم اقتصادی نمیتوانیم فعالین اقتصادی را مجاب کنیم که وارد کنش مثبت شوند. رفع عدم اطمینان، در دست دولت روحانی نیست. عدم اطمینان دو دسته عامل دارد.
عوامل تصادفی و عوامل سیستماتیک. عوامل تصادفی اگر کم باشند، مشکلی نیست. مشکل برای عدم اطمینان سیستماتیک است. اقتصاد ما، امروز با تعداد زیادی موتور تولید عدم اطمینان روبهروست. در شرایط عدم اطمینان سیستماتیک، مردم دیگر نمی توانند عقلانی تصمیم بگیرند. چون همه چیز هر روز در تغییر است و پی در پی شوک های اجتماعی و سیاسی به آنها وارد می شود بنابراین آنها دیگر به فردا هم اعتماد ندارند. تا زمانی که این شرایط بهبود نیابد هیچ برنامه و سیاست اقتصادی به موفقیت نخواهد رسید.
جمعبندی مجموعه دولت این شده است که فاز دوم اجرا شود. امیدوارم که از اجرا منصرف شوند و اگر هم منصرف نمی شوند با یک سری ملاحظات اجرا شود. مثلا یکی از ملاحظات این است که بین بنزین و گازوئیل با بقیه کالاها باید تفاوت قائل شد. بنزین و گازوئیل در ایران تبدیل به کالای معیار شدهاند. بنزین در ایران مانند طلا و ارز به کالای معیار تبدیل شده است؛ یعنی در ذهن مردم جای شاخص تورم که بانک مرکزی و مرکز آمار اعلام میکنند، نشستهاند. وقتی مردم به آمارهای رسمی اعتماد نداشته باشند می کوشند برای خودشان شاخص های اقتصادی پیدا کنند.
جامعه ایران اکنون تحولات قیمت طلا و ارز و بنزین را به عنوان شاخص جایگزین تورم می بیند. یعنی اگر قیمت بنزین 100 درصد بالا رود، براورد مردم این است که تورم 100 درصد خواهد بود.
بنابراین اجرای فاز دوم این خطر را دارد که انتظارات تورمی مردم که حالا حالت خفته دارد، بیدار شود و بعد یکباره با یک جهش عظیم تورمی روبه رو شویم. سیلی که اگر بیاید این بار همه را خواهد برد. به همین خاطر است که می گویم در شرایط کنونی، چنین سیاستی برای آقای روحانی یک سیاست انتحاری محسوب می شود. بخشی از این انتحاری بودن بر می گردد به موقعیت آقای روحانی در میان مردم.
آقای روحانی، امروز سرمایۀ سیاسی است؛ یعنی قبلا یک شخصیت سیاسی بود که در انتخابات ریاست جمهوری، با انتخابشان تبدیل به «سرمایۀ سیاسی» شدند، اما هنوز به «سرمایۀ نمادین» تبدیل نشدهاند، بنابراین اگر در اولین سیاست مهم دوران ریاست جمهوری شان شکست بخورند، دیگر نمیتوانند سیاستهای جدی دیگری را اجرا کند. ا
گر در فاز دوم هدفمندی، موتور تورم روشن شود و این سیاست موفق نشود، دو حرکت رخ خواهد داد: یک، نیروهای مخالف و معارض شروع به تخریب دولت میکنند؛ دو، جامعه اعتماد خود را به توانایی روحانی از دست می دهد و به فاز کنش منفی میرود.
در این صورت یک قیچی شکل می گیرد که مخالفین سیاسی دولت از یک سو و جامعه از سوی دیگر تیغه های این قیچی را شکل می دهند و دولت روحانی را به نقطه تسلیم می برند. نمیگویم با اجرای فاز دوم هدفمندی، پایان سال ۹۳، پایان دولت روحانی است، اما پیامدهای اجرای این سیاست میتواند کارامدی دولت روحانی را از بین ببرد، به گونهای که تا پایان دوره مجبور شود دست به عصا راه برود.
خطر بعدی خطری است که در تئوری دارون عجم اغلو، اقتصاددان ترکیه بیان شده. اگر تورم بعدی در ایران رخ دهد، تخریب طبقۀ متوسط تشدید میشود. اکنون آمارها نشان میدهد که در سالهای اخیر وضع فقرا بدتر نشده است، اما با هدفمندی، وضعیت طبقۀ متوسط به سمت فقرا رفته است یعنی طبقه متوسط هم به فقرا پیوسته اند. یعنی جامعه ما دارد به سوی یک جامعه دو قطبی فقیر و غنی می رود. با اجرای فاز دوم و یک موج تورمی دیگر، این طبقه دوباره تضعیف خواهد شد. بنابراین ما با یک جامعۀ دوپاره و با یک شکاف عظیم اجتماعی روبهرو هستیم. بخش بزرگی، بزرگ بهطور نسبی، ثروتمند و بخش بزرگی فقیر شدهاند.
منبع: خبرآنلاین
تابحال که به این باور رسیده ایم که مشکلات مردم برای دولتمردان مهم نیست وحاکمیت فقط بفکر رفع مشکل خودهست نه مردم ازاین رو /هرروزبدترازدیروز میشود
من هم تقاضا می کنم میراث شوم محمود رو بندازید تو دریا و بی خیال شین .محض رضای خدا ما حال گدایی کردن نداریم
وحشت سراسر وجودم رو گرفت خدا هم ما رو فراموش کرده شایدم ما خدا رو.
سرمایه گذاری در تولید کنید نه مصرف گرا باشید
به نام خداسلام عليكم : مقاله جالبي بود اما به عنوان يك شهروند و نه اقتصاد دان عرض مي كنم هر كس در هر سطحي از دانش و علم اقتصاد در نقطه اي از اين عالم بخواهد براي ان نسخه بپيچد و يا فرمولي ارائه كند مطمئنا نسبت به اين علم اشنائي كامل ندارد! به اين مثال توجه فرمائيد : فرض كنيد مطابق با الگوي طبقه بندي كالا در گمركات در اقتصاد كشور ايران 10 هزار نوع كالا داشته باشيم هر يك از اين كالا ها ( فرضا در حوزه توليد ) زنجيريه اي را بوجود مي اورد كه به ان صنعت كالا مي گويند حاكميت (همه قوا ي تصميم گيرنده در كشور ) براي مديريت و پايدار سازي و حفظ اين زنجيره توليد چه اقدامات فرايندي و اجرائي را مي بايستي اتخاذ نمايد؟ مسلما تصميمات اتخاذ شده براي كالاي شماره 1 با ساير كالا هاي ليست 10 هزار عددي مفروض مشابهت ها يي دارد ( مثلا تعيين سطح معيشت زندگي برا تعيين كف حقوق و دستمزد نيروي كار) اما الزامات ديگري باعث بوجود امدن شرايط انحصاري در تصميم گيري زنجيره اي مي شود .فرمول نويسي اقتصاد در كشورهاي توسعه يافته معمولا پس از مشورت لايه به لايه با مديران نهادهاي تخصصي كالائي انجام مي شود اين در حالي است كه در كشور ما اساسا اين گونه نهادها يا وجود ندارند و ياانسجام ملي براي نقش افريني ندارند . چگونه مي توان ميان صنعت كالائي همانند گندم با صنعت كالاي لاستيك هواپيما در ان واحد و با اتخاذ يك تصميم جمع بست ؟تمامي دولت هاي 40 سال اخير به جاي قبول زحمت ايجاد مديريت هاي زنجيره اي صنعت كالائي د ر اقتصاد كشور با تعيين شاخص هاي كالايي ويژه نظير حامل هاي انرژي ونوشتن فرمول اقتصادي در صدد بر امده اند كل كالا هاي موجود در اقتصاد كشور را مديريت راهبردي نمايند !