داستان یک دختر گرفتار در کلاس های عرفان
پارسینه: «هور؛ قدرتی در میانه آسمان، همو که باید به او معتقد باشم و هر روز در ساعتی معین به او فکر کنم!» و حالا ۲۰ روز است که غذا نخوردهام و بیشتر از ۲ ساعت هم نمیتوانم بخوابم؛ چندین بار هم به سرم زده که خودکشی کنم.
خانم «م» اما خواسته با وجود همه این مسائل به یک مشاور هم مراجعه کند تا شاید اندکی از بار روانی منفیای که در طول ۹ جلسه شرکت در کلاسهای آموزشی گروههای به اصطلاح مذهبی و عرفانی بکاهد.
او داستان گرفتار شدناش در این ماجرا را اینطور تعریف میکند: «به خاطر فوت مادرم دچار افسردگی شدیدی شده بودم که دختر خالهام برای اینکه مرا از این حال و هوا دربیاورد به من کلاسهایی را معرفی کرد که خودش از طریق دوستانش با آن آشنا شده بود و به من هم میگفت با او همراه شوم تا به آرامش برسم و از افسردگی رهایی پیدا کنم.»
او ادامه میدهد: «جلسه اول به مدت نیم ساعت رایگان بود. سپس برای ثبت نام از ما ۴۵۰ هزار تومان خواستند که برای ۱۰ جلسه بود. آنها میگفتند برای تمرکز چشمهایمان را ببندیم و به افکاری که هدایت میشویم خود را متمرکز کنیم. پسر و دختر دستهای هم را میگرفتیم و با هم کلماتی را به صورت همزمان تکرار میکردیم که مثلا به قول آنها روح خود را تقویت کنیم.»
این دختر ۲۷ ساله در ادامه توضیحات خود میگوید: «بعد از سه جلسه برای کلاسهای عملی ما را به جنگلهای چیتگر بردند که تقریبا مانند پیک نیک بود. به ما گفتند هر پسر با یک دختر به عنوان دو نیمه از یک انسان با هم باشند تا یک انسان کامل را تشکیل دهند و فکر کنیم جلوی آیینه ایستادهایم و به هم خیره شویم و رازهای خود را به هم بگوییم. خوب معلوم است در این حالت چه وضعیت روحی و جسمی رخ بدهد.»
خانم «م» درباره جلسه هفتم به بعد اینطور میگوید: «بعد از جلسه هفتم بود که فهمیدم باید خدا و دینم را فراموش کنم و به قدرتی به نام «هور» که در وسط آسمان است معتقد شوم و در یک ساعت معین از روز همه ما باید به «هور» فکر و فکرهایمان را با هم مبادله میکردیم. در جلسه نهم بود که احساس کردم ذهنم خالی و دچار وسواس شدهام و همیشه نگران این بودم که یکی دائم مراقب من است. الان ۲۰ روز است که غذا نخوردهام و بیشتر از ۲ ساعت هم نمیتوانم بخوابم. چندین بار هم به سرم زده که خودکشی کنم ولی برای آخرین راه خواستم به یک مشاوره بیایم شاید بتوانم مشکل خودم را از این طریق حل کنم.»
گویا همین به ظاهر کلاسها، دامهایی هستند برای جوانانی که چه از روی کنجکاوی و هیجان و چه به جهت مشکلات روحی و عاطفی به آنها مراجعه میکنند.
جوانانی که اگر عاقل نباشند و اهل مشورت، ممکن است به دام این گروهها بیفتند؛ گروههایی که با نام و عنوانهای فریبنده دامهایی بس خطرناک برایشان پهن کردهاند.
دامهایی که در بعضی موارد راه برگشتی ندارند و حتی متاسفانه به جایی میرسد که این افراد وقتی میبینند پلهای پشت سر خود را خراب کرده و به بن بست رسیدهاند و دست به خودکشی می زنند.
منبع: دوهفته نامه رویش لاله ها استان اصفهان
خانم «م» اما خواسته با وجود همه این مسائل به یک مشاور هم مراجعه کند تا شاید اندکی از بار روانی منفیای که در طول ۹ جلسه شرکت در کلاسهای آموزشی گروههای به اصطلاح مذهبی و عرفانی بکاهد.
او داستان گرفتار شدناش در این ماجرا را اینطور تعریف میکند: «به خاطر فوت مادرم دچار افسردگی شدیدی شده بودم که دختر خالهام برای اینکه مرا از این حال و هوا دربیاورد به من کلاسهایی را معرفی کرد که خودش از طریق دوستانش با آن آشنا شده بود و به من هم میگفت با او همراه شوم تا به آرامش برسم و از افسردگی رهایی پیدا کنم.»
او ادامه میدهد: «جلسه اول به مدت نیم ساعت رایگان بود. سپس برای ثبت نام از ما ۴۵۰ هزار تومان خواستند که برای ۱۰ جلسه بود. آنها میگفتند برای تمرکز چشمهایمان را ببندیم و به افکاری که هدایت میشویم خود را متمرکز کنیم. پسر و دختر دستهای هم را میگرفتیم و با هم کلماتی را به صورت همزمان تکرار میکردیم که مثلا به قول آنها روح خود را تقویت کنیم.»
این دختر ۲۷ ساله در ادامه توضیحات خود میگوید: «بعد از سه جلسه برای کلاسهای عملی ما را به جنگلهای چیتگر بردند که تقریبا مانند پیک نیک بود. به ما گفتند هر پسر با یک دختر به عنوان دو نیمه از یک انسان با هم باشند تا یک انسان کامل را تشکیل دهند و فکر کنیم جلوی آیینه ایستادهایم و به هم خیره شویم و رازهای خود را به هم بگوییم. خوب معلوم است در این حالت چه وضعیت روحی و جسمی رخ بدهد.»
خانم «م» درباره جلسه هفتم به بعد اینطور میگوید: «بعد از جلسه هفتم بود که فهمیدم باید خدا و دینم را فراموش کنم و به قدرتی به نام «هور» که در وسط آسمان است معتقد شوم و در یک ساعت معین از روز همه ما باید به «هور» فکر و فکرهایمان را با هم مبادله میکردیم. در جلسه نهم بود که احساس کردم ذهنم خالی و دچار وسواس شدهام و همیشه نگران این بودم که یکی دائم مراقب من است. الان ۲۰ روز است که غذا نخوردهام و بیشتر از ۲ ساعت هم نمیتوانم بخوابم. چندین بار هم به سرم زده که خودکشی کنم ولی برای آخرین راه خواستم به یک مشاوره بیایم شاید بتوانم مشکل خودم را از این طریق حل کنم.»
گویا همین به ظاهر کلاسها، دامهایی هستند برای جوانانی که چه از روی کنجکاوی و هیجان و چه به جهت مشکلات روحی و عاطفی به آنها مراجعه میکنند.
جوانانی که اگر عاقل نباشند و اهل مشورت، ممکن است به دام این گروهها بیفتند؛ گروههایی که با نام و عنوانهای فریبنده دامهایی بس خطرناک برایشان پهن کردهاند.
دامهایی که در بعضی موارد راه برگشتی ندارند و حتی متاسفانه به جایی میرسد که این افراد وقتی میبینند پلهای پشت سر خود را خراب کرده و به بن بست رسیدهاند و دست به خودکشی می زنند.
منبع: دوهفته نامه رویش لاله ها استان اصفهان
آنقدر احمقانه ماجرا شرح داده شد که فکر نمیکنم کسی چنین مطلبی را باور کند. کاش نشریات به شعور مخاطبان احترام میگذاشتند و دلایل واقعی که باعث میشود یک جوان 27 ساله تحصیل کرده مجذوب این گروه ها بشود را می نوشتند. مسلما این جوان به خنگی که نوشتید نبوده.
این چه ربطی به عرفان داره؟