۱۵ قانون طلایی برای فیلمسازی
پارسینه: شما اگر حتی برای اینکار چندان خوب هم نباشید اما بهعنوان کارگردان از قدرت فراوانی برخوردارید و باید بتوانید از این قدرت به نفع همهی اعضای گروه استفاده کنید. با قدرت فراوانی که دارید میتوانید به روشی که دلتان میخواهد، در سر و شکل فیلم تغییر ایجاد کنید.
قانون اول: کارگردان باید جزیی از گروه باشد.
نود و پنج درصد از کار فیلمسازی، رسیدگی به اعضای گروه و افرادیست که با شما همکاری میکنند. کسانی که عمدتاً تصوری نسبت به کاری که شما انجام میدهید ندارند و با خودشان فکر میکنند که شما الکی ژست میگیرید و فقط تظاهر میکنید!
بعضیهایشان فکر میکنند این کار، شبیه نقاشی کشیدن پیکاسو روی یک بوم سفید است؛ ولی اصلاً اینطوری نیست. بخش عمدهای از کارِ کارگردانی، اداره کردن شخصیت آدمها، رسیدگی به میزان آسیبپذیری و ضعفهایشان، و کنترل حالتهای روحی آنهاست. همهاش مثل تلاش برای رساندن کسی به نقطهی جوش و عصبانیت است؛ آنهم درست در لحظهای که میخواهید! باید کاری کنید که مطمئن شوید افراد گروه در حال و هوای فیلم قرار دارند. این کار با گفتن این جمله که «بله...البته که آنها در ساخت فیلم مشارکت دارند!» بهطرز احمقانهای ساده به نظر میرسد. اما خیلی وقتها فیلمهایی میبینید که روشن است آدمها جای دیگری بودهاند و در اتمسفر فیلم حضور نداشتهاند!
قانون دوم: آدمهای مستعد را استخدام کنید.
کار اصلی شما بهعنوان کارگردان، به خدمت گرفتن افراد مستعد و باهوش، و ارائهی فضای کافی به آنها برای کار کردن است. من برای بازیگرانی که جلوی دوربین نقش خود را اجرا میکنند احترام فراوانی قائلم و از افراد و اعضای گروه توقع دارم سر صحنه رفتار درستی داشته باشند. دلم نمیخواهد پشت دوربین، آدمهایی را ببینم که روزنامه میخوانند، با همدیگر پچپچ میکنند یا سرگرم کارهای دیگری شبیه این هستند.
قانون سوم: یاد بگیرید به غریزهی خود اعتماد کنید.
در شکل مطلوب، شما همانطور که رو به جلو حرکت میکنید یک فیلم سرِ پا و سرِ حال میسازید. منظورم از جملهای که میخواهم بگویم این نیست که خدای نکرده شما آدمی غیرمسئول هستید و در حقیقت هیچ ایدهای برای پیش بردن فیلم ندارید. ولی ماجرا این است که شما همهچیز - و همهی زوایای اِشراف به موضوع - را مخفی کردهاید تا آزاد باشید به هر روشی که دلتان میخواهد کار کنید. یادتان باشد حتی در فیلمهایی با بودجهی محدود و کم نیز مسئولیت دارید. در چنین شرایطی حتی ممکن است اشتباه بدی هم از شما سر بزند. اما یادتان باشد بهنوعی، باز هم میتوانید به کاری که انجام میدادید برگردید. بهعنوان مثال برای بازگشت به جریان کار میتوانید با گرفتن یک نمای بهخصوص شروع کنید؛ گرچه اگر میتوانستید باید کار را از یک نمای دیگر از سر میگرفتید. این کار شادابی و طراوت را به بازیگران منتقل خواهد کرد؛ و همچنین به خود شما.
قانون چهارم: فیلم در لحظه شکل میگیرد.
چیزی که دربارهی [کارگردانیِ] فیلم، خارقالعاده بهنظر میرسد این است که شما مثلاً آن را در روز میگیرید و آن روز تا ابد به همان شکل میماند! در شبِ پیش از آن روزِ بهخصوص، شاید بازیگر فیلم با همسرش بههم زده باشد و بهناچار صحنه را بهشکلی متفاوت اجرا میکند. او آنروز بهناچار آدم دیگریست.
بگذارید نکتهای را بگویم. من از تئاتر آمدهام که زنده است و هر شب تغییر میکند. تا پیش از آمدن به عرصهی سینما فکر میکردم فیلم در نقطهی مقابل تئاتر است؛ در حالی که نیست و هر بار که نگاهش میکنی تغییر میکند! آنهم در کنار مخاطبان و تماشاگران متفاوت، در جاها و مکانهای مختلف و حتی با حالتهای روحی متفاوتی که گاهی دچار آن هستید. وقتی به فیلم نگاه میکنید متوجه میشوید همهچیز بهشکلی منطقی در تصویر ثابت مانده اما هنوز و همیشه، همهچیز تغییر میکند؛ و این شمایید که باید موقعیت سرتان را نسبت به وضعیت تماشای آن تغییر دهید!
قانون پنجم: اگر آخرین فیلم شما گیشههای فروش را فتح کرده باشد نترسید!
من با داستان فیلم 127 ساعت که قرار بود قبل از میلیونر زاغهنشین آن را بسازم کمی مشکل داشتم. ولی از آنجا که احمق نیستم، میدانستم تنها دلیلی که باعث شده مدیران استودیو به من اجازه داده دهند این فیلم را بسازم پرفروش شدن میلیونر زاغهنشین بوده؛ و اینکه بهنوعی میتوان گفت آنها نسبت به من احساس تعهد میکردهاند. آنهم نه تعهدی از آن نوع که به من اجازه بدهند هر کاری دلم میخواهد انجام دهم، بلکه چیزی در این حد که برو سوار چرخ و فلک شو و خوش باش!
قانون ششم: از تعریف کردن داستانهایی که دربارهی سایر فرهنگها هستند واهمه نداشته باشید.
یادتان باشد شما نمیتوانید برای داستانتان از یک فرهنگ خاص سرقت کنید ولی دستکم میتوانید از مواهب آن بهرهمند شوید. اگر اینکار را با طرز فکرِ درست انجام دهید، به همان اندازه که در فیلم، نیروی نهفتهای نسبت به سایر فرهنگها وجود دارد میتوانید خیلی چیزها دربارهی خودتان هم یاد بگیرید؛ و این کاریست که ما سعی کردیم با میلیونر زاغهنشین انجام دهیم. هنوز هم فیلمهای بسیاری در آمریکا و دربارهی آمریکاییها ساخته میشود که خوب هم هستند ولی همانطور که میدانید همه چیز تغییر میکند و من فکر میکنم فیلم میلیونر زاغهنشین سند چنین ادعاییست. اگر بیشتر تحقیق کنیم میتوانیم مدارک بیشتری هم در این زمینه به دست آوریم.
قانون هفتم: نیروی خود را برای انجام کار خوب به کار ببرید.
شما اگر حتی برای اینکار چندان خوب هم نباشید اما بهعنوان کارگردان از قدرت فراوانی برخوردارید و باید بتوانید از این قدرت به نفع همهی اعضای گروه استفاده کنید. با قدرت فراوانی که دارید میتوانید به روشی که دلتان میخواهد، در سر و شکل فیلم تغییر ایجاد کنید. اگر سیاهمشقهایتان را درست انجام داده، آماده و البته روی فُرم باشید باید بتوانید با همکاری سایر اعضای گروه و با انجام اینکار، یک شغل محترمانه برای خود دست و پا کنید!
قانون هشتم: غرور نداشته باشید.
مراحل مختلف کار شما (روشی که با آدمها رفتار و به آنها اعتماد میکنید) در نهایت و در محصول نهایی منعکس خواهد شد. قابلیت تاثیرگذار بودنِ فیلم به اهمیت همان چیزیست که میسازید. حتی اگر هیچکس هم این حرف را قبول نداشته باشد من بهش اعتقاد دارم. به همین دلیل جلوی پای کسی که با دیگران بدرفتاری کرده باشد از جا بلند نمیشوم و از کسی که سر مردم فریاد بزند، آنها را اذیت کند یا کارهایی شبیه این انجام دهد خوشم نمیآید. گاهی آدمهایی را میبینید که منتظرند تا از شما هم چنین رفتاری سر بزند چون در گذشته، تجربهی مشابهی داشتهاند اما من از این دیدگاه حمایت نمیکنم. بهتعبیری میتوان گفت بافت فیلم بسیار متاثر از افتخاریست که خود شما بهوجود آورندهی آن هستید.
قانون نُهم: نمایشهای آزمایشی بهکارتان خواهد آمد.
نمایشهای آزمایشی که برای فیلمها ترتیب داده میشود معمولاً خیلی سخت میگذرد؛ و حتی گاهی باعث عصبی شدن آدم میشود! ولی با تمام این حرفها خیلی مهماند و من ازشان خیلی چیزها یاد گرفتهام؛ البته نه به اندازهی جمعآوری برگههای اظهار نظر و بحث و گفتوگوهای بعد از آن. تجربهی مهم و زنده، همراهی با مخاطب و نشستن در تالاریست که فیلم در آن به نمایش گذاشته میشود. تماشای فیلم در کنار مخاطبی که چیزی دربارهی داستان نمیداند برای من ارزشمندترین نکته در برگزاری چنین جلساتیست. همانطور که گفتم من از چنین نمایشهایی خوشم نمیآید ولی به دلیل اهمیتی که دارد، برای برگزار شدنش ارزش بسیاری قائلم. فکر کنم شما هم اگر میخواهید فیلم بسازید واقعاً مجبورید چنین نمایشهایی را تجربه کنید.
قانون دهم: با کتابی که راهنمای شماست سر صحنه حاضر شوید.
من همیشه یک کتاب مقدس همراه خودم دارم. این کتاب شامل عکسها و تصویرهاییست که فیلمم را با آنها میسازم. میخواهم بگویم به دکوپاژ آهنین و فیلمنامهی مصوری که خیلی محکم و دقیق باشد اعتقاد ندارم و دوست دارم برای صحنهها، تصویرها، ایدهها، شخصیتها، طراحی لباس و حتی کمک به کسانی که حمایت از فیلم را برعهده دارند از این کتاب استفاده کنم. تصویرها واقعاً میتواند از هر جایی آمده باشد. مثل آگهیهایی که در مجلهها منتشر شده یا از عکسهایی که عکاسان بزرگ از مکانهای مختلف گرفتهاند. من آنها را در کتابی که خودم طراحی کردهام جمعآوری کردهام و همیشه آن را همراه خودم سر صحنه میبرم. من معمولاً این کتاب را به بازیگران، سایر اعضای تولید و میتوان گفت به همه نشان میدهم.
قانون یازدهم: حتی فرمولهای ثابت شده هم همیشه جواب نمیدهند!
بهعنوان فیلمساز، کار شما این است که نبض فیلم را از لابهلای واکنش بازیگرها به دست بگیرید؛ چیزی که تا حدودی وابسته به استعداد و قدرت جذابیت آنهاست و البته کمی غیرقابل توصیف هم به نظر میرسد. شما در سینما و بر اساس تاثیری که تراژدی و غم و اندوه بر تماشاگر میگذارد میتوانید کاملترین فرمولها را پیدا کنید ولی گاهی وقتها این فرمولها هم کار نمیکنند و جواب نمیدهند! این یک واقعیت است که همهی ما گاهی وقتها قربانی این موضوع بودهایم و گاهی دیگر باعث نفع ما شده ولی اگر از غریزهی خود پیروی کرده و از چیزی که به آن ایمان دارید چشمپوشی کنید دستکم میتوانید به کاری که انجام دادهاید افتخار کنید!
قانون دوازدهم: از نکتهای که پیدا میکنید الهام بگیرید.
زمانی که برای میلیونر زاغهنشین تبلیغ میکردیم بهنوعی قدم به قدم با دارِن آرونوفسکی گام برمیداشتیم که او هم با شرکت «فاکس سرچلایت» کار کرده بود و داشت برای فیلم خودش (کشتیگیر) تبلیغ میکرد. من آن فیلم را دیدم و به نظرم خیلی جالب بود. دارِن فقط تصمیم گرفته بود بازیگر فیلمش را دنبال کند و این عالی بود. با خودم فکر کردم دلم میخواهد یک فیلم شبیه آن بسازم. منظورم فیلمی دربارهی یک بازیگر است. گاهی وقتها این نکته به طبیعت یکپارچهی اثر برمیگردد؛ و همچنین به حضور و بازیِ مسلط و مقتدر بازیگر فیلم.
قانون سیزدهم: کالسکه را هُل دهید!
همیشه باید سعی کنید هر چهقدر میتوانید به مشکلات فشار بیاورید تا راه برای کار کردن شما باز شود؛ چیزی که من نامش را میگذارم «هُل دادن کالسکه»؛ درست مثل فشار آوردن به کالسکهای که بچه را داخل آن گذاشتهاید! یادتان باشد همیشه باید تا لبهی پرتگاه به مشکلات فشار بیاورید و این دقیقاً همان چیزیست که باعث میشود مردم به سینما بروند و فیلم را ببینند. این تمهید میتواند به کارِ ساخت یک کمدیرمانتیک هم بیاید و شما میتوانید تا جایی که میتوانید همهچیز را کِش بدهید! بهنظرم این یکی از وظایف شما بهعنوان کارگردان است. اگر کارتان را درست انجام دهید از اینکه تماشاگران از چه راههای دوری برای همراهی با شما خواهند آمد شگفتزده خواهید شد؛ برای همراهی با شما و دیدن فیلمتان.
قانون چهاردهم: همیشه با انرژیِ صد در صد کار کنید.
همیشه باید با نهایتِ آخرین انرژیتان کار کنید. اینکه از سوی اعضای تولید فیلم مورد تحسین قرار بگیرید چندان مهم نیست؛ هر چهقدر میتوانید روی فشار آوردن به خودتان تمرکز کنید. من خودم نمینویسم ولی عاشق این هستم که دربارهی نوشتهی سایرین صحبت کنم. عاشق این هستم که نویسندههایی داشته باشم که بنویسند و من دربارهی محتوای کار آنها حرف بزنم. من دربارهی نویسندهها به همان شکل اظهار نظر میکنم که دربارهی کار بازیگرها.
قانون پانزدهم: امضای خودتان را پیدا کنید!
درسی که من از ساختن فیلم یک زندگیِ کمتر معمولی آموختم ایجاد تغییر در رنگمایهی فیلم بود؛ کاری که مطمئن نیستم شما آن را تکرار کنید. ما رنگمایهی فیلم را تغییر دادیم تا شبیه رنگمایهی فیلمهای [فرانک] کاپرا باشد و طبیعیست زمانی که چنین کاری میکنید خود را به دردسر انداختهاید!
این هم میتواند یکی از قوانین من باشد: امضا کردن ممنوع! سعی نکنید امضای برادران کوئن، کاپرا یا حتی تارکوفسکی را تقلید و تکرار کنید چون اینطوری دچار مشکلات فراوانی خواهید شد. به تعبیری دیگر ابتدا مجبورید امضای خودتان را پیدا کنید و سپس آن را پای کار بزنید.
مترجم: امید نجوان
ارسال نظر