گوناگون

تماشاگر عادي از چه چيزي لذت مي‌برد؟

پارسینه: براي پاسخ، مثالی مي‌آوريم: وقتي ما بيتي از اشعار حافظ را مي‌شنويم، در حالي که حافظ را نمي‌شناسيم، اگر گوينده آن، شعر را خوب خوانده باشد و حافظ خواندن را بلد باشد، از آن لذت مي‌بريم. اين لذت به چه معناست؟ چگونه شعر را شنيديم؟ و اين شنيدن، چگونه منجر به لذت شد؟ و از چه چيزي لذت برديم؟

در پاسخ بايد گفت، ما از فرم (شكل)، يعني از سطح و صورت شعر متأثر شده و لذت برده‌ايم. يعني تجربه ما در گام اول، در مواجه با هر اثر هنري، تجربه‌اي از فرم است و محتوايي در کار نيست؛ بدين معني كه اگر منظور حافظ را در آن بيت نفهميده باشيم، يا حتي آدم بي‌سوادي باشيم، فرقي ندارد و يك لذت اوليه از شنيدن شعر برده‌ايم. اين لذت اوليه، لذتي از فرم است و هيچ ارتباطي با محتوا ندارد.

يا به عنوان مثال استاد شجريان آوازي مي‌خواند كه ما اصلاً نمي‌شنويم چه چيزي ادا مي‌کند، ولي چون بسيار خوش‌آهنگ مي‌خواند و موسيقي و کلام خيلي زيبا در هم عجين شده‌اند، شنونده با موسيقي و کلام به وجد مي‌آيد بدون آنکه بداند چه چيزي گفته يا ادا شده است و در اصل حسي از موسيقي به شنونده منتقل مي‌شود كه همان فرم است.

مثالي ديگر: وقتي ما يک کتاب نقاشي مثل آثار لئوناردو داوينچي را ورق مي‌زنيم، بعضي از صفحات را با سرعت بيشتر و بدون مکث ورق مي‌زنيم اما وقتي به تابلوي «موناليزا» مي‌رسيم، مکث مي‌کنيم. چرا مکث مي‌کنيم؟ چرا متوقف مي‌شويم؟ آيا اين توقف به خاطر محتوا است؟ به هيچ وجه. اين مکث، مکث فرم است. ما ترکيب رنگ‌ها، کمپوزیسيون، اندازه قاب و نوري را که در اثر است تماشا مي‌کنيم؛ در حالي كه معني آن را نيز نمي‌دانيم. نقاش را نمي‌شناسيم و نمي‌دانيم شخص مصور چه كسي است؟ آيا اين مادر لئوناردو است؟ يا كس ديگر؟ و يا در چه زماني نقاشي شده است؟

بنابراين همان‌طور كه ذكر شد، در قدم اول، در برخورد با هر اثر هنري، اعم از نقاشي، موسيقي، سينما و... تجربه‌اي از فرم در ما شکل مي‌گيرد. هر چه از نظر بيننده، اين فرم و مجموعه‌اي از ترکيب رنگ‌ها، اندازه قاب، نور و... به ما نزديکتر باشد، توجه و جذابيت را براي ما بيشتر مي‌کند. در مثال نقاشي موناليزا، چشم‌هاي موناليزا ممکن است شبيه چشم‌هاي يکي از آشنايان ما باشد که در اين صورت، چه بهتر! توقف را در ما بيشتر مي‌كند! و اينها همه به صورت ناخودآگاه است.
حال يك مثال از سينما: وقتي مي‌خواهيم فيلمي درباره دارا و ندار بسازيم، دارا بايد طوري ساخته شود که در وهله اول، فيزيک مخصوص دارا بودن را داشته باشد. يعني وقتي من همين دارا را در خيابان مي‌بينم، از فيزيک آن شخص مثلاً از نحوه پوشش، نگاه کردن، گريم و... متوجه شوم که اين شخص پولدار است. پس اين فيزيک بايد گوياي دارا بودن باشد. اگر با نگاه اول به او متوجه دارا بودن شخص نشديم، بايد بدانيم قصوري رخ داده و اين شخص، اشتباهي لباس شيک پوشيده است. در ساختن فيلم هم اولين چيزي که بايد رعايت شود، همين مسأله است.

اسکار وايلد جمله معروفي دارد كه مي‌گويد: «فقط آدم‌هاي سطحي بر مبناي ظواهر داوري نمي‌کنند».

يعني انسان عميق؛ بر مبناي ظواهر داوري مي‌کند. اين معناي فرم است. ابتدا همه با شنيدن اين جمله به اشتباه فکر مي‌کنند که فقط آدم‌هاي سطحي هستند که بر مبناي ظواهر داوري مي‌کنند، تنها كسي كه با شنيدن اين جمله اشتباه نكرد و منظور گوينده را فهميد شهيد مرتضي آويني بود.
راز جهاني که در آن هستيم، در آن چيزي نيست که به چشم نمي‌آيد؛ بلكه راز جهان در چيزي است که به چشم ما مي‌آيد.

بنابراين در هنر مواجه اوليه ما مواجهه‌اي از سطح و صورت است و پس از آن به حرف، مايه، پيام و... مي‌رسيم. اگر اين موضوع به خوبي جا بيفتد، نصف مشکل ما حل خواهد شد. مشکلي که من با بقيه دارم، اين است که مي‌گويند، ما در محتوا با شما هم‌عقيده‌ايم. به عنوان مثال ما و شما هر دو ارزشي و محتوايي هستيم و فقط در فرم با هم اختلاف داريم. پس چرا شما اينقدر فرم را سخت مي‌گيريد؛ اما به نظر من به هر اندازه‌اي که انسان فرم دارد، به همان نسبت هم محتوا دارد. يعني وقتي كسي فرم نداشته باشد، محتوايي هم ندارد.

مسعود فراستی/منتقد فیلم

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار