گوناگون

قطار بی‌مقصد

پارسینه: یک روز بدون قصد قبلی و با یک حس الهام‌گونۀ ناگهانی کیفم را برداشتم و رفتم ایستگاه قطار.

دلم پوسیده بود از یکنواختگی و تکرار روزها. زنگ زدم به رئیسم و ادای مریضی درآوردم و گفتم دو سه روزی نمی‌توانم بیایم سر کار. می‌دانستم باور نمی‌کند ولی مهم نبود. مهم افسار نامرئی‌ای بود که به‌سمت قطار می‌کشانیدم. نزدیک‌ترین زمان، قطار مشهد بود. سوار شدم و دل سپردم به حرکت گاهواره‌گون و آرام واگن و چشم دوختم به بیابان نامنتهایی که دلش را می‌شکافتیم و خوابش را می‌آشفتیم.

زن‌وشوهر جوانی توی کوپه با من بودند و صندلی کناری من خالی مانده بود که به‌سهم خود سعادتی محسوب می‌شد. برای خودم تختی درست کردم و شروع کردم به خیال‌پردازی: «بازیِ اگر». این بازی دلخواه من بود. فکر می‌کردم اگر فلان روز که انتخابی در دستان من بوده اگر به‌جای انتخابی که واقعا کردم، گزینۀ دیگری برمی‌گزیدم امروز زندگی‌ام چگونه بود.

الهام‌بخش اولین «اگر» هم‌کوپه‌ای‌هایم بودند. قیافۀ مرده مرا یاد مصطفی می‌انداخت که هم‌دانشکده‌ای من بود. ترم سه بودیم که تمام شهامتش را جمع کرده بود و نامه‌ای عاشقانه برایم نوشته بود و ازم خواستگاری کرده بود. اگر...

بازی را ادامه دادم و ادامه دادم. داستان‌ها توی ذهنم آمدند و زندگی‌های نکرده جلوی چشم‌هایم رژه رفتند. دم صبح قطار نگه‌داشت. مرد شبه‌مصطفی رفت نماز بخواند. زنش سر صحبت را با من باز کرد. وقتی بهش گفتم بدون هیچ تصمیم قبلی و ناگهانی تصمیم به سفر گرفته‌ام بدون آن‌که چیزی از بازیم به او بگویم گفت: «اگه ازدواج نکرده بودم منم می‌تونستم از این کارا بکنم ولی الان اختیارم دست خودم نیست!»

الف-شین

ارسال نظر

  • ناشناس

    خانم الف شين آن خانمي كه در قطار گفته اختيارم دست خودم نيست منظورش تعهدش به زندگي مشترك و خانواده خود بوده و مي گويد مثل شما بي خيال و بي تعهد نيست . لطفاً از اين داستانهاي پوچ و فمينستي ننويسيد زن ايراني واقعي هميشه متعهد به خانواده خود بوده و خواهد بود شما را نمي دانم .

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار