"دست مزد یک خبرنگار از یک کارگر درجه ۳ ساختمانی هم کم تر است"
پارسینه: نوجوان بودم که برای اولین بار پابه تحریریه بزرگ یکی از روزنامه های قدیمی عصر گذاشتم . آن روزها یک صفحه داشت به نام مدرسه . اولین بار یادم نیست کدام مطلبم چاپ شد . اما خاطرم هست تا چند روز آن مطلب کوتاه شده را می خواندم به عشق آن که به اسمم که در انتهای مطلب پررنگ شده بود برسم .
آن یک تکه روزنامه تا ساعت ها در دستم بود. تا آن که یک بار پایین یکی از مطالبم گفته بودند که به دفتر تحریریه زنگ بزنم . شرم نوجوانی،شوق دیدن تحریریه را ماه ها به تاخیر انداخت . دعوت رفتن به تحریریه بارها تکرار شد . زیر بخش نامه های رسیده همیشه نامم در کنار چند نام دیگر می آمد که به تحریریه زنگ بزنم . آن زمان ذوق نوشتن و عطش خواندن داشتم .
خاطرم نیست چطور قرار اولین دیدار را گذاشتم . فقط می دانم اولین بار که پا به تحریریه یک روزنامه گذاشتم مانند نوزادی بودم که در حال کشف دنیای پیرامونش است . سعی می کردم همه چیز را با دقت ببینم تا اگر آخرین دیدار باشد کوچک ترین جزییات هم فراموشم نشود. از آن روز تا یکی دو سال بعد تابستان ها را در تحریریه می گذراندیم تازمانی که دیگر بچه مدرسه ای نبودیم .
آن سال ها از دنیای خبر تصور دیگری داشتم . می دانستم برای خبرنگار شدن باید سال ها در کنار قدیمی ها کار یاد گرفت. در خاطرات روزنامه نگاران قدیمی خوانده بودم که چگونه سال ها در کنار بزرگان شاگردی کرده وعاقبت گزارش ها و خبرهایشان سطل زباله بوده تا زمانی که کار بی غلط شان بعد ازمدت ها چاپ شود.
روایت های خبری خبرنگاران بزرگ را خوانده بودم که چگونه در هر گوشه ای از جهان که جنگی می شد خود را به آن جا رسانده و برای تهیه گزارش هایشان چه مشقت هایی که می کشیدند . در خودم آن قدر عشق به کلمه و خبر می دیدم که برای رسیدن به هدف صبوری کنم .
اما دنیای واقعی خبر با دنیایی که من از روی کتاب برای خودم ساخته بودم فرسنگ ها فاصله داشت . قرار نبود من از هیچ جنگی خبر تهیه کنم .خبرها خلاصه می شد به پوشش خبری فلان مسئول یا مصاحبه با مدیر دیگری با موضوع فعالیت هایی که انجام داده است .
در این دنیا کسی فرصت یاد دادن نداشت . اگر هم فرصت بود و سپید مویی عشق به یاد دادن هم داشت،کم تر کسی از تحریریه دلش می خواست که پای حرف قدیمی ها بنشیند . در این دنیا همه غوره نشده مویز شده بودند .
در این دنیای واقعی خیلی ها کار را از سر دبیری و دبیری شروع کرده بودند . جوانک هایی که عشق به سیاست و سیاستمداران کشانده بودشان به عرصه قلم .
همه آسمان خبر یک رنگ بود . در عالم هنر ،رسانه را وسیله کرده بودند برای رسیدن به هدفشان که فیلم سازی بود و عشق اول و آخرشان سینما بود . آمده بودند چند صباحی در عالم خبر که با چند تهیه کننده و فیلمساز آشنا شوند تا فیلم خودشان را بسازنند .
عاقبت به خیری گروهی دیگر هم دست یافتن به صندلی روابط عمومی بود. آنها که می ماندند در کار خبر گروهی بودن که از نگاه دیگران توانشان اندک بود و استعداد دوستی با مدیران و... را نداشتند .
در میان صدای مدیران و مقام های مسئول گاهی هم صدای مردم از رسانه ها به گوش می رسید .اما همین مردم هم همیشه پشت خبرنگاران نبودند . خاطره ای تکراری است این که هر بار امکان صحبت مستقیم مردم با مدیران پیش آمد . همین مردم بودند که می خواستند خبرنگاران نباشند تا آنها راحت تر سخن بگویند .
کم تر پیش می آید پشت خبرنگاران دنیای واقعی به رسانه شان گرم باشد . اگر گاهی تلخی قلم به مذاق مدیری خوش نیاید . رسانه خبرنگار را قربانی می کند به جای آن که بخواهد آن که راه را کج رفته به صراط مستقیم باز گردد.
گاهی هم مدیران حرفی می زنند که به مدیر بالا دستی سخت می آید و همه تقصیرها می افتد به گردن کج فهمی خبرنگار .
از آن سال که برای اولین بار پا به یک تحریریه گذاشتم تا به امروز تحریریه های زیادی را تجربه کرده ام . سالی یک رسانه و گاهی چند رسانه. کولی وار از این روزنامه به آن خبرگزاری . از آن سایت به آن هفته نامه . سالی نبوده که ما هم مانند همه شهر خوشحال رسیدن سال نو باشیم . این نگرانی هر ساله ما است که آیا ما هم در لیست تعدیلی ها هستیم یا نه ؟
آیا فردا که می آییم ،روی صندلی خودمان می نشینیم ... . در این دنیا حق معنوی مفهمومی ندارد .این دنیای واقعی ناسپاس پر از ادم هایی شده که شبیه خبرنگارها هستند . مدیران هم از این شبه خبرنگاران استقبال می کنند . خبرنگارهایی که هر آنچه که مدیران می خواهند منعکس می کنند .بی کم و کاست . آخرش هم دست مزد کارشان را هم از رسانه می گیرند و هم مدیران روابط عمومی با هدیه ای از خجالتشان در می آیند .
در این دنیا واقعی ،دست مزد یک خبرنگار پس از ده سال از یک کارگر درجه 3 ساختمانی هم کم تر است . خبرنگاری که تمام سال بدنش از ترس بی کاری می لرزد . درآمد ماهیانه اش پایین تر از خط فقر است و هیچ پشت گرمی و ثبات کاری ندارد،خبرنگاری که نمی تواندحق خودش را بگیردمی تواند حق دیگران را زنده کندو....
نورا حسینی /پانا
جالبش اینه که مدام تو سفر خارجند در حالیکه کارگر ساختمانی تا پارک شهرشون نمیتونه بره....
و دلم می گیرد از روزهایی که که گذشت و تعادلت را حس نکردم سخت ترین مشاغل
واقعا چرا خبرنگار شدم؟؟؟ :(
یک پزشک عمومی بدبخت کار مشخص پس از بیست سال میگیرد نهصد تومن انهم بدون کوچکترین مزایا. جناب وزیر واقعا انصاف است اخر.من بجای وزارت بهداشت خجالت میکشم از این قانونگذار.............
تا اونجايي كه ما ميدونيم حقوق و دستمزد خبرنگاران صداوسيماي ميلي خيلي هم خوب و زياده!!!