دیدار و گفتگو با جمشید مشایخی در بخارا
من خلاقم، بالاترین منصب را دارم پریسا احدیان
صبح روز پنجشنبه، هفدهم دی ماه سال یکهزار و سیصد و نود و چهار، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار در چهل و دومین نشست از مجالس کتابفروشی آینده با همراهی مجلۀ بخارا، میزبان جمشید مشایخی بازیگر تئاتر و سینما و تلویزیون بود.
جمشید مشایخی متولد سال 1313 ه.ش در تهران است. وی دارای نشان درجۀ یک هنری است. در سال 1336 به استخدام ادارۀ هنرهای دراماتیک در آمد و به عنوان بازیگر کار خود را در برنامۀ نمایشی کانال سوم غیر دولتی آغاز کرد و با ایفای نفش در فیلم کوتاه «جلد مار» به کارگردانی هژیر داریوش به همراهی فخری خوروش جلوی دوربین رفت. بازی جمشید مشایخی در نقش های مختلف از جمله نقش های تاریخی همچون «شازده احتجاب»، «کمال الملک» و رضا تفنگچی خوشنویس در سریال «هزاردستان» می باشد. او در سال 1363 بابت بازی در دو فیلم «گل های داوودی» و «کمال الملک» برندۀ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنوارۀ فجر شد. از نمایش های مهم او بازی در نقش بزرگ آقا در نمایش «میراث» بهرام بیضایی در تالار 25 شهریور در آذرماه 1346 بوده است.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمان این نشست بیان داشت که خاطرات استاد مشایخی به رضایت خود ایشان پس از مدت ها توسط او جمع آوری و تدوین خواهد شد. سپس از پری صابری و ناهید طباطبائی دعوت کرد تا به گفتگو با جمشید مشایخی بپردازند.
پری صابری در مورد اولین تجربۀ بازی خود با کمال الملک سینمای حاتمی، یادی از نمایش «مرده های بی کفن و دفن» کرد و گفت:
"من کار تئاتر را با یگانه هایی شروع کردم که یگانه ترین آن ها جمشید مشایخی بود. در سال 1342 اولین و آخرین بازی من در دنیای تئاتر، در نمایش «مرده های بی کفن و دفن» اثر ژان پل سارتر بود. نگاه جمشید و ترسی که از نقش او به عنوان جلّاد در نمایش داشتم را هیچگاه فراموش نمی کنم. با وجود اینکه بسیار شخص مهربانی بود اما چنان باور پذیر به ایفای نقش می پرداخت که گاهی حس می کردم نکند واقعا جلادی شود! در زندگی هنری او هیچگاه ندیدم که در ارائه ی نقشش کوتاهی کند و در مقابل مسائل مالی که می توانست کمک حالش باشد، کوتاه بیاید. دوره ای با جمشید و دیگر دوستان شروع به کار کردم که بخش جدیدی از دنیای مدرن در هنر شکل گرفته بود. دورۀ استثنایی که نه تنها در تئاتر بلکه در سایر هنرها مثل نقاشی و سینما و... ایجاد شده بود. پس از سال ها امروز در کنار جمشید قرار گرفتم و آن نگاه پرشورش هنوز تمام نشده است و شعف زندگی را در چشمانش می بینم. جمشید مشایخی احترام زیادی برای جایگاه زنان داشت. فیلم قیصر برای من آغاز سینمای خاصی بود. حسنی که کارهای مشایخی داشت این بود که بازی نمی کرد بلکه خودِ کاراکتربود و نقش را انجام می داد. استاد سمندریان بازیگران را نوعی پرورش می دادند که تمام وجود درونی آن ها را بالا می کشید و بچه ها را می ساخت و بودن را نه ادای نقش را درآوردن را به بازیگران می آموخت. جمشید مشایخی همیشه بود و نقش را انجام می داد و حس می کردم خود شخصیت وجود دارد. معنای هنر خودنمایی نیست، بودن است و راز ماندگاری جمشید همین است.
علی دهباشی: لطف کنید از دنیای تئاتر و زندگی خود در بخش هنر نمایش سخن بگویید:
جمشید مشایخی: در سال 1336 ه.ش خدمت من در ارومیه به پایان رسید و به تهران بازگشتم. پدرم که افسر مهندس ارتش بود به خوبی می دانست که علاقۀ زیادی به تئاتر دارم. وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم هر وقت ما را به تهران می آوردند برای دیدن تئاتر می رفتیم و از همان زمان به بازیگری علاقه مند شدم. به من گفتند اداره ای با عنوان ادارۀ هنرهای دراماتیک به مدیریت دکتر مهدی فروغ تأسیس شده است. پدر از طریق یکی از دوستانش مرا به آقای فروغ معرفی کرد. وقتی نزد ایشان رفتم. کتاب نمایشنامه ای به من دادند و دیالوگی را انتخاب کردند و گفتند که بخوان! حتی امتحان خط از من گرفتند. اولین کسی که در ادارۀ هنرهای دراماتیک استخدام شد من بودم! آقای فروغ ریاست اداره را در دست داشتند و احمد آقا ولی تلفنچی و بنده بودیم! پس از آن به دنبال میز و صندلی و تجهیز اداره رفتیم. بعدها عزیزان و دوستان دیگر در اداره استخدام شدند. این سال ها تا سال 1339 اینچنین گذشت. در سال 1339 سالنی برای اجرای تئاتر و چهرۀ شناخته شده ای نداشتیم. تئاتر های لاله زار تعطیل شده بود. بنابراین بیشتر نمایش های ما به صورت زنده در تلویزیون در کانال دو فعلی که آن زمان یک شبکۀ خصوصی بود، پخش می شد. یکی از شخصیت های مؤثر زندگی من حمید سمندریان بود. ایشان در آلمان کارگردانی خوانده بودند. من از همه آموختم اما بیش از همه استاد حمید سمندریان، استاد من در تئاتر بود و در دو کار نمایشی، افتخار همکاری با او را داشتم. «مرده های بی کفن و دفن» اثر ژان پل سارتر و «آندورا» اثر ماکس فریش بود. در هر دو نمایش نقش منفی را ایفا می کردم. نقش سردار خائنی که به مسائل ناموسی اهمیت نمی داد. در آن زمان به راحتی می توانستید نقش منفی داشته باشید و بدنام نمی شدید و هیچ تماشاگر تئاتری گمان نمی برد که ممکن است جمشید مشایخی در زندگی شخصی هم اینگونه باشد. این دو نقش بسیار سخت بودند و کار کردن با حمید سمندریان سخت تر. ای کاش من به جای او رفته بودم!
به هر صورت به این کار ادامه دادیم تا تالاری با عنوان «بیست و پنج شهریور» تأسیس شد. اسمش تغییر کرد و شد اداره تئاتر و دیگر نمایش ها در آنجا اجرا می شد. این زمانی بود که کم کم چهره ها ی ما شناخته شده بودند و مردم ما را قبول داشتند. برخی وقت ها هم در تئاتر شهر اجرا داشتیم. مردم احترام زیادی برای تئاتر قائل بودند و بازیگری در تئاتر به مراتب سخت تر از سینما بود. در دنیای سینما شاید بشود شخص غیر حرفه ای را جلوی دوربین برد اما در تئاتر چنین چیزی امکان پذیر نیست. به یاد دارم سیزده سال پیش بازی در نمایش«شب روی سنگفرش خیس» که اثر جناب اکبر رادی بود، به من پیشنهاد شد. به ایشان گفتم سال ها از تئاتر دور بودم. شما باید یک ماه جدا از گروه با من تمرین کنید تا بتوانم به سطح دیگر بازیگران برسم و این کار هم انجام شد. تئاتر شوخی نیست و این را بارها گفته ام. برای من جای سوال دارد که چگونه شخصیتی بنام در عرصۀ ورزش برای بازی تئاتر دعوت می شود؟! گرچه به ایشان به عنوان یک ورزشکار احترام می گذارم. شاید من خیلی پیر شده ام و نمی فهمم! در گذشته شخصی که وارد تئاتر می شد باید استعدادی در این زمینه می داشت و سال ها شاگردی می کرد تا شاید بتواند در این بخش به فعالیت بپردازد. آیا شخص خود بنده می توانم در مؤسسه ای، زبان فرانسه یا انگلیسی تدریس کنم؟
برای جوانترها می گویم که قدر این دوران را بدانید، مطالعه کنید و بخوانید و شاگردی کنید. از اشتباهات من پند بگیرید. تنها در یک دوره اشتباه نکرده ام. در مورد احترام به خانم ها! که همیشه برای من همانند خواهر بودند و اگر جوانی بودم در مقابل خانم چهره آزاد، ایشان همانند مادرم بودند. بی احترامی به خانم ها مرا متعجب می کرد! چگونه شخصی که در آغوش یک زن پرورش یافته و سال های سال در کنار مادرش تربیت شده، می تواند به شخصیت زن ها بی حرمتی کند! چرا باید نقش بانوان را در برخی سازمان های اجتماعی حذف کنیم؟ بسیاری از بانوان در جهان و ایران در عرصه های مختلف فرهنگ و هنر و سیاست فعالیت دارند. چه بسا در بخش هایی کارها و آثار قوی تری از مردان هم دورۀ خود داشته اند. شخصی چون سیمین دانشور که با داستان زیبای سووشون بسیار قویتر از آثار همسرش در عرصۀ ادبیات، حضور داشت. گرچه شاید بسیاری با نظر من مخالف باشند.
علی دهباشی: خوب می دانم که مطالعۀ بالایی دارید در حالیکه هنرمندان ما کمتر می خوانند و غالبا هنرمندان شفاهی هستند! تعداد محدودی از هنرمندان ما بسیار می خوانند و این خواندن در شکل گیری کارشان هم مؤثر بوده است. شما بیشتر در چه زمینه ای مطالعه دارید؟
جمشید مشایخی: بیشتر به عرفان علاقه مند هستم. مطالب مجلۀ بخارا را هم می خوانم و گاهی موضوعی را متوجه نمی شوم و می گویم باید به سراغ آقای دهباشی بروم و این را بگویم. علی دهباشی مرد بزرگی درعرصۀ فرهنگ و ادب است. مطالب اشخاص بزرگی همچون شفیعی کدکنی را در مجله مطالعه می کنم و باید از علی دهباشی تشکر کنم.
ناهید طباطبایی: اولین تصویری که از شما در تئاتر دارم نمایش «آیا می خواهی با من بازی کنی» بود. قابی که با کلاه سیلندر و شلاق در آن ایستاده اید تا نوبت به بازی شما برسد و از قاب بیرون بیایید. تا آن لحظه که از قاب خارج شوید گمان می کردم که عکس است.
جمشید مشایخی: عکس هم بود. بعد از آن من بودم. داوود رشیدی به تازگی به ایران آمده بود و قصد داشت نمایش «ایوانف» آنتوان چخوف را روی صحنه بیاورد و نقش اول را به من داد و بارها تمرین کردیم. در آن زمان منتقدین با سواد و بزرگ بسیار داشتیم. گفتم چخوف را نمی شناسم پس آن را بازی نخواهم کرد. در جواب منتقدانی که می گویند تو وقتی چخوف را نمی شناسی پس چگونه این نقش را ایفا خواهی کرد، چه بگویم؟ این کار را انجام ندادم و باعث دلخوری داوود شد. به پرویز کاردان گفته بود نقش یک رئیس سیرک هست که یک جمله هم بیشتر ندارد ولی ما تصویرش را می بینیم و در پردۀ سوم یک توری نازک هست که از پشت توری بیرون می آید و یک جمله می گوید. کاردان گفته بود که جمشید ایوانف را بازی نکرد حال برای یک دیالوگ به اینجا بیاید و بازی کند؟! به پرویز گفتم این نقش را بازی خواهم کرد. یک عکس از من گرفتند و در قاب گذاشتند. هر بار که نوبت نقش من می رسید، داوود قبل از رفتن من بر روی صحنه، لباس ها و نحوۀ گرفتن شلاق را با عکس مطابقت می داد. یک شب هم پیتی به من وصل کرد و فکر کرد متوجه نمی شوم. تا وقتی روی صحنه بیایم پیت صدا کند و مردم بخندند. رسمی بود که در آخرین اجراهای تئاتر دنیا انجام می شد و نمایش در آخرین لحظات عمرش متفاوت از شب های قبل به اجرا در می آمد.
ناهید طباطبائی: علی حاتمی نقش بسیار بزرگی در معرفی تعدادی از بازیگران خوب ما داشت و شما هم در کارهای ایشان به نقش آفرینی پرداختید. اگر ممکن است در مورد ارتباطتان با حاتمی بگویید.
جمشید مشایخی: در دهۀ چهل علی حاتمی به ادارۀ هنرهای دراماتیک می آمد و نمایشنامه هایش را تحویل می داد تا اگر گروهی خواستند آن را اجرا کنند. از همان لحظات با علی آشنا شدم. اهل ژست نبودم و همیشه خاک پا بودم! به همین دلیل با پرویز فنی زاده و علی حاتمی ارتباط صمیمی و نزدیکی داشتم. علی با مرحوم مهرداد فخیمی یک مؤسسۀ تبلیغاتی تأسیس کرده بودند که یک روز من را برای ساخت فیلمی که البته هیچوقت ساخته نشد، دعوت کردند. حاتمی در فیلم طوقی یک نقش اصلی را به من پیشنهاد کرد که با تهیه کننده به توافق نرسیدم و علی فکر می کرد که علاقه ای به همکاری با او ندارم. در سال 1352 ایشان شش داستان از حضرت مولانا را کار می کرد که در این شش داستان نقش داشتم و اینجا بود که متوجه علاقه ام نسبت به خودش شد. بعد از آن شش داستان که مرحوم شاملو گویندۀ فیلم آن بود و نریشن راگفته بود سال 1353 سلطان صاحبقران را ساخت که بنده نقش ناصرالدین شاه را بازی می کردم و ناصر ملک مطیعی در نقش امیرکبیر و پرویز فنی زاده ملیجک و خانم ایرن زازیانس مهدعلیا بودند. سال 1354 در فیلم سوته دلان علی حاتمی بازی کردم. سال 1358 شروع به ساخت سریال هزار دستان کردیم. ضبط را با خانم فخری خوروش شروع کردیم اما علی معتقد بود که سن خانم باید کمتر باشد و به همین دلیل با وجود بازی درخشان ایشان این نقش را به خانم شهلا میربختیار داد.
در بسیاری از مصاحبه هایم از جمله مجلۀ فیلم گفتم:" علی حاتمی، سعدی سینمای ایران است."
بخشی از نوشته هایش در سریال هزاردستان بسیار زیبا و ماندگار است:
ابراهیم و اسماعیل هر دو در یک تن بودند، با من، پس گفتم، ابراهیم اسماعیلت را قربان کن، که وقت، وقت قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه. جوهر دفتر خون اسماعیل است پسری که نداریم. دریغ که گوسفندی از غیب نرسید. برای ذبح، قلم نی، از نیستان می رسید نی در کفم روان، نی خود نفیر داشت، نفس از من بود، نه نغمه، من می دمیدم چون دم زدن دم به دم....
و یا در بخشی دیگر از هزاردستان می نویسد:
ولایت زندان ما را طلبید. عاقبت این عشاق خانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک! موریانه گوشت! کی به استخوان می رسی آخر. زنجیرک، تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنی است، از این دست ساز، کوه کوچک!
علی حاتمی بسیار علاقه مند به کارش بود و همیشه ماندگار خواهد ماند.
ناهید طباطبائی:کمال الملک یکی از بهترین فیلم های شما بوده است. کاراکتر محبوبی داشت و مورد توجه مخاطبین بود. در مورد آماده شدن و برقراری ارتباط با این نقش سخن بگویید.
جمشید مشایخی: در زمان ضبط سریال هزاردستان مدیران تلویزیون دائما تغییر می کردند . چهار ماه کار می کردیم و شش ماه بیکار بودیم تا کار به بازبینی مدیریت جدید برسد. کمال الملک در چنین زمانی ساخته شد. یعنی هنوز هزاردستان تمام نشده بود. وقتی قرار شد نقش کمال الملک را بازی کنم نزد شاگردان استاد رفتیم که همه استادی شده بودند و موی سپیدی داشتند. از استاد تعریف می کردند و این بر روی من تأثیر عمیقی گذاشت. از اجرای نقش ترسیدم. شبی خواب دیدم که با یکی از دوستانم به نام سیامک غفاری که فامیل استاد بود به سالنی ضبط صدا رفتیم. سیامک گفت که مصاحبه ای با استاد انجام داده اند را ببین! متن آن فیلم صورتی بود ولی استاد و مصاحبه کننده سیاه و سفید بودند. گفتم من صدایی نمی شنوم. گفت:" به ژست استاد توجه کن!" یک لحظه کمال الملک از پرده نمایش جدا شد و مقابل من ایستاد. بلند شدم و سلام کردم. گفتند که تو می خواهی نقش من را بازی کنی؟
گفتم:"اگر اجازه بفرمایید."
-:"بگو ببینم کار نانوا چیست؟"
-:"پس تو نمی توانی نقش من را بازی کنی."
-:"اجازه بدهید در مورد نانوا توضیحی بدهم."
-:"لازم نیست. تو نمی توانی نقش من را بازی کنی."
دوستم گفت که استاد اجازه دهید جمشید توضیحی دهد.
-:"خیر!"
در عالم خواب کمی ناراحت شدم و گفتم:"شما استاد منحصر به فردی هستید و ملت ایران برای شما احترام زیادی قائل هستند اما من نیز در کار خود نیمچه استادی هستم ."
نگاهی به من کرد و گفت:"این شد!"
با من دست داد و من از خواب پریدم. همسرم از خواب بیدار شد و کل ماجرا را برایش تعریف کردم و اینکه به علی می خواهم بگویم که علی جان در فیلمت بازی نخواهم کرد. همسرم توضیح داد:"خب استاد به تو گفته! منظورش از نانوا نقاش بوده و گفته که تو تا به حال نقاشی کردی که می خواهی نقش من را بازی کنی و می دانی نقاشی چیست؟"
نقش را قبول کرده و نزد یک نقاش بزرگ رفتم و شاگردی کردم تا بتوانم نقش استاد کمال الملک را ایفا کنم.
علی دهباشی: وقتی فیلی به شما پیشنهاد می شد، فیلم نامه را می خواندید و به نویسنده پیشنهاد اصلاحات و تغییراتی می دادید؟
جمشید مشایخی: بستگی داشت. اگر شخصیتی مثل علی حاتمی بود که اصلا دستی به فیلم نامه نمی زدم اما برخی فیلم نامه ها و دیالوگ ها را تغییر می دادم. زیباترین دیالوگها برای فیلم نامه های علی بود و کسی نمی توانست آن را تغییر دهد اما باقی را با دقت می خواندم، چون معتقدم شخصیت فیلم را باید برای خود کنی. اگر کاراکتری شناسنامه ندارد باید برایش شناسنامه درست کرده و از زندگی خصوصی ات فاصله بگیری تا بتوانی آن را بازی کنی.
ناهید طباطبایی: از تجربۀ کاری با آقای جعفر والی برایمان بگویید:
جمشید مشایخی: جعفر بهترین دوست من بود. بیش از همه با او کار می کردم. یکی از کارها «نمایش طولانی» بود که در آن نقش یک مشاور روستایی را داشتم. در نمایش تلویزیونی «در گوش سالمم زمزمه کن» بازی کردم که البته اجرای صحنۀ این نمایش را در دانشگاه شیراز به دعوت خود مرکز داشتیم.داستان بر این قرار است که دو پیرمرد قصد خودکشی دارند در این زمان اتفاقاتی می افتد که پشیمان می شوند و تصمیم می گیرند فردا خودکشی کنند.
ناهید طباطبائی: کدامیک از نقش هایتان را دوست دارید و فکر می کنید به شما نزدیک بوده است؟
جمشید مشایخی: در فیلم سینمایی «یک بوس کوچولو» اثر بهمن فرمان آرا، شخصیت نویسنده را دوست داشتم. در هنگام بازی این نقش به یاد غلامحسین ساعدی و آقای هوشنگ گلشیری ، نویسنده ی شازده احتجاب بودم. به هر ترتیب احساس خاصی در طول بازی این نقش داشتم. نقش کمال الملک را هم از نقش های مورد علاقه ام بود. به جز این ها در بخش سینما در فیلم سینمایی «خانۀ عنکبوت» نقش منفی ایفا کردم که البته خیلی ها انتقاد کردند و گفتند که دیگر نقش منفی بازی نکن!
علی دهباشی: از هنرمندان تئاتر و سینمای خارج از کشور، به چه کسانی علاقه مند هستید؟
جمشید مشایخی: «مارلون براندو» را از همه بیشتر دوست داشتم. دست او خود کاراکتر است! در فیلم پدرخوانده وقتی از پشت سر او را می بینیم و دستش را بالا می برد گویی این دست به طور مستقل بازی می کند. از هنرپیشگان زن خانم «آدری هپبورن» که در فیلم «تعطیلات در رم» بازی فوق العاده ای داشت و تصویر زیبایی از عشق را در این فیلم خلق کرده است را دوست دارم. متاسفانه بسیاری از سریال های ترکیه که امروزه باب شده عشق را بصورتی غیر اخلاقی نشان می دهد و مخاطب جوان و نوجوان، این فضا را تماشا می کنند. در برخی از شبکه ها فیلم های اکران شده در ایران را می بینید. گویی برنامه ای در کار است. سینما و تئاتر را نمی خواهند!
سپس جمشید مشایخی به سوالات حاضرین در جلسه پاسخ گفت:
می دانم که در دبیرستان البرز درس خوانده اید، دبیرستانی که سال ها بعد خود من هم دانش آموزش بودم؟ از خاطرات آن زمان بگویید و آیا گمان می کردید که زمانی بازیگر محبوبی خواهید شد؟
سوال دوم من در مورد یک سری فعالیت های ملی شماست. وقتی پیش قدم نهادهای مردم نهاد و ... می شوید. به یاد دارم به یک بازیکن فوتبال توهین هایی شده بود و شما به عنوان سفیر صلح داوطلب عذرخواهی از ایشان شدید؟ امکان دارد در مورد این موضوعات صحبت کنید؟
جمشید مشایخی: هر چه یاد گرفتم از بزرگان ادب ایران است جناب سعدی می فرماید:
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی
یا جایی دگر می فرماید:
به جهان خرم از آن که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
مولانا می گوید:
در بهاران کی شود سرسبزتر
خاک شوتا گل نمایی رنگ رنگ
هدف از خواندن این ها چیست؟
این ها را باید با اعتقاد خواند و عمل کرد. به یاد داشته باشیم در برابر انسان ها اینطور بیندیشیم که او بچه ی من است، برادر من است و .... من می روم خواهش کنم وگرنه ثروتی برای خدمت ندارم. هر زمان از من می پرسند در کجا به دنیا آمده ای؟ می گویم من یک ایرانی هستم. فرقی نمی کند در کجای این خطه به دنیا آمده ام. من در ایران متولد شدم. دیداری با دختران معلول ذهنی داشتم و وقتی نگاهشان می کردم با خود می گفتم این ها فرزندان و نوه های خود من هستند.با این دیدگاه، وظیفۀ یک هنرمند نشان دادن این مشکلات است و فیلمی ساخته می شود که دیگران را متأثر می نماید. وظیفۀ ما این است که متأسفانه در دورۀ اخیر امکان این فعالیت وجود نداشت. نویسنده و کارگردان و بازیگران خوبی داشتیم اما سناریوها و نمایشنامه ها رد می شدند. ما از واقعیت مردم را به حقیقت می رسانیم. تا واقعیت را نگوییم نمی توانیم تصویری از حقیقت را نشان دهیم. حقیقت وجود ندارد. حقیقت این است که همه راستگو باشیم اما واقعیت چیزی است که دروغ می گوییم! اول باید بگوییم که دروغ می گوید و بعد نتیجه گیری کنیم که دروغگویی بد است!
برای دیدن یک سری افراد معتاد تحت درمان، رفتم. یکی از این ها می گفت که همسرم از من طلاق گرفته و می خواهم فرزندم را ببینم اما امکانش نیست.
دیگری می گفت:"مردم گمان می کنند ما جذامی هستیم. تا ما را می بینند از ما فاصله می گیرند"
این وظیفۀ هنرمند است که چنین صحنه ها و معضلاتی را به نمایش بگذارد. و اما خاطره ای از مدرسۀ البرز بگویم:
در سال 1324 دکتر محمد علی مجتهدی مدیریت آن را به عهده داشتند. دبیر ورزش ما پرویز اناروی در تیم دوچرخه سواران بود. برادرزاده های دکتر ... هم مدرسه ای ما بودند. آنکه که کلاس سوم بود بی اختیار مرا گرفت و کتک زد. معلم ورزش با تعجب پرسید:"چه شده است؟" پاسخ دادم که فلانی من را زد!"
روز بعد، پس از ورزش صبحگاهی دبیر ورزش پسرک را صدا کرد و گفت :" تو فکر می کنی چون از آشنایان دکتر ... هستی کسی هستی؟ غلط کردی که این پسر را زدی!"
با اینکه بچه بودم گفتم:"خیلی مرد است! نوکر دستگاه نیست!"
ما ابروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
سال 1325 عده ای به خیابان ها آمدند. ما هم در خیابان بودیم و وقتی به مدرسه بازگشتیم دکتر مجتهدی که آن بالا ایستاده بود گفت:"چه کسی به شما اجازه داده که به بیرون مدرسه بروید؟"
تربیت می کردند. معلمان عاشق بودند.
با توجه به شرایط فعلی تئاتر و سطحی نگری ها و روابط، صحبتی برای جوانان دارید که در پیشبرد کارشان مؤثر باشد؟
جمشید مشایخی: بیتی از حضرت حافظ می گویم:
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
حتی در سنین جوانی هم نقش افراد میانسال را بازی می کردید؟ چرا این اتفاق افتاد؟
جمشید مشایخی:"در قیصر از بهروز سه سال بزرگتر و از ناصر چهار سال کوچکتر و خان دایی این دو بودم! مازیار پرتو گریم من را به عهده داشت. چه اشکالی دارد؟! اگر بتوانی نقشی باور پذیر بازی کنی، این کار را انجام دهی؟! می توانستم نقش جوان را به خاطر ظاهری که داشتم بازی کنم. چند نقش را هم بازی کردم اما وقتی سینما و فیلم نقشی اینچنین از من می خواهد دلیلی بر رد این موضوع نمی بینم. اگر بخواهی از راه هنر به جامعه خدمت کنی دیگر به فکر پیری و جوانی و زیبایی نیستی و تنها به بازی خود باور داری. اشخاصی چون خانم معتمد آریا که بازیگر توانا و باشخصیتی است در سینمای ما حضور درخشانی دارند و خوب می دانم که همه این را تأیید خواهید کرد.
ناهید طباطبائی: به عنوان حسن ختام این برنامه، خاطره ای از بازی بر روی صحنه دارید؟ تا بحال در هنگام اجرا دستپاچه شده اید؟
جمشید مشایخی: نمایشی از آقای رادی را کار میکردم که در آن نقش یک مرد پولدار را داشتم و می خواستم سر خواهرم را کلاه بگذارم و پول زمین ها را از دست مباشر شوهر خواهرم بالا بکشم. در پرده ی چهارم متوجه می شویم مباشر سر ما را کلاه گذاشته است. بنده و آقای ولی الله شیراندامی و .... وقتی می ایستادیم و آماده بودیم، من اشاره می کردم پرده را بکشید. آنروز ما آماده نبودیم و پرده را کشیدند و من جمله ای داشتم که با عصبانیت می گفتم:"خیلی براشون دل می سوزونی."
و من تپق بدی زدم و آنروز هم برای شرکت نفتی ها برنامه داشتیم و صبح بود. خانمی جمله ی تپق زده ی من را تکرار کرد. جمعیت شروع کرد به خندیدن و پس از پایان نمایش من خجالت زده روی صحنه نیامدم!
در این جلسه، بخشی از سکانس های ماندگار آثارسینمایی جمشید مشایخی که در آن ها به ایفای نقش پرداخته است، به نمایش درآمد. در این میان از زبان کمال الملک در فیلم علی حاتمی می شنویم:
"من خلاقم. بالاترین منصب را دارم. آرزو طلب نمی کنم. آرزو می سازم."
ارسال نظر