رد خون یا رد پول؟ / وقتی آقای کارگردان به خودش، فیلمش و تماشاگرش بدهکار میشود
پارسینه: «رد خون»، بیشتر از آنکه رد خون باشد، رد پول است، رد پولهای موسسه فرهنگی قالیباف، وبرای همین هم کارگردان سعی کرده است ، رقمهای هنگفت هزینه شده برای فیلمش را با عملی کردن توصیه ها و سفارش های صاحبان پول جبران کند. از ناسزا گویی به آیت الله هاشمی رفسنجانی بخاطر پذیرش قطعنامه تا دست بردن در تاریخ جنگ ، تطهیر سعید امامی و سایر اتفاقات آن دهه و کمی هم تحریف تاریخ.
انتخاب نوشت: تماشاگری که بیش از دوساعت را صرف دیدن ماجرای نیمروز 2، می کند ، اولین جمله ای که به ذهنش می رسد این است که حیف شد! حیف برای آن فیلم دوست داشتنی که می توانست ، از آن سه گانه شاهکاری دربیاید اما در قدم دوم دچار سقوط شد.
محمد حسین مهدویان در «رد خون»، خودش نیست، از آن نگاه خاکستری «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز یک» خبری نیست، او فقط به دنبال یک چیز است، صاف کردن ناکامی «لاتاری» ونه تنها نمی تواند بدهی «لاتاری» را صاف کند بلکه بیشتر به خودش ، فیلمش و تماشاگرش بدهکار می شود.
«رد خون»، بیشتر از آنکه رد خون باشد، رد پول است، رد پولهای موسسه فرهنگی قالیباف، وبرای همین هم کارگردان سعی کرده است ، رقمهای هنگفت هزینه شده برای فیلمش را با عملی کردن توصیه ها و سفارش های صاحبان پول جبران کند. از ناسزا گویی به آیت الله هاشمی رفسنجانی بخاطر پذیرش قطعنامه تا دست بردن در تاریخ جنگ ، تطهیر سعید امامی و سایر اتفاقات آن دهه و کمی هم تحریف تاریخ.
البته کارگردان انصافا همه تلاشش را برای پاک کردن رد پول انجام داده است، آنقدر پرانتز و داستان فرعی در فیلمش درست کرده است که خودش هم سردرگم می شود و نمی داند آخر فیلم چگونه این پرانتزها را ببندد، قصه زن وشوهر که باهم عضو سازمانند و فرزند آنها، قصه خواهر وهمسری که به اجبار عضو سازمان شده، ماجرای عملیات در بغداد و لو رفتن آن، ورود به مسایل سیاسی نیروهای امنیتی، همه و همه در حاشیه دو داستان اصلی کار اطلاعاتی روی سازمان وعملیات مرصاد قرار می گیرد.
شخصیت ها هیچکدام درست درنیامده است، همه تعریفی یک خطی دارند، حتی یکی از پرسوناژهای سازمان مجاهدین خلق نیز باور کردنی نیستند، از عباس زریباف که با اعتقاد به خلق در نظام نفوذ کرده و تا پای جان هم به اعتقادش خدمت می کند تا دختران وزنانی که همه نگران خانواده هایشان هستند اما مردم را به گلوله می بندند، شخصیت مسئولین سیاسی و اطلاعاتی هم کاملا ساده لوح و سطحی تعریف شده است.
کارگردان برای پاک کردن رد پول ، تکرار اینکه سیاسیون هرچه در جنگ گرفته بودیم پس دادند و دارند برای پذیرش قطعنامه توطئه می کنند، ناگزیر به دستکاری در تاریخ است، حضور آیت الله هاشمی رفسنجانی در خط مقدم عملیات مرصاد ، زمانی که فرماندهان نظامی دچار تردید شده بودند را حذف می کند و بجای آن مدام بر حضور شهید صیاد شیرازی تاکید دارد تا بوسیله نام این شهید والا مقام، رد گم کند، شبیه سازی «صادق»، قهرمان فیلم با مرحوم سعید امامی نیز به اوج می رسد و مدام بحث استعفای او مطرح می شود تا تماشاگر باور کند حذف سعید امامی از سیستم امنیتی کشور کار سیاسی ها و نفوذی ها بوده است.
فیلم به لحاظ حوزه اطلاعاتی نیز که موضوع اصلی «ماجرای نیمروز» است، نه تنها نسبت به قسمت اول درجا می زند ، بلکه فرسنگها عقب می رود، مسایل اطلاعاتی در فیلم به مبتدیانه ترین شکل طرح شده، در حالیکه 7 سال نسبت به «ماجرای نیمروز» یک قاعدتا دستگاه اطلاعاتی کشور پیشرفت داشته است، بدیهی ترین مسایل حفاظتی و تکنیک های اطلاعاتی در فیلم نقض می شود تا فیلمساز بتواند به سفارش های زیادی که برای فیلمش گرفته برسد و از زبان شخصیت فیلم فریاد بزند که صلح بد است و جنگ نعمت بود.
بازی های ضعیف و بمراتب پایین تر از سطح قسمت اول است، از گره های عاطفی قسمت اول خبری نیست، تکرار موسیقی «ایستاده در غبار» کمکی به هیجان فیلم نمی کند، البته تولید و جلوه های ویژه فیلم در حد کامل است و شاید تنها نقطه قوت رد خون، همین پروداکشن باشد.
قهرمان از دست رفته فیلم، محمد حسین مهدویان است که امیدواریم با «رد خون»، حسابهایش صاف شده باشد و به سینمای خاکستری خودش برگردد و جمله آخر ، تکرار اینکه کاش رد خون ساخته نشده بود و مهدویان سه گانه ای شاهکار از ماجرای نیمروز در می آورد.
ارسال نظر