در عصری از زیر و رو شدنهای حیرتانگیز، دهه گذشته را چطور در یاد نگه خواهیم داشت؟
پارسینه: در تمام طول دهه این حس وجود داشته که از آینده کاپیتالیسم گرفته تا آینده سیاره همه چیز را میتوان کسب کرد، اما هنوز هیچ چیز قطعی نشده است. بین حس سکون و حس احتمالات این دهه، تنشی عظیم ساخته شده است. هنوز این تنش منتظر رها شدن است.
به گزارش پارسینه به نقل از گاردین ما ۱۰ سال گذشته را چطور به یاد خواهیم آورد؟ بالاتر از همه به عنوان دورانی از بحران. طی این دهه بحرانهایی از دموکراسی و اقتصاد، از تغییرات اقلیمی و فقر، از روابط عمومی و هویت ملی، و از حریم خصوصی و تکنولوژی شکل گرفتند. بحرانهایی در ابتدای دهه وجود داشت و تا روزهای پایانی آن هم بحرانهایی وجود داشت. بعضیها همان بحرانهایی هستند که حلنشده باقی ماندهاند. بقیه مانند هیچ چیزی نیستند که تا به حال تجربه کردهایم. بعضیهایشان منجر به نتایج خوب میشوند: سقوط سلسلهمراتبها. بعضیها فاجعه هستند.
روی هم رفته تمام این بحرانها باعث شدند دهه ۲۰۱۰ بسیار طولانیتر از دو دهه قبلی به نظر برسد. بعضی مواقع رخدادهای تنها یک روز، مانند اتفاقی جدید در زمینه برگزیت یا یکی از دیوانهبازیهای دونالد ترامپ، دراماتیکتر از تعدادی از سالهای دهههای ۹۰ و ۲۰۰۰ بودهاند و دنبال کردنشان سختتر بوده است. در بریتانیا که مثلا یکی از باثباتترین و تدریجیترین دموکراسیهای دنیاست هم عرصه سیاست از سال ۲۰۱۰ به بعد اغلب دیوانهوار بوده است. احزاب سیاسی به سرعت رهبران و سیاستهای خود را تغییر میدهند و بعضی مواقع کل فلسفههای هدایتکنندهشان عوض میشوند. انتخابات عمومی چند هفته قبل چهارمین انتخابات در یک دهه بود، در حالیکه دهههای ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ هر یک دو انتخابات داشتند.
بعضی مواقع هرجومرج شدید دهه ۲۰۱۰ باعث شد چیزی که قبل از آن آمده بود بیش از حد دور از دست و کاملا متفاوت به نظر برسد. ربکا سولنیت منتقد اجتماعی آمریکایی در سال ۲۰۱۶ نوشت: «تغییراتی که ما تجربه کردهایم، هم فوقالعاده و هم وحشتناک، حیرتانگیز هستند». به جای سیاستمداران میانهرو و رشد اقتصادی مداوم، دهه ۲۰۱۰ شوک، تنش و افراطگرایان را با خود از راه آورده است. پارلمانهای معلق شده؛ سیاستمداران پوپولیست راستگرا؛ حملات فیزیکی به سیاستمداران؛ اثر روسیه روی انتخابات غرب؛ چپگراهای مسنی که جوانان را سرزنش میکنند؛ رهبران ثروتمند و راستگرایی که طبقه کارمند را جذب خود میکنند. تمام این چیزها که یک دهه پیش کاملا غیرقابل تصور بودند حالا آشنا و حتی قابل انتظار شدهاند؛ و با این حال زیر تمام این شلوغیها عرصه سیاست در بسیاری از جهات راکد بوده است. میزان مقبولیت ترامپ در تمام طول ریاستجمهوری او فاجعهوار، اما به طوری غیرعادی باثبات بوده است. سه سال و نیم پس از رفراندوم جدایی از اتحادیه اروپا، بریتانیا هنوز هم به همان اندازه سر عضویت در این اتحادیه تقسیمشده است. با وجود اینکه محافظهکاران بخش اعظمی از دهه را صرف حاکمیتی فاجعهوار کردهاند قدرتشان اخیرا تنها بیشتر شد.
در تمام طول دهه این حس وجود داشته که از آینده کاپیتالیسم گرفته تا آینده سیاره همه چیز را میتوان کسب کرد، اما هنوز هیچ چیز قطعی نشده است. بین حس سکون و حس احتمالات این دهه، تنشی عظیم ساخته شده است. هنوز این تنش منتظر رها شدن است.
فراتر از فجایعی که توسط سیاستمداران خلق شده، دنیایی حتی تیرهتر دارد به خاطر بحران تغییرات اقلیمی خلق میشود. شاید ترسناکترین کتاب آخرالزمانی امسال «زمین غیرقابل سکنی» نوشته دیوید والاس ولز بود که اینها عناوین فصلهایش هستند: مرگ گرما. گرسنگی. غرق شدن. اقیانوسهای در حال مرگ. هوای غیرقابل تنفس. آتشسوزی. بیماریهای فراگیر. سقوط اقتصادی. درگیریهای اقلیمی. قصد کتاب این است که آینده نزدیک سیاره را طوری پیشبینی کند که خواننده را با شوک از بیتفاوتی بیرون بکشد. اما طی دهه ۲۰۱۰ تقریبا تمام فجایعی که کتاب نام میبرد شروع به اتفاق افتادن کردهاند. کاپیتالیسم جهانی تا حدود زیادی بدون توجه به کار خود ادامه داده است. برای خیلیها دهه ۲۰۱۰ دوران بدی بوده و نوید دورانی حتی بدتر را همراه داشته است. چطور میتوان از چنین دههای جان سالم به در برد؟ امروزه ترسهای بسیاری که وجود دارند تقریبا همگانی
هستند. خلق شبکههای رسانههای اجتماعی طی یک دهه و نیم اخیر که با توییتر در سال ۲۰۰۶ و تبدیل رسانههای سنتی به خدمات خبری بدون توقف آغاز شد، باعث شده است هیچ وقت جریان رخدادهای وحشتناک از حرکت نایستد و نادیده گرفتن آن غیرممکن بشود. ما همیشه مضطرب شدهایم و به نظر میرسد چیزهایی که باید درباره آنها مضظرب باشیم هم همیشه در حال افزایش هستند.
طی سالهای اواسط دهه ۲۰۱۰ و مخصوصا در سال ۲۰۱۶ که ترامپ رییسجمهور شد و بریتانیاییها به برگزیت رای دادند، در فضای مجازی موجی عظیم شکل گرفته بود که سالهای خاصی به عنوان «بدترین سال تاریخ» نامیده بشوند. افراط و بزرگنمایی به طور خستهکنندهای در فضای آنلاین تبدیل به چیزی آشنا شدهاند. اما این موج گستردهتر شد و خیلیها با آن ارتباط برقرار کردند. این دهه اغلب به عنوان دههای نفرینشده حس شده است.
اما دقیقا طی همین دهه، گروهی دانشمندتر از نویسندگان، از جمله استیون پینکر روانشناس معروف، شروع به مطرح کردن دقیقا نکته مقابل این را کردند. آنها که بعضی مواقع به عنوان «خوشبینان نو» شناخته میشوند، ادعا کردند که زندگی در سراسر دنیا در اوایل قرن بیستویکم از نظر سلامت، ثروت، امکانات و رواج صلح بهتر از همیشه بوده است. بسیاری از گرافهای افزایشی مطرح شده توسط آنها متقاعدکننده بودند، اما حتی آنها هم این روند بهبود را تا سال ۲۰۱۵ نشان میدادند، یعنی همان سالی که بدبینها میگویند دهه به بیراهه رفت. وقتی گرافها فراتر از ۲۰۱۵ میرفتند همیشه متقاعدکننده نبودند. تعداد افرادی که در دموکراسی زندگی میکردند در حال کاهش و تعداد افرادی که در جنگها و حملات تروریسی جان خود را از دست میدادند در حال افزایش بود. حتی وبسایت محبوب این نویسندگان یعنی Our World in Data هم در سال ۲۰۱۹ مجبور شد اقرار کند که «در بعضی جنبهها دادهها نشان میدهند که دنیا دارد بدتر میشود».
اما اگر بگوییم کل دهه ۲۰۱۰ یک بحران طولانی بوده بیش از حد سادهگرایانه و تیره است. یک دهه معمولا حاوی چند فاز مختلف است. در بریتانیا، دهه ۲۰۱۰ را میتوان تقریبا به سه فاز تقسیم کرد. اولی از سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ بازهای از تلاطم و حیرت بود، چون اقتصاد، رایدهندگان و سیاستمداران برای جذب شوکهای بحران اقتصادی اواخر دهه قبل در تقلا بودند و باید قبول میکردند که رفاه و ثبات نسبی دو دهه قبل ممکن است به پایان رسیده باشد. بین سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۵ فاز دوم دهه که متعادلتر بود شکل گرفت. اقتصاد بهبود یافت، المپیک لندن سال ۲۰۱۲ مردم را کمی سرگرم و شاد کرد. همان سال باراک اوباما دوباره به عنوان رییسجمهور آمریکا انتخاب شد و هنوز به نظر میرسید که رهبران جذاب میانهرو آیندهای دارند. حتی رفراندوم استقلال سال ۲۰۱۴ اسکاتلند هم که خیلیها میگفتند وضع را تغییر خواهد داد منجر به رای به ثبات شد. ریاضت اقتصادی هم در این بازه کمتر از آن چیزی که منتقدان میگفتند اثرگذار بود.
در سال ۲۰۱۵، بسیاری از چهرههای خاص سیاسی و تجاری که خودشان از ریاضت آسیبی ندیده بودند هنوز باور داشتند که دوران پردردسر اواخر دهه ۲۰۰۰ و اوایل ۲۰۱۰ یک استثناء بودهاند و دوران خوب دیگری آغاز شده است. ولی از نظر خیلیها این تنها یک امید موقتی بود و آنها باور داشتند که تبعات بحران اقتصادی جهانی را میتوان حداقل برای مدتی نادیده گرفت. برای خیلی از افراد، حداقل بعضی مواقع، همان حس بیخیالی اواسط ۲۰۱۰ ادامه دارد.
اما از سال ۲۰۱۵ به بعد نیروهای قدرتمندتری گرد هم آمدهاند تا این حس را مختل کنند. فاز سوم دهه که تا پایان آن ادامه داشت بسیار غیرقابل پیشبینی، آزاردهنده و بعضی مواقع هیجانانگیزتر از حتی دوران پس از رکود اقتصادی جهانی بود. رای برگزیت در سال ۲۰۱۶، انتخاب شدن ترامپ و ظهور راستگرایان افراطی در بریتانیا، ایالات متحده و سراسر اروپا و حتی این حقیقت که این لیست چقدر قابل پیشبینی است، نشان میدهد که تا چه حد تلاطم سیاسی نرمالیزه شده است. اوایل دهه ۲۰۱۰ به سختی میشد با اطمینان گفت که یک سال بعد شاهد چه تغییرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خواهیم بود، اما حالا حتی پیشبینی یک ماه بعد بسیار سخت شده است.
یکی از راههای کنار آمدن با هرجومرج پذیرفتن آن است. طی دو سال اخیر یک جمله کوتاه و خشک بسیار رایج شده است: «همینه که هست». چنین چیزی معمولا به این معنی است که «دارم یاد میگیرم چطور با چیزی منفی زندگی کنم» که آن چیز میتواند یک شکست شخصی، عدالتی گسترده و هر نوع شرایط سخت دیگری باشد. این شعاری برای عصری از انتظارهای رو به افول است که در آن بسیاری از افراد دیگر فکر نمیکنند که بر خلاف پیشینیان پساجنگ خود میتوانند ثروتمندتر از والدین خود بشوند و در جامعهای بهتر و عادلانهتر زندگی کنند یا حتی بتوانند ساکن سیارهای بهتر باشند.
یک مکانیزم کنار آمدن دیگر فرار است. احتمالا آشکارکنندهترین فعالیت تفریحی دهه ۲۰۱۰ این باشد که افراد ترجیح میدهند خودشان را با یک سریال تلویزیونی از دنیا کنار بکشند: معمولا درامی که داستان آن در یک کشور یا دورانی دیگر اتفاق میافتد و یک خط داستانی اعتیادآور و کند، شخصیتهای بسیار، صحنههای پیچیده و اپیزودهایی بسیار دارد که میتوان آنها را پشت سر هم تماشا کرد. در عصری از درآمدهای تحت فشار، درامهای تلویزیونی دنیاهایی هستند که میتوان ارزان به اکتشاف در آنها پرداخت.
اما انواع فرار گرانقیمتتر هم با تقاضای بسیاری مواجه شدهاند. فیلمهای سینمایی قول میدهند «غوطهورکننده» باشند و شما را درون یک منظره عظیم قرار بدهند که بعضی مواقع این اتفاق بسیار هم طولانی میشود. فروش ماشینهای شاسیبلند عظیم که اغلب شیشههای دودی دارند در کل دهه ۲۰۱۰ در سراسر دنیا افزایشی چشمگیر پیدا کرد: رانندهها بیشتر از گذشته میخواهند بالاتر و کاملا جدا از خیابان باشند. در عین حال رستورانهای لوکس دارند بیشتر و بیشتر شبیه به صحنههای با دقت طراحی شده میشوند: تا حدی با ظرافت و کامل جاگذاری شدهاند که دنیای خارجی حداقل برای مدتی ناپدید میشود. حتی برندگان بزرگ این دهه یعنی یک درصد برتر جهان هم بعضی مواقع میخواهند فراموش کنند. این مسئله را حتی میتوان در ظاهر لباسها هم دید که دارند فرمی پف کرده و در آغوشگیرندهتر به خود میگیرند و از کتوشلوارهای تنگ و شلوارهای رسمیتر دورتر میشوند.
در دنیایی کاری که نیازمند حرکت سریع از بیحرکتی به فعالیت است، ارزشها از دوام طولانیمدت حمایت میکنند، بنابراین کافئین تبدیل به یکی از داروهای حیاتی برای خیلیها شده است. به این ترتیب است که حتی در بسیاری از شهرها که تجارت آنلاین جایگزین خیلی از کسبوکارها شده، کافئین هنوز حضوری قدرتمند دارد و در بسیاری از کافهها شاهد حضور افرادی هستیم که به جای بحث و گفتگو مشغول کار در سکوت هستند یا دارند خودشان را با یک دُز دابل اسپرسو بیدار نگه میدارند تا به محل کار بعدی خود برسند.
یک راه دیگر کنار آمدن با دهه ۲۰۱۰ کار کردن وسواسی روی خود بوده است. بین دهههای ۵۰ تا ۹۰ جوان بودن در کشورهای غربی معمولا به معنی یاغیگری و زندگی در لحظه بود. اما در دهه ۲۰۱۰ جوان بودن اغلب به معنی کار کردن و درس خواندن بیوقفه، کار کردن روی یک شخصیت برای نمایش عمومی و روی فرم نگه داشتن بدن است. رمانها و فیلمهای به شدت محبوب «بازیهای گرسنگی» که در آنها مردم توسط گروهی بیرحم و میان سال از افراد بالای جامعه مجبور میشدند تا سرحد مرگ رقابت کنند، بین سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۱۵ منتشر شدند. هدف آنها فراهم کردن یک ماجرای علمیتخیلی پادآرمانشهری بود، اما به سرعت شبیه به هجو یا حتی رئالیسم اجتماعی شدند.
جیا لوتنتینو مقالهنویس آمریکایی میگوید که «هر چقدر که اوضاع بدتر بشود بیشتر فرد حس میکند باید خودش را بهینه کند» و این میتواند شامل نمایش خود هم بشود: یک فید اینستاگرام که به دقت حفظ میشود (این اپلیکیشن در سال ۲۰۱۰ راهاندازی شد). یا میتواند فیزیکی باشد. یوگا، ماراتونها و مسابقات سهگانه طی یک دهه اخیر به شدت محبوب شدهاند و تلاشی از سوی مردمی هستند که چه به صورت خودآگاه چه ناخودآگاه دارند تلاش میکنند خود را برای دنیایی سختتر آماده کنند. دستگاههای جدید جمعآوری دادههای خصوصی از جمله فیتبیت نخستین بار در سال ۲۰۱۰ به فروش رسیدند و به این معنی هستند که خودبهینهسازی را حالا میتوان دقیقا اندازه گرفت و با تلاشهای دیگران مقایسه کرد؛ و در نهایت، دنیای سفتوسختتر دهه ۲۰۱۰ باعث شده خیلیها دچار یک پروسه قویسازی فردی بشوند که حتی خصوصیتر است و شاید خیلی حتی آن را به خود هم اقرار نکنند. آنها به این مسئله عادت کردهاند که از کنار تلفات و کشتههای دهه عبور کنند و خیلی وقت و تفکر خود را صرف آنها نکنند. در دهه ۲۰۱۰، درست مانند دوران ویکتوریایی بریتانیا، اگر میخواهید ذهنی بدون دغدغه داشته باشید به نفعتان نیست که خیلی موشکافانه به دنیای اطراف بنگرید.
دیگر واکنشها نسبت به تنشهای ۱۰ سال اخیر کمتر فردگرایانه بودهاند. بحران یک فرد میتواند فرصت فردی دیگر باشد و سختیهایی که بسیاری از سیستمهای ارزشی قدرتمند در گذشته از جمله کاپیتالیسم، میانهرویی، محافظهگرایی سنتی و برتریگرایی مردان سفیدپوست طی این دهه اخیر تحمل کردهاند باعث شدهاند جا برای جنبشهای سیاسی جدید باز بشود که سرعت شکلگیری آنها بسیار سریعتر از دهه ۶۰ است.
تعدادی از این جنبشها از جمله «من هم همینطور» و «زندگی سیاهپوستان اهمیت دارد» شورشی علیه بیعدالتیهای قدیمی هستند که تا حدود زیادی به خاطر رشد سریع شبکههای دیجیتال جدید توانستهاند شکل بگیرند. بعضیها از جمله «شورش انقراض» و «کوربینیسم» هم واکنشهایی نسبت به بیکفایتیهای خیرهکننده عرصه سیاست عمومی است. حرکتهای راستگرایی از جمله کمپین برگزیت هم تا حدودی با نیروی نوستالژی حرکت میکنند: اشتیاقی برای بازگشت به دوران کندتر و سادهتری که ظاهرا پیش از دنیای جهانیشده و نامتعادل امروزی وجود داشت. یک نکتهای که در میان تمام این جنبشها مشترک بوده این است که آنها از همین حالا نحوه تفکر میلیونها نفر آدم چه داخل و چه خارج جنبش را به شدت تغییر دادهاند. مسئلهای که باقی میماند این است که باید ببینیم این تغییر تا چه حد دائمی و اثرگذار خواهد بود.
اما همچنین باید این مسئله را در نظر گرفت که در بسیاری از حوزههای مرتبط با زندگی ما، دهه ۲۰۱۰ کمتر از آن چیزی که اغلب فکر میکنیم تغییردهنده بوده است. هنوز برگزیت اتفاق نیفتاده است. حتی با وجود کاهش رشد جهانی و افزایش شدید نابرابری، کاپیتالیسم جهانی هنوز مسیر خود را تغییر نداده است. ریاستجمهوری ترامپ هنوز تست رای مردمی برای انتخاب دوباره را پشت سر نگذاشته است. بریتانیا هنوز برند به همان اندازه ریسکی بوریس جانسون از پوپولیسم را به عنوان نوعی از دولت در طولانی مدت تجربه نکرده است.
با وجود اینکه ایده دولتهای رادیکال چپگرا دارد نظر بسیاری از رایدهندگان جوان را به خود جلب میکند، هنوز هم چیزی بیش از یک ایده فرضی نیست. بحران تغییرات اقلیمی هنوز احتمالا در ابتدای راه خود قرار دارد. تکنولوژی دیجیتال هنوز تازه شروع به تغییر دادن زندگی ما کرده است؛ و بسیاری از افرادی که طی ۱۰ سال اخیر در زمینه اکتیویسم سیاسی فعالیت کردهاند تازه در ابتدای مسیر خود به عنوان رایدهنده و شاید سیاستمدار قرار دارند.
اگر فکر میکنید دهه ۲۰۱۰ که عصر ما از بحران بوده باعث شکلگیری تلاطمهایی بیش از حد شدید شده، یا اگر فکر میکنید هنوز اوضاع آنطور که باید و شاید تغییر نکرده، فقط منتظر باشید.
روی هم رفته تمام این بحرانها باعث شدند دهه ۲۰۱۰ بسیار طولانیتر از دو دهه قبلی به نظر برسد. بعضی مواقع رخدادهای تنها یک روز، مانند اتفاقی جدید در زمینه برگزیت یا یکی از دیوانهبازیهای دونالد ترامپ، دراماتیکتر از تعدادی از سالهای دهههای ۹۰ و ۲۰۰۰ بودهاند و دنبال کردنشان سختتر بوده است. در بریتانیا که مثلا یکی از باثباتترین و تدریجیترین دموکراسیهای دنیاست هم عرصه سیاست از سال ۲۰۱۰ به بعد اغلب دیوانهوار بوده است. احزاب سیاسی به سرعت رهبران و سیاستهای خود را تغییر میدهند و بعضی مواقع کل فلسفههای هدایتکنندهشان عوض میشوند. انتخابات عمومی چند هفته قبل چهارمین انتخابات در یک دهه بود، در حالیکه دهههای ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ هر یک دو انتخابات داشتند.
بعضی مواقع هرجومرج شدید دهه ۲۰۱۰ باعث شد چیزی که قبل از آن آمده بود بیش از حد دور از دست و کاملا متفاوت به نظر برسد. ربکا سولنیت منتقد اجتماعی آمریکایی در سال ۲۰۱۶ نوشت: «تغییراتی که ما تجربه کردهایم، هم فوقالعاده و هم وحشتناک، حیرتانگیز هستند». به جای سیاستمداران میانهرو و رشد اقتصادی مداوم، دهه ۲۰۱۰ شوک، تنش و افراطگرایان را با خود از راه آورده است. پارلمانهای معلق شده؛ سیاستمداران پوپولیست راستگرا؛ حملات فیزیکی به سیاستمداران؛ اثر روسیه روی انتخابات غرب؛ چپگراهای مسنی که جوانان را سرزنش میکنند؛ رهبران ثروتمند و راستگرایی که طبقه کارمند را جذب خود میکنند. تمام این چیزها که یک دهه پیش کاملا غیرقابل تصور بودند حالا آشنا و حتی قابل انتظار شدهاند؛ و با این حال زیر تمام این شلوغیها عرصه سیاست در بسیاری از جهات راکد بوده است. میزان مقبولیت ترامپ در تمام طول ریاستجمهوری او فاجعهوار، اما به طوری غیرعادی باثبات بوده است. سه سال و نیم پس از رفراندوم جدایی از اتحادیه اروپا، بریتانیا هنوز هم به همان اندازه سر عضویت در این اتحادیه تقسیمشده است. با وجود اینکه محافظهکاران بخش اعظمی از دهه را صرف حاکمیتی فاجعهوار کردهاند قدرتشان اخیرا تنها بیشتر شد.
در تمام طول دهه این حس وجود داشته که از آینده کاپیتالیسم گرفته تا آینده سیاره همه چیز را میتوان کسب کرد، اما هنوز هیچ چیز قطعی نشده است. بین حس سکون و حس احتمالات این دهه، تنشی عظیم ساخته شده است. هنوز این تنش منتظر رها شدن است.
فراتر از فجایعی که توسط سیاستمداران خلق شده، دنیایی حتی تیرهتر دارد به خاطر بحران تغییرات اقلیمی خلق میشود. شاید ترسناکترین کتاب آخرالزمانی امسال «زمین غیرقابل سکنی» نوشته دیوید والاس ولز بود که اینها عناوین فصلهایش هستند: مرگ گرما. گرسنگی. غرق شدن. اقیانوسهای در حال مرگ. هوای غیرقابل تنفس. آتشسوزی. بیماریهای فراگیر. سقوط اقتصادی. درگیریهای اقلیمی. قصد کتاب این است که آینده نزدیک سیاره را طوری پیشبینی کند که خواننده را با شوک از بیتفاوتی بیرون بکشد. اما طی دهه ۲۰۱۰ تقریبا تمام فجایعی که کتاب نام میبرد شروع به اتفاق افتادن کردهاند. کاپیتالیسم جهانی تا حدود زیادی بدون توجه به کار خود ادامه داده است. برای خیلیها دهه ۲۰۱۰ دوران بدی بوده و نوید دورانی حتی بدتر را همراه داشته است. چطور میتوان از چنین دههای جان سالم به در برد؟ امروزه ترسهای بسیاری که وجود دارند تقریبا همگانی
هستند. خلق شبکههای رسانههای اجتماعی طی یک دهه و نیم اخیر که با توییتر در سال ۲۰۰۶ و تبدیل رسانههای سنتی به خدمات خبری بدون توقف آغاز شد، باعث شده است هیچ وقت جریان رخدادهای وحشتناک از حرکت نایستد و نادیده گرفتن آن غیرممکن بشود. ما همیشه مضطرب شدهایم و به نظر میرسد چیزهایی که باید درباره آنها مضظرب باشیم هم همیشه در حال افزایش هستند.
طی سالهای اواسط دهه ۲۰۱۰ و مخصوصا در سال ۲۰۱۶ که ترامپ رییسجمهور شد و بریتانیاییها به برگزیت رای دادند، در فضای مجازی موجی عظیم شکل گرفته بود که سالهای خاصی به عنوان «بدترین سال تاریخ» نامیده بشوند. افراط و بزرگنمایی به طور خستهکنندهای در فضای آنلاین تبدیل به چیزی آشنا شدهاند. اما این موج گستردهتر شد و خیلیها با آن ارتباط برقرار کردند. این دهه اغلب به عنوان دههای نفرینشده حس شده است.
اما دقیقا طی همین دهه، گروهی دانشمندتر از نویسندگان، از جمله استیون پینکر روانشناس معروف، شروع به مطرح کردن دقیقا نکته مقابل این را کردند. آنها که بعضی مواقع به عنوان «خوشبینان نو» شناخته میشوند، ادعا کردند که زندگی در سراسر دنیا در اوایل قرن بیستویکم از نظر سلامت، ثروت، امکانات و رواج صلح بهتر از همیشه بوده است. بسیاری از گرافهای افزایشی مطرح شده توسط آنها متقاعدکننده بودند، اما حتی آنها هم این روند بهبود را تا سال ۲۰۱۵ نشان میدادند، یعنی همان سالی که بدبینها میگویند دهه به بیراهه رفت. وقتی گرافها فراتر از ۲۰۱۵ میرفتند همیشه متقاعدکننده نبودند. تعداد افرادی که در دموکراسی زندگی میکردند در حال کاهش و تعداد افرادی که در جنگها و حملات تروریسی جان خود را از دست میدادند در حال افزایش بود. حتی وبسایت محبوب این نویسندگان یعنی Our World in Data هم در سال ۲۰۱۹ مجبور شد اقرار کند که «در بعضی جنبهها دادهها نشان میدهند که دنیا دارد بدتر میشود».
اما اگر بگوییم کل دهه ۲۰۱۰ یک بحران طولانی بوده بیش از حد سادهگرایانه و تیره است. یک دهه معمولا حاوی چند فاز مختلف است. در بریتانیا، دهه ۲۰۱۰ را میتوان تقریبا به سه فاز تقسیم کرد. اولی از سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ بازهای از تلاطم و حیرت بود، چون اقتصاد، رایدهندگان و سیاستمداران برای جذب شوکهای بحران اقتصادی اواخر دهه قبل در تقلا بودند و باید قبول میکردند که رفاه و ثبات نسبی دو دهه قبل ممکن است به پایان رسیده باشد. بین سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۵ فاز دوم دهه که متعادلتر بود شکل گرفت. اقتصاد بهبود یافت، المپیک لندن سال ۲۰۱۲ مردم را کمی سرگرم و شاد کرد. همان سال باراک اوباما دوباره به عنوان رییسجمهور آمریکا انتخاب شد و هنوز به نظر میرسید که رهبران جذاب میانهرو آیندهای دارند. حتی رفراندوم استقلال سال ۲۰۱۴ اسکاتلند هم که خیلیها میگفتند وضع را تغییر خواهد داد منجر به رای به ثبات شد. ریاضت اقتصادی هم در این بازه کمتر از آن چیزی که منتقدان میگفتند اثرگذار بود.
در سال ۲۰۱۵، بسیاری از چهرههای خاص سیاسی و تجاری که خودشان از ریاضت آسیبی ندیده بودند هنوز باور داشتند که دوران پردردسر اواخر دهه ۲۰۰۰ و اوایل ۲۰۱۰ یک استثناء بودهاند و دوران خوب دیگری آغاز شده است. ولی از نظر خیلیها این تنها یک امید موقتی بود و آنها باور داشتند که تبعات بحران اقتصادی جهانی را میتوان حداقل برای مدتی نادیده گرفت. برای خیلی از افراد، حداقل بعضی مواقع، همان حس بیخیالی اواسط ۲۰۱۰ ادامه دارد.
اما از سال ۲۰۱۵ به بعد نیروهای قدرتمندتری گرد هم آمدهاند تا این حس را مختل کنند. فاز سوم دهه که تا پایان آن ادامه داشت بسیار غیرقابل پیشبینی، آزاردهنده و بعضی مواقع هیجانانگیزتر از حتی دوران پس از رکود اقتصادی جهانی بود. رای برگزیت در سال ۲۰۱۶، انتخاب شدن ترامپ و ظهور راستگرایان افراطی در بریتانیا، ایالات متحده و سراسر اروپا و حتی این حقیقت که این لیست چقدر قابل پیشبینی است، نشان میدهد که تا چه حد تلاطم سیاسی نرمالیزه شده است. اوایل دهه ۲۰۱۰ به سختی میشد با اطمینان گفت که یک سال بعد شاهد چه تغییرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خواهیم بود، اما حالا حتی پیشبینی یک ماه بعد بسیار سخت شده است.
یکی از راههای کنار آمدن با هرجومرج پذیرفتن آن است. طی دو سال اخیر یک جمله کوتاه و خشک بسیار رایج شده است: «همینه که هست». چنین چیزی معمولا به این معنی است که «دارم یاد میگیرم چطور با چیزی منفی زندگی کنم» که آن چیز میتواند یک شکست شخصی، عدالتی گسترده و هر نوع شرایط سخت دیگری باشد. این شعاری برای عصری از انتظارهای رو به افول است که در آن بسیاری از افراد دیگر فکر نمیکنند که بر خلاف پیشینیان پساجنگ خود میتوانند ثروتمندتر از والدین خود بشوند و در جامعهای بهتر و عادلانهتر زندگی کنند یا حتی بتوانند ساکن سیارهای بهتر باشند.
یک مکانیزم کنار آمدن دیگر فرار است. احتمالا آشکارکنندهترین فعالیت تفریحی دهه ۲۰۱۰ این باشد که افراد ترجیح میدهند خودشان را با یک سریال تلویزیونی از دنیا کنار بکشند: معمولا درامی که داستان آن در یک کشور یا دورانی دیگر اتفاق میافتد و یک خط داستانی اعتیادآور و کند، شخصیتهای بسیار، صحنههای پیچیده و اپیزودهایی بسیار دارد که میتوان آنها را پشت سر هم تماشا کرد. در عصری از درآمدهای تحت فشار، درامهای تلویزیونی دنیاهایی هستند که میتوان ارزان به اکتشاف در آنها پرداخت.
اما انواع فرار گرانقیمتتر هم با تقاضای بسیاری مواجه شدهاند. فیلمهای سینمایی قول میدهند «غوطهورکننده» باشند و شما را درون یک منظره عظیم قرار بدهند که بعضی مواقع این اتفاق بسیار هم طولانی میشود. فروش ماشینهای شاسیبلند عظیم که اغلب شیشههای دودی دارند در کل دهه ۲۰۱۰ در سراسر دنیا افزایشی چشمگیر پیدا کرد: رانندهها بیشتر از گذشته میخواهند بالاتر و کاملا جدا از خیابان باشند. در عین حال رستورانهای لوکس دارند بیشتر و بیشتر شبیه به صحنههای با دقت طراحی شده میشوند: تا حدی با ظرافت و کامل جاگذاری شدهاند که دنیای خارجی حداقل برای مدتی ناپدید میشود. حتی برندگان بزرگ این دهه یعنی یک درصد برتر جهان هم بعضی مواقع میخواهند فراموش کنند. این مسئله را حتی میتوان در ظاهر لباسها هم دید که دارند فرمی پف کرده و در آغوشگیرندهتر به خود میگیرند و از کتوشلوارهای تنگ و شلوارهای رسمیتر دورتر میشوند.
در دنیایی کاری که نیازمند حرکت سریع از بیحرکتی به فعالیت است، ارزشها از دوام طولانیمدت حمایت میکنند، بنابراین کافئین تبدیل به یکی از داروهای حیاتی برای خیلیها شده است. به این ترتیب است که حتی در بسیاری از شهرها که تجارت آنلاین جایگزین خیلی از کسبوکارها شده، کافئین هنوز حضوری قدرتمند دارد و در بسیاری از کافهها شاهد حضور افرادی هستیم که به جای بحث و گفتگو مشغول کار در سکوت هستند یا دارند خودشان را با یک دُز دابل اسپرسو بیدار نگه میدارند تا به محل کار بعدی خود برسند.
یک راه دیگر کنار آمدن با دهه ۲۰۱۰ کار کردن وسواسی روی خود بوده است. بین دهههای ۵۰ تا ۹۰ جوان بودن در کشورهای غربی معمولا به معنی یاغیگری و زندگی در لحظه بود. اما در دهه ۲۰۱۰ جوان بودن اغلب به معنی کار کردن و درس خواندن بیوقفه، کار کردن روی یک شخصیت برای نمایش عمومی و روی فرم نگه داشتن بدن است. رمانها و فیلمهای به شدت محبوب «بازیهای گرسنگی» که در آنها مردم توسط گروهی بیرحم و میان سال از افراد بالای جامعه مجبور میشدند تا سرحد مرگ رقابت کنند، بین سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۱۵ منتشر شدند. هدف آنها فراهم کردن یک ماجرای علمیتخیلی پادآرمانشهری بود، اما به سرعت شبیه به هجو یا حتی رئالیسم اجتماعی شدند.
جیا لوتنتینو مقالهنویس آمریکایی میگوید که «هر چقدر که اوضاع بدتر بشود بیشتر فرد حس میکند باید خودش را بهینه کند» و این میتواند شامل نمایش خود هم بشود: یک فید اینستاگرام که به دقت حفظ میشود (این اپلیکیشن در سال ۲۰۱۰ راهاندازی شد). یا میتواند فیزیکی باشد. یوگا، ماراتونها و مسابقات سهگانه طی یک دهه اخیر به شدت محبوب شدهاند و تلاشی از سوی مردمی هستند که چه به صورت خودآگاه چه ناخودآگاه دارند تلاش میکنند خود را برای دنیایی سختتر آماده کنند. دستگاههای جدید جمعآوری دادههای خصوصی از جمله فیتبیت نخستین بار در سال ۲۰۱۰ به فروش رسیدند و به این معنی هستند که خودبهینهسازی را حالا میتوان دقیقا اندازه گرفت و با تلاشهای دیگران مقایسه کرد؛ و در نهایت، دنیای سفتوسختتر دهه ۲۰۱۰ باعث شده خیلیها دچار یک پروسه قویسازی فردی بشوند که حتی خصوصیتر است و شاید خیلی حتی آن را به خود هم اقرار نکنند. آنها به این مسئله عادت کردهاند که از کنار تلفات و کشتههای دهه عبور کنند و خیلی وقت و تفکر خود را صرف آنها نکنند. در دهه ۲۰۱۰، درست مانند دوران ویکتوریایی بریتانیا، اگر میخواهید ذهنی بدون دغدغه داشته باشید به نفعتان نیست که خیلی موشکافانه به دنیای اطراف بنگرید.
دیگر واکنشها نسبت به تنشهای ۱۰ سال اخیر کمتر فردگرایانه بودهاند. بحران یک فرد میتواند فرصت فردی دیگر باشد و سختیهایی که بسیاری از سیستمهای ارزشی قدرتمند در گذشته از جمله کاپیتالیسم، میانهرویی، محافظهگرایی سنتی و برتریگرایی مردان سفیدپوست طی این دهه اخیر تحمل کردهاند باعث شدهاند جا برای جنبشهای سیاسی جدید باز بشود که سرعت شکلگیری آنها بسیار سریعتر از دهه ۶۰ است.
تعدادی از این جنبشها از جمله «من هم همینطور» و «زندگی سیاهپوستان اهمیت دارد» شورشی علیه بیعدالتیهای قدیمی هستند که تا حدود زیادی به خاطر رشد سریع شبکههای دیجیتال جدید توانستهاند شکل بگیرند. بعضیها از جمله «شورش انقراض» و «کوربینیسم» هم واکنشهایی نسبت به بیکفایتیهای خیرهکننده عرصه سیاست عمومی است. حرکتهای راستگرایی از جمله کمپین برگزیت هم تا حدودی با نیروی نوستالژی حرکت میکنند: اشتیاقی برای بازگشت به دوران کندتر و سادهتری که ظاهرا پیش از دنیای جهانیشده و نامتعادل امروزی وجود داشت. یک نکتهای که در میان تمام این جنبشها مشترک بوده این است که آنها از همین حالا نحوه تفکر میلیونها نفر آدم چه داخل و چه خارج جنبش را به شدت تغییر دادهاند. مسئلهای که باقی میماند این است که باید ببینیم این تغییر تا چه حد دائمی و اثرگذار خواهد بود.
اما همچنین باید این مسئله را در نظر گرفت که در بسیاری از حوزههای مرتبط با زندگی ما، دهه ۲۰۱۰ کمتر از آن چیزی که اغلب فکر میکنیم تغییردهنده بوده است. هنوز برگزیت اتفاق نیفتاده است. حتی با وجود کاهش رشد جهانی و افزایش شدید نابرابری، کاپیتالیسم جهانی هنوز مسیر خود را تغییر نداده است. ریاستجمهوری ترامپ هنوز تست رای مردمی برای انتخاب دوباره را پشت سر نگذاشته است. بریتانیا هنوز برند به همان اندازه ریسکی بوریس جانسون از پوپولیسم را به عنوان نوعی از دولت در طولانی مدت تجربه نکرده است.
با وجود اینکه ایده دولتهای رادیکال چپگرا دارد نظر بسیاری از رایدهندگان جوان را به خود جلب میکند، هنوز هم چیزی بیش از یک ایده فرضی نیست. بحران تغییرات اقلیمی هنوز احتمالا در ابتدای راه خود قرار دارد. تکنولوژی دیجیتال هنوز تازه شروع به تغییر دادن زندگی ما کرده است؛ و بسیاری از افرادی که طی ۱۰ سال اخیر در زمینه اکتیویسم سیاسی فعالیت کردهاند تازه در ابتدای مسیر خود به عنوان رایدهنده و شاید سیاستمدار قرار دارند.
اگر فکر میکنید دهه ۲۰۱۰ که عصر ما از بحران بوده باعث شکلگیری تلاطمهایی بیش از حد شدید شده، یا اگر فکر میکنید هنوز اوضاع آنطور که باید و شاید تغییر نکرده، فقط منتظر باشید.
ارسال نظر