گوناگون

یادداشت امیر قادری درباره مباحثه کوشکی-معلم در برنامه هفت

کافه سینما-امیر قادری : برایم جالب بود و خوشحال شدم وقتی محمدصادق کوشکی، به عنوان نماینده هفته نامه یا لثارات، یا نماینده معترضین به نمایش گشت ارشاد، یا انصار حزب‌الله، یا هر چیز و جای دیگری، در برنامه هفت، رو به روی علی معلم نشست؛ این حرف‌ها را زد. انتظارش را نداشتم و شاید به خاطر همین خوشحال شدم. خوشحال شدم که نماینده چنین جریان‌هایی از حضور همه مردم در سالن‌های سینما گفت. از امنیت سرمایه و ارزش فروش بلیت.

از این که باید کاری کنیم تا مردم بیش‌تری برای تماشای فیلم به سالن‌های سینما بیایند. و این که هنرمند، قرار نیست همیشه تحت تاثیر اجتماع‌اش باشد و باید بتواند نقش خلاقانه‌ای بازی کند، در جریان مردم نفوذ کند و چیزی به اتفاقی که قرار است رخ دهد، بیفزاید. این‌ها همه خوب و امیدبخش و خلاصه حرف حساب بود. راه ما با او از آن جا جدا می‌شد که به سنت همیشه تاریخ چپ این مملکت، نقش «فرد» را نادیده گرفت. که برای ساختن چنین فیلم‌هایی و برای شکل دادن به چنین مسیری، به هنرمندهای قائم به ذات‌ای احتیاج داریم که در فضای فرمایشی شکل نمی‌گیرند. با تصمیم و قطع‌نامه و بیانیه ارشاد، خلق نمی‌شوند. هنرمندانی که ذهن‌شان به مرزهایی (مانند آن چه کوشکی می‌گفت: «ونک به بالا و پایین») آلوده نباشد. باید سازمان‌هایی فراهم کنیم متکی به پول مردم (مشتری)، که در آن هر هنرمند مستعد، استعدادش را و البته خطا و اشتباه‌اش را، در فضایی امن بروز بدهد، هزینه بدهد و به سود برسد و در این کشاکش افرادی و هنرمندانی متولد شوند، که به کشورشان در پیمودن مسیر پیش رو کمک کنند. نشانه‌هایی از همین نگاه را در حرف‌های کوشکی دیدم و امیدوار شدم.

حالا می‌خواهم برای‌تان داستان فیلم «انتخاب آقای هابسن» دیوید لین را تعریف کنم. حالا که اسم 1391 را گذاشته‌ایم سال سرمایه ملی، وقت‌اش است که تلویزیون این شاهکار کوچولوی استاد لین را هم برای نمایش انتخاب کند. داستان آقای هابسن است که یک کفاشی دارد و سه تا دختر. او مالک و فرمانروای بلامنازع کفاشی‌اش است و سه دخترش برای او کار می‌کنند. یکی از این دخترها مگی است با بازی برندا دوبنزی، که گرداننده اصلی مغازه است و مدیریت کارها را برعهده دارد.

طبعا در چنین شرایطی آقای هابسن علاقه‌ای به ازدواج دخترهایش ندارد. روزی یک خانم «مشتری» از طبقه اشراف به مغازه آقای هابسن می‌آید و می‌گوید که چکمه‌هایی که از این مغازه خریده است، محشر است و ابراز علاقه می‌کند که سازنده‌ کفش‌ها را ببیند. استاد جوانی که کفش‌های خانم پیر را دوخته، و جان میلز نقش‌اش را بازی می‌کند، در حقیقت یک کارگر دون پایه است که در حفره زیر مغازه آقای هابسن زندگی می‌کند و آن قدر توی این زیرزمین، سوزن زده و کفش دوخته که هیچ چیز از دنیای نمی‌داند. کارگر فقیری که سواد ندارد. مگی که تعریف خانم پولدار خریدار را شنیده، متوجه می‌شود که شانس‌اش برای ایجاد یک زندگی مستقل دور از پدر، همین آقای کارگر بدبختی است که «استعداد»ش تازه کشف شده است. (درعکس دوم همان خانم متمول را می‌بینید و مگی که کنار مشتری‌اش ایستاده و هنرمند کفاش که سرش را از زیرزمین به درخواست مشتری‌اش بیرون آورده و آقای هابسن هم که چارلز لاتون چاق است که کلاه به دست به عنوان صاحب مغازه ایستاده.)

خلاصه مگی با پدرش مبارزه می‌کند و علی رغم مخالفت شدید او، با کارگر بدبخت ازدواج می‌کند. حالا کار مگی این است که به این هنرمند زیرزمین نشین، اعتماد به نفس ببخشد، از کارش تعریف کند، به او ادب و زندگی روزمره یاد بدهد و با پولی که از آن مشتری پولدار قرض کرده، یک دکان کفاشی تازه، مبتنی بر استعداد شوهرش راه بیندازد. دو خواهر دیگر هم به دنبال مگی، شوهر می‌کنند و از پیش پدر می‌روند. کم کم کار مگی و شوهرش می‌گیرد و اوضاع و احوال آقای هابسن تنها مانده، روز به روز بدتر می‌شود. داستان‌اش طولانی است.

خلاصه روزی می‌رسد که آقای هابسن مجبور است غرورش را کنار بگذارد و کوتاه بیاید. ‌از مگی و کارگر با استعداد سابق‌اش می‌خواهد تا به کمک‌اش بیایند. هنرمند حالا صاحب شخصیت شده، حالا در شرایطی به خانه هابسن برمی‌گردد که برای خودش کسی است. شرط مگی برای همکاری دوباره با پدر این است که هنرمند زیرزمینی دیروز را در سود کفاشی معظم هابسن، شریک کند. هابسن از دو دختر دیگرش می‌پرسد که آیا آن‌ها و شوهرهای‌شان حاضرند در این کفاشی بمانند و به سود و توسعه آن جا کمک کنند؟ جواب‌شان منفی است.

پس آقای هابسن دست دختر و شریک تازه‌اش را می‌گیرد و همنشینی و همراهی‌ و شراکت‌شان را در ادامه مسیر می‌پذیرد. کفاشی آقای هابسن این طوری رونق می‌گیرد و مگی و شوهرش با افتخار و دست در دست همدیگر، پایان خوش داستان را در کنار پدرشان رقم می‌زنند.

تلویزیون اگر بخواهد این فیلم را امسال نشان بدهد، یک نسخه با دوبله خوب در اختیار دارد.


ارسال نظر

  • محمودوند

    چقدر بي مايه و بيربط!!از امير قادري بيش از اين انتظار است!

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار