دهم ماه رمضان؛ سالروز وفات همسري فداكار/ خديجه (س) كه بود؟
ایسنا نوشت:
حضرت خديجه(س) دختر خويلد از نظر كمال، جمال، شخصيت و بزرگواري، سرور زنان زمان خود بود، از تباري كه در ميان خويشان خود به بلندي روح و همت عالي شناخته شده و داراي شخصيتي والا، فكري ثابت و ديدگاهي صحيح بود. او با اين همه ثروتهاي معنوي و ادبي، ثروتمند هم بود و در پي كسي بود تا ثروتش را به او بسپارد به اين شرط كه امين و با صداقت باشد و با آنها تجارت كند. در تلاش بود تا گمشده خود را از ميان جوانان يا بزرگان قريش پيدا كند و چون زن بود، نميتوانست مراقبت و نظارت دقيق بر كارهاي آن فرد داشته باشد؛ از اين رو نياز داشت كسي را پيدا كند كه مورد اطمينان باشد و با اطمينان خاطر اموالش را به او بسپارد.
محمد(ص) فرزند عبدالله نيز به نوبه خود، در پي كسي بود تا اموالي در اختيارش بگذارند تا با آن تجارت كند. او گرچه جوان شماره يك قريش و مورد توجه همه بود، ولي از آنچه كه ديگران به آن نياز داشتند بينياز نبود و مثل ديگران ميشنيد كه خديجه دختر خويلد، در پي كسي است كه ثروتش را به او بسپارد تا تجارت كند؛ بنابراين جلو افتاد و براي انجام اين كار اعلام آمادگي كرد.
خديجه پيشنهاد او را با اطمينان خاطر پذيرفت، چون او را ميشناخت و چيزهاي زيادي از او ميدانست و در مكه كسي نبود كه محمد(ص) امين و صادق را نشناسد.
پيامبر(ص) براي خديجه سود فراوان و پاكي را ميآورد و خديجه از غلامش ميسره كه همسفر با محمد(ص) بود سوال ميكرد كه آنچه از او ديده را برايش توضيح دهد. او مطمئن است كه غلامش از محمد(ص) به شگفت آمده و غلامش به طور پيوسته اوصاف و شخصيت محمد(ص) را برميشمرد و رفتار و كردار او را توصيف ميكرد و خديجه هم با تمام فكر و قلبش به او گوش ميداد و با تمام وجود از او ميخواست كه زيادتر بگويد. هيچ يك از گفتار او را منكر نميشد و هيچ خبري را بعيد نميشمرد؛ چون او ميدانست كه محمد(ص)بن عبدالله با مردان ديگر تفاوت دارد.
از او چيزهايي شنيد كه مطمئن شد كه او در آينده مقامي آسماني خواهد داشت و خديجه در اين زمان زني بود كه اواخر 40 سالگي را طي ميكرد. او يك بار با فردي ازدواج كرده بود و شوهرش در اوايل جواني خديجه از دنيا رفته بود.
خديجه تحت تاثير شخصيت محمد(ص) قرار ميگيرد و روح بلند و كامل او بر افكار و آرزوهاي خديجه مستولي ميشود، از صميم قلب علاقهمند ميشود كه براي محمد(ص) يك همسر به تمام معنا، كامل، وفادار و با صداقت باشد.
آري، خديجه با آن همه مال، ثروت، جمال، عزت و عظمت كسي را خدمت محمد(ص) امين و راستگو ميفرستد و از روي علاقه شخصي و فاني شدن در روح و جان او خواهان ازدواج با او ميگردد.
پيامبر در آن زمان جواني 25 ساله و داراي شخصيتي قوي، مرتبهاي بلند، منزلتي متعالي و در حد اعلاي عزت، جمال و بزرگواري بود كه به آساني براي او امكان داشت از هر دختري از دختران با شخصيت و زيباي قريش خواستگاري كند.
پيامبر مرد شماره يك جوانان قريش و پيشتاز آنان در همه زمينهها بود؛ ولي علاقه دروني و پنهاني و دور از عواطف شهواني و خواستههاي مادي و والاتر از بهرهجويي جسمي و اهداف كم ارزش كه ديگران به آن سو كشيده ميشود او را به طرف خديجه ميكشيد. بانويي كه 15 سال از او بزرگتر بود، ازدواج در ديدگاه پيامبر قبل از اينكه يك نوع پيوند جسمي باشد، ارتباط دو روح و اتحاد دو قلب به همديگر است و چه كسي از خديجه شايستهتر بود كه در والاترين جايگاه قلب محمد(ص) و زندگي او قرار ميگيرد؛ نه در زندگي او فقط به عنوان اينكه محمد(ص) پسر عبدالله است، بلكه به عنوان مردي كه رسول خدا و خاتم پيامبران خدا نيز خواهد بود.
خديجه همان خانم پاكيزهاي است كه پيامبر با وجود او احساس مي كرد كه نيرويي پنهاني پشتيبان اوست و وجودش با او محكم است، گويي ميدانست در آينده همراه او خواهد ايستاد، زيرا غير او كسي نخواهد بود و هنگامي كه هيچ كس او را تاييد نميكند، او تصديقش ميكند. سالها پشت سر هم ميآمد و حوادث پي در پي رخ ميداد و محمدبن عبدالله(ص) و خديجه با هم راه زندگيشان را ميگذراندند. در حالي كه آسمان دوستي و محبت، اخلاص و وفاداري بر سر آنها سايه افكنده بود.
پيامبر(ص) خيلي از اوقات براي ساعتهاي طولاني در غار حرا معتكف ميشد و با تمام وجود از دنيا كناره ميگرفت و در ملكوت آسمانها سير و سياحت ميكرد؛ تا حدي كه خديجه خيال ميكرد شوهرش دير كرده و سر وقت مشخص نيامده. خود حركت ميكرد و به جاهايي كه ميدانست هميشه به آنجا ميرود، ميرفت، مخصوصا غار حرا كه جاي خلوت خوبي به شمار ميرفت.
خديجه خودش براي او آب و غذا ميبرد تا از سلامتي او هم مطمئن شود. خديجه، پيامبر (ص) را براي اين اعتكاف تشويق ميكرد؛ چرا كه مطمئن بود شوهر گرانقدرش در پي اين خلوتها رسالت مقدسي به دوش خواهد گرفت. از اين رو خديجه هيچگاه از غيبت پيامبر رنجيده و خسته نميشد و واقعيت را درك ميكرد. پيامبر(ص) هر جا كه ميرفت او هم ميرفت و با او در غار معتكف بود و همراه او در بيابانها و صحراها به سر ميبرد.
اگر جسم خديجه همراه او نبود، ولي روح و فكرش هرگز از او جدا نميشد.
خديجه حركات و سكنات او را زير چشم مهربان و بيدارش داشت و نسبت به پيامبر مهربان و دوست بود.
يكي از روزها محمدمصطفي(ص) بعد از اينكه ساعتهاي طولاني را در غار حرا گذارنده بود به خانه آمد. خديجه سكوت كرد تا از او با خوشحالي استقبال كند. براي خديجه باور كردني نبود كه اين طور رنگ پيامبر پريده باشد و ضعف و سستي بر او غالب گردد. رنگ پيامبر پريده و عرق كرده بود و ميلرزيد. از خديجه خواست كه او را با لحافي بپوشاند. خديجه نيز او را پوشاند و اصرار داشت آنچه را كه مورد شبهه و ابهام است بفهمد. زيرا ضعف براي محمد(ص) سابقه نداشت و تا آن هنگام اتفاق نيفتاده بود كه اضطراب اينطور بر او مسلط شود. او ميدانست كه شوهر دوست داشتنياش احساس ضعف نميكند و به هيچ دليل هر چه سخت و كاري هم باشد از پا در نميآيد، از اينرو با اصرار سوال ميكرد و پيامبر از پاسخ طفره ميرفت، ولي خديجه همسر و رفيق با صداقت ميخواست تا حال او را درك كند تا اينكه از حركت با او در هر ميدان و به سوي هر هدف از جايگاه طبيعي خود عقب نماند سرانجام پيامبر خدا آنچه را كه شنيده و احساس كرده بود براي او بيان كرد و داستان روح را براي او نقل كرد كه در غار حرا ناگهاني بر او نازل شد و گفت: «بخوان» و پيامبر پاسخ داده بود: «من نميتوانم بخوانم.» تا سه بار به او گفت:
«اقرا باسم ربك الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقرا و ربك الاكرم. الذي علم بالقلم. علم الانسان مالم يعلم»
"بخوان به نام پروردگارت كه آفريننده عالم است. آن خدايي كه انسان را از خون بسته آفريد. بخوان به نام پروردگارت كه گراميترين است. آن آفريدگاري كه نوشتن با قلم را آموخت و به انسان آنچه را كه نميدانست تعليم داد."
خديجه در حالي كه در نخستين حال نشاط روحي و شادي بود از پيامبر (ص) سوال كرد: «آيا از او پرسيدي كه تو كيستي، اسمش را سوال نكردي؟» پيامبر اكرم (ص) پاسخ داد: "شنيدم كه ميگفت: من جبرئيل هستم آمدهام تا رسالت پروردگارت را به تو برسانم ...» گويا ميخواست خديجه احساس او را درك كند و در انديشهها همراهياش كند.
سپس فرمود: «من بر خودم ميترسيدم» خديجه با شور و شتاب پاسخ داد: «نه، به خدا هرگز، خدا هرگز تو را خوار نميكند. تو صله رحم ميكني، زحمت ديگران را بر دوش ميكشي و توليد ميكني و مهماننواز هستي و در مشكلات مردم ياور آناني و راستگو و امين مردمي.
خديجه با اين كلمات حكيمانه و فصيح كه حالت تشويق و تصديق داشت، به شوهرش پاسخ داد و همه آن كلمات، نشانگر صداقت او به محمد(ص) فرزند عبدالله بود.
سپس وحي بر او نازل شد تا به او دستور دهد كه انذار و ابلاغ كند و ديگران را به رسالت آسماني دعوت كند. رسول خدا (ص) دست به كار شد تا انذار كند و خديجه هم شروع كرد و با تمام نيرو و امكانات مادي، معنوي و عاطفي خود با پيامبر همراه شد و همه را در اختيار او گذاشت.
پيامبر را در حركتش در همه زمينهها همراهي ميكرد. هنگامي كه پيامبر (ص) براي نخستين بار براي نماز به سوي مسجد حركت كرد، پسرعمويش علي بنابيطالب (ع) هم با او حركت كرد، خديجه نيز در نماز نفر سوم بود. ترس موجب عقبنشيني او نشد و شك و ترديدي در حركتش ايجاد نگشت؛ زيرا ديگران او را نميشناختند در حالي كه خديجه محمد(ص) را ميشناخت و به او اطمينان كامل داشت.
و اين يكي از ابعاد معجزه پيامبر (ص) بود، زيرا اكثر مردان فوقالعاده تاريخ، با دو چيز تلخ روبرو بودند: يكي رفتار همسرانشان و ديگري ايمان نداشتن زنانشان به شخصيت آنها. زيرا انسان معمولي هر چه فوقالعاده و يگانه باشد، خالي از عيب و نقص و ضعف نيست. و اگر بتواند عيب و نقص را از هر كسي مخفي كند آن را از همسرش ـ كه نزديكترين فرد به اوست ـ نميتواند مخفي نگه دارد. ولي قضيه در مورد رسول خدا و خديجه درست به عكس است. چون پيامبر خدا (ص) بالاتر و والاتر از همه مردان بود، هر چند فوقالعاده و بينظير باشند، از اين رو هر چه شخصي به او نزديكتر بود، به او علاقه و عشق ميورزيد، عقيدهاش بيشتر ميشد و ايمانش به رسالت و دعوت پيامبر راسختر و محكمتر ميگشت.
آري محمد(ص) به عنوان مرد شماره يك و انسان شماره يك مبعوث شد تا پيامبر شماره يك باشد و سپس خديجه يار و ياور او شد، چقدر آن دو مورد آزمايش قرار گرفتند و كافران چقدر بر آنها سخت گرفتند و زندگي آنها با خطر تهديد شد. بارها اتفاق افتاد كه پيامبر(ص) نزد خديجه آمد در حالي كه توسط دشمنان زخمي شده و ضربه ديده بود؛ ولي اين اوضاع و احوال براي خديجه چيزي جز پايداري، قوت، مصممتر شدن و استواري به همراه نداشت.
نور اسلام تا اعماق فكر و روح خديجه نفوذ كرد و با آن نور هدايت و درخشندگي يافت. از خصوصيات اسلام به عنوان يك عقيده انقلابي و هماهنگ با عقل و فطرت و نافذ در وجود انسان اين است كه وقتي در هر قلبي استقرار پيدا كرد، در مقابل او درهايي از ايثار و فداكاري ميگشايد.
زن مسلمان به ميدان جهاد ميرفت تا برادران و فرزندان خود را براي ورود به ميدان جنگ تحريك و ترغيب كند. او با آنها بود و مداوايشان ميكرد، به تشنگان آب ميداد و از آسيبديدگان پرستاري ميكرد، و از دست دادن فرزندان و برادران و عموها ثمري جز علاقه بيشتر به اسلام و فدا شدن در راه آن برايش نداشت. زن مسلمان گاهي خبر مرگ عزيزان و دوستانش را ميشنيد؛ ولي همان وقت نگران سلامتي پيامبر بود؛ بنابراين شگفت نيست كه خديجه همسر پيامبر (ص) نخستين ايمان آورنده و قويترين بازوي او باشد.
واقعيت اين است كه من وقتي به سيره زنان اسلام مينگرم و فداكاري و همراهي و مواضع آنان را ميخوانم، اين سوال برايم پيش ميآيد آيا ما هم واقعا زن مسلمان هستيم؟ اين همان اسلام است كه بعد از انتشار از غار حرا و خانه خديجه قلب او را نوراني كرد.
از اين رو خديجه شايسته اين خيزش سريع اسلامي بود. او بود كه محمد(ص) را از زمانهاي خيلي زود، و بعد از اينكه فهميد او صاحب رسالت مقدسي است، براي خودش برگزيد؛ به همين خاطر وقتي خبر نزول وحي را بر شوهرش در غار حرا شنيد، ناگهاني و بعيد ندانست و با شنيدن چند كلمه از شوهرش قانع شد و به سرعت او را تصديق و تاييد كرده، از او پشتيباني كرد. خديجه از نظر انديشه، دورانديشي، عمق فكري، احساس، صداقت و سخاوت نيرومندترين زن بود.
خديجه؛ امالمومنين، همراه با حيات رسالت محمد(ص) زنده بود و تمام زحمتها و مشكلات را در راه آن كوچك شمرد و تمام اموال خود را در اين راه صرف كرد؛ تا جايي كه آن زن ثروتمند و بينياز، فقيري تهيدست شد. زيرا به واسطه دعوتش پشتوانه مالياش را تمام كرد و چيز اندكي هم باقي نماند. هنگامي كه پيامبر (ص) گرسنه ميشد، خديجه هم از گرسنگي به خود ميپيچيد و با سيري پيامبر او هم سير ميشد. اين مساله تفاوت ميان خديجه و ساير زنان پيامبر (ص) را روشن ميكند. همان تفاوتي كه رسول خدا را وا ميداشت تا آخرين روز زندگي شريفش نسبت به او اظهار علاقه كند. زيرا خديجه در آن روز غربت و تنهايي اسلام ثروتي را كه داشت براي اسلام داد و در آن روزي كه هيچ زن نمازگزاري با پيامبر(ص) نبود خديجه با او نماز خواند.
در حالي كه ساير زنان پيامبر(ص) بعد از گسترش اسلام در همه جا با پيامبر (ص) مجادله ميكردند و از او نفقه بيشتر و زندگي وسيعتر ميخواستند و نصيحتهاي پيامبر (ص) آنها را از خواسته خود منصرف نميكرد تا جايي كه در روايت آمده، روزي ابوبكر بر پيامبر عظيمالشان اسلام (ص) وارد شد و زنان پيامبر هم خدمت او بودند. ديد پيامبر (ص) اندوهناك است، قضيه را فهميد. بلند شد و به سوي دخترش حمله كرد تا گردنش را بزند؛ چون او پيامبر (ص) را آزرده بود و به خاطر خواستههاي مادي خود به روش دعوت پيامبر (ص) اعتراض كرده بود؛ تا اينكه آيه نازل شد و زنان پيامبر را مخير ساخت كه يا لذتهاي زندگي دنيوي را انتخاب كنند، يا پيامبر (ص) را، و آنها بعد از بسته شدن راهها همراهي پيامبر عظيمالشان را انتخاب كردند و خديجه ـ كه درود خدا بر او باد ـ در حد تواني كه داشت از هيچ كوششي در كمك براي تبليغ و دعوت به اسلام دريغ نكرد؛ مثلا وقتي قريش بنيهاشم را در منطقهاي كه شعب يا شعب ابوطالب خوانده ميشد، در محاصره قرار دادند و از رساندن آب و نان و توشه به آنها ممانعت كردند، اگر اموال خديجه نبود مرگ در اثر گرسنگي همه بنيهاشم را تهديد ميكرد.
خديجه (س) كساني را براي خريد غذا به صورت پنهان و با گرانترين قيمت ميفرستاد و از فرزندان، برادران و خواهرانش براي اين كار كمك ميگرفت و به اين ترتيب غذا براي محاصره شدگان بنيهاشم تامين شد.
به همين جهت و جهات ديگري كه در موضعگيريهاي درخشانش در تاريخ اسلام، خديجه جايگاه والايي در زندگي پيامبر يافت.
خديجه (س) در سال سيزدهم بعثت وفات كرد و رسول خدا (ص) به شدت براي غمگين شد در همان سال عمويش ابوطالب نيز وفات كرد از اين رو آن سال، سال حزن و اندوه ناميده شد. به خاطر اينكه رسول خدا براي از دست دادن خديجه و عمويش ابوطالب اندوهناك شد.
آري، خديجه در سختترين دوران زندگي پيامبر وفات كرد؛ ولي هرگز از زندگي پيامبر خارج نشد و براي او يادگاري گرانبها و گرانقدر بجا گذارد. آن يادگار، صديقه طاهره، فاطمه زهرا (س) سرور زنان جهان بود.
منبع:
زن در زندگي پيامبر اكرم (ص)، تاليف: بنتالهدي صدر، ترجمه: محمود شريفي، ناشر: شركت چاپ و نشر بين الملل، نوبت چاپ: اول بهار 1383
انتهاي پيام
ارسال نظر