گوناگون

گفت‌وگو با شهلا اعزازی، جامعه شناس: ساختار آموزش و پرورش امکان بروز استعداد‌ها را نمی‌دهد

پارسینه: دكتر شهلا اعزازي يكي از معدود جامعه شناساني است كه يكي از حوزه‌هاي تخصصي‌اش، جامعه شناسي آموزش و پرورش است. او كه با نظريات و ديدگاه‌هاي صاحبنظران برجسته بين‌المللي در حوزه آموزش و پرورش به خوبي آشنا است، شناخت خوبي از نهادها و ساختار آموزشي ايران دارد و در حوزه آموزش و پرورش داراي ديدگاه‌هايي نو و بديع است. با اين عضو هيات علمي دانشگاه علامه طباطبايي درباره چرايي پرسشگر بار نياوردن دانش‌آموزان و عدم تربيت آنها براي تبديل شدن به انسان‌هايي خلاق و نقاد، گفت‌‌وگويي ترتيب داده‌ايم كه در ادامه مي‌خوانيد:


این انتقاد به سیستم آموزش و پرورش ما هست که دانش‌آموزان را با تفکر نقاد، پرسشگر و خلاق بار نمی‌آورد. آیا به باور شما این نقد صرفا به سیستم آموزشی ما بر می‌گردد و اگر سیستم تغییر کند مساله هم حل می‌شود؟ از سوی ديگر مطرح می‌شود ساختاری که معلم محور است و دانش‌آموز در آن فقط باید حفظ کند و پاسخ دهد جزئی از ساختار بزرگ‌تری است که بعدا دانش‌آموز باید در آن زندگی و کار و کنش اجتماعی اقتصادی سیاسی داشته باشد؛ يعنی کارکرد ساختار اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ما به‌گونه‌ای است که در عمل مشکلی با وضعیت موجود ندارد و اعتراض‌ها به اين امر وجهي ندارد. نظر شما در اين خصوص چيست؟
مدارس و آموزش و پرورش در ایران سابقه‌ای طولانی دارد. مدارس مدرن در ایران قبل از انقلاب مشروطه تاسیس شد و حتی قدمت مدارس دخترانه نیز به بیش از صد سال می‌رسد؛ بنابراین می‌توان گفت که مدرسه یکی از قدیمی‌ترین نهاد‌هایی است که از شکل سنتی ( آموزش مکتبی) خارج و دارای شکل نوین گشت. میان این دو شیوه تدریس تفاوت‌های زیادی وجود دارد. مدارس بر اساس برنامه ریزی درسی شکل گرفته و هر مقطع تحصیلی به عنوان پایه‌ای برای مقاطع تحصیلی بالاتر به کار می‌آید. همچنین در مدارس معلمان حرفه‌ای که آموزش تدریس دیده‌اند، تدریس می‌کنند. کتاب‌های درسی مشخص و تا حدودی برای همه مشابه است؛ اما موضوع مهم‌تری که در مدارس وجود دارد ضرورتی بود که در آن مرحله زمانی به‌وجود آمده بود، نه فقط به علت پیشرفت‌هایی که در جامعه صورت گرفته بود، ضرورت سواد برای افراد جامعه مطرح شده بود؛ بلکه گذشته از آن مدارس باید این وظیفه را که افراد جامعه را با هویت تاریخی خود آشنا كند، حس یگانگی ملی از طریق ارائه تاریخ کشور و آشنایی با محیط کشور خود (جفرافیا) و ادبیات را به دست آورند و همچنین با برخی از مفاهیم مانند میهن، آشنایی با پرچم و سرود ملی و مذهب کشور و همچنین آشنایی با سایر اقوام که در آن سرزمین زندگی می‌کنند و زبان رسمی کشور و... آشنا گردند. این شناخت و آگاهی برای کسب هویت ملی افراد ضرورت داشت. در حقیقت مدارس در دوره‌ای که جوامع به تدریج از حالت سنتی خارج و به شکل مدرن در می‌آمدند می‌بایست جامعه پذیری کودکان را در مقیاسی انجام دهند که خانواده و همسایگان قادر به انجام آن نبودند و از افراد جامعه به اصطلاح «شهروندانی» مناسب زندگی اجتماعی به‌وجود آورند. البته سال‌ها بعد به برخی از کارکرد‌هایی که مدارس در ابتدای شروع بر عهده گرفتند ایرادات و انتقاداتی وارد شد؛ اما اصل جامعه پذیری پابرجا باقی ماند.


اگر در ابتدا در غرب مدارس برای ایجاد نیروی کاری مناسب شرایط جدید صنعتی به‌وجود آمد به‌تدریج درخواست‌ها از این نیروی کار افزایش یافت و دیگر اندکی سواد کفایت نمی‌کرد؛ بنابراین با توجه به انتقاداتی که به کارکرد‌های مدارس از دیدگاه جامعه شناسی و تعلیم و تربیت مطرح شد، تغییراتی در محتوای دروس و اهدافی که برای تدریس در نظر گرفته شده بود، به‌وجود آمد؛ اما آنچه که باقی مانده است انطباق محتوای نظام آموزشی با در خواست‌های جامعه است؛ بنابراین اگر در جامعه‌ای نیاز به افراد با تفکر نقاد، پرسشگر و خلاق وجود داشته باشد و نظام آموزشی قادر به ارائه چنین افرادی به جامعه نباشد به طور یقین نظام برای رسیدن به هدف خود دست به تغییراتی سریع خواهد زد و اگر نیاز به تولید افرادی بدون تفکر انتقادی و خلاقیت باشد تغییرات ظاهری در نظام آموزشی نیز به رسیدن به خلاقیت کمک نخواهد کرد.
پرورش پرسشگر و متفکر نقاد نیاز به مربی و معلم نقاد و پرسشگر یا حداقل افرادی دارد که با چنین دیدی آگاه آشنا و توانمند باشند، آیا حتی در صورت اینکه هدف آموزش پرورش هم به سمت پرسشگری و خلاقیت پروری تغییر جهت دهد با وجود نیروهای موجود اصلا چنین کاری شدنی است؟ مساله از کی و کجا باید حل شود؟
هر چند که پیش فرض این گفت‌‌و‌گو بر نبود افراد پرسشگر و متفکر و نقاد است، اما اولا با این پیش فرض چندان موافق نیستم که کلیه افراد دارای چنین ویژگی هستند و حتی اعتقاد دارم که بسیاری از معلم‌ها در ابتدای کار خود تمایل به تدریس با ویژگی‌های فوق را دارند؛ اما به علت جو حاکم بر سازمان و به دلایل شغلی مختلف به‌تدریج این تمایل را ممکن است از دست بدهند. اما آنچه که مهم است ساختار سازمانی حاکم بر آموزش و پرورش است که امکان بروز استعداد‌های موجود را چه در میان معلم‌ها و چه دانش‌آموزان نمی‌دهد. ساختاری که به صورت معمول اکثریت افراد دخیل در سازمان (دانش‌آموزان) از کمترین حق اظهار نظر برخوردار هستند. در این ساختار آموزشی برنامه ریزی‌های آموزشی تقریبا همیشه از بالا و بدون در نظر گرفتن عقاید افراد دخیل در سطوح پايینی انجام می‌گیرد و کادر آموزشی با توجه به درخواست‌هایی که از آنان می‌شود موظف به تدریس هستند. طبیعتا در صورت تغییری اساسی در اهداف آموزش و پرورش کادر آموزشی و همچنین دادن رهنمود‌هایی به آنان جهت انجام وظایف خود می‌تواند، بسیار موثر باشد. طبیعتا ایجاد تغییراتی در مراکز آموزشی تربیت معلم و آماده‌سازی دانشجویان برای ورود به کلاس درس با تفکر جدید نیز قدمی بسیار مهم است.
فرم و شکل در ساختار آموزش پرورش ما طی سال‌های گذشته بارها تغییر کرده؛ ولی هدف‌گذاری و محتوا کمتر مورد توجه بوده است. الان هم که به دو دوره شش ساله رسیده است. در بخش دبستان هم بحث آموزش کیفی و حذف نمره آغاز شده است، این تغییرات تا چه میزان مساله واقعی یا اصلی آموزش و پرورش ماست و تا چه میزان راهگشا بوده آن هم در حالی که ما همچنان با مساله‌ای به نام کنکور مواجهیم که غیرمستقیم هدف‌گذاری نهایی آموزش و پرورش را در دست دارد.
تا چه‌اندازه ایجاد چنین تغییراتی ضروری بوده مساله‌ای است که باید برای افراد دخیل در آموزش و پرورش توضیح داده شود. در نهاد آموزش و پرورش تقریبا کلیه افراد یک جامعه دخالت دارند. تعداد بسیاری در سازمان مشغول به کار هستند و جمعیت ميلیونی دانش‌آموزی و خانواده آنان نیز وجود دارند که هر تغییری در آموزش مستقیما به آنان مربوط می‌شود. در نتیجه هر تغییری به این شکل باید هم از کمک‌های کارشناسانه افراد دخیل در آموزش استفاده کند و هم چنین برای جمعیت در گیر این مساله توضیح کافی ارائه دهد.


بحث آموزش کیفی و حذف نمره که به معنای حذف رقابت بسیار شدیدی که در مدارس حاکم است به خودی خود بحثی منطقی است؛ اما در هر صورت ارزشیابی دانش‌آموزان باید همیشه وجود داشته باشد. در بهترین فرم معمولا پیشرفت یا عدم پیشرفت یک دانش‌آموز با فعالیت‌های قبلی او سنجیده می‌شود و در نهایت هر دانش‌آموز حتی بدون کسب نمره باید مورد ارزشیابی قرار گیرد و مشخص شود که میزان موفقیت او در یک درس چه میزان بوده است. در نتیجه فکر می‌کنم که حذف نمرات به معنای حذف ارزش‌گذاری نخواهد بود؛ بلکه به معنای کار و فعالیت بیشتر برای معلم‌ها می‌باشد، اما چگونگی انجام آن در مدارس مهم است.
در سال‌های اخیر سایه کنکور بر مدارس و یادگیری چگونگی پاسخ دادن به سوالات کنکور بسیاری از کارکرد‌های آموزشی را زیر سوال برده است. هر چند که با این روش سنجش دانش‌آموزان موافق نیستم؛ اما به هر حال برای انتخاب دانش‌آموز باید معیاری وجود داشته باشد و با توجه به جمعیت ميلیونی متقاضی ورود به دانشگاه امکان بررسی تک‌تک درخواست‌ها احتمالا امکان‌پذیر نیست. اما اگر گفتار‌های مسوولان مربوط به حذف کنکور در سال‌های آینده را در نظر بگیریم احتمالا دانش‌آموزان دبستانی زمانی که به مرحله ورود به دانشگاه می‌رسند دیگر با مساله کنکور رو به رو نخواهند بود؛ بنابراین تغییری که به‌وجود آمده با توجه به برنامه‌ریزی‌های دراز مدت است که در آن پدیده کنکور وجود نخواهد داشت.
اصولا جایگاه نظریات آموزش و پرورش در سیستم آموزش و پرورش ما کجا است؟ و اینکه آیا اصلا ساختار‌های آموزش پرورش در دنیا بر اساس یک یا چند نظریه خاص حرکت می‌کند؟ آیا اهدافی پشت سر آنها است؟ این اهداف را جامعه شناسان آموزش پرورش و کارشناسان حوزه علوم تربیتی تدوین می‌کنند یا ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه؟ هدفی می‌توان متصور بود برای این سیستم آموزش و پرورش که در حال حاضر در ایران وجود داردو کار می‌کند؟


آموزش و پرورش هم در طول زمانی که به‌وجود آمد از نظریه‌های خاص خود بهره‌مند شده است و در این حوزه اصولا فلسفه آموزش و پرورش وجود دارد و هم چنین نظریه‌های متعددی در رابطه با چگونگی تدریس بهتر و موثرتر، نظریه‌های مختلف علوم تربیتی و روانشناسی و هر چند دیرهنگام؛ اما نظریه‌های جامعه شناسی نیز در رابطه با آموزش و پرورش مطرح هستند و جملگی به نتایج مطلوبی نیز در این مورد رسیده‌اند. برای شناخت نظریه آموزش و پرورش ایران باید به اهداف تدوین شده آموزشی که وجود دارند، نگاه کرد و از خلال آن به هدف آموزش در ایران رسید. این اهداف هم به صورت کلی و هم جزئی برای هر مقطع و حتی برای هر درس وجود دارد. طبیعی است که از آنجا که تقریبا در تمام کشور‌ها آموزش زیر نظر دولت عمل می‌کند و حتی مدارس خصوصی نیز موظف به فعالیت در چارچوب مورد نظر نهاد آموزشی هستند آنچه که هدف را تعیین می‌کند ساختار سیاسی یک جامعه می‌باشد؛ اما دلیلی وجود ندارد که از نظریات علوم تربیتی و سایر علوم بهره نبرند. البته تا زمانی که نتایج و پیشنهادها مغایرتی با اهداف کلی آموزشی نداشته باشد. مثال مشخص آموزش برابر برای دختران و پسران در نظام آموزشی است که جامعه شناسی بر روی آن کار کرده و نظریه‌های مشخصی دارد، اما اگر هدف تفکیک جنسیتی در جامعه و محل کار و دانشگاه‌ها می‌باشد در نتیجه در مدارس نیز با محتوای دروسی بر اساس تفکیک جنسیتی مواجه خواهیم بود، کما اینکه کتاب‌های درسی کنونی دارای نابرابری جنسیتی می‌باشند. مشکلاتی که بر اساس این هدف به‌وجود می‌آید نه فقط در حد مدارس و دانشگاه و حوزه‌های شغلی خواهد بود؛ بلکه بر کلیه وجوه زندگی من‌جمله خانواده‌ها نیز تاثیر خواهد گذاشت. نتیجه دور نگاه داشتن دختران از امکانات آموزشی برابر با پسران که به تبع آن به موقعیت‌های اجتماعی نابرابر، مشاغل نابرابر و اعتبار اجتماعی نابرابر خواهد انجامید مشکلاتی جدید در چند سال آینده به‌وجود خواهد آورد که بسیاری از آنان فعلا قابل‌پیش‌بینی نیست.

مهسا جزینی/ دنیای اقتصاد

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار