نامه یک خبرنگار به وزیر آموزش و پرورش
پارسینه: آن مستند واحد مركزي خبر كه پخش شد يكي «نرگس» بود كه شب زنگ زد و گفت «ممنونم عمو». بعد ديه بچهها هم پرداخت شد. اين را تاثير رسانه ملي و لطف خدا ميدانم.
در زندگي خبرنگاري روزهايي هست كه فراموش نميشود. گاهي خاطرهها چيزهاي مزخرفي هستند. وقتي مستند نرگس را ميساختيم كه حكايت پردرد بچههاي سوخته روستايي دور بود، متوجه شديم كه با گذشت چند سال هنوز ديه آنها را پرداخت نكردهاند.
تماس گرفتم با دفتر وزير. با روابط عمومي. چند روز آنها مارا پيچاندند و ما به خود پيچيديم. گفتند وزير وقت ندارد. من ميدانستم حتي آنهايي كه سر پيچ جاده مدرسه جلوي ما را گرفتند كه چرا اينجا آمديد و يكساعتونيم نرگس و دوستانش را كه امتحان هم داشتند معطل كردند از كجا ارشاد ميشدند! بالاخره قرار با وزير جور شد. تا وارد اتاق مصاحبه شد، گفت: «همين كارها را كردي كه از فرانسه اخراجت كردند»... كمي مكث كردم و لبخند زدم. گفتم خسته نباشيد آقاي وزير... باز گفت: «براي چي نبش قبر ميكني؟!» ديدم ممكن است عصبي شود. زود ميكروفن يقهاي را گرفتم دستم و رفتم روي پيراهنش نصب كنم. در همان حال گفتم: «آقاي وزير اول اينكه سالها گذشته و شما اگر لااقل پيگير ديه اين دختربچهها بوديد ديگر نيازي به اين كارها نبود. گفتم باز هم در مدارس ما بخاريهاي نفتي هست و باز امكان فاجعه ميرود...» وزير گفت: «ديه آنها بزودي پرداخت ميشود». گفت: «تمام بخاريهاي نفتي را جمع كرديم». گفتم: تمام تمامشان را؟ گفت: «بله». مصاحبه تمام شد... آقاي وزير بعد از پخش مستند واحد مركزي خبر در مصاحبه با روزنامهاي گفت: كاري كه آن مستند عليه آموزش و پرورش كرد صداي
آمريكا هم نكرد! گوشه همان صفحه روزنامه نوشتم: «من چه گويم كه تو را نازكي طبع لطيف / تا به حديست كه آهسته دعا نتوان كرد». بگذريم. آن مستند واحد مركزي خبر كه پخش شد يكي «نرگس» بود كه شب زنگ زد و گفت «ممنونم عمو». بعد ديه بچهها هم پرداخت شد. اين را تاثير رسانه ملي و لطف خدا ميدانم.
چند وقت بعد تصويري ديدم از همكارانم در شهرستان كه باز بخاري نفتي در كلاس بود.اين بار زنگ زدم به يكي از اطرافيان وزير. گفتم اينها را جمع نكردهايد و نشاني دادم و گفتم: «باز ممكن است فاجعهاي از راه برسد. جمع كنيد تا قبل از اينكه بچههاي مردم به مشكل بخورند و سوژه شويد». آقاي وزير! نفهميدم پيغامم را گرفتيد يا نه. الان هم من اين يادداشت را چندين و چند روز بعد از اين حادثه مدرسه شينآباد نوشتم. خواستم اين موج بخوابد و اصلا به من ربطي ندارد شما باز ميمانيد بر صندليتان يا نه. من فقط به عنوان يك خبرنگار ميخواهم بدانم پيغام آن روز من رسيده يا نرسيده هنوز...؟
* كامران نجفزاده
چند وقت بعد تصويري ديدم از همكارانم در شهرستان كه باز بخاري نفتي در كلاس بود.اين بار زنگ زدم به يكي از اطرافيان وزير. گفتم اينها را جمع نكردهايد و نشاني دادم و گفتم: «باز ممكن است فاجعهاي از راه برسد. جمع كنيد تا قبل از اينكه بچههاي مردم به مشكل بخورند و سوژه شويد». آقاي وزير! نفهميدم پيغامم را گرفتيد يا نه. الان هم من اين يادداشت را چندين و چند روز بعد از اين حادثه مدرسه شينآباد نوشتم. خواستم اين موج بخوابد و اصلا به من ربطي ندارد شما باز ميمانيد بر صندليتان يا نه. من فقط به عنوان يك خبرنگار ميخواهم بدانم پيغام آن روز من رسيده يا نرسيده هنوز...؟
* كامران نجفزاده
تماس گرفتم با دفتر وزير. با روابط عمومي. چند روز آنها مارا پيچاندند و ما به خود پيچيديم. گفتند وزير وقت ندارد. من ميدانستم حتي آنهايي كه سر پيچ جاده مدرسه جلوي ما را گرفتند كه چرا اينجا آمديد و يكساعتونيم نرگس و دوستانش را كه امتحان هم داشتند معطل كردند از كجا ارشاد ميشدند! بالاخره قرار با وزير جور شد. تا وارد اتاق مصاحبه شد، گفت: «همين كارها را كردي كه از فرانسه اخراجت كردند»... كمي مكث كردم و لبخند زدم. گفتم خسته نباشيد آقاي وزير... باز گفت: «براي چي نبش قبر ميكني؟!» ديدم ممكن است عصبي شود. زود ميكروفن يقهاي را گرفتم دستم و رفتم روي پيراهنش نصب كنم. در همان حال گفتم: «آقاي وزير اول اينكه سالها گذشته و شما اگر لااقل پيگير ديه اين دختربچهها بوديد ديگر نيازي به اين كارها نبود. گفتم باز هم در مدارس ما بخاريهاي نفتي هست و باز امكان فاجعه ميرود...» وزير گفت: «ديه آنها بزودي پرداخت ميشود». گفت: «تمام بخاريهاي نفتي را جمع كرديم». گفتم: تمام تمامشان را؟ گفت: «بله». مصاحبه تمام شد... آقاي وزير بعد از پخش مستند واحد مركزي خبر در مصاحبه با روزنامهاي گفت: كاري كه آن مستند عليه آموزش و پرورش كرد صداي
آمريكا هم نكرد! گوشه همان صفحه روزنامه نوشتم: «من چه گويم كه تو را نازكي طبع لطيف / تا به حديست كه آهسته دعا نتوان كرد». بگذريم. آن مستند واحد مركزي خبر كه پخش شد يكي «نرگس» بود كه شب زنگ زد و گفت «ممنونم عمو». بعد ديه بچهها هم پرداخت شد. اين را تاثير رسانه ملي و لطف خدا ميدانم.
چند وقت بعد تصويري ديدم از همكارانم در شهرستان كه باز بخاري نفتي در كلاس بود.اين بار زنگ زدم به يكي از اطرافيان وزير. گفتم اينها را جمع نكردهايد و نشاني دادم و گفتم: «باز ممكن است فاجعهاي از راه برسد. جمع كنيد تا قبل از اينكه بچههاي مردم به مشكل بخورند و سوژه شويد». آقاي وزير! نفهميدم پيغامم را گرفتيد يا نه. الان هم من اين يادداشت را چندين و چند روز بعد از اين حادثه مدرسه شينآباد نوشتم. خواستم اين موج بخوابد و اصلا به من ربطي ندارد شما باز ميمانيد بر صندليتان يا نه. من فقط به عنوان يك خبرنگار ميخواهم بدانم پيغام آن روز من رسيده يا نرسيده هنوز...؟
* كامران نجفزاده
چند وقت بعد تصويري ديدم از همكارانم در شهرستان كه باز بخاري نفتي در كلاس بود.اين بار زنگ زدم به يكي از اطرافيان وزير. گفتم اينها را جمع نكردهايد و نشاني دادم و گفتم: «باز ممكن است فاجعهاي از راه برسد. جمع كنيد تا قبل از اينكه بچههاي مردم به مشكل بخورند و سوژه شويد». آقاي وزير! نفهميدم پيغامم را گرفتيد يا نه. الان هم من اين يادداشت را چندين و چند روز بعد از اين حادثه مدرسه شينآباد نوشتم. خواستم اين موج بخوابد و اصلا به من ربطي ندارد شما باز ميمانيد بر صندليتان يا نه. من فقط به عنوان يك خبرنگار ميخواهم بدانم پيغام آن روز من رسيده يا نرسيده هنوز...؟
* كامران نجفزاده
ارسال نظر