گوناگون

عاشقي اجباري شده؟ / زندگي عشقي يا عاشقانه؟

عاشقي اجباري شده؟ / زندگي عشقي يا عاشقانه؟

پارسینه: وقتي رسانه ها اين باور را ايجاد مي کنند که همه بايد عاشق شوند!

بعضي آدم ها عاشقي را به رسميت مي شناسند و بعضي نه. بعضي ها هدف عشق هاي ماندني مي شوند، بعضي هدف عشق هاي رفتني. بعضي آدم ها در موقعيتي معمولي، عاشق آدمي متناسب با سن و سال و شرايط خودشان مي شوند و بعضي ديگر، در تنگناي فشارها و بحران ها، عاشق آدمي بي تناسب و بي ربط. گاهي سرانجامِ شيرين وصال، انتظار عشق را مي کشد و گاهي پايان تلخِ هجران. بعضي فيلم ها و قصه ها و شعرها از عشق، مفهومي رنگي و شکلاتي و دور از دسترس مي سازند و بعضي، تصويري سياه. امروز قرار نيست درباره هيچ کدام از اين ها حرف بزنيم. قرار نيست عشق يا شکست عشقي را تحليل کنيم و در مدح يا مذمت شکل هاي گوناگون آن قلم فرسايي کنيم.


امروز فقط مي خواهيم درباره بمبارانِ رسانه ايِ «اگر عشق را تجربه نکردي، پس خيلي بدبختي!» صحبت کنيم. جرياني که به خاطر ارائه مضامين جذاب و آنچناني از عشق، خواسته يا ناخواسته به مخاطب القا مي کند که اگر در زندگي، موهبتِ عشق را با حواشيِ پرسوز و گداز و فراز و نشيب هاي به ياد ماندني اش تجربه نکرده، يک اتفاق بسيار مهم و يک کيفيت غيرقابل توصيف را از دست داده است؛ موهبتي که ارزش دارد براي تجربه اش، برخلاف عقل و عرف، «ريسک» کند تا از کاروانِ عشاق سينه سوخته فيلم ها، سريال ها، شعر و قصه ها و شبکه هاي اجتماعي عقب نماند. عشق يک اتفاق است نه انتخاب. قرار نيست همه عاشق شوند. قرار هم نيست هر عشقي به وصال منجر شود. مي شود عاشق شد و از مسيرش با کمک خانواده اقدام کرد و در عقل را هم تخته نکرد. اما مشکل اينجاست که وقتي رسانه ها عشق را به خاطر جذابيت محتوايي در ذهن مخاطب فرو مي کنند دخترانِ جوان به اميد آمدن کسي که در قلبشان آتشفشاني به پا کند، خواستگارهاي خوبشان را رد مي کنند يا پسران جوان به اميد ديدن دختري که دلشان را از جا بکند، گزينه هاي خوب دور و برشان را نديده مي گيرند و مردان و زنانِ ميانسال، بعد از ده دوازده سال زندگيِ خوب که حاصل يک انتخاب معقول و يک ازدواج سنتي بوده، احساس خسران و زيان مي کنند. نظر شما چيست؟

نگاهي به بمباران رسانه اي درباره عشق و عاشقي

انگار از عشق، گريزي نيست!
از ساليان دور، فيلم ها و سريال هاي خوش آب و رنگ سينما و تلويزيون، پر از دختران و پسران جذاب و گيرايي است که به بهانه اي، نگاهشان در هم گره مي خورد، چشم هايشان برق مي زند، رنگ از رخسارشان مي پرد و براي لحظاتي زبانشان بند مي آيد. پر از کتاب و دفترهايي که بي هوا روي زمين رها مي شود، دست هاي لرزاني که هم زمان براي جمع کردنش پيش مي روند، اشک هايي که در فراق جاري مي شوند و لبخندهايي که با تقديم يک شاخه گل سرخ، پهناي چهره قهرمان را پر مي کنند. مهم نيست مضمون فيلم يا سريال، عاشقانه هست يا نه؛ براي جلب توجه بيشتر مخاطب، بي ربط و باربط يک تيتراژ و ترانه عاشقانه هم تهش مي چسبانيم و تمام.

شعر و ادبيات مان هم پر است از عاشقانه هاي پرسوز و گداز. از عاشقانه هاي کلاسيک که لطيف بودند تا اشعار نسبتا تيره امروز. کار به جايي رسيده که حتي برخي شاعرانِ مذهبي و آييني و اجتماعي مان هم براي عقب نماندن از قافله رسانه ها، به اشعار عاشقانه رو آورده اند و هر کتاب و مجله اي را که باز مي کني، با انبوه عاشقانه هاي بعضا بي سر و ته مواجه مي شوي که از فرطِ تکرار ايده ها، حســـــابي روي اعصابند.

آخرين باري که يک ترانه و آواز و تصنيف غيرعاشقانه شنيديد کي بود؟ آخرين آلبوم غيرعاشقانه اي که وارد بازار موسيقي شد، کدام کار بود؟ از فضاي سنتي کارهاي همايون شجريان بگير تا موسيقيِ تلفيقي گروه هايي مثل پالت و چارتار و موزيک هاي پاپ و عوام پسندِ خواجه اميري و رضاصادقي و حتي کارهاي خاص و متفاوت رضايزداني و محسن چاووشي، عشق و شکست عشقي در آن حرفِ اول را مي زند.

شبکه هاي اجتماعي مجازي، فضايي که اين روزها بخش زيادي از وقت و انرژي و حوصله مان صرفِ چک کردن پيام ها و عکس هاي تازه اش و انتشار پست هاي جديد در آن مي شود هم، پر از پست هاي رمانتيک درباب عشق، شکست عشقي و... است. خاصيت شبکه هاي اجتماعي مجازي اين است که همه چيز خواسته، يا ناخواسته اغراق شده ارائه مي شود، از جمله عشق و ارتباط عاشقانه. و اين يکي، آنقدر خوش رنگ و لعاب تصوير مي شود که اگر دلت به داشتنِ چنين حال و هوايي گرم نباشد، حسابي کم مي آوري و اگر حال و هوايي معمولي داشته باشي، از خودت خجالت مي کشي که چرا شکست عشقي نخوردي؟!
-

زندگي عشقي يا عاشقانه؟

عشق چيست؟ آيا معناي واقعي عشق را مي توان در ادبيات جهان جست؟ در هنر؟ دين؟ عرفان؟ آيا مفهوم عشق در گذر زمان متغير است؟ آيا آنچه که ما عشق مي ناميم در گذشته ها نيز تعريفي مثل الان داشته است؟ هزار آيا و چرا درباره عشق وجود دارد، اين مفهوم پيچيده و محبوب در بين جوامع!

در گذشته (نه چندان دور تا همين بيست سال پيش)، آدم ها براي الگوبرداري هاي اخلاقي و روش هاي زندگي رجوع مي کردند به پدر و مادر، اقوام، ريش سفيدها، يا در نهايت آموزگار، همسايه و هم قطاران سني و صنفي. اما اين روزها، با گسترش چشمگير وسايل ارتباط جمعي، اين غول هاي رسانه اي هستند که به افراد الگوهاي زيستن مي آموزند، رفته رفته تعريف «نقش هاي اجتماعي» نيز دستخوش تغيير مي شود و ما با تعاريف جديدي از مفاهيم بشري رو به رو مي شويم که مي تواند بسيار آسيب زا باشد.

صداي زنگ تلفن خانه شان که به صدا در مي آيد بعد از دقايقي جنجال به پا مي شود، خواستگاري سنتي شده است واژه ممنوعه ذهنش. دختران هم سن و سالش يا در کوچه و خيابان، يا در دانشگاه و محل کار عاشق شده اند و بعد کار به ازدواج کشيده است. چرا عشق به سراغ او نمي آيد؟ تا چند روز ديگر مي شود يک خانم بيست و نه ساله که عشق به سراغش نيامده و تنها مانده است. سرنوشتش چه خواهد شد؟

هر کسي را براي کاري ساخته اند و دقيقا همين تشتت روش هاي فکري و زندگي است که فرهنگ را مي سازد با همه رنگ ها و زيبايي هايش. ترغيب افراد به تطابق پيدا کردن با الگوي خاص رفتاري از ويژگي هاي اساسي رسانه هاي جمعي است. در واقع رسانه براي همه افراد با خصوصيات کاملا متفاوت، نسخه اي يکسان مي پيچد! حال کافي است رسانه هاي مذکور راه خطا بروند؛ جماعت همرنگ و هم آهنگ مي شوند با حجمي از اشتباهات پي در پي. تاکيد و تشويق بي محاباي رسانه ها به تجربه عشق به عنوان يک مفهوم هيجان انگيز که انسان را از روزمرگي ها نجات مي دهد در هر سن و موقعيتي، توانسته، باعث از ميان رفتن قبح خيانت هاي زناشويي، عادي سازي روابط جنسي در سنين پايين و هم چنين کاهش اعتماد به نفس و رضايت از زندگي در ميان کساني که از قول اين رسانه ها عاشق نشده و ازدواج کرده اند بشود.

نيمه هاي شب است و خانواده؛ کوچک و بزرگ نشسته اند پاي سريال ايراني. دختر و پسر قهرمانان عاشق پيشه اي هستند که به دلايل زميني و فرا زميني! به وصال يکديگر نرسيده اند، حالا پس از سال ها يکديگر را يافته اند و قصه پر غصه فراق شان مي شود نمک نمکدان تهي تلويزيون براي ساختن ذائقه مخاطب. همچنان که رسانه ملي در کشور ما به خاطر برخي اشتباهات در رده هاي مياني و بالادستي نتوانسته است مفهوم عشق را در مرتبه اصلي اش يعني آنچه که بزرگان تاريخ پرورانده اند، براي مخاطب بازنمايي کند، شبکه هاي اجتماعي و هم چنين سريال ها و مجموعه هاي تلويزيوني ماهواره اي توانسته اند بخش عظيمي از تفکر اجتماعي افراد جامعه ما را شکل بدهند. شکاف نسلي که به علل مختلف در جامعه ما به وجود آمده، نيز ناخودآگاه به الگوبرداري جوانان از اين محتواها کمک کرده است.

خاله خانم عشق را تجربه کرده است و مي گويد عشق همان چيزي بوده که در چهل و شش سال زندگي با همسرش جاري بوده است و اين عشق را در هم قدمي و هم دلي به سوي هدفي مشترک مي داند. مي گويد همسرم را اصلا قبل از جاري شدن صيغه عقد نديدم! اما لحظه لحظه زندگي، در ميان خوشي ها و ناخوشي ها عشق را ديدم که همان سايه خدا بر زندگي مان بود.

اگر مفهوم عشق مبتني بر کمال و بالندگي انسان و پيشرفت روحي او باشد، حتما فرآيندي تدريجي و مستمر است. هر آن چه که در لحظه اي (به مانند عشق هاي آتشين رمان ها و سريال ها) به وجود آيد ممکن است در لحظه اي نيز از بين برود. مي توان به معيارهاي عقلاني اعتماد کرد و يک زندگي را شروع کرد بعد از آن عاشق شد و عاشقانه زندگي کرد. زندگي عاشقانه بر پايه معيارهاي درست، دچار ملالتي نمي شود که عشق و عاشقي ميانسالي با همکار و منشي و... بخواهد آن را نجات(!) بدهد.

پيشرفت هاي فني و ارتباطي بشر باعث شده انسان ها به جاي تعامل مستمر با يکديگر، به الگوهايي مجازي و بي پايه و اساس پناه ببرند. الگوهايي که در زندگي اکثر افراد نه تنها قابل پي ريزي نيست بلکه ضررهاي جبران ناپذير بر آن ها وارد مي آورد.

منبع : روزنامه خراسان

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار