نویسنده ای که همه اموالش را وقف گداخانه کرد!
پارسینه: برای طبع لطیف و هنردوست نویسنده واقعیت امروز از هم گسستگی ست، فرو ریختگی ست، ...
پارسینه: از دیگر نویسندگان زبردست ادبیات معاصر ایتالیا- لوئیجی پیرندللو --(۱۹۶۷/۱۹۳۶) میباشد.
آثار وی را مجموعه ای از نمایشنامهها، رمانها، اشعار، داستانهای کوتاه، تشکیل میدهد که در سال ۱۹۳۴ جایزه ی نوبل در ادبیات را از آن وی ساخت. در آثار لوییجی غم و بیقراری موج میزند، ناسازگاری با واقعیت در او واکنشی ذاتی است. ناخشنودی و غم در او چون در هر طبیعت شاعرانه ای بستری دیر پا دارد.
برای طبع لطیف و هنردوست نویسنده واقعیت امروز از هم گسستگی ست، فرو ریختگی ست، مهار ناشدنی است، تناقض گوییست، صحنه ایست که در آن هیچ چیز قابل پیش بینی نیست بر عکس، هر چیزی قابل رخ دادن است.
در نگاهش واقعیت قایقی در سیر زمان است که در مسیرش هر آنچه احساس در کناره رود دستش بدهد برمیگیرد این قایق زودگذر از زودگذران و ناپایداری ها خود را پر میکند. این گونه است که دانه ای شن در رسیدن نابهنگامش قدرت بهمنی پیداکرده و هر چه پیش از خود بوده است را میپوشاند.
وی واقعیت را تله ای می بیند که در آن انسان معاصر شکار است. انسانی که خودش از خودش هویتش را پرس و جو میکند و در آخر به چیزی جز ابهام نمیرسد.
نمیداند کیست چه بوده است و چه خواهد شد. تیرگی در واقعیت، نهاد انسان معاصر را نیز تیره ساخته و آینه وجودش را زنگار گرفته است و دیگر تصویر عشق الهی در آان انعکاسی ندارد.
انسانی که دست از الوهیت برید و به خود گفت این منم که می سازم و زندگی را می رانم اکنون در برابر چشمان خود می سوزد و رهایی از دامی که زندگی بر او تنیده است ممکن نیست.
در نمایش خلقت جهان از سوی جان آفرین، من در انسان منشوریست که نور میطلبد تا در حرکت دوار زمان و زمین بگردد و زیبایی متصاعد کند
حال آنکه انسان معاصر این منشور را نه در برابر درخشش الهی بلکه روی به تاری و تیرگی گرفته است.
در تاری و تاریکی چگونه میشود دید؛ چگونه می شود درخشید و چگونه می شود زیبایی را متصاعد کرد؛انسانی که اشرف مخلوقات آفریده شد اکنون چون کرم ریزی به خود میپیچد و به این فرو مایگی و ناتوانی خود آگاه است.
انسانی که در مرکز دایره ی خلقت قرار گرفت تا سرنوشت خود را با اختیار و اراده خود رقم بزند اکنون در تله ای که زندگی پیرامون او تنیده گرفتار آمده است.
علم و تکنولوژی در دست انسان معاصر که راه را از چاه نمی شناسد بشر را از عشق و ایمان بریده است
در نگاه نویسنده دیگر جوامع انسانی تبدیل به جنگلهایی شده اند که موجوداتش بردگان خود و بردگان یکدیگرند، یعنی اینکه از زندگی بدوی به زندگی بدوی رسیده اند یعنی اینکه از صفر به صفر رسیده اند.
در آثار وی شخصیتها به دنبال هویت گم گشته ای خود میگردند و این گردشی است بی پایان، بی مزد و بیحاصل به همین ترتیب ساختار رمانهایش دایره وار در نهایت به نقطه شروع ختم می شود بی آنکه شخصیت، گمشده اش را یافته باشد.
در ادبیات پیرندللو که انسان معاصر به هجو و نقد گرفته شده است آن منشوری که ابعاد وجود انسان را در درخشش نور الهی باید متصاعد میکرد تبدیل به نقابی شده است که هر کس آن را از دید خود میبیند، تبدیل به حجابی بر حقیقت شده است که هرکسی را از ان پنداری است.
در ادبیات او، یک انسان معاصر در عین بی هویت بودنش هزاران کس هم هست.
پرسن، یعنی شخص، در واژه شناسی به معنی ماسک میباشد ماسکی که بر حقیقت افتاده است
این است که انسان در ظاهرش بازیگری بیش نیست.
نویسنده، نام را کتیبه ی مرگ میداند. نام در نظرش سمبل مرگ است
نام و ماسک شخص که نماد هویت انسان معاصرند جز بهانهای دروغین بیش نیستند
در یکی از اصلیترین رمانهای نویسنده به نام "مرحوم متیا پاسکال" سرگذشت مردی به همین نام را میخوانیم که در جدال با همسرش خانه و شهرش را ترک میکند
در چند مرتبه قمار بازی پول بسیاری صاحب میشود
وقت بازگشتش به خانه در قطار روزنامه ای به چشمش میخورد که بر آن نوشته است:
"متیا پاسکال مرحوم شد."
روزنامه را که دقیقتر میخواند دگرگون می شود و به همسرش که چنین نقشه ای را ریخته بود دشنام می گوید اما کمی بعد تصمیم میگیرد که نام دیگری بر خود بگذارد و ظاهرش را تغییر دهد
تا زندگی دیگری را از نو شروع کند
او از این گریز خوشحال است از اینکه فردی نو شده است خوشحال است به شهر دیگری برای زندگی می رود، و پس از مدتی زندگی در آن شهر بر زن زیبایی عاشق می شود که زن نیز متقابلا به او ابراز عشق میکند؛ متیا یادش میافتد که مدارکی برای نشان دادن هویّتش ندارد؛ و در هر کار ساده ای در آن شهر به دلیل نداشتن اسناد هویتی به سد بر میخورد؛ در نهایت از عشق و آرزوهایش در آن شهر میگذرد و پس از دو سال زندگی در این چهره، تصمیم به مرگ دوم خود میگیرد،نام و عکسی از ظاهر خود را بر قبری در گورستان مینشاند تا به این ترتیب همگان وی را از دنیا رفته بدانند؛ قصد برگشت به شهر اصلی خودش را میکند قصد میکند به خانه خودش برگردد به شهرش که میرسد همسرش را میبیند که با رقیب دیرینه ی او ازدواج کرده است
برای متیا دیگر هیچ راهی نمی ماند جز اینکه هر روز دست گلی به دست بگیرد و به قبرستان بر سر مزار خودش برود.
داستان زندگی خود را می نویسد و پنجاه سال پس از مرگ واقعی او یعنی مرگ سومش این دفتر کشف و خوانده می شود به این ترتیب راز زندگی او دانسته میشود.
در اثر دیگری از پیرندللو به نام"کسی، هیچ کس و هزاران کس" شخصیت اصلی رمان به نام ویتنجلو که دیگر نه قهرمان بلکه بازنده است روزی به درک عمیق و دردناک بی هویت بودنش میرسد در حالی که مردم شهر را میدید که هر یک قضاوتی نادرست از هویت او دارند. ویتنجلو از اینکه خود را در هزاران تصویر که نقشش را مردمان کشیده اند میدید و میشنید ملول و آزرده خاطر بود او که هویت خودش را گم کرده بود و خود را هیچ میدانست چگونه میتوانست هزاران کس را که از وی ساخته اند از پا درآورد.
اموال بسیار زیادی که از پدر به ارث برده بود را وقف افتتاح گداخانه ای کرد که خود نیز در ان به لباس مرسوم گدایان درآمد و همراه با گدایان دیگر در آنجا سپری کرد باور و طاقت اینکه هیچ نیست و هیچ ندارد برایش ممکن تر بود تا مقابله با هزاران کس.
مهتاب علیمحمدی/کارشناس زبان و ادبیات ایتالیایی
آثار وی را مجموعه ای از نمایشنامهها، رمانها، اشعار، داستانهای کوتاه، تشکیل میدهد که در سال ۱۹۳۴ جایزه ی نوبل در ادبیات را از آن وی ساخت. در آثار لوییجی غم و بیقراری موج میزند، ناسازگاری با واقعیت در او واکنشی ذاتی است. ناخشنودی و غم در او چون در هر طبیعت شاعرانه ای بستری دیر پا دارد.
برای طبع لطیف و هنردوست نویسنده واقعیت امروز از هم گسستگی ست، فرو ریختگی ست، مهار ناشدنی است، تناقض گوییست، صحنه ایست که در آن هیچ چیز قابل پیش بینی نیست بر عکس، هر چیزی قابل رخ دادن است.
در نگاهش واقعیت قایقی در سیر زمان است که در مسیرش هر آنچه احساس در کناره رود دستش بدهد برمیگیرد این قایق زودگذر از زودگذران و ناپایداری ها خود را پر میکند. این گونه است که دانه ای شن در رسیدن نابهنگامش قدرت بهمنی پیداکرده و هر چه پیش از خود بوده است را میپوشاند.
وی واقعیت را تله ای می بیند که در آن انسان معاصر شکار است. انسانی که خودش از خودش هویتش را پرس و جو میکند و در آخر به چیزی جز ابهام نمیرسد.
نمیداند کیست چه بوده است و چه خواهد شد. تیرگی در واقعیت، نهاد انسان معاصر را نیز تیره ساخته و آینه وجودش را زنگار گرفته است و دیگر تصویر عشق الهی در آان انعکاسی ندارد.
انسانی که دست از الوهیت برید و به خود گفت این منم که می سازم و زندگی را می رانم اکنون در برابر چشمان خود می سوزد و رهایی از دامی که زندگی بر او تنیده است ممکن نیست.
در نمایش خلقت جهان از سوی جان آفرین، من در انسان منشوریست که نور میطلبد تا در حرکت دوار زمان و زمین بگردد و زیبایی متصاعد کند
حال آنکه انسان معاصر این منشور را نه در برابر درخشش الهی بلکه روی به تاری و تیرگی گرفته است.
در تاری و تاریکی چگونه میشود دید؛ چگونه می شود درخشید و چگونه می شود زیبایی را متصاعد کرد؛انسانی که اشرف مخلوقات آفریده شد اکنون چون کرم ریزی به خود میپیچد و به این فرو مایگی و ناتوانی خود آگاه است.
انسانی که در مرکز دایره ی خلقت قرار گرفت تا سرنوشت خود را با اختیار و اراده خود رقم بزند اکنون در تله ای که زندگی پیرامون او تنیده گرفتار آمده است.
علم و تکنولوژی در دست انسان معاصر که راه را از چاه نمی شناسد بشر را از عشق و ایمان بریده است
در نگاه نویسنده دیگر جوامع انسانی تبدیل به جنگلهایی شده اند که موجوداتش بردگان خود و بردگان یکدیگرند، یعنی اینکه از زندگی بدوی به زندگی بدوی رسیده اند یعنی اینکه از صفر به صفر رسیده اند.
در آثار وی شخصیتها به دنبال هویت گم گشته ای خود میگردند و این گردشی است بی پایان، بی مزد و بیحاصل به همین ترتیب ساختار رمانهایش دایره وار در نهایت به نقطه شروع ختم می شود بی آنکه شخصیت، گمشده اش را یافته باشد.
در ادبیات پیرندللو که انسان معاصر به هجو و نقد گرفته شده است آن منشوری که ابعاد وجود انسان را در درخشش نور الهی باید متصاعد میکرد تبدیل به نقابی شده است که هر کس آن را از دید خود میبیند، تبدیل به حجابی بر حقیقت شده است که هرکسی را از ان پنداری است.
در ادبیات او، یک انسان معاصر در عین بی هویت بودنش هزاران کس هم هست.
پرسن، یعنی شخص، در واژه شناسی به معنی ماسک میباشد ماسکی که بر حقیقت افتاده است
این است که انسان در ظاهرش بازیگری بیش نیست.
نویسنده، نام را کتیبه ی مرگ میداند. نام در نظرش سمبل مرگ است
نام و ماسک شخص که نماد هویت انسان معاصرند جز بهانهای دروغین بیش نیستند
در یکی از اصلیترین رمانهای نویسنده به نام "مرحوم متیا پاسکال" سرگذشت مردی به همین نام را میخوانیم که در جدال با همسرش خانه و شهرش را ترک میکند
در چند مرتبه قمار بازی پول بسیاری صاحب میشود
وقت بازگشتش به خانه در قطار روزنامه ای به چشمش میخورد که بر آن نوشته است:
"متیا پاسکال مرحوم شد."
روزنامه را که دقیقتر میخواند دگرگون می شود و به همسرش که چنین نقشه ای را ریخته بود دشنام می گوید اما کمی بعد تصمیم میگیرد که نام دیگری بر خود بگذارد و ظاهرش را تغییر دهد
تا زندگی دیگری را از نو شروع کند
او از این گریز خوشحال است از اینکه فردی نو شده است خوشحال است به شهر دیگری برای زندگی می رود، و پس از مدتی زندگی در آن شهر بر زن زیبایی عاشق می شود که زن نیز متقابلا به او ابراز عشق میکند؛ متیا یادش میافتد که مدارکی برای نشان دادن هویّتش ندارد؛ و در هر کار ساده ای در آن شهر به دلیل نداشتن اسناد هویتی به سد بر میخورد؛ در نهایت از عشق و آرزوهایش در آن شهر میگذرد و پس از دو سال زندگی در این چهره، تصمیم به مرگ دوم خود میگیرد،نام و عکسی از ظاهر خود را بر قبری در گورستان مینشاند تا به این ترتیب همگان وی را از دنیا رفته بدانند؛ قصد برگشت به شهر اصلی خودش را میکند قصد میکند به خانه خودش برگردد به شهرش که میرسد همسرش را میبیند که با رقیب دیرینه ی او ازدواج کرده است
برای متیا دیگر هیچ راهی نمی ماند جز اینکه هر روز دست گلی به دست بگیرد و به قبرستان بر سر مزار خودش برود.
داستان زندگی خود را می نویسد و پنجاه سال پس از مرگ واقعی او یعنی مرگ سومش این دفتر کشف و خوانده می شود به این ترتیب راز زندگی او دانسته میشود.
در اثر دیگری از پیرندللو به نام"کسی، هیچ کس و هزاران کس" شخصیت اصلی رمان به نام ویتنجلو که دیگر نه قهرمان بلکه بازنده است روزی به درک عمیق و دردناک بی هویت بودنش میرسد در حالی که مردم شهر را میدید که هر یک قضاوتی نادرست از هویت او دارند. ویتنجلو از اینکه خود را در هزاران تصویر که نقشش را مردمان کشیده اند میدید و میشنید ملول و آزرده خاطر بود او که هویت خودش را گم کرده بود و خود را هیچ میدانست چگونه میتوانست هزاران کس را که از وی ساخته اند از پا درآورد.
اموال بسیار زیادی که از پدر به ارث برده بود را وقف افتتاح گداخانه ای کرد که خود نیز در ان به لباس مرسوم گدایان درآمد و همراه با گدایان دیگر در آنجا سپری کرد باور و طاقت اینکه هیچ نیست و هیچ ندارد برایش ممکن تر بود تا مقابله با هزاران کس.
مهتاب علیمحمدی/کارشناس زبان و ادبیات ایتالیایی
من در اين مورد اطلاعاتي نداشتم.اما به نظر جالب اومد. اگر ممكنه در مورد ادبيات ايتاليا بيشتر بنويسيد و همچنين مقايسه آن با ادبيات غني ايران