«سیاست مدرن در هنگامه ی خطر»/ یادداشتی از دکتر غلامرضا کاشی/ ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
گردهم آمدن در هنگامه ی احساس خطر مشترک، امری شایع در عرصه ی سیاسی است. در چنین شرایطی است که عقلانیت سیاسی جای خود را به احساس و عواطف ناشی از فوریت های سیاسی می بخشد. برخی به سادگی عقلانیت خود را به فوریت های سیاسی واگذار می کنند و به همان چیزی تن می سپارند که مقتضیات صحنه به آن فرامی خواند و برخی برعکس، فوریت های سیاسی را نفی می کنند و با استناد به عقلانیت سیاسی، به پیامدهای ناشی از تسلیم به فوریت های سیاسی اشاره می کنند.
شرایط ایران امروز نیز چنین است. برخی با توجه به مخاطراتی که در صحنه احساس می کنند، از ضرورت اتحاد و یکپارچگی حول و حوش آقای هاشمی رفسنجانی سخن می گویند. به نظر اینان هرگونه بحث و گفت و گو در باب پیشینه ی آقای هاشمی و پیامدهای پشتیبانی از ایشان در آینده، به معنای بسترسازی برای تداوم انفعال سیاسی و بنابر آن، پیروزی رقیب در انتخابات است. اما برخی دیگر، چنان موضعی را نفی هویت سیاسی خود می انگارند و بر این باورند که اتفاقا هنگامه ی خطر، شرایط مناسبی است که میزان تعهد به اخلاق و عقلانیت سیاسی را سنجش می کند. بنده در این یادداشت کوتاه در صدد طرح این بحث هستم که مشکل این هر دو، در نوع فهمی است که از عقلانیت و اخلاق سیاسی عرضه می کنند. عقلانیت، هویت و آنچه از آن تحت عنوان اصول در عرصه ی سیاسی نام می بریم، چه معنایی دارند؟ براشت متعارف ما عبارت از آن است که اصول و موازین اخلاقی در عرصه ی سیاسی، اموری پیشاپیش مقررند که ضروری است عرصه ی سیاسی را بر مبنای آنها ساماندهی کنیم. چنانکه بر همین مبنا، بازیگران سیاسی نیز سرشت و هویتی بر مبنای الگوی عقلانیت و هویت سیاسی خاص اختیار کرده اند.
با این برداشت، جناحین راست و چپ، جبهه مشارکت، نیروهای وابسته به هاشمی رفسنجانی، ملی-مذهبی ها و غیره، هریک واجد هویت و سرشتی پیشینی اند و مرزهای روشنی میان آنها وجود دارد. هر یک از این نیروهای سیاسی تلاش دارد این مرزها و هویت های پیشینی را تحکیم کند: مبانی و اصول پیشینی خود را هر روز مدون تر می کند و مدعی می شود که در عرصه ی سیاسی بر آن مبانی و اصول حرکت خواهد کرد. آنچه این برداشت از مفهوم عقلانیت و اخلاق سیاسی را به پرسش می کشد، شرایط اضطراری مثل امروز است. امروز از راست سنتی تا جبهه مشارکت و نیروهای ملی و مذهبی و حتی بخشی از نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور، با صراحت و یا به تلویح، از هاشمی رفسنجانی حمایت می کنند و این در حالی است که هر یک مخاطره ی از دست دادن بخشی از نیروهای هوادار خود را به جان خریده است، چرا که همیشه تکیه بر حساسیت شرایط، عدول از اصول و به هم ریختن مرزها را توجیه نمی کند. شاید راه چاره صرفاً آن نباشد بر حساسیت شرایط تکیه کنیم. یک راه چاره نیز تشکیک در فهم ما از مقوله ی عقلانیت و اخلاق سیاسی است. اگر مقرر باشد که همیشه در هنگامه ی اضطرار دست از عقلانیت و اخلاق سیاسی خود بکشیم، واقعاً آن اصول و عقلانیت چه جایگاه و موضوعیتی خواهد داشت. همه ی زاد و توشه ی سیاسی برای هنگامه های اضطرار است و سیاست به یک معنا همیشه عرصه ی آتشفشان های مستمر اضطرار است. واقع این است که اصول و مبانی عقلانی سیاست به معنای دموکراتیک و مدرن، چیزی جز همین عقلانیت ظاهر شده در شرایط اضطرار نیست. آنها که به جد توفیق می یابند اصول و مبانی و هویت خود را در فرآیند اضطرار حفظ کنند و به جای تن در دادن به مقتضیات اکنونی امر سیاسی، به انباشت هویت های سیاسی خود می اندیشند و مستمراً از فردا سخن می گویند، بازیگران مستعدِ بازی غیردموکراتیک اند. آنان در انتظار روزی نشسته اند که فضا مستعد بازی تازه ای است که آنها در کانون آن نشسته اند. البته ممکن است آنهادر محاسبه ی اقتصادِ قدرت چندان راه خطا نپیموده باشند. در یک فضای مستعد ظهورِ جنبش های پوپولیستی، همواره می توان از هویت های آلوده نشده و دستکاری نشده بهره برداری های سیاسی کرد. اما اگر فرض بر این باشد که جامعه ی ایرانی از استعداد ظهورِ جنبش های پوپولیستی و غیردموکراتیک هر روز تهی تر می شود، آنگاه باید از آنچه در عمل به آن تن می سپریم احساس شرمندگی نکنیم. سیاست مدرن، سیاست جاری در لحظه است. هویت ها در لحظه ها می شکفند و مضمحل می شوند. در این رویکرد، نه هاشمی رفسنجانی حامل هویتی پیشینی است و نه نیروهای سیاسی که از او به حسب احساس یک خطر مشترک پشتیبانی می کنند. اگر در دور دوم ریاست جمهوری شاهد رقابت آقای دکتر معین و هاشمی رفسنجانی بودیم، هاشمی آنی نبود که امروز هست. نیروهای سیاسی دیگر نیز در وضعی دیگر قرار داشتند. سرشت اکنونی سیاست به همین اندازه شگفت انگیز است.
بنابراین هویت های سیاسی همواره در نسبت هایی ساخته و تعریف می شوند که در موازنه ی سیاسی ساخته و پرداخته شده است. سیالیت معانی و هویت ها، به هیچ روی نافی توجه به پیشینه ها نیست، اما بر این باور بنیادی متکی است که سیاست یک امر سیال در بازی هویت ها است و در نسبت های مستمراً جابه جاشونده سامان پیدا می کند.
هاشمی رفسنجانی در تبلیغات دوره ی نخست خود بارها بر متفاوت بودن خود در این دور تازه ی ریاست جمهوری سخن گفته بود. همیشه بر این نکته تأکید می شد که ایشان در ادامه ی دو دور قبلی خود به میدان نیامده اند، بلکه آمده اند تا دور تازه ای را آغاز کنند. اما واقع این است که آنچه ایشان در بیان تلاش داشت افکار عمومی را به آن متقاعد کند، در عمل رخ داد و واقعیت آنچه در عمل رخ نشان داده است خود را بر همهمنجمله خود ایشان تحمیل کرده است. اینک ایشان خود نیز با هاشمی رفسنجانی تازه ای مواجه شده است. مدت زمانی باید طی شود تا خودِ ایشان نیز نسبت خود را با هاشمی به معنایی که با آن در عرصه ی سیاست زندگی کرده بود دریابد.
ارسال نظر