گوناگون

چرا به شوخي هاي والدين مان نمي خنديم؟!

پارسینه: ما جوري مي خنديم که نسل هاي قبلي درکش نمي کنند يا آنها به چيزهاي ديگري مي خندند که ما نمي فهميمش؟ شکاف بين نسل ها را تا به حال از اين زاويه ديده بوديد؟

ما جوري مي خنديم که نسل هاي قبلي درکش نمي کنند يا آنها به چيزهاي ديگري مي خندند که ما نمي فهميمش؟ شکاف بين نسل ها را تا به حال از اين زاويه ديده بوديد؟

«وقتي از شکاف نسل ها حرف مي زنيم از چه حرف مي زنيم؟» قضيه فقط يک وجه ندارد. صرفا شامل اين نمي شود که پدران ما جلوي پدربزرگ هايمان جرات دراز کردن پايشان را نداشتند ولي نسل هاي بعدي، با خيالي آسوده حتي هنگام ورود آنها به منزل هم موبايل به دست از روي کاناپه تکان نمي خورند.

قضيه جدي تر از اين حرف هاست؛ نسل اولي ها و حوالي شان، اغلب از درک شوخي هاي عجيب و چند وجهي نسل هاي سوم و چهارم عاجزند و ما در برابر شوخي هاي تخت و يک بُعدي آنها احساسي جز نفوذ سرما در بندبند وجودمان نداريم. اگر خيلي همت کنيم، شوخي هاي آنها را با لبخندي زورکي از سر دلسوزي پاسخ مي دهيم و در دلمان مي گوييم: هار هار هار!

اگر روزگاري به شوخي هاي بي نمک و اينک از مُد افتاده اي مثل «... مي دوني ژاپني ها به صندلي سينما چي مي گن؟ - پا مي شي تا مي شه!» قاه قاه مي خنديدم و به شدت در ترويج آنها مي کوشيديم. اين روزها تاريخ مصرف ورژن يک شوخي به بازه هاي زماني کوتاهي در حد «ماه» و «هفته» رسيده. يک ماه شوخي هاي «پَ نَ پَ»اي دراوج است و خلق الله با خلاقيتي عجيب، نمکش را از حد خارج مي کنند؛ ماه ديگر نُقل شبکه هاي اجتماعي و موبايل هاست و هفته ديگر «ترول»هاي وارداتي عرصه را تسخير کرده اند.

نسل سوم - چهارمي ها به مدد گسترش شديد وسايل ارتباط جمعي ديجيتال، خودشان در توليد شوخي به درجه استادي رسيده اند و توليد اين محصولات خوشمزه ديگر در انحصار خواص نيست. حالا ديگر کتاب هايي مثل «بمب خنده» و «هزار و يک لطيفه» - که روي جلدشان کاريکاتوري از آدم هايي پهن شده از فرط خنده خودنمايي مي کرد - محلي از اعراب ندارند؛ عصر عصرِ آيکون ها و اسمايلي هاست. شوخي ها به سرعت توليد واز رده خارج مي شوند. اين پرونده به جاي بحث هاي خفن علمي «اختلاف [شکاف] نسل ها» سراغ همين موضوع به ظاهر ساده رفته. موضوعي که ديالوگ نسل ها را به مونولوگ بدل مي کند.

شکاف بين نسل ها حتي در جوک و شوخ

چه چيزهايي فرآيند ايجاد شوخي را متفاوت کرده است؟

در آن ساعت که ما را وقت خوش بود

صحنه اين طوري بود: همه را جمع مي کردي، با هيس هيس کردن و چشم غره رفتن و «گوش بده گوش بده» گفتن صداها را مي خواباندي، با هيجاني وصف ناشدني همراه با تقليد صدا و لهجه و ميميک و ادا اطوار صورت، لطيفه اي شامل مقدمه و شروع و بدنه و اوج و ضربه و فرود تعريف مي کردي و بعدش اگر ميزان بازخورد خنده هاي جمع کمتر از حد انتظار بود، با تکرار کردن چندباره تکه هايي از ديالوگ ها يا توضيح دادن دليل حماقت قهرمان لطيفه همراه با حرکات چشم و ابرو و دست و پا و اگر لازم بود چک و لگد، آدم ها را به غلط کردن مي انداختي که بخندند و قال قضيه را بکنند و از شر تو راحت شوند!

اين تصوير آشناي خنده بازار ۲۰-۱۵ سال پيش بود که حال نه به اين شوري شوري، ولي تقريبا در هر جمعي توي همين مايه ها اتفاق مي افتاد. طبيعتا جوک هاي تازه تر و با نمک تر و مجريان باتجربه تر، خنده هاي بيشتري را درست مي کردند و بي مزه ها هم که تکليفشان معلوم بود. سطح لطيفه ها و ميزان بي ادبانه يا کشدار يا خاص بودنشان را عرف جمع مشخص مي کرد. يک لطيفه ممکن بود بارها و بارها در جمع هاي گوناگون (يا حتي تکراري) تعريف شود و خنده بسازد. فرياد زدن عبارت «فلاني، يه بار ديگه اون جوکه رو تعريف کن که ...»

ماجراي آشنايي بود که تقريبا در مهماني ها و سفرها اتفاق مي افتاد. البته بعضي ها هم چشم خلاقيت را درمي آورند و در ميان محصولات رقباي اين فستيوال سنتي، جوک آوانگارد شرکت مي دادند: «يه روز يه مرده، مي خوره به نرده!»

اين تازه حکايت جوک ها و لطيفه هاي آن روزهاست. بماند شوخي هاي دم دستي و روزمره که هر چه خودشان بي مزه بودند، از فرط تکرار بي مزه تر هم مي شدند. از فن ورزشي «يه بچه آنقدي نديدي؟» گرفته که سال هاي سال از سوي افراد مختلف روي هم اجرا مي شد و طرف را از خنده فيتيله پيچ مي کرد، تا بازي کلامي محبوب «سلاملکم، خوبستين» و دنباله هايش که بسته به سليقه گوينده و جنبه شنونده مرزهاي طنز را درمي نورديد.

بله، آن روزها گذشت و اين روزها رسيد. البته هنوز هم مي شود دنباله هاي جديدي از آن سريال قديمي را در گوشه و کنار، مخصوصا جمع هاي خانوادگي و گعده هاي پير و پاتالي مشاهده کرد و لذت برد، اما شکر خدا ظاهر طرفداران اين سنت باستاني رو به کاهش اند و روز به روز تعداد بيشتري از سربازان آن جنگ نابرابر اسلحه بر زمين مي اندازند و به ماموريت خود مبني بر خنداندن اجباري خلايق خاتمه مي دهند.

اما امروز چه جوري و به چه چيزهايي مي خنديم؟

اول؛ به نظر مي رسد که خوشبختانه بابت ناياب شدن و بازار سياه پيدا کردن لطيفه ها نگراني نداريم. (نگراني؟ نگراني نداريم که ما اينجا. شما اينجا نگراني مي بيني؟) بنابراين يک لطيفه را سال هاي سال همچون گنجينه اي گرانبها نگه نمي داريم و با خودمان به اين جمع و آن مهماني نمي بريم. يکي دوبار مي گوييم و مي شنويم و خلاص.

دوم؛ براي خنديدن و خنداندن، به اندازه شش جلد کليدر رديف نمي کنيم. (کليدر خنده دار است؟!) مقدمه و موخره و فراز و فرود ماجرا را بي خيال مي شويم و همان يک جمله خنده دار را مي گوييم و خلاص.

سوم؛ نه که کاملا کنار گذاشته باشيم، ولي کمتر سراغ لهجه ها و قوميت ها مي رويم. بدون آنکه دهانمان را کج و کوله کنيم و اداي لهجه اي که بلد نيستيم دربياوريم و قبلش هم براي اينکه کار دست خودمان دهيم، صدبار از جمع بپرسيم «اينجا کسي فلانجايي نيست که ...» جوکمان را مي گوييم و خلاص.

چهارم؛ پيامک آقاجان، پيامک. چه کاريست معرکه بگيريم و همه را ساکت و متوجه کنيم؟ اصلا وقتي توي يک جمع نصف بيشتر آدم ها سرشان توي گوشي ها و لپ تاپ هاشان است، مگر مي شود حواس همه را جمع کرد؟ ديده شده حتي به جاي گفتن لطيفه، آن را براي فرد بغل دستي پيامک مي کنيم و خلاص.

شکاف بين نسل ها حتي در جوک و شوخي

پنجم؛ ژانرها و قالب هاي مشخصي وجود دارد که حتي بي مزه ترين هامان هم مي توانند با استفاده از آنها لحظاتي بامزگي کنند و بدرخشند. «مملکته داريم» و «آقاداماد چه کاره ان؟» و «دکتر شريعتي» و «پ ن پ» و الي آخر. از يکي از اين فرمت هاي تجربه شده و جواب پس داده استفاده مي کنيم و خلاص.

ششم؛ خيلي وقت ها اصلا جوک مي خواهيم چه کار؟! وقتي خود خبرهاي روز اينقدر طنزآلود و خنده دارند، با جمله «ديدي امروز چي نوشته بود ...» شروع کرده و تيتر يکي دوتا از خبرها را به آن اضافه مي کنيم و ملت را مي خندانيم و خلاص.

هفتم؛ يعني هر چقدر طنازهاي بيست سال پيش خودشان را خفه مي کردندو استرس مي کشيدندکه بامزه باشند؛ حتي شب قبل از مهماني ها و دور همي ها جوک ها را مرور و نوع گفتنشان را تمرين مي کردند (ديده بودم که مي گم!) امروزي ها عين خيالشان نيست. جوک/ شوخي/ تکه شان را پرتاب مي کنند؛ اگر گرفت که چه بهتر، نگرفت هم کسي تو رودربايستي شان نمي ماندکه به زور نيشش را باز کند (طبعا چون قبلش اعلام عمومي نکرده اند و همه را جمع نکرده اند دور خودشان) جوابش يک «هار، هار، هار» ساده است و خلاص.

و اما نکته آخر، درست است که عامل اصلي اين تغيير ذائقه طنز و شوخي، فراگير شدن موبايل و اينترنت و بالا رفتن سرعت انتقال پيام ها و زودتر بيان شدنشان است اما به نظر من يک اتفاق بي نظير تلويزيوني را مي شود نقطه عطف اين تغيير دانست: ساعت خوشِ مهران مديري و رفقا. برنامه اي که شوخي هايش، يادمان داد به چيزهاي بهتري مي شود خنديد. دستشان درد نکند.

روش هاي ارتباطي جديد و اثرشان در توليد طنز

خودآگاهي در بي نمکي


شوخي هاي متداول در فضاي مجازي و ارتباطات مخابراتي، مانند همه شوخي هاي ديگري که در نسل هاي مختلف و بيشتر در محاوره هاي دوستانه و خانوادگي متداول بوده، خوب و بد و خيلي بد دارد. بدترين نمونه هايش مثل هر قالب ديگر گفتاري و رفتاري انساني، به مواقع و مواردي مربوط است که فرستنده اس ام اس يا پست کننده يک پاراگراف در شبکه هاي مجازي، از ميزان بي مزگي و خنکي ودم دست بودن و سطحي نگري و نبود ظرافت در آنچه ارسال مي کند، به کلي بي خبر باشد.

مثلا وقتي کسي برايتان اس ام اسي مي فرستد که خيلي جدي از اينکه «آب جوش ريخت رو سينه ام الان اومدم بيمارستان فلان توي بخش سينه سوخته هاي رفاقت بستري ام»، شما به جاي خنديدن و لذت بردن از اين شوخي يا حتي غافلگيري شدن و لحظه اي نگرانِ او شدن، به اين ميزان بي مزگي و بازي هاي خودنمکدان پندارانه اش بد و بيراه مي گوييد اما ممکن است آدمي با آگاهي نسبت به اينکه دارد دري وري هايي بي ربط و هپروتي مي گويدو اصلا با تاکيد بر همين «لفظي» بودن شوخي هايش و اصرار به «غلط» ديدن و غلط خواندن، عنوانش را «غلط نامه کدخدا» بگذارد.

اين آگاهي باعث مي شود از شوخي اش در مورد اينکه «چاقو ضامن دار» در واقع «مرد فربهي از اهالي شيراز است که ضامن معتبري سراغ دارد»، همراه با يک «چش» (با چ و ش ساکن) گفتنِ زير لبي که ناشي از پرت و پلا بودن اين توصيف است، به شدت غافلگير و روده بُر شويم. چون طرف مي داند که دارد با دم دست ترين ترکيب هاي واژگان و تعابير، شوخي مي کند و خودآگاهي اش در عنوان انتخابي اش هم جاري است.

نمونه هاي بد و خوب بسيارند اما نکته کليدي و مهم اين است که اغلب شوخي هاي موفق نسل چهارمي، به ميزان قابل اعتنايي با تسلط بر عبارات و جمله ها و شعارها و شخصيت هاي مطرح و رايج پيش از خود ساخته مي شوند. چه کسي که با اسم «چه گوارا» (و مخفف آن يعني «چه»)، در توصيف عمدا غلط ترکيب «کوچه پس کوچه» شوخي مي کند و چه کساني که با وجود شکست و درب و داغاني يک نفر در کنکور يا رقابت عشقي، به مسخره او را با جمله «اين اتفاق چيزي از ارزش هاي تو کم نمي کنه» دلداري مي دهند، به جاي آنکه در لحظه يک شوخي خلق الساعه طرح کنند، دارند به شناختشان از تاريخ و جامعه تکيه و خلق طنز و طعنه مي کنند و اين، بيش از هر چيز، شوخي شان را اجتماعي و زنده و معاصر مي کند.



منبع: برترین ها

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت پارسینه هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد