ترفندی برای ازدواج با پسر یک کارخانهدار
پارسینه: عروس جوان که در جلسه خواستگاری قول داده بود به تمام نظرات پسر کارخانهدار ثروتمند عمل کند، پس از مراسم عقد و ثبت مهریه ۱۳۷۰ سکه طلا، رویهاش را عوض کرد. چند ماه بعد وقتی داماد جوان سرگرم تدارک برای آغاز زندگی مشترکشان بود، احضاریهای از دادگاه خانواده به دستش رسید که نشان میداد نوعروس مهریه طلاییاش را به اجرا گذاشته است!
مهرداد آهی کشید و پاسخ داد: «خودم هم نمیدانم چه کار بدی کردهام اما فکر میکنم از وقتی که از مسافرت ایتالیا برگشتهایم، شروع به بهانهگیری کرده است...»
قاضی در سکوت اتاق به مرد جوان نگاه میکرد و معلوم بود که جواب صحیح را نگرفته است. با این حال مهرداد لحظهای به فکر فرو رفت و ادامه داد: «راستش پدرم یک کارخانهدار است که اعتقادات مذهبی قوی دارد و ما را هم همین طور تربیت کرده است. یک روز که با هم برای خرید ماشین ظرفشویی به فروشگاه یکی از دوستان قدیمیاش رفته بودیم، بعد از خرید دیدم که پدرم با او پچپچ میکند. در مسیر برگشت پدرم خبر داد که دوستش یک دختر از بستگانش معرفی کرده که تحصیلکرده و زیباست. وقتی که مادر و خواهرم این موضوع را شنیدند فردای همان روز به بهانهای به خانه آنها رفتند تا «باران» را ببینند. آنها به قدری ذوق زده شدند که برای هفته بعد قرار خواستگاری گذاشتند.
وقتی که به خواستگاری رفتیم، به نظر میآمد که وضع مالی و سطح خانوادگی آنها به ما نزدیک باشد اما مهمتر از آن این بود که آداب و عرف را رعایت میکردند. با این حال اجازه خواستم با عروس خانم به تنهایی حرف بزنم. ساعتی با هم حرف زدیم اما رفتار باران به نظرم مشکوک آمد چون هر چه میگفتم تأکید داشت که با نظرم موافق است. با این حال دو جلسه دیگر به خانهشان رفتم و هر بار تا سه ساعت حرف زدیم و حتی در حضور پدر و مادرش نظرات و اعتقاداتم را بیان کردم.
مثلاً گفتم که پوشیده بودن همسرم، آرایش نکردن در انظار عمومی، حضور نداشتن در جمعهای مختلط، دست ندادن با نامحرم و این طور مسائل برایم مهم است. آنها هم موافقت کردند و حتی پدر باران گفت که از داشتن دامادی مثل من خوشحال است. بدین ترتیب با همه نظراتم موافقت کردند و گفتند حرف، حرف شماست. تنها موردی که روی آن اصرار داشتند مهریهای به تعداد سالهای تولد دخترشان بود. البته پدرم مخالف تعیین مهریه ۱۳۷۰ سکهای بود اما من اجازه خواستم درباره این یک مورد کوتاه بیاید؛ چرا که با خودم فکر میکردم دختر مورد علاقهام را پیدا کردهام؛ دختری زیبا، تحصیلکرده، خانوادهدار و مطیع که به نظر نمیآید چشمداشتی به مال پدرم داشته باشد...»
قاضی که با دقت به حرفهای مرد جوان گوش میداد، حرفش را قطع کرد و پرسید:«پس چه شد که کارتان به دادگاه کشید. آن هم به این زودی؟»
داماد جوان پاسخ داد: «راستش ما به سرعت جشن نامزدی را برگزار کردیم و یک ماه بعد از آن هم عقد کردیم. ما آن قدر درگیر مراسم جشن و تدارکات عروسی شده بودیم که متوجه گذشت زمان نشدیم. حتی من و همسرم فقط چند بار برای خرید و کارهای مربوط به مراسم عقد همدیگر را دیدیم. با این حال بعد از مراسم عقد به یک سفر اروپایی رفتیم و بعد از آن میهمانیهای فامیلی و دوستانه شروع شد و فهمیدم همسرم گاهی سیگار میکشد و علاقه زیادی به جلب توجه در میهمانیها دارد. او آرایش غلیظی میکرد و لباسهای نامناسب میپوشید. چند بار دوستانه خواهش کردم به نظر و اعتقادات من هم احترام بگذارد.
اما نه تنها گوش نکرد بلکه اعتراف کرد که گاهی مواد مخدر هم مصرف میکند. بعد از آن دچار ناراحتی عصبی شدم و یکی، دو هفته از او دوری کردم شاید به خودش بیاید. اما اهمیتی نداد و من هم برای این که پدرم متوجه اختلاف ما نشود سعی کردم با مراجعه به مشاوران متخصص، باران را معتقد به ارزشهای معنوی کنم اما او به مشاوران گفت، قرار نیست با مقررات خانه پدرش زندگی کند. از طرف دیگر فکر میکرده میتواند مرا هم مثل خودش کند. چند روز بعد هم بهانهای پیدا کرد و در خانه پدرش دعوایی راه انداخت که ناچار شدم او را تهدید به طلاق کنم. اما مدتی پس از این ماجرا برگه احضاریه دادگاه به دستم رسید که نشان میداد باران مهریهاش را قبل از شروع زندگی مشترکمان به اجرا گذاشته است و حالا نمیدانم چه کار کنم؟ نه راه پیش دارم و نه راه پس؟ نه دلم میخواهد پدرم دلشکسته شود و نه علاقهای به زندگی با چنین دختری دارم. برایش ۱۵۰ میلیون تومان خرج جشن نامزدی و مراسم عقد، مسافرت خارجی، خرید جواهرات و لباسهای مارکدار کردهام و حالا باید این طوری جواب خوبیهایم را بدهد...»
قاضی نگاهی به ساعت دیواری انداخت و گفت: «به هر حال مهریه حق قانونی زوج است اما بهتر است از بزرگترها و مشاوران دیگری کمک بگیرید تا زندگیتان قبل از شروع خراب نشود.» سپس تأکید کرد که در وقت رسیدگی با شنیدن حرفهای هر دو طرف رأی لازم را صادر خواهد کرد. مهرداد در حال خارج شدن از دادگاه بود که زنی وارد دادگاه شد. زن جوان از خرجی ندادن شوهر خسیساش گلایه داشت و میخواست مهریهاش را هر طور شده بگیرد. مهرداد لبخند تلخی زد، سرش را تکان داد و بیرون رفت.»
شما هم اصلا نباید دلشکسته یا ناراحت بشی باید واکنش نشون بدی و از حق خودت دفاع کنی خلاصه بدزمونه ای شده خیلی حواستون جمع باشه چی رو امضا میکنین لباس دومادیتون و رویاهای زندگی و... گولتون نزنه عیب نداره یه بخشی مهریه رو بهش بده تا سیر بشه و مهر طلاق رو بزن تو قلبش تا یه عمر با ذلت و بی آبرویی زندگی کنه قسمت بوده اینطور رسوا بشه الان داغه نمی فهمه چکار میکنه
خوب این ژن خوب میخاست چشماشو باز کنه، حالا باباجان محبت کنن مهریه را بدند.