نگاهی متفاوت به "جدایی نادر از سیمین"
پارسینه: «نمایش پایان جامعه»یا «پایان نمایش جامعه»؟
عباس کاظمی در وبلاگش نوشت:
دلالتهایی که فیلم بر مبنای آن در یک جامعه دیده یا خوانده میشود متفاوت است. اکنون به درستی نمیدانیم که فیلم"جدایی" در کشورهای اروپایی و همین طور در امریکا چگونه فهم شده است اما میتوانیم از این زاویه تامل کنیم که فیلم در زمینه جامعه ایرانی چه معانی پراهمیتی را نشان داده است.
رمزگان مسلط فیلم روشن است: طلاق و دروغ مسائلی عام و جهانی اند این رمزگان هم در ایران و هم در کشورهای دیگر مورد توجه قرار گرفته است، همین طور چند معنایی بودن متن و خاکستری بودن شخصیتها خود میتواند از نقاط قوت آن شناخته شود. اما برای یک نشانه شناس در پشت این رمزگان مسلط که همگی از آن رمزگشایی میکنند چه معانی عمیق و دلالتهای مبنایی تری پنهان است که یک فیلم را از فیلم دیگر تمایز میبخشد؟
اولین گام این است که فیلم را در زمینه اجتماعی خودش ببینیم. هم مسئله دروغ و هم مسئله جدایی در جامعه ایران در سالهای اخیر پراهمیت شده است نه به این دلیل که مسائل در سطح فردی اوج گرفته اند بلکه درست به این دلیل که به مسائلی اجتماعی بدل شده اند و از سطح فردی خارج شده اند.
این نکته وقتی بهتر فهمیده میشود که به یاد آوریم معانی در هر شکل آن از بار سیاسی برخوردارند. از این رو نشانه اولیه دروغ و جدایی در متن فعلی جامعه ایرانی معانی عمیقتری از آنچه وانمود میکنند پیدا کرده اند که من از آن با عنوان " جدایی جامعه" یاد میکنم.
در واقع فیلم در بطن خود از نوعی جدایی و انشقاق درون جامعه پرده بر میدارد. از این رو این جدایی نمیتواند صرفا جدایی بین نادر و سیمین باشد بلکه جدایی نادر و سیمین در سطح اولیه ، جدایی عمیقتر درون جامعه را در سطح ثانویه بازنمایی میکند.
بازنمایی در اینجا در عین حال حاوی رویکردی انتقادی به جامعه است: هم نمایش دهنده است و هم افشا کننده است! هنگامی که از نمایش حرف میزنیم منظورمان توجه دادن جامعه به آن چیزهایی است که چشمها بنا به هر دلیل از دیدن آنها ناتوان شده اند و هنگامی که از افشا سخن میگوییم توجه دادن به سویه مخالف آن چیزی است که قدرت ادعای آن را دارد.
به این معنا، کار فیلم نشان دادن و افشاگری است. فیلم فقط نشان میدهد و اهمیت نشان دادن این است که کمی زودتر از آنچه که قرار است اتفاق بیفتد آن را برملا میسازد. هنگامی که شکافها برای مردم معمولی عیان شود دیگر فیلم سخنی نخواهد داشت چرا که دیگر آن چیزی که دلالت ثانویه نام گرفته است به رمزگان مسلط و دلالت اولیه بدل شده است.
دلالتهایی که فیلم بر مبنای آن در یک جامعه دیده یا خوانده میشود متفاوت است. اکنون به درستی نمیدانیم که فیلم"جدایی" در کشورهای اروپایی و همین طور در امریکا چگونه فهم شده است اما میتوانیم از این زاویه تامل کنیم که فیلم در زمینه جامعه ایرانی چه معانی پراهمیتی را نشان داده است.
رمزگان مسلط فیلم روشن است: طلاق و دروغ مسائلی عام و جهانی اند این رمزگان هم در ایران و هم در کشورهای دیگر مورد توجه قرار گرفته است، همین طور چند معنایی بودن متن و خاکستری بودن شخصیتها خود میتواند از نقاط قوت آن شناخته شود. اما برای یک نشانه شناس در پشت این رمزگان مسلط که همگی از آن رمزگشایی میکنند چه معانی عمیق و دلالتهای مبنایی تری پنهان است که یک فیلم را از فیلم دیگر تمایز میبخشد؟
اولین گام این است که فیلم را در زمینه اجتماعی خودش ببینیم. هم مسئله دروغ و هم مسئله جدایی در جامعه ایران در سالهای اخیر پراهمیت شده است نه به این دلیل که مسائل در سطح فردی اوج گرفته اند بلکه درست به این دلیل که به مسائلی اجتماعی بدل شده اند و از سطح فردی خارج شده اند.
این نکته وقتی بهتر فهمیده میشود که به یاد آوریم معانی در هر شکل آن از بار سیاسی برخوردارند. از این رو نشانه اولیه دروغ و جدایی در متن فعلی جامعه ایرانی معانی عمیقتری از آنچه وانمود میکنند پیدا کرده اند که من از آن با عنوان " جدایی جامعه" یاد میکنم.
در واقع فیلم در بطن خود از نوعی جدایی و انشقاق درون جامعه پرده بر میدارد. از این رو این جدایی نمیتواند صرفا جدایی بین نادر و سیمین باشد بلکه جدایی نادر و سیمین در سطح اولیه ، جدایی عمیقتر درون جامعه را در سطح ثانویه بازنمایی میکند.
بازنمایی در اینجا در عین حال حاوی رویکردی انتقادی به جامعه است: هم نمایش دهنده است و هم افشا کننده است! هنگامی که از نمایش حرف میزنیم منظورمان توجه دادن جامعه به آن چیزهایی است که چشمها بنا به هر دلیل از دیدن آنها ناتوان شده اند و هنگامی که از افشا سخن میگوییم توجه دادن به سویه مخالف آن چیزی است که قدرت ادعای آن را دارد.
به این معنا، کار فیلم نشان دادن و افشاگری است. فیلم فقط نشان میدهد و اهمیت نشان دادن این است که کمی زودتر از آنچه که قرار است اتفاق بیفتد آن را برملا میسازد. هنگامی که شکافها برای مردم معمولی عیان شود دیگر فیلم سخنی نخواهد داشت چرا که دیگر آن چیزی که دلالت ثانویه نام گرفته است به رمزگان مسلط و دلالت اولیه بدل شده است.
اگر بخواهیم به داستان جدایی برگردیم باید بگویم که این جدایی دو جنبه دارد. برخی از سویه های آن به مدرنتر شدن جامعه (در طول چند دهه گذشته) بر میگردد. در اینجا فیلم از نایکنواختیهای موجود در جامعه سخن میگوید و وجود دنیاهای کثیر در دل جامعه ای به ظاهر واحد را گوشزد میکند. مسئله در اینجا به رسمیت شناخته شدن این دنیاهای کثیر است: دنیای نادر از دنیای سیمین و دنیای حجت و راضیه از دنیای نادر و سیمین. سویه دوم به انشقاق شکننده جامعه اشاره دارد. این جدایی نه جدایی ارزشی بلکه جدایی هستی شناسانه است. دنیای آدمهایی که از گفت و گو با یکدیگر ناتوانند چرا که خود را معیار حقیقت میدانند، دنیای آدمهایی که طرف مقابل را به رسمیت نمی شناسند. این جدایی، سویه شرم اور و پلید جامعه ایرانی را نشان می دهد که میتواند آن را تاسرحد ویرانی هم پیش ببرد.
فاجعه آن موقع آشکار می شود که ما از فاجعه دروغ فراتر رویم و در فاجعه عمیق تری چون عدم ناتوانی جامعه در گفتگو تامل کنیم. جامعه ای که فیلم از آن سخن میگوید جامعه ای است که هنوز دروغ گویی را زشت و ناپسند میداند اما مسئله اینجا است که شهروندان با یکدیگر نمیتوانند گفت و گو کنند.
دائماً در این فیلم گفته شده که بیایید بنشینم با هم حرف بزنیم، گفتوگو کنیم ولی در عمل گفتوگویی صورت نمیگیرد در عوض خشونت، تکگویی و در نتیجه سوءتفاهم جای آن را گرفته است. اگر همچنان که فرهادی در سه گانه اش نشان داده واقعیت کدر باشد باید نتیجه بگیریم که دست یابی به حقیقت تنها از راه گفت و گو حاصل میشود. اما در جامعه ای که امکان گفت و گو منتفی شده است همه چیز به جدایی ختم میشود.
از میان گسستها و شکافهای اجتماعی متکثری که فیلم زیرکانه از آن پرده برداری میکند دو شکاف از همه مهمتر بنظر میرسد. یکی شکاف سیاسی یعنی جدایی مردم از دولت و دیگر شکاف طبقاتی یعنی جدایی طبقات پایین و مستضعف اجتماعی از طبقات متوسط. در دومی، جهانهای ارزشی متفاوت به شکلگیری دو نوع ایدئولوژی متفاوت برای زیستن بدل شده است.
اما در پشت این شکاف نیز اگر نیک بنگریم نوعی امکان و پتانسیل یکدست شدن موقتی و مفصل بندی گفتمانی در برهه های خاص وجود دارد. آنچه طبقه مستضعف نام گرفته است( که در دهه های اخیر شعارها بدان سمت میل کرده است) و آنچه طبقه متوسط نامیده میشود( و هم پیش و هم پس از انقلاب نماد غربزدگی شناخته شده است) در لحظه ای خاص به یک نقطه میرسند و آن ناخشنودی و ناخرسندی از وضعیتی است که در آن زندگی میکنند. این نکته میتواند آن معنای پنهان هشدار دهنده ای باشد که اگرچه ممکن است خشنودی برانگیز نباشد اما میتواند برای خردمندان بصیرت انگیز باشد.
اما برگردیم به معنای آشکار جدایی یعنی طلاق. در جامعه ای که شب و روز رسانه ها در مدح نهاد خانواده و ازدواج سخن میگویند تاکید بر طلاق یعنی نشان دادن آن سویه ای که نه جنبه وحدت انگیز بلکه سویه تفرقه انگیز جامعه است.
خانواده این نهاد مقدس نه تنها در این فیلم بلکه در فیلمهای پیش از این نیز چون خانه روی آب، سگ کشی ، نفس عمیق و... متزلزل نشان داده شده بود. زلزله بزرگی که در تهران و شهرهای بزرگ سالهاست در انتظار آن نشسته ایم دیرزمانی است که آمده است و ما اکنون روی ویرانه ها به زندگی خود ادامه میدهیم و در اینجا کیارستمی به خوبی در فیلمهایش نشان داده است که چگونه زندگی روی ویرانه ها ادامه پیدا میکند.
اما برخلاف کیارستمی که در میان ویرانه ها، زندگی را برجسته می سازد، فیلمهای انتقادی چون جدایی درون زندگی است که ویرانه ها را نشان میدهد. اگرچه ایدئولوژی خانواده ( به خصوص از طریق تلویزیون) به قدرتمندترین ایدئولوژی برای نشان دادن وحدت و اتحاد درون جامعه تبدیل شده است اما سینمای ما چندی است که کاذب بودن این اتحاد را با نشان دادن تناقضها عیان کرده است.
بازنمایی همین تناقض در جامعه است که فرهادی در نشان دادن آن موفق بیرون آمده است. در جایی دیگر هم گفته بودم که در این فیلم بحث بر سر «نمایشِ پایان جامعه» نیست بلکه سخن بر سر «پایانِ نمایش جامعه» یا پایان نمایشیِ «جامعه بدون مشکل» است. سخن بر سر به چالش کشیدن گفتمانی است که یکدستی در آن برجسته شده بود. حالا فیلم هیاهوی پشت انسجام ظاهری و ویرانی پشت زندگی را نشانه رفته است چرا که "پایان تلخ " ناشی از فهمیدن این حقیقت بهتر از "تلخی بی پایان" در توهم آمدن زلزله و ویرانی است که ما هم اینک درون آن زندگی کنیم.
دقیقا موافقم