اعتراف تلخ زن اسیر فلسطینی
پارسینه: زن فلسطینی که مدتی است از پشت میلههای زندان صهیونیستها رهایی یافته است به وقایع تلخ دوران اسارت خود را اعتراف کرد.
در زندانهای رژیم صهیونیستی زنان و دختران بسیاری بوده اند که برخی از آنها زیر شکنجه های دردناک به شهادت رسیدند و بعضی دیگر پس از سال ها گذراندن بهار عمر و بهترین روزهای زندگی پشت میله های سرد و آهنی سلول های خوفناک در کمال ناباوری دوباره نور خورشید آزادی را به چشمان خود دیده اند.
اگر پای صحبت هر کدام از این زنان و دختران بنشینیم ناگفته های تکان دهنده و دردناکی دارند که دل هر شنونده ای را به درد می آورد. یکی از آنها «حیفا ابو صبیح» است که سرگذشت خود را برای خبرنگار« الجزیره» تعریف می کند. در ادامه بخشی از این گفتگو را از نظر می گذرانید.
حیفا ابو صبیح: روزی هولناک را در ۱۵ سالگی به یاد می آورم که شاهد صحنه های ترسناکی در شهر «الخلیل» واقع در کرانه باختری بودم، شهری که درون آن شهرکی یهودی نشین با حدودا ۸۰۰ ساکن قرار داشت. از این رو رژیم صهیونیستی محدودیت های بسیاری برای زندگی فلسطینی ها در این منطقه لحاظ می کند.
به خاطر همین ناامنی که در آنجا وجود دارد بسیاری از همسایه های ما برای اینکه از هجوم ناگهانی و غافلگیرکننده صهیونیست ها در امان باشند اقدام به کشیدن میله ها و حصار فلزی اطراف خانه هایشان کرده اند.
ماجرا به زمانی باز می گردد که هنگام نماز صبح با شنیدن صدای تیراندازی نفس زنان از خانه خارج شدم. برادرم بیرون از خانه بود، برای همین با نگرانی به دنبال او در خیابان دویدم تا از سلامت وی یقین حاصل کنم، صدای گلوله از سمت مسجد ابراهیمی بود، آنچه مقابل چشمان خود می دیدم باورکردنی نبود، بیش از صد تن زخمی و دهها تن کشته که جنازه هایشان روی زمین غرق در خون افتاده بود. حتی یکی از قربانیان را دیدم که جلوی دیدگان خودم سربازی اسرائیلی به او شلیک کرد.
آن روزها گذشت و چند سال بعد در دسامبر ۲۰۱۵ روزی نزدیک ساعت۱۲:۴۵ دقیقه ظهر، تعدادی سرباز اسرائیلی به زور وارد خانه من شدند، آن موقع دیگر من ۳۷ ساله بودم و در کنار همسرم به همراه ۶ فرزندمان زندگی می کردیم.
آنها از من خواستند که بچه هایم و همسرم را به اتاقی دیگر بفرستم و پس از آن شروع به جستجو در خانه کردند. سربازان حتی حرمت نسخه های قرآنی را نیز نگه نداشتند و حین زیر و رو کردن منزل آنها را نیز به طرفی پرتاب کردند.
پس از اتمام کارشان در حالی که من را با القاب زشت و زننده ای همچون حیوان، تروریست و ... مورد خطاب قرار می دادند به زور داخل ماشین انداختند و به اتهام همکاری با سه برادر زاده ام برای حمله و کشتن یک اسرائیلی در «الخلیل» با خود بردند با اینکه حتی نمی دانستم به کجا می روم. هیچ گاه آن لحظه را از یاد نمی برم که دخترم با چشمان وحشت زده و اشک آلود از من می پرسید آنها تو را به کجا می برند.
پس از بازجوییهای فراوان به پنج سال حبس محکوم شدم که در نهایت با پافشاری من در اعتراضات این حکم به ۱۶ ماه تغییر پیدا کرد. وقتی به آن روز ها می اندیشم صحنه هایی از جلوی نظرم می گذرد که واقعا دردناک بود.
حس غریب روزهایی که نمی دانستم زنده ام یا مرده، خودم را درون قبری تصور می کردم که آنجا هر لحظه آروزی مرگ داشتم. آنها برای بازجویی من را به ۷ بازداشتگاه مختلف بردند که از هر کدام آنها خاطرات تلخ بسیاری دارم.
به عنوان مثال زمانی را به یاد می آورم که با چشمان و دست های بسته روی زمین سرد بازداشتگاه نشسته بودم در حالی که نوجوانی زیر سن قانونی از شدت لرز و سرما به چادر من چنگ می انداخت اما من حتی نمی توانستم برای گرم کردن او چادرم را رویش بیندازم چون دستانم بسته بود و هیچ کاری برای آرام کردنش از دستم بر نمی آمد.
من در زندان نماینده زنان بودم تمام تلاش خود را برای گرفتن امتیازهایی برای آنان می کردم، مثلا لباس یا غذای گرم در حالی که نگهبانان همه سعی خود را به کار گرفته بودند تا اتحاد میان ما را بشکنند.
آنها برای رسیدن به این هدف و گرفتن اعتراف حتی به دختران کم سن و سال وعده هایی مانند دسترسی به تلفن برای صحبت با خانواده هایشان می دادند. باید بگویم چیزی که موجب دوام آوردن من در آنجا و تحمل شرایط شد اعتماد زندانیان به من بود.
خاطره تلخ دیگری که همچنان در ذهن من باقی مانده مربوط به روزی است که با تلاش فراوان موفق شدم از نگهبانان مجوز ملاقات خودم دو زن دیگر با فرزندانمان را بگیرم تا تنها چند لحظه ای کودکانمان را در آغوش بگیریم.
در آن روز اتفاقی افتاد که در پی آن قرار ملاقات یکی از زنان با فرزندش لغو شد چون بنا بر ادعای نگهبانان او قوانین را رعایت نکرده بود.با این اوصاف چگونه می توانستم مقابل او فرزندم را در آغوش بگیرم وقتی وی با حسرت به ما نگاه می کرد.
بنابراین از ملاقات خود با فرزندم نیز گذشتم و به همراه او و زنی دیگر پشت میله های زندان بازگشتیم.در آن لحظه فرو ریختنم را در خود حس کردم و تنها اشک ریختم.
در پایان این گفتگو خبرنگار الجزیره از «حیفا ابو صبیح» می پرسد که هنگامی که به تهمت تروریست بودن می زنند چه پاسخی برای این اتهام داری؟
حیفا: فلسطینی ها دوستدار مرگ نیستند و طرفدار زندگی هستند اما نه به هر قیمتی! در هر شرایطی حفظ عزت و شرف برایشان در اولویت بوده است. سرزمینمان از من و هموطنانم دزیده شده،اموالمان به سرقت رفته، خانه هایمان ویران شده، چگونه برخی می خواهند که ما در برابر این همه ظلم سکوت کنیم. هیچ انسانی هنگامی که ببیند حقش در حال ضایع بوده هرگز سکوت نخواهد کرد!
ارسال نظر