جزیرهای که روی دست زنان میچرخد
پارسینه: اینجا ویترینی نیست، نه مغازهها ویترینی دارند و نه خانهها تزیین شدهاند. انگار برای اهالی جزیره ظاهر هیچ مهم نیست، حتی از ظاهر خودشان هم نمیتوانی حدس بزنی چهکارهاند و چه دارند.
هرمز با همه جزیرههایی که دیدهایم فرق میکند، نه پاساژها و پلاژهای کیش و قشم را دارد، نه هتلها و رستورانهای لوکس و گرانقیمتشان را؛ هرمز نه هتلی دارد، نه پاساژ و رستورانی. هرمز حتی فروشگاهی هم ندارد. باید محلی باشی تا بدانی بقالی کجاست یا از کجا باید یک تکه لباس بخری، اما ویترین طبیعی جزیره بهحدی گیرا و جذاب است که نیازی به ویترین دیگری نیست.
از بندرعباس که سوار شناور میشوی، سفر هیجانی به هرمز آغاز میشود. در روزهای زمستانی همسفرانت یا توریستهای ایرانی و خارجی هستند یا اهالی هرمز که برای خرید به بندر رفتهاند. بعضی هم کارگران روزانهاند که بین بندر و جزیره در رفتوآمدند. زبانها و لهجهها متفاوت است، همینطور رنگها؛ آفتابسوختههای جنوبی در کنار بلوندهای اروپایی.
انتظاری که از جزیره داری آنی نیست که میبینی. سکوت و آرامش نخستین سوالی را که به ذهن میآورد، این است: «مردم اینجا از این سکوت خسته نمیشوند؟»، اما آفتاب ظهر که بساطش را جمع میکند، حرفت را پس میگیری. کوچه و پسکوچههای جزیره، بافت روستایی قدیم را یادآوری میکند. پیادهروها هنوز جنس ماسهای و خاکی را حفظ کرده است. خانهها هیچ تزیینی ندارد. تنها زیباییشان شاخههای درختانی است که خودشان را از روی دیوارها بالا کشیدهاند. تنها خانهای که نما دارد، موزه شهداست، خانهای که گفته میشود تفرجگاهی در دوران شاهنشاهی بوده است. در این کوچهها و در کنار این خانهها برای خودرو جایی تعریف نشده است.
در کمتر کوچهای خودرویی میتواند تردد کند؛ اینجا همه یا پیادهاند یا سوار بر دوچرخه. اگر هم هوای گرفتن تاکسی داشته باشید، مطمئن باشید نمیتوانید تاکسی سبز و زرد سوار شوید؛ اثری هم از تاکسیهای لوکس قشم و کیش نیست؛ هرمز اصلا خودرو لوکس ندارد. سهچرخهها و خودروها با ورود توریستها وارد جزیره شدهاند و نقش تاکسی را دارند. خدیجه میگوید: «جزیره کوچک است؛ همهجا خودمان میرویم؛ این توریستها هستند که با خودشان ماشین آوردهاند.»
سهچرخههای رنگی با رانندههای جوانشان جزیره را شلوغ کردهاند. آهنگ بندری و غیر بندری از باندهای سهچرخهها سکوت را میشکند و توریستها هم هلهلهکنان، خواننده را همراهی میکنند. هرمزیها به عادت تابستان، زمستان هم شب را برای تفریح انتخاب میکنند. هوا که رو به تاریکی میرود، جزیره پر میشود از مردان و زنانی که جزیرهگردی میکنند؛ بعضی پیاده و بعضی روی دوچرخه. دوچرخهسواران بیشتر زنانند؛ زنانی که اداره جزیره بیشتر به دست آنهاست.
مردان جزیره شغل فصلی و درآمد فصلی دارند. در فصل صید آنها نانآور خانهاند و در بقیه روزهای سال زنانند که امور زندگی را به دست میگیرند. بعضی خیاطی میکنند و بعضی توموشی میپزند و به توریستها میفروشند؛ نان سنتی که قبلا با تخممرغ و شکر پخته میشد و حالا سس و پنیر خامهای طعمش را عوض کرده است. بعضی از زنان هم از هنر دستشان نان میخورند. یا صدفهای کنار ساحل را به نخ میکشند یا ماسههای ساحل نقرهای را به قاب تا توریستها گردنبندی و گوشوارهای را با خود به سوغات ببرند.
بعضی هم خاک کوه رنگینکمانی را در شیشه کردهاند و میفروشند. میگویی: «این خاکهای رنگی تمام میشود.» میگویند: «یک لیوان از آب دریا برمیداریم، مگر تمامی دارد این آب؟» بخشدار هم میگوید: «حالا خودی ببرد و نانی بخورد که ایرادی ندارد، خارجیها نبرند.» منظور از خارجیها چینیها هستند که غلو شده یا نشده، میگویند گونیگونی خاک کوه رنگینکمانی را بردهاند. در این دعوای خودی و غیر خودی، مهدی سر درد دلش باز میشود: «مگر من دوست دارم خاکم را بفروشم؛ کار داشته باشم، دست به این خاک نمیزنم.» قبل اینکه به هرمز برسیم، شایعه شده چینیها همه ساحل را صاحب شدهاند و بومیها نه سهمی از ماهی دریا دارند و نه میتوانند به صدفهای ساحل دست بزنند. بخشدار همه این شایعات را تکذیب میکند، اما مهدی چیز دیگری میگوید: «چینیها نیستند، ولی مردی که از تهران آمده نصف ساحل را صاحب شده.» اسم مرد را نمیدانند، ولی فکر میکنند پسر مدیرعامل است. مرد صیادی گلایه میکند: «این مرد تهرانی نمیگذارد صید کنیم، میگوید خانوادهام باید راحت باشند و شنا کنند.»
اگر بخواهی در هرمز بمانی، باید از قبل جا رزرو کنی؛ منظور از جا هتل نیست. اینجا خانههای بومی میزبان میهمانانند. یا کل خانه را خالی کردهاند و به میهمان سپردهاند یا مثل خانه خدیجه هرمزی، گوشهای از حیاط بزرگ خانه، سوییت جمعوجور و میهمانپذیر شده است. همهچیز بهجز ماهی و میگو از بندر به جزیره میآید. اگر دریا طوفانی باشد شاید یکی دو هفته مردم نانی برای خوردن هم نداشته باشند. ساختو ساز بهسختی انجام میشود و خدیجه برای ساخت همین سوییت کوچکش کلی هزینه کرده است. همسرش دیسک کمر دارد و خدیجه با کرایه دادن همین سوییت و پختن غذا برای آنها خرج خانه و دو پسر دانشآموزش را میدهد. اگر غذای دریایی دوست ندارید در هرمز به مشکل میخورید. هرمزیها فقط میگو و ماهی را غذا میدانند. خدیجه میگوید: «مگر گوشت قرمز هم غذاست؟ مزه ندارد.» اجارهخانه هم بالا نیست. خدیجه خانهاش را شبی صدهزار تومان اجاره میدهد. اگر هزینه رسیدن به هرمز را نادیده بگیریم، سفر به این جزیره قیمتی ندارد.
خانه خدیجه نقلی و تمیز است، اما خانههای جزیره به خاطر عدم رسیدگی و نظافت کافی که خیلی برای توریستها خوشایند نیست. اجاره مداوم خانههای بومی اجازه نمیدهد که آنها خیلی به نظافت این خانهها اهمیت بدهند. خیابانهای جزیره هم خیلی تمیز نیست. بومیها میگویند توریستها جزیره را کثیف کردهاند و توریستها هم شاکیاند که مسئولان شهری برنامه مشخصی برای جمعآوری زباله ندارند. بههرحال، هرمزیها قبول دارند که برای جذب توریست کیفیت خانههای بومی باید بالاتر برود و برای همین میخواهند چند خانه را بازسازی کنند. در کنارش، این جزیره را هم باید تمیزتر کنند. مسئولان میگویند باید فرهنگسازی شود.
قبل از مردم، خودشان دست به کار شدهاند و جدولبندی و سنگفرش کردن پیادهروها را شروع کردهاند. مسئولان اجازه ساخت هتل و پاساژ را نمیدهند. میخواهند شکل بومی جزیره حفظ شود و مردم هم در اقتصاد گردشگری شریک باشند. ستونهای فرورفته در کنار ساحل، بازمانده طرح نیمهتمامی است. مردی میگوید: «قرار بود اینجا پاساژ شود، اما هر کدام از مسئولان شهر سرمایهگذار را برای گرفتن پول سمت خودش میکشید و او هم پشیمان شد و رفت.»
این پنجمین سال است که «روحانگیز» زمستان را در جزیره میگذراند. پنجمین سال است که زمستان مشهد را ندیده است. امسال دوستانش را هم با خودش همراه کرده؛ بازنشستههای فرهنگیاند. میپرسد: «برای چند روز میخواهید بمانید؟» جواب میگیرد: «دو روز»؛ شاکی میشود: «مگر میشود جزیره را در دو روز دید؟» میمانی، مگر جزیره چه دارد که باید بیشتر بمانی: «من پنجسال است که میآیم، ولی هنوز سیر نشدهام.» روحانگیز حق دارد. کافی است پایت به ساحل نقرهای برسد، یا چشمت به کوههای رنگینکمانی و الهه نمک بیفتد یا قدم در پارک تندیسها، غار نمکی و جنگل حرا بگذاری، پاگیر میشوی. بکربودن جزیره، دلیل اصلی جذابیتش است.
روحانگیز میگوید که جزیره قبلا کثیفتر بوده و حالا تمیزتر شده: «خود مردم زبالههایشان را در ساحل میریختند و حالا توریستها کمک کردهاند و ساحل تمیزتر شده.» زبالههایی که توریستها زیر تکدرخت ساحل نقرهای جمع کردهاند، روی هم تلنبار شده، اما کسی به این فکر نکرده که زبالهها چطور باید به محل دیگری برده شود. بهجز قلعه پرتغالیها که باجه بلیتفروشی دارد، برای هیچکدام از محلهای دیدنی جزیره فکری برای درآمدزایی نشده است؛ نظارتی هم وجود ندارد و شاید به همین دلیل هم است که قلعه پرتغالیها هر روز بیشتر از روز قبل تخریب میشود. حتی راهنمایی هم نیست که توضیحی از قدمت یا چگونگی پیدایش این فضاها بدهد. هر کدام از زیباییهای هرمز به تنهایی میتواند هزینههای جزیره را تأمین کند، اما انگار اینجا کسی به فکر درآمد نیست.
جزیره ترکیبی از رنگ و نور است. این رنگ و نورها دست به دست هم دادهاند و دلبری میکنند. زنان و دختران هرمز هم ترکیبی از رنگهایند؛ چادر حریر رنگارنگ با شلوارهای زردوزیشده، روبندههای پولکی که برقشان زیر نور خورشید با برق النگوها یکی میشود. این رنگها و زرق و برقهاست که هرمز را از هر ویترینی بینیاز میکند و تو را مجذوب.
سلامت نیوز
از بندرعباس که سوار شناور میشوی، سفر هیجانی به هرمز آغاز میشود. در روزهای زمستانی همسفرانت یا توریستهای ایرانی و خارجی هستند یا اهالی هرمز که برای خرید به بندر رفتهاند. بعضی هم کارگران روزانهاند که بین بندر و جزیره در رفتوآمدند. زبانها و لهجهها متفاوت است، همینطور رنگها؛ آفتابسوختههای جنوبی در کنار بلوندهای اروپایی.
انتظاری که از جزیره داری آنی نیست که میبینی. سکوت و آرامش نخستین سوالی را که به ذهن میآورد، این است: «مردم اینجا از این سکوت خسته نمیشوند؟»، اما آفتاب ظهر که بساطش را جمع میکند، حرفت را پس میگیری. کوچه و پسکوچههای جزیره، بافت روستایی قدیم را یادآوری میکند. پیادهروها هنوز جنس ماسهای و خاکی را حفظ کرده است. خانهها هیچ تزیینی ندارد. تنها زیباییشان شاخههای درختانی است که خودشان را از روی دیوارها بالا کشیدهاند. تنها خانهای که نما دارد، موزه شهداست، خانهای که گفته میشود تفرجگاهی در دوران شاهنشاهی بوده است. در این کوچهها و در کنار این خانهها برای خودرو جایی تعریف نشده است.
در کمتر کوچهای خودرویی میتواند تردد کند؛ اینجا همه یا پیادهاند یا سوار بر دوچرخه. اگر هم هوای گرفتن تاکسی داشته باشید، مطمئن باشید نمیتوانید تاکسی سبز و زرد سوار شوید؛ اثری هم از تاکسیهای لوکس قشم و کیش نیست؛ هرمز اصلا خودرو لوکس ندارد. سهچرخهها و خودروها با ورود توریستها وارد جزیره شدهاند و نقش تاکسی را دارند. خدیجه میگوید: «جزیره کوچک است؛ همهجا خودمان میرویم؛ این توریستها هستند که با خودشان ماشین آوردهاند.»
سهچرخههای رنگی با رانندههای جوانشان جزیره را شلوغ کردهاند. آهنگ بندری و غیر بندری از باندهای سهچرخهها سکوت را میشکند و توریستها هم هلهلهکنان، خواننده را همراهی میکنند. هرمزیها به عادت تابستان، زمستان هم شب را برای تفریح انتخاب میکنند. هوا که رو به تاریکی میرود، جزیره پر میشود از مردان و زنانی که جزیرهگردی میکنند؛ بعضی پیاده و بعضی روی دوچرخه. دوچرخهسواران بیشتر زنانند؛ زنانی که اداره جزیره بیشتر به دست آنهاست.
مردان جزیره شغل فصلی و درآمد فصلی دارند. در فصل صید آنها نانآور خانهاند و در بقیه روزهای سال زنانند که امور زندگی را به دست میگیرند. بعضی خیاطی میکنند و بعضی توموشی میپزند و به توریستها میفروشند؛ نان سنتی که قبلا با تخممرغ و شکر پخته میشد و حالا سس و پنیر خامهای طعمش را عوض کرده است. بعضی از زنان هم از هنر دستشان نان میخورند. یا صدفهای کنار ساحل را به نخ میکشند یا ماسههای ساحل نقرهای را به قاب تا توریستها گردنبندی و گوشوارهای را با خود به سوغات ببرند.
بعضی هم خاک کوه رنگینکمانی را در شیشه کردهاند و میفروشند. میگویی: «این خاکهای رنگی تمام میشود.» میگویند: «یک لیوان از آب دریا برمیداریم، مگر تمامی دارد این آب؟» بخشدار هم میگوید: «حالا خودی ببرد و نانی بخورد که ایرادی ندارد، خارجیها نبرند.» منظور از خارجیها چینیها هستند که غلو شده یا نشده، میگویند گونیگونی خاک کوه رنگینکمانی را بردهاند. در این دعوای خودی و غیر خودی، مهدی سر درد دلش باز میشود: «مگر من دوست دارم خاکم را بفروشم؛ کار داشته باشم، دست به این خاک نمیزنم.» قبل اینکه به هرمز برسیم، شایعه شده چینیها همه ساحل را صاحب شدهاند و بومیها نه سهمی از ماهی دریا دارند و نه میتوانند به صدفهای ساحل دست بزنند. بخشدار همه این شایعات را تکذیب میکند، اما مهدی چیز دیگری میگوید: «چینیها نیستند، ولی مردی که از تهران آمده نصف ساحل را صاحب شده.» اسم مرد را نمیدانند، ولی فکر میکنند پسر مدیرعامل است. مرد صیادی گلایه میکند: «این مرد تهرانی نمیگذارد صید کنیم، میگوید خانوادهام باید راحت باشند و شنا کنند.»
اگر بخواهی در هرمز بمانی، باید از قبل جا رزرو کنی؛ منظور از جا هتل نیست. اینجا خانههای بومی میزبان میهمانانند. یا کل خانه را خالی کردهاند و به میهمان سپردهاند یا مثل خانه خدیجه هرمزی، گوشهای از حیاط بزرگ خانه، سوییت جمعوجور و میهمانپذیر شده است. همهچیز بهجز ماهی و میگو از بندر به جزیره میآید. اگر دریا طوفانی باشد شاید یکی دو هفته مردم نانی برای خوردن هم نداشته باشند. ساختو ساز بهسختی انجام میشود و خدیجه برای ساخت همین سوییت کوچکش کلی هزینه کرده است. همسرش دیسک کمر دارد و خدیجه با کرایه دادن همین سوییت و پختن غذا برای آنها خرج خانه و دو پسر دانشآموزش را میدهد. اگر غذای دریایی دوست ندارید در هرمز به مشکل میخورید. هرمزیها فقط میگو و ماهی را غذا میدانند. خدیجه میگوید: «مگر گوشت قرمز هم غذاست؟ مزه ندارد.» اجارهخانه هم بالا نیست. خدیجه خانهاش را شبی صدهزار تومان اجاره میدهد. اگر هزینه رسیدن به هرمز را نادیده بگیریم، سفر به این جزیره قیمتی ندارد.
خانه خدیجه نقلی و تمیز است، اما خانههای جزیره به خاطر عدم رسیدگی و نظافت کافی که خیلی برای توریستها خوشایند نیست. اجاره مداوم خانههای بومی اجازه نمیدهد که آنها خیلی به نظافت این خانهها اهمیت بدهند. خیابانهای جزیره هم خیلی تمیز نیست. بومیها میگویند توریستها جزیره را کثیف کردهاند و توریستها هم شاکیاند که مسئولان شهری برنامه مشخصی برای جمعآوری زباله ندارند. بههرحال، هرمزیها قبول دارند که برای جذب توریست کیفیت خانههای بومی باید بالاتر برود و برای همین میخواهند چند خانه را بازسازی کنند. در کنارش، این جزیره را هم باید تمیزتر کنند. مسئولان میگویند باید فرهنگسازی شود.
قبل از مردم، خودشان دست به کار شدهاند و جدولبندی و سنگفرش کردن پیادهروها را شروع کردهاند. مسئولان اجازه ساخت هتل و پاساژ را نمیدهند. میخواهند شکل بومی جزیره حفظ شود و مردم هم در اقتصاد گردشگری شریک باشند. ستونهای فرورفته در کنار ساحل، بازمانده طرح نیمهتمامی است. مردی میگوید: «قرار بود اینجا پاساژ شود، اما هر کدام از مسئولان شهر سرمایهگذار را برای گرفتن پول سمت خودش میکشید و او هم پشیمان شد و رفت.»
این پنجمین سال است که «روحانگیز» زمستان را در جزیره میگذراند. پنجمین سال است که زمستان مشهد را ندیده است. امسال دوستانش را هم با خودش همراه کرده؛ بازنشستههای فرهنگیاند. میپرسد: «برای چند روز میخواهید بمانید؟» جواب میگیرد: «دو روز»؛ شاکی میشود: «مگر میشود جزیره را در دو روز دید؟» میمانی، مگر جزیره چه دارد که باید بیشتر بمانی: «من پنجسال است که میآیم، ولی هنوز سیر نشدهام.» روحانگیز حق دارد. کافی است پایت به ساحل نقرهای برسد، یا چشمت به کوههای رنگینکمانی و الهه نمک بیفتد یا قدم در پارک تندیسها، غار نمکی و جنگل حرا بگذاری، پاگیر میشوی. بکربودن جزیره، دلیل اصلی جذابیتش است.
روحانگیز میگوید که جزیره قبلا کثیفتر بوده و حالا تمیزتر شده: «خود مردم زبالههایشان را در ساحل میریختند و حالا توریستها کمک کردهاند و ساحل تمیزتر شده.» زبالههایی که توریستها زیر تکدرخت ساحل نقرهای جمع کردهاند، روی هم تلنبار شده، اما کسی به این فکر نکرده که زبالهها چطور باید به محل دیگری برده شود. بهجز قلعه پرتغالیها که باجه بلیتفروشی دارد، برای هیچکدام از محلهای دیدنی جزیره فکری برای درآمدزایی نشده است؛ نظارتی هم وجود ندارد و شاید به همین دلیل هم است که قلعه پرتغالیها هر روز بیشتر از روز قبل تخریب میشود. حتی راهنمایی هم نیست که توضیحی از قدمت یا چگونگی پیدایش این فضاها بدهد. هر کدام از زیباییهای هرمز به تنهایی میتواند هزینههای جزیره را تأمین کند، اما انگار اینجا کسی به فکر درآمد نیست.
جزیره ترکیبی از رنگ و نور است. این رنگ و نورها دست به دست هم دادهاند و دلبری میکنند. زنان و دختران هرمز هم ترکیبی از رنگهایند؛ چادر حریر رنگارنگ با شلوارهای زردوزیشده، روبندههای پولکی که برقشان زیر نور خورشید با برق النگوها یکی میشود. این رنگها و زرق و برقهاست که هرمز را از هر ویترینی بینیاز میکند و تو را مجذوب.
سلامت نیوز
ارسال نظر