نسلی بیخیال در راهند!
پارسینه: در این آرام آرام رو شدن پیامدهای ناشی از کمنگاهی به نسل امروزین جامعه،نگرانیهای تازهای همچون نور فانوسی دارد در چشم میزند که اگر از تندی این نور،سر به پایین اندازیم و راه خود برویم،صورت مساله پاک کردن را انتخاب کردهایم و اگر سر روبهروی نور نگه داریم،در حالی که چشممان بینا باشد،طاقت نمیآوریم و این یعنی باید کاری کرد.
در این آرام آرام رو شدن پیامدهای ناشی از کمنگاهی به نسل امروزین جامعه،نگرانیهای تازهای همچون نور فانوسی دارد در چشم میزند که اگر از تندی این نور،سر به پایین اندازیم و راه خود برویم،صورت مساله پاک کردن را انتخاب کردهایم و اگر سر روبهروی نور نگه داریم،در حالی که چشممان بینا باشد،طاقت نمیآوریم و این یعنی باید کاری کرد.
خلأ ارتباطهای عاطفی و واقعی، کمرنگی صمیمتهای بیشیله و پیله،گسست پیوندهای راستین و مبتنی بر باطن،شکست قول و قرارهای مبتنی بر اعتماد رو در رو، سرد و ساکن شدن هیجانات زندگی،کوتاه شدن عمر تعهدها، دلبستگی به هیجانهای زودگذر و دل خوشکنکهای مصنوعی، تجربه شادیها بواسطه محرکهای صنعتی، غریبگی با سبک و سیاق زیستنهای پیشین، بلاتکلیفی میان مرجعهای هویتی و روآوردن و پناه بردن به مارکها و مدها،...پازلهای پیدا و ناپیدایی هستند که در جورچین کمتوجهیهای توامان شده با بیدغدغگی برای امروز و بیبرنامگی برای فردا، دارد شکل زندگی نسل تازه را نشان میدهد.نسلی که در تواتر پسندیدن انتخابهای خود به سر میبرد...
هر چیز تازهای بعد از مدت نه چندان مدیدی، برایش در حکم هیچ چیز میشود. نسلی که ساعتها روبهروی یک مانیتور نشستن را بر ثانیهای روبهروی چهره اعضای خانواده نشستن ترجیح میدهد.
جای اینکه سفره خانوادگی ذائقهاش را جلب کند میزی در کافی شاپ او را جذب میکند، نسلی که نقش بازیگران سریالهای شبکههای تلویزیونی بیشتر توانایی دغدغه ساختن و مشغول ساختن و التهاب ایجاد کردن بر ذهنش را دارند تا نقشی که خود باید فردا در سرزمینش بازی کند. چنین مقدمهای را بهانه و شروعی میدانم برای بیان فضای روزگاری که افراد اواخر دهه هفتاد را بیشتر دربر میگیرد.
اگر در گپ و گفت با پدرو مادرهایی بنشینیم که پیشینه سنی شان به دهه 50 و قبل آن میرسد،از میان گفتارهایی که در گفتوگوهاشان بیرون میآید،می شود نشانههایی از بازگفت گذشته پیدا کرد،بازگفتهایی نظیر این که بچههای امروز میخواهند همه چیز آماده باشد،حوصله ندارند، قدیم ما کلی کار میکردیم اما بچههای ما میخورند و میخوابند،بچههای امروز نازک نارنجی هستند،بچههای امروز توقعیاند و قدرنشناس و نظایری از این بازگفتها که به جهت فرمی شاید متفاوت باشند اما به جهت محتوایی،اکثریت این بازگوییها از گذشته،حق و حقوقی را به نسل امروزیتر (نسل سومیها) نمیدهد.
بحرانهایی که امروز نسل دهه شصت را فراگرفته است و موجب شده بیشتر چراها و چه باید کردهای سطح ساختار سیاسی و ساختار عرفی به چارهای برای حل معضل و مساله این نسل بینجامد.در خود دارد بحران سازی میکند.این بدین معناست که فرصت سوزیهای زمانی که عواقبش امروز برای نسل دوم ملموس شده، در دور تسلسلی تاریخی برای نسل سومیها بازتکرار میشود، بازتکراری که در آن شاهد، عدم توجه به بسترهای فکری و فرهنگی نسل سوم، فراموش کردن تکلیف آینده نزدیک این نسل و خاموش ماندن به ماهیت امور پیرامون این نسل هستیم و لازم است در نظر گرفته شود که تجربه نسل سومیها در دیگ تاریخ تازهای شکل میگیرد و قوام مییابد، به گونهای که این نسل با تنوعی از تجربههای ناپایدار،انتخابهای سریعالموت، اطلاعات بمباران شده بیدر و پیکر روبهرو است.
این نسل سبک زندگی تازهای را بواسطه سریال ها، فیلم ها، مجلات، اینترنت میبیند و متعاقبا سبک زندگی به روزی را میخواهد. در این سبک زندگی به اصطلاح به روز بسیاری از حریم خصوصیها و محرمانهها که در گذشته قداست داشت، جلوه قدسی خود را تا حدودی در فرهنگ این نسل از دست داده است. ماهیت و فلسفه بسیاری از صمیمتها،کنار هم بودنها دیگر پشت دفاع از (فردگرایی و استقلال شخصیت) در ارتباطهای بینالاذهانی این نسل به چالش کشیده شده است.
رفتارهایی که انجام آن برای اکثریت نسل اول و غالب نسل دوم نشان احترام بود، برای نسل سوم نماد اقتدار است.
اینها یعنی در بدنه نسل سوم میتوان نظارهگر پیشروی غدهای ناپیدا و ناملموس با حالتی خوش خیم بود، که نشان از بروز بیماری معناباختگی دارد. معناباختگی حالتی در رفتار اجتماعی و فردی است و بدین معنا است که فرد نمیتواند تجانس و تناسبی میان حال و گذشته خود پیدا کند، فرد معناباخته احساس میکند جامعه او را تنها گذاشته است. در شرایط معناباختگی، تعاریف جامعه از فکر، فرهنگ،اخلاق، هنجار، چگونه بایدی کنشها و واکنشها،تمایزات جامعه میان بهترین کیست و بدترین چیست برای افراد معناباخته،بی معناست و غیرقابل عمل. در این شرایط، جامعه میخواهد افراد تشکیلدهندهاش را مقصر بداند و در روی دیگر سکه،افراد معناباخته، جامعه را با همان اتهامها در ذهن خود طرد و نفی میکنند.
ظهور نسل معناباخته، به معنای ظاهر شدن افرادی است که در انتخاب هایشان، در دلیل هایشان، در استدلال هایشان...فقط و فقط خود را مهم خواهند دانست و حتی ضرورتی برای توضیح اعمال خود نخواهند دید، و این عملشان نه از روی بیاحترامی بلکه از روی بیمعنایی ارزشها و منطقهای زیستن اجتماع پیشینی است و در این میان اگر همچنان جنگ ناتمام میان مدرنیته و سنت چه در سطوح فکری و نظری و چه در سطح تناقضات شکل گرفته میان احکام از پیش تعریف شده زندگی با انتخابها و طرز فکرهای زیستن اجتماعی، بی نتیجه باقی بماند و یکی بر طبل سنت بکوبد و دیگری بر آواز دهل مدرنیته دل بسته باشد، وضعیت مبهم و متصلب انبوه کدام درستها و کدام نادرستها تاریکتر از آنچه که میبینیم،خواهد شد و باز اگر سوالهای نسل امروز بیپاسخ بماند،تعجب کردنهایمان از آنچه اتفاق خواهد افتاد در فردای در راه، دور از انتظار نیست.
عدم همنشینی واقع بینانه و به دور از تکلف و منت با نسل سومیها و برنامه نداشتن ودغدغه نداشتن برای تغییر ذائقه رخ داده در این نسل، میتواند شکاف بین نسلی تازهای بیافریند و همه آنچه گفته شد،ضرورتی تاریخی را بر روندهای سیاست و فرهنگ وارد میکند، چرا که اگر در خوب بودن ارتباطهای بین نسلی بر سر جای خود بماند، نسلهای بیخیال در راهند.
منبع: روزنامه آرمان/ مرتضی واحدیان (کارشناس اجتماعی)
بهترين تيتر را زدينو الان همجوانهاي جامعه خيلي كسل هستن .حال در امد ندارن
بی خیال باش تا کامروا باشی
وااااااااااااااااااااللللللاااااا
جوانی که شادی و آزادی و نشاط را در محیط پیرامون خود نیافت به صفحه تلوزیون و مانیتور روی می آورد تا این گمشده هایش را در نزد دیگران به نظاره بنشیند و در آخر یک جمله را بر زبان آورد و بس:
ای کاش هیچوقت به دنیا نمی آمدم ای کاش...
نسل جدید بی خیال نیستند اما با معیارهای ما قدیمی ها چندان نمی توانند کنار بیایند البته که آینده کشور همیشه برای جوانها و فکرهای نو و جدید بوده است پس نگران نباشیم ....
دیدیم که نسل متعهد چه بلایی سر ایران اورد پس زنده باد نسل بی خیال !!