گوناگون

واکنش ایران به جنگ سوریه چه خواهد بود؟


اوباما همه را غافلگیر کرد. در حالیکه افکار عمومی منتظر اولین جرقه‌های یک جنگ دیگر در خاورمیانه بود؛ رییس‌جمهور آمریکا کوتاه آمد و غائله را به کنگره واگذار کرد تا نمایندگان دربارۀ حمله به سوریه تصمیم بگیرند. ناظران می‌گویند اوباما در حال خریدن وقت است. تهدید همچنان پابرجاست؛ به رغم آنکه اوباما اکثریت مجلس را با خود دارد و احتمال همراهی نمایندگان با رییس‌جمهور را نیز نباید از نظر داشت، اما هنوز چشم انداز آینده روشن نیست چون کنگره پرونده‌های دیگر فوریتی را نیز در دستور کار دارد.


مقدمات جنگ تقریبا فراهم شده بود؛ ناوهای حامل هلی کوپتر و کروزهای آمریکایی در مدیترانه مستقر شده‌ بودند و تقریباً ارتش همۀ همسایگان سوریه هنوز در حالت آماده باش هستند.جدای از مخالفان منطقه‌ای بشار اسد و حامی معارضین سوری که برای این اتفاق مهم لحظه شماری می‌کنند و همچنین چپ‌های فرانسوی و همراهی عجولانه و غیرمنتظره اولاند، تقریباً اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان با این حمله مخالفند و بر این باورند که این تصمیم یعنی مشتعل کردن آتشی که در حال زبانه کشیدن و سوزاندن نه فقط سوریه بلکه همسایگان است.


اما کروز‌های آمریکایی قرار است کجا را هدف بگیرند؟ با احتساب تجربۀ تلخ عراق اگر هدف هنوز انهدام ارتش اسد نیست؛ پس قرار است هواپیماهای آمریکایی و فرانسوی کدام معادله را تغییر دهند که با گذشت دو سال و اندی از بحران و تبدیل شدن سوریه به تلی از خاک هنوز میسر نشده است؟


از آغاز جنگ داخلی در سوریه ناظران همواره از شکل گیری نظم جدید منطقه‌ای سخن به میان آورده‌اند؛ امروز به نظر می‌رسد این نظم در حال یافتن چهارچوب‌ها و پایه‌های خود است؛ پرسش اینجاست کشورهای منطقه در نظم جدید کجایند؟ با تضعیف جبهۀ مقاومت، آرایش بازیگران منطقه‌ای چگونه خواهد بود؟


آخرین تحولات سوریه را با حسین واله، معاون سیاسی دفتر سیدمحمد خاتمی، رئیس‌جمهور اسبق کشورمان، سفیر سابق ایران در الجزایر و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی که میهمان گروه بین الملل خبرگزاری خبرآنلاین در کافه خبر بود، مورد بررسی قرار دادیم که در ادامه می‌خوانید:


چرا به ناگاه آمریکا تصمیم به دخالت نظامی در سوریه گرفت، آنهم در حالیکه در دستور کار دمکراتها جنگ نبود؟


یک جریان در آمریکا بسیار تمایل دارد که برخوردی نظامی در منطقه صورت گیرد و ناتو وارد بحران سوریه بشود؛ اسراییل و لابی این رژیم در آمریکا نیز از این قضیه بسیار استقبال می‌کنند چون تصور می‌کنند که از آن سود می‌برند. در مقابل نگاههایی در آمریکا وجود دارد که از این مسئله خیلی خوشحال نیستند.

چرا اوباما کوتاه آمد و مسئله را به کنگره واگذار کرد؟
واقعیت اینست که اوباما با سیاست تغییر روی کار آمد؛ یکی از وجوه سیاست تغییر، بازنگری در مشی و رویۀ بوش پسر بود. بوش، یکجانبه گرایی و اتکاء به توان نظامی بر حل و فصل مسائل دنیا و پیشبرد مسائل آمریکا را در دستور کار داشت. در مقابل اوباما با نفی این رویکرد رأی آورد؛ دمکراتها می‌گویند که این سیاست نه فقط امنیت را افزایش نداد بلکه هزینه‌های سنگینی را نیز بر آمریکا تحمیل کرد.
در مقابل شعارهای اوباما عبارت بودند از: چندجانبه گرایی، گسترش مشارکت دیگران و حرکت دیپلماتیک در حل مشکلات دنیا؛ طبیعتاً این سیاست و رویه تمایلی ندارد که خصوصاً در دورۀ دوم اوباما به مسیری کشیده شود که متعاقباً اینگونه ثابت شود که مشی بوش درست بوده است. لذا مقاومت‌هایی نیز در برابر ورود به درگیری خاورمیانه در آمریکا وجود دارد.
این مسئله را در نظر بگیرید که در شورای امنیت نیز پیرامون این مسئله اختلاف نظر وجود دارد؛ البته این مسئله چندان برای آمریکا مانع نبوده ولی باز هم اگر دولت آمریکا بدون اجازۀ سازمان ملل اقدام نظامی کند به معنای بازگشت به سیاست بوش تلقی خواهد شد. لذا من تصور می کنم که آمریکایی ها بر سر دو راهی قرار گرفته اند و هنوز تصمیم نگرفته‌اند؛ در واقع آمریکایی‌ها با یک دست پیش می‌کشند و با پا پس می‌زنند. در صورتی که لابی‌ها موفق شوند نظر خط خود را تحمیل کنند، این اتفاق رخ می‌دهد.

اسراییل چه نفعی از حمله به سوریه می‌برد؟

اسراییل در جنگی که بتواند یکبار دیگر در آن اعمال قدرت کند، برایش حیاتی است. اگر به صحنه خاورمیانه بنگرید اسراییل در دهۀ گذشته مرتب شکست خورده است؛ شکست‌های اسراییل صرفاً نظامی نیست؛ وضعیت اسراییل در مقایسه با سایر کشورها فرق دارد؛ موجودیت اسراییل بر دو پایه استوار است؛ اعمال زور در خاورمیانه و ترساندن کشورهای دیگر در منطقه و مظلوم نمایی در غرب.

در طول یک دهه اخیر زمانی که همۀ این تلاشها با شکست مواجه می‌شود، اسطورۀ اسراییلِ شکست ناپذیر در اذهان آرام آرام فرو می ریزد و موجودیت آن به خطر می‌افتد. لذا آنها استقبال می‌کنند از اینکه اتفاق دیگری رخ دهد که بتوانند انتقام 10 سال پَس‌رفت خود از جبهۀ مقاومت را بگیرند. در صورتی که اسراییل بتواند پای آمریکا را به جنگ سوریه بکشاند از موضعی که منجر به سقوط دولت بشار اسد شود، آنوقت برندۀ شمارۀ 1 خواهند بود.

آیا این به نفع اسراییل است؟ یعنی به نام اسراییل تمام می‌شود؟

مهم نیست این بحران به نام چه کسی تمام می‌شود، مهم اینست که تنها نیروی بالفعل موجود در منطقه که در مقابل سیاست‌ها و مطامع اسراییل ایستادگی کرده از صحنه حذف شود. این مسئله برای اسراییل بسیار مهم است.

آیا این مسئله این تئوری را تقویت نمی کند که اسراییل به دنبال حذف همۀ ارتش‌های عربی منطقه است؟

اسراییل هنوز به دنبال نیل تا فرات است. اسراییل هنوز خواهان صلح با اعراب نیست و هنوز حاضر نیست همانند و معادل بقیۀ کشورها، عضوی از گروه آسیایی باشد. اسراییل در این مسیر تبلیغات بسیاری می‌کند اما هنوز مطامع توسعه طلبانه در این رژیم وجود دارد. البته باید به این مسئله توجه داشت که اسراییل یکدست نیست و گرایش‌های گوناگونی در آن وجود دارد. اما دولت نتانیاهو و لیکود علاقمند نیستند که به شرایط طبیعی و همزیستی با سایر کشورهای منطقه برسند و یا بدان تن دهند؛ آنها در ظاهر ژست صلح طلبی می‌گیرند اما در عمل کاری می‌کنند که هر مذاکره ای به شکست بینجامد.

آیا ارتباطی میان تحولات اخیر منطقه با سفر سلطان قابوس و جفری فلتمن به تهران وجود دارد؟
در همۀ اتفاقات ارتباطاتی وجود دارد، اما تفسیرها و تحلیل‌هایی که برخی به دنبال آنند و یا از آن نتیجه گیری می‌کنند، شاید خیلی دقیق نباشد. در واقع اینگونه نیست که آمریکا تصمیم گرفته تغییر سیاست هنگفتی در منطقه بدهد و نمود آن سفر قابوس است. آنگونه که ما پرونده‌های منطقه‌ای و وقایع را به هم ارتباط می‌دهیم، آمریکایی‌ها اینگونه به تحولات نمی‌نگرند، سفر سلطان قابوس می‌تواند یکی از وجوه سیاست‌های آمریکا باشد. آمریکا هر یک از بحران‌های منطقه را جداگانه بررسی و پیش می‌برد. از منظر ما همۀ تحولات به هم لینک هستند اما آمریکایی‌ها اینگونه به قضیه نمی‌نگرند.

چندی پیش نیز مسئلۀ حملۀ شیمیایی در سوریه مطرح شده بود؛ در آن زمان نیز مسئلۀ ضرورت ورود غرب به بحران مطرح شده بود، اما امروز این مسئله بسیار جدی است. به خصوص اینکه مجموع این وقایع با روی کار آمدن دولت آقای روحانی که شعار اعتدال و گفتمان جدید در سیاست خارجی را داده همزمان شده است؛ به ناگاه احتمال حملۀ آمریکا به سوریه تقویت می‌شود. این تحولات به هم مربوط نمی‌شود؟

نمی‌گویم به هم مربوط نمی‌شود؛ در عالم سیاست همه چیز به هم مربوط است، می‌خواهم بگویم که منظرها متفاوت است؛ گاهی اوقات منظرها می‌توانند در نقاطی به هم برسند و همکاری‌ها را شکل دهند. این احتمال منتفی نیست که در شرایط فعلی که جبهۀ مخالفان تضعیف شده بود و بشار اسد دست برتر را یافته بود؛ آمریکایی‌ها تمایل داشتند وضعیت و معادله را تغییر دهند؛ بدین معنا که در آغاز گشودن باب تازه با ایران، تصمیم بگیرند که پیشاپیش مسئله سوریه را به نفع خودشان یکسره کنند؛ این احتمال بعید نیست و باید آنرا مدنظر داشت. این موضع دقیقا شبیه اقدامی بود که در آستانۀ روی کارآمدن دمکراتها خانم لیفنی و کاندولیزا رایس انجام دادند؛ اگر یادتان باشد در اواخر روزهای بوش، لیفنی با عجله به آمریکا رفت و پیمان جدیدی در حمایت بیشتر از اسراییل با آمریکا امضاء کرد. این پیمان ناظر بر این بود که هر اتفاقی در خاورمیانه افتاد خطرات منطقه، اسراییل را تهدید نکند. لذا فرضیه‌ای که به آن اشاره کردم بعید نیست؛ اما به نظر من این همزمانی تصادفی است و از پیش طراحی شده نیست.

حسین واله پس حملۀ نظامی در شرایط فعلی از چه زاویه‌ای قابل بررسی است؟

در سوریه بیش از دو سال است که جنگ در جریان است؛ کسانی که این جنگ را طراحی کردند، تصور می‌کردند که حداکثر تا 6 ماه تمام می‌شود و بشار اسد سقوط می‌کند و به ماجرای لیبی و مصر دچار می‌شود؛ ولی این اتفاق نیفتد، در آن سال اول تقریباً دست بالا را در درگیری‌ها اپوزیسیون نظامی داشتند. آرام آرام ورق برگشت و در سال دوم قدرت ارتش سوریه چربید و تقریبا چشم انداز پیروزی اسد ملموس بود.


در این شرایط خیلی روشن است افرادی که در حال ضرر دادن هستند، حُکم ضرب المثل عربی" الغریق یتشبث بکل حشیش" را پیدا کرده‌اند و می‌خواهند این روند را متوقف کنند. یکی از این راهها تغییر معادلۀ صحنه بود و لازم بود نیروی قلدری وارد شود و همه چیز را به هم بریزد؛ برای تغییر صحنه به یک بهانه نیاز بود؛ از آنجایی که آمریکا استفاده از سلاح شیمیایی را خط قرمز اعلام کرده بود و از قضا این مسئله می‌توانست افکار عمومی جهان را بسیج کند، هیچ بعید نیست که در این شرایط این تکنیک استفاده شد تا آمریکایی‌ها را به جنگ بکشانند. این مسئله با اتفاقات ایران و روی کار آمدن دولت جدید همزمان شد. این تحولات می‌توانست با انتخابات ایران همزمان نشود و یا اگر به جای آقای روحانی فرد دیگری انتخاب شده بود باز هم این تحولات به وقوع می‌پیوست.


چون اپوزیسیون در سوریه در شرایط بدی قرار دارند دست به هر کاری می‌زنند تا اوضاع را به هم بریزد. وقتی هم سلاح شیمیایی به کار رفت و یا اعلام کردند که به کار رفته افکار عمومی جریحه دار شد و رهبران جهان تصمیم گرفتند موضع گیری کنند.


اگر طرف مقابل توان مدیریت افکار عمومی را داشته باشد و بتواند موج را سد کند، همانند دفعه قبل موج مذکور شکست می‌خورد و یا اگر توان نظامی آنها به گونه‌ای باشد که در محاسبات‌شان احساس کنند که هزینه‌هایش بیشتر از سودش است به گزینۀ نظامی نمی‌رسد. اما همۀ اینها به شرایط بستگی دارد. در واقع می‌خواهم اینگونه نتیجه گیری کنم که مجموع تحولات می‌تواند با انتخابات ایران ارتباط داشته باشد اما به طور اتفاقی با هم تلاقی پیدا کرده اند و یک طراحی از پیش تعیین شده نیست، چون موضوعات از هم جداست.

در صورت حمله آمریکا موضع روسیه قابل پیش بینی است؟

یکی از دلایلی که احتمال ورود آمریکا به جنگ را ضعیف می‌کند، همین است. بحران های امروز خاورمیانه همگی با هم تفاوت دارد. لیبی در حوزۀ اقمار شوروی سابق بود اما نقش ژئوپولیتیک در خاورمیانه نداشت، سوریه هم از اقمار اتحاد جماهیر شوروی است، اما نقش ژئوپولیتیک دارد، از این رو در مورد سوریه هر اتفاقی که بیفتد به دامنۀ نفوذ روسیه از یک طرف و جهان غیرناتویی به معنی عام مربوط می‌شود. لذا بحران سوریه همانند لیبی نیست. شاید یکی از دلایلی که آمریکایی‌ها هنوز در مورد سوریه تصمیم نگرفته‌اند، همین باشد. سوریه آخرین محل ارتباط و اتصال جغرافیایی روسهاست. اگر آنجا سقوط کند، این یعنی ناتو تقریبا تا اتاق خواب کرملین آمده است.

با این حساب واکنش روسها جدی است؟

به نظر من وضعیت بسیار خطرناک خواهد شد، مگر اینکه کاری نمادین کنند، بدین معنا که غرب به طور سمبلیک بر ایستادن بر مواضع خود تأکید کند و به ارسال چند موشک بسنده کند ولی اگر واقعاً بخواهند وارد میدان شوند، همانند لیبی به اعتقاد من نه فقط شرایط به دوران جنگ سرد باز می گردد بلکه جهان در یک ناامنی بسیار عمیقی فرو خواهد رفت. از سویی ترسی که اروپایی‌ها از تروریسم دارند، هر چند هم اکنون واهی است اما در آن زمان غیرواقعی خواهد شد.

چرا همانند جنگ لیبی باز هم اروپایی‌ها تلاش دارند مدیریت را در دست گیرند؟

اروپایی‌ها در برابر اتفاقاتی که در حیات خلوت‌شان رخ می‌دهد در معرض خطر هستند و با آمریکا فرق دارند؛ آمریکا به لحاظ جغرافیایی دورتر است و اروپا بیشتر در معرض خطر قرار دارد. در واقع اصرار اروپا برای تسریع روند دخالت حالتی نمادین هم دارد؛ یعنی نمی‌توانند نسبت به کشته شدن 10 هزار نفر بی طرف باشند و موضع‌شان را در برابر قطر و عربستان تغییر بدهند. البته یقین داشته باشید که آنها در جریان جزئیات میدانی تحولات سوریه هستند و می‌دانند جبهة النصره را چه کسانی وارد سوریه کردند و چه کسانی آنها را تأمین مالی می‌کنند. از سویی اروپا اگر واقعاً قصد برخورد با این مسئله را داشته باشد اول باید با حامیان آنها وارد مذاکره شود.

اپوزیسیون سوریه که در خارج از کشور ساکن هستند از آمریکا می‌خواهد که مدل کوزوو را در سوریه پیاده کند؛ یعنی حملۀ هوایی از روی ناوها؛ این مسئله چقدر محتمل است؟

این مسئله 10 سال پیش شدنی بود. اما تحولات کوزوو در زمانی اتفاق افتاد که شوروی در حال کما بود؛ به تازگی تجزیه شده بود و هنوز خودش را نیافته بود. الان وضعیت متفاوت است؛ روسها به سوریه اس300 دادند؛ هواپیماهایی که سال گذشته در مرز ترکیه و سوریه منهدم شد، کار روسها بود. ترکیه شاید تصور نمی‌کردند که هواپیماهایشان ساقط شود. همانطور که می‌دانید ترکیه عضو ناتوست و اعضای ناتو نیز با یکدیگر پیمان دفاع مشترک دارند؛ این یک اقدام نمادین از سوی روسها بود و اگر می‌گوییم که سوریه خط قرمز ماست، جدی هستیم. در صورتی که طرح پرواز ممنوع در سوریه از سوی سازمان ملل تصویب شود، فرضیه‌ای که بدان اشاره کردید، شدنی است؛ اما در غیر اینصورت نمی‌شود. در واقع همان‌هایی که به این مسئله رأی نمی‌دهند و وتو می‌کنند تلاش می‌کنند که این کار صورت نگیرد.

ارتش سوریه در حال حاضر چقدر قدرت دفاعی دارد؟

ارتش سوریه جزء قوی‌ترین ارتش‌های عربی است و بر پایۀ ایدئولوژی بنا شده، ایدئولوژیی که همچنان زنده است. به لحاظ میدانی نمی‌دانیم چند درصد ارتش هنوز فعال است اما این را می‌دانیم که ارتش سوریه کلاسیک است و ساخته شده برای اینکه تهدیدات از ناحیه اسراییل را مهار کند.
یکی از دلایلی که اپوزیسیون تصور می‌کرد در ضربۀ اول(با انهدام چند پادگان، فرار نظامیان و ضربه‌های مقطعی) می‌شود ارتش سوریه را از هم پاشید و دولت را سرنگون کرد؛ در واقع همین بود. در واقع ارتش سوریه ساخته نشده برای اینکه بحران داخلی را جمع کند.
البته دولت سوریه در ظرف دو سال اخیر ساختار و الگوی دفاعی‌اش را بازسازی کرده‌ که براساس این بازسای نیروهای شبه نظامی برای نگهداری مناطقی که از دست تروریست‌ها خارج شده، تشکیل شده‌اند.
اما به لحاظ توان نظامی در این مسئله شک نکنید که در رویارویی با مخالفان مسلح ارتش سوریه پیروز است؛ اگر هم شکستی بخورد، شکست سیاسی است و نه نظامی. این مسئله نه فقط در مورد سوریه بلکه در مورد هر ارتش ملتزم دیگری صدق می‌کند؛ یک مشت چریک نمی‌توانند ساختمان ارتش یک کشور را از پای درآورند.

راهکار پیش‌روی اسد چیست؟

قدرت نظامی لزوماً قدرت کافی نیست. آمریکا ابرقدرت جهانی و به عبارتی اولین قدرت نظامی و اقتصادی دنیاست اما به همان اندازه دامنۀ آسیب پذیری هم دارد؛ به هر میزان که قویتر از دیگران است به همان اندازه نیز نقطه ضعف دارد.
اینگونه نیست که آمریکا بتواند بحران سوریه را در ظرف مدت زمان کوتاهی یکسره کند. در واقع هم می‌تواند این کار را بکند و هم نمی‌تواند؛ از لحاظ نظامی می‌تواند اما به لحاظ سیاسی نمی‌تواند. برای درک بهتر این مسئله مثالی را برایتان می‌آورم: لبنان و یا حماس در غزه در مقابل توان نظامی قدرت‌های منطقه و چقدر توانایی دارند و زورشان می‌رسد؟ اسراییل با همۀ توانش زورش به حماس نمی‌رسد. اگر آنها دو سرباز اسراییلی را گروگان بگیرند، اسراییل توان پس گرفتن آنها را ندارد.
لذا اینگونه نیست که آمریکا بتواند سوریه را به شکست بکشاند، برنده شدن معیار دیگری دارد؛ آمریکا ارتش عراق را هم از بین برد، آیا برنده شد؟ پیروزی و شکست فقط به پیشروی نظامی نیست. همۀ عوامل را باید با هم در نظر گرفت در خیلی از موارد پَسروی نظامی پیروزی است.


در صورت حمله به سوریه ایران چه خواهد کرد؟

نمی‌توان این مسئله را پیش بینی کرد اما می‌توانم بگویم چه کار کنیم بهتر است. به نظر من ورود ایران به جنگ سوریه با استقبال اسراییل روبرو خواهد شد. اگر آنها بتوانند تئاتر و یا درگیری منطقه‌ای جدیدی را راه بیندازند تا فرصتی ایجاد شود که قدرت نظامی ایران در برابر حملۀ ناتو قرار گیرد تا ناتو را وادار کنند که این قدرت را از سر راهش بردارد این هدف مطلوب اسراییل است.
لذا من معتقدم قبل از اینکه تاکتیک نظامی طراحی کنیم(البته باید این کار را حتما بکنیم) باید کاملاً جوانب سیاسی موضوع را بررسی کنیم و محاسبه کنیم که کدام اقدام نتایج پایدار سیاسی بیشتری به همراه دارد. آمریکایی‌ها خدای ناکرده میایند و کارشان را می‌کنند و می‌روند و سوریه، اسراییل و ایران می‌مانند؛ دقیقاً همانند عراق و افغانستان. از جنگ افغانستان 10 سال گذشته است، کشورها در کجا قرار دارند؟ فکر می‌کنید اگر چنین اتفاقی در سوریه بیفتد خیلی بدتر از افغانستان خواهد شد؟ قطعاً اینگونه نیست. باید هدف اصلی که در پشت این طراحی هست را شناسایی کنیم و آن را ناکام کنیم و گرفتار بازی از پیش طراحی شده‌ نشویم.

با گذشت 2 سال از تحولات جهان عرب، کشورهایی که شاهد این تحولات بودند، چیزی جز ناآرامی و ناامنی و جنگ‌های طائفی، مذهبی و قومی نصیب شان نشده است؛ از جمله جنگ بین سکولارها و اسلامگراها، سنی و شیعه و ... این چشم انداز آیندۀ درخشانی را نوید نمی‌دهد. چه باید کرد؟

من معتقدم قبل از اینکه به این بیندیشیم که چه باید کرد اول باید ماهیت این تضادها و رویارویی‌ها را شناخت. به نظر من 4 کانون متضاد جدید در منطقه ما فعال‌تر شده است:


تضاد شیعه و سنی، عرب و عجم، سکولارها و اسلامگراها و در نهایت تضاد غربی‌ها و نیروهای ضدغربی که بازماندۀ فکر دوران جنگ سرد هستند.


تضاد سکولارها و اسلامگراها خیلی جدید است؛ تضاد شیعه و سنی متعلق به امروز و دیروز نیست؛ اگر توجهی به آن نشود ممکن است مشتعل شود و اگر از بیرون به آن دامن زده شود، ممکن است بیشتر شود. این تضاد از شبه قارۀ هند تا مغرب عربی و آفریقای سیاه وجود داشته است. دعوای مذهبی به خاطر تندروی هر یک از این گروهها همواره وجود داشته و عموماً عقلای مذاهب تلاش کرده‌اند که بدون دخالت سیاستمداران آن را مهار کنند. این زمینه‌های درگیری می‌تواند به آسانی مورد استفاده سیاستمداران قرار گیرد به خصوص کسانی که از بیرون با مطامع توسعه طلبانه وارد بحران می‌شوند. در مقطع فعلی خطی در منطقه وجود دارد که تمایل دارد این درگیری‌ها گسترش پیدا کند.

با چه هدفی؟ چه کسانی منتفع می‌شوند؟

این مسئله را در دو چیز باید جستجو کرد؛ اول تصور غیردقیق از تاریخ رقابت‌های سیاسی در منطقه که روی شکاف‌های مذهبی سوار شده است. از عهد صفویه در نظر بگیرید که بین عثمانی و صفوی رقابت و یارگیری در جریان بود تا حملۀ هلاکو به بغداد. در ذهنیت بخشی از جامعه اهل تسنن این تلقی وجود دارد و یک پیشینه عمیق از تضادهای سیاسی و دینی و مذهبی همواره وجود داشته است. این مسئله غالباً مورد استفاده قدرتهای بزرگ قرار گرفته است.
در حال حاضر برخی از قدرتهای منطقه‌ای به این مسئله دامن می‌زنند و از این سیاست هدف خاصی را دنبال می کنند. هدفشان اینست که رشد کردن هر ماجرایی که دعوای سیاسی را متمرکز کند؛ به نفع آنهاست. چون می‌تواند مسئلۀ فلسطین و اسراییل را به بحران ثانویه تبدیل کند.

در مورد سایر تضادهایی که بدان اشاره کردید چطور؟

تضاد دیگر عرب و عجم است که صدام حسین نمایندۀ آن بود که تلاش می‌کرد رهبری جهان عرب را به دست بگیرد البته با پول عرب‌های آن زمان که امکانات زیادی را در اختیار وی قرار داده بودند و تصور می‌کردند او می تواند هویت اعراب را زنده کند. در حال حاضر نیروهایی به این مسئله دامن می‌زنند؛ قصد آنها تضعیف نفوذ ایران در منطقه است؛ این نگاه از موضع رقابت است و نه دشمنی. به هر میزان که دعوای عرب و عجم تشدید شود، نفوذ معنوی ایران کاهش پیدا می‌کند. چون پتانسیل‌های اقتصادی، انسانی و نظامی تا زمانی که بعد فرهنگی نگیرد، مبدل به یک اتفاق سیاسی نمی‌شود.


توجه داشته باشید نیرویی که در این منطقه در طول قرنها توانسته تحرک سیاسی ایجاد کند؛ ایران بوده است. از صنعت ملی شدن نفت گرفته که بر جمال عبدالناصر مصر تأثیر گذاشت تا پیش از آن همگی گویای آنست که ایران توانایی سازماندهی و بسیج توانایی‌های خود را دارد. این اتفاق ممکن است دوباره رخ دهد. از این رو برای آنها ایران این ظرفیت را دارد که باز هم با توجه به پتانسیل‌هایش از سایر کشورها پیشی بگیرد. از این رو باید جلوی این اتفاق را بگیرند. یکی از راههای جلوگیری از آن دامن زدن به تضاد عجم و عرب است. این رویکرد دو کار را با هم انجام می‌دهد هم نفوذ ایران را تضعیف می‌کند و هم نفوذ ترکیه را چون هر دو کشور عجم هستند. اما هدف اصلی کاهش نفوذ ایران است.

هزینه های تشدید تضاد میان نیروهای اسلامگرا و سکولار چیست؟

تضاد دیگری که شعله ور شده و زین پس نیز شعله ورتر خواهد شد و ایران باید راهکاری برای آن بیندیشد همین تضاد سکولارها و اسلامگرایان است. این تضاد در ایران نیز از ابتدای انقلاب اسلامی ایران بوده و همچنان وجود دارد. این مسئله در حال بسط پیدا کردن است. بسط این مسئله خطرات زیادی دارد که تنها فرهنگی نیست بلکه تبعات امنیتی نیز دارد، لذا باید خیلی مواظب بود؛ به اعتقاد من یکی از لغرش‌هایی که اگر کم بدان توجه شود و ممکن است تبعات بدی داشته باشد، همین مسئله است. به نظر برجسته نمی‌رسد اما خیلی برجسته است. این مسئله به نظر من از خطر عرب و عجم می‌تواند مخرب تر باشد. وجه مهم آن اینست که تقسیم سکولارها و اسلامگراها تقریبا در همۀ جهان اسلام و حتی در کشورهای اسلامی با چگالی مذهبی بالا و سنی مثل عربستان سعودی و یمن وجود دارد. حتی در این جوامع نگاه‌هایی وجود دارد که سکولار هستند و در حال بسط هستند. در برخی از جوامع توانسته اند میان سکولاریسم و اعتقاد دینی آرام آرام التیامی درست کنند قبل از اینکه این مسئله به شکل برجسته‌تری نمود پیدا کند مثل لبنان.

این مسئله چه تهدیدی می‌تواند داشته باشد؟

اگر به خاطر منازعات سیاسی این شکاف‌ها باز و تشدید شود دو خطر وجود دارد:
اول اینکه تروریسم دینی را به شدت توسعه خواهد داد به شدتی که حتی نمی‌توانیم تصور کنیم این مسئله نه فقط برای اروپایی‌ها بلکه برای جوامع اسلامی خودمان نیز خطرناک خواهد بود. سر بریدن افراطی‌ها از جمله اینهاست که با یک توجیه دینی دست به فجیع ترین اقدامات می‌زنند. و یا زمانی که در یک عرصۀ بزرگ ملی انتخاباتی به بزرگی انتخابات مصر برگزار می‌شود و اسلامگرایان میانه‌رو برنده می‌شوند و قدرت را در دست می‌گیرند اما همرزمان دیروز آنها با ارتش متحد می‌شوند و آنها را از قدرت حذف می‌کنند، نمونۀ دیگری از همین تضاد است. همرزمان و دوستانی که نه تنها سعی می‌کنند آنها را تضعیف بلکه از حیات اجتماعی حذف کنند. واقعیت اینست کاری که نظامیان مصر می کنند در حال به آتش کشیدن کل تار و پود جهان اسلام است. آنها نه تنها مرسی را عزل کرده‌اند بلکه قصد انحلال اخوان المسلمین را دارند و در حال مصادرۀ اموال آنها هستند. این چه پیامی دارد؟


پیامی که این اقدامات به طبقۀ اسلامگرا می‌دهد اینست که دشمن آنها اسراییل نیست بلکه همین ها هستند. افرادی که حتی اجازۀ نفس کشیدن به آن نمی‌دهند. این مسئله می‌تواند ناگهان یک قشر وسیعی از آدم های دیندار و متعهد و سیاسی شده را به این نتیجه برساند که جز تفنگ و بمبگذاری راه دیگری نیست. این قشر گسترده اگر به سمت تروریسم برود و جذب گروههای تروریستی شوند تهدید آن برای همه خواهد بود.

موضع ایران در قبال مصر چه باید باشد؟

در حال حاضر باید مراقب باشیم که با حرکت‌ها و حرف هایمان خودمان را هدف برخورد نیروهای عصبانی و ناراضی نکنیم. ممکن است از برخی سیاست های مرسی خوشمان نیاید اما شرط عقل نیست که از هر اتفاقی استقبال کنیم. موضع ما باید اصولی باشد بدین معنا که باید بگوییم بنا به اصولی که به آن معتقدیم این اقدام و مشی درست نیست؛ در عین اینکه در کار آنها دخالت نمی‌کنیم.

آیا ارتش مصر یکدست است؟ این فرضیه وجود دارد که ارتش احساس کرد که اخوان المسلمین در حال تبدیل شدن به رقیب اوست. در واقع ارتش پیشدستی کرد و اخوان را کنار زد تا حاکمیت مصر حفظ شود. این تحلیل چقدر درست است؟

من کودتای مصر را بیشتر یک امر داخلی و ناشی از رقابت‌های قدرت می دانم و نه ناشی از حس ناسیونالیستی و یا خارجی مگر اینکه اطلاعات پشت پرده برای نقض این نگاه وجود داشته باشد. اتفاقی که در مصر افتاد مطلوب غرب نبود، مطلوب جهان اسلام هم نبود؛ مطلوب هیچ کس نبود حتی آنهایی که تصور می‌کنند که مطلوب شان بوده من پیش بینی می‌کنم در آیندۀ بسیار نزدیک درمی‌یابند که کلاه سرشان رفته است. منظورم متحدین و موتلفین ارتش و همۀ نیروهای موجود در جامعۀ مصر هستند که علیه مرسی بسیج شدند و به ارتش کمک کردند که مرسی را ساقط کند قطعاً آنها پشیمان خواهند شد نمونۀ آن البرادعی است.
من مجموع تحولات مصر را داخلی می‌دانم عامل آن نیز دور از ذهن نیست؛ به نظر من عامل آن جنگ قدرت است که یک طرف آن بی تجربگی مدیریت دولت جدید بود و طرف دیگر آن ساختمان اجتماعی مصر که پس از سقوط مبارک سیاسی شد.

چرا ساختمان اجتماعی مصر؟

در مصر دو اتفاق افتاد: اول مبارک سرنگون شد و بعد یک دفعه یک نیروی بزرگ اجتماعی، سیاسی شد. نیرویی که ناگهان سیاسی می‌شود با نیرویی که ظرف چندین دهه سیاسی می‌شود بسیار متفاوت است؛ نیروی دوم محدودیت‌های سیاست را می‌فهمد. در واقع در کشورهای دستۀ دوم در زمان تحولات سیاسی، نقش مردم در تحولات ناگهانی سیاسی 5% است. در مصر نیز چنین اتفاقی رخ داد، پس از سرنگونی مبارک یک نیروی وسیع اجتماعی پس از سرنگونی مبارک ناگهان سیاسی شد چون در طول 40 تا 50 سال سرکوب شده بود و جرأت نفس کشیدن نداشت و یکدفعه صحنه را خالی دید و به ناگاه به خیابان آمد. اخوان المسلمین تا اندازه‌ای این موج را مهار می‌کرد و جنبۀ تخریب آن را کاهش می‌داد؛ عیب آن این بود که طرف دیگر را ترساند و سکولارها و طبقۀ متوسط به بالا را از شعارها و اقدامات تازه و جدید اخوان المسلمین ترساند.


اخوان المسمین تا چند ماه پس از سقوط مبارک گفته بودند که رییس جمهوری معرفی نمی‌کند اما بلافاصله پس از سقوط مبارک کاندیدا دادند، همین تغییر موضع کافی بود که صحنۀ سیاسی و چیدمان رقابت در مصر را در وضعیت قرمز قرار دهد.


به نظر من عمدۀ دلایل رقابت و جنگ قدرت میان نیروها بود و چون رهبری منسجم نداشت و ایدئولوژی یکدستی بر آن حکومت نمی کرد این نیروهای داخل میدان نمی دانستند چگونه اولویت‌های خود را تنظیم کنند. در این بلبشو اخوان با رأی عددی بالا آمد در حالیکه نفوذ اجتماعی نداشت. این رأُی عدد به اخوان هژمونی فرهنگی و نفوذ استراتژیک نمی‌داد، اخوان اینها را نداشت و در نتیجه در رقابت‌ها، ارتش ترسید و مرسی را ساقط کرد.


به نظر من سقوط اخوان المسلمین در مصر برنامۀ آمریکا نبود و باید دلایل را در داخل مصر جستجو کرد. باید بدانیم که آمریکایی‌ها نفوذ دارند اما می‌توانند همۀ تحولات جهان را کنترل کنند.

چقدر احتمال دارد که مصر همانند سوریه شود؟ ممکن است ارتش تلاش کند که اخوان المسلمین را هل بدهد به سمت الگویی همانند جبهۀ نجات الجزایر برای اینکه بتواند آنها را سرکوب کند اما اگر آنها فریب بخورند به نظر من ساده لوح هستند. به نظرم مصر الجزایر نخواهد شد. در مصر جنگ داخلی رخ نمی‌دهد بلکه با پدیده‌ای بدتر از آن روبرو می‌شویم و آن گسست و شکاف اجتماعی خواهد بود. اعتماد در جامعه از بین می‌رود و انسجام و بافت ملی مصر از هم بازخواهد شد و تبعات اجتماعی بسیار خطرناکی دارد.

منبع: خبرآنلاین

اوباما همه را غافلگیر کرد. در حالیکه افکار عمومی منتظر اولین جرقه‌های یک جنگ دیگر در خاورمیانه بود؛ رییس‌جمهور آمریکا کوتاه آمد و غائله را به کنگره واگذار کرد تا نمایندگان دربارۀ حمله به سوریه تصمیم بگیرند. ناظران می‌گویند اوباما در حال خریدن وقت است. تهدید همچنان پابرجاست؛ به رغم آنکه اوباما اکثریت مجلس را با خود دارد و احتمال همراهی نمایندگان با رییس‌جمهور را نیز نباید از نظر داشت، اما هنوز چشم انداز آینده روشن نیست چون کنگره پرونده‌های دیگر فوریتی را نیز در دستور کار دارد.


مقدمات جنگ تقریبا فراهم شده بود؛ ناوهای حامل هلی کوپتر و کروزهای آمریکایی در مدیترانه مستقر شده‌ بودند و تقریباً ارتش همۀ همسایگان سوریه هنوز در حالت آماده باش هستند.جدای از مخالفان منطقه‌ای بشار اسد و حامی معارضین سوری که برای این اتفاق مهم لحظه شماری می‌کنند و همچنین چپ‌های فرانسوی و همراهی عجولانه و غیرمنتظره اولاند، تقریباً اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان با این حمله مخالفند و بر این باورند که این تصمیم یعنی مشتعل کردن آتشی که در حال زبانه کشیدن و سوزاندن نه فقط سوریه بلکه همسایگان است.


اما کروز‌های آمریکایی قرار است کجا را هدف بگیرند؟ با احتساب تجربۀ تلخ عراق اگر هدف هنوز انهدام ارتش اسد نیست؛ پس قرار است هواپیماهای آمریکایی و فرانسوی کدام معادله را تغییر دهند که با گذشت دو سال و اندی از بحران و تبدیل شدن سوریه به تلی از خاک هنوز میسر نشده است؟


از آغاز جنگ داخلی در سوریه ناظران همواره از شکل گیری نظم جدید منطقه‌ای سخن به میان آورده‌اند؛ امروز به نظر می‌رسد این نظم در حال یافتن چهارچوب‌ها و پایه‌های خود است؛ پرسش اینجاست کشورهای منطقه در نظم جدید کجایند؟ با تضعیف جبهۀ مقاومت، آرایش بازیگران منطقه‌ای چگونه خواهد بود؟


آخرین تحولات سوریه را با حسین واله، معاون سیاسی دفتر سیدمحمد خاتمی، رئیس‌جمهور اسبق کشورمان، سفیر سابق ایران در الجزایر و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی که میهمان گروه بین الملل خبرگزاری خبرآنلاین در کافه خبر بود، مورد بررسی قرار دادیم که در ادامه می‌خوانید:


چرا به ناگاه آمریکا تصمیم به دخالت نظامی در سوریه گرفت، آنهم در حالیکه در دستور کار دمکراتها جنگ نبود؟


یک جریان در آمریکا بسیار تمایل دارد که برخوردی نظامی در منطقه صورت گیرد و ناتو وارد بحران سوریه بشود؛ اسراییل و لابی این رژیم در آمریکا نیز از این قضیه بسیار استقبال می‌کنند چون تصور می‌کنند که از آن سود می‌برند. در مقابل نگاههایی در آمریکا وجود دارد که از این مسئله خیلی خوشحال نیستند.

چرا اوباما کوتاه آمد و مسئله را به کنگره واگذار کرد؟
واقعیت اینست که اوباما با سیاست تغییر روی کار آمد؛ یکی از وجوه سیاست تغییر، بازنگری در مشی و رویۀ بوش پسر بود. بوش، یکجانبه گرایی و اتکاء به توان نظامی بر حل و فصل مسائل دنیا و پیشبرد مسائل آمریکا را در دستور کار داشت. در مقابل اوباما با نفی این رویکرد رأی آورد؛ دمکراتها می‌گویند که این سیاست نه فقط امنیت را افزایش نداد بلکه هزینه‌های سنگینی را نیز بر آمریکا تحمیل کرد.
در مقابل شعارهای اوباما عبارت بودند از: چندجانبه گرایی، گسترش مشارکت دیگران و حرکت دیپلماتیک در حل مشکلات دنیا؛ طبیعتاً این سیاست و رویه تمایلی ندارد که خصوصاً در دورۀ دوم اوباما به مسیری کشیده شود که متعاقباً اینگونه ثابت شود که مشی بوش درست بوده است. لذا مقاومت‌هایی نیز در برابر ورود به درگیری خاورمیانه در آمریکا وجود دارد.
این مسئله را در نظر بگیرید که در شورای امنیت نیز پیرامون این مسئله اختلاف نظر وجود دارد؛ البته این مسئله چندان برای آمریکا مانع نبوده ولی باز هم اگر دولت آمریکا بدون اجازۀ سازمان ملل اقدام نظامی کند به معنای بازگشت به سیاست بوش تلقی خواهد شد. لذا من تصور می کنم که آمریکایی ها بر سر دو راهی قرار گرفته اند و هنوز تصمیم نگرفته‌اند؛ در واقع آمریکایی‌ها با یک دست پیش می‌کشند و با پا پس می‌زنند. در صورتی که لابی‌ها موفق شوند نظر خط خود را تحمیل کنند، این اتفاق رخ می‌دهد.

اسراییل چه نفعی از حمله به سوریه می‌برد؟

اسراییل در جنگی که بتواند یکبار دیگر در آن اعمال قدرت کند، برایش حیاتی است. اگر به صحنه خاورمیانه بنگرید اسراییل در دهۀ گذشته مرتب شکست خورده است؛ شکست‌های اسراییل صرفاً نظامی نیست؛ وضعیت اسراییل در مقایسه با سایر کشورها فرق دارد؛ موجودیت اسراییل بر دو پایه استوار است؛ اعمال زور در خاورمیانه و ترساندن کشورهای دیگر در منطقه و مظلوم نمایی در غرب.

در طول یک دهه اخیر زمانی که همۀ این تلاشها با شکست مواجه می‌شود، اسطورۀ اسراییلِ شکست ناپذیر در اذهان آرام آرام فرو می ریزد و موجودیت آن به خطر می‌افتد. لذا آنها استقبال می‌کنند از اینکه اتفاق دیگری رخ دهد که بتوانند انتقام 10 سال پَس‌رفت خود از جبهۀ مقاومت را بگیرند. در صورتی که اسراییل بتواند پای آمریکا را به جنگ سوریه بکشاند از موضعی که منجر به سقوط دولت بشار اسد شود، آنوقت برندۀ شمارۀ 1 خواهند بود.

آیا این به نفع اسراییل است؟ یعنی به نام اسراییل تمام می‌شود؟

مهم نیست این بحران به نام چه کسی تمام می‌شود، مهم اینست که تنها نیروی بالفعل موجود در منطقه که در مقابل سیاست‌ها و مطامع اسراییل ایستادگی کرده از صحنه حذف شود. این مسئله برای اسراییل بسیار مهم است.

آیا این مسئله این تئوری را تقویت نمی کند که اسراییل به دنبال حذف همۀ ارتش‌های عربی منطقه است؟

اسراییل هنوز به دنبال نیل تا فرات است. اسراییل هنوز خواهان صلح با اعراب نیست و هنوز حاضر نیست همانند و معادل بقیۀ کشورها، عضوی از گروه آسیایی باشد. اسراییل در این مسیر تبلیغات بسیاری می‌کند اما هنوز مطامع توسعه طلبانه در این رژیم وجود دارد. البته باید به این مسئله توجه داشت که اسراییل یکدست نیست و گرایش‌های گوناگونی در آن وجود دارد. اما دولت نتانیاهو و لیکود علاقمند نیستند که به شرایط طبیعی و همزیستی با سایر کشورهای منطقه برسند و یا بدان تن دهند؛ آنها در ظاهر ژست صلح طلبی می‌گیرند اما در عمل کاری می‌کنند که هر مذاکره ای به شکست بینجامد.

آیا ارتباطی میان تحولات اخیر منطقه با سفر سلطان قابوس و جفری فلتمن به تهران وجود دارد؟
در همۀ اتفاقات ارتباطاتی وجود دارد، اما تفسیرها و تحلیل‌هایی که برخی به دنبال آنند و یا از آن نتیجه گیری می‌کنند، شاید خیلی دقیق نباشد. در واقع اینگونه نیست که آمریکا تصمیم گرفته تغییر سیاست هنگفتی در منطقه بدهد و نمود آن سفر قابوس است. آنگونه که ما پرونده‌های منطقه‌ای و وقایع را به هم ارتباط می‌دهیم، آمریکایی‌ها اینگونه به تحولات نمی‌نگرند، سفر سلطان قابوس می‌تواند یکی از وجوه سیاست‌های آمریکا باشد. آمریکا هر یک از بحران‌های منطقه را جداگانه بررسی و پیش می‌برد. از منظر ما همۀ تحولات به هم لینک هستند اما آمریکایی‌ها اینگونه به قضیه نمی‌نگرند.

چندی پیش نیز مسئلۀ حملۀ شیمیایی در سوریه مطرح شده بود؛ در آن زمان نیز مسئلۀ ضرورت ورود غرب به بحران مطرح شده بود، اما امروز این مسئله بسیار جدی است. به خصوص اینکه مجموع این وقایع با روی کار آمدن دولت آقای روحانی که شعار اعتدال و گفتمان جدید در سیاست خارجی را داده همزمان شده است؛ به ناگاه احتمال حملۀ آمریکا به سوریه تقویت می‌شود. این تحولات به هم مربوط نمی‌شود؟

نمی‌گویم به هم مربوط نمی‌شود؛ در عالم سیاست همه چیز به هم مربوط است، می‌خواهم بگویم که منظرها متفاوت است؛ گاهی اوقات منظرها می‌توانند در نقاطی به هم برسند و همکاری‌ها را شکل دهند. این احتمال منتفی نیست که در شرایط فعلی که جبهۀ مخالفان تضعیف شده بود و بشار اسد دست برتر را یافته بود؛ آمریکایی‌ها تمایل داشتند وضعیت و معادله را تغییر دهند؛ بدین معنا که در آغاز گشودن باب تازه با ایران، تصمیم بگیرند که پیشاپیش مسئله سوریه را به نفع خودشان یکسره کنند؛ این احتمال بعید نیست و باید آنرا مدنظر داشت. این موضع دقیقا شبیه اقدامی بود که در آستانۀ روی کارآمدن دمکراتها خانم لیفنی و کاندولیزا رایس انجام دادند؛ اگر یادتان باشد در اواخر روزهای بوش، لیفنی با عجله به آمریکا رفت و پیمان جدیدی در حمایت بیشتر از اسراییل با آمریکا امضاء کرد. این پیمان ناظر بر این بود که هر اتفاقی در خاورمیانه افتاد خطرات منطقه، اسراییل را تهدید نکند. لذا فرضیه‌ای که به آن اشاره کردم بعید نیست؛ اما به نظر من این همزمانی تصادفی است و از پیش طراحی شده نیست.

حسین واله پس حملۀ نظامی در شرایط فعلی از چه زاویه‌ای قابل بررسی است؟

در سوریه بیش از دو سال است که جنگ در جریان است؛ کسانی که این جنگ را طراحی کردند، تصور می‌کردند که حداکثر تا 6 ماه تمام می‌شود و بشار اسد سقوط می‌کند و به ماجرای لیبی و مصر دچار می‌شود؛ ولی این اتفاق نیفتد، در آن سال اول تقریباً دست بالا را در درگیری‌ها اپوزیسیون نظامی داشتند. آرام آرام ورق برگشت و در سال دوم قدرت ارتش سوریه چربید و تقریبا چشم انداز پیروزی اسد ملموس بود.


در این شرایط خیلی روشن است افرادی که در حال ضرر دادن هستند، حُکم ضرب المثل عربی" الغریق یتشبث بکل حشیش" را پیدا کرده‌اند و می‌خواهند این روند را متوقف کنند. یکی از این راهها تغییر معادلۀ صحنه بود و لازم بود نیروی قلدری وارد شود و همه چیز را به هم بریزد؛ برای تغییر صحنه به یک بهانه نیاز بود؛ از آنجایی که آمریکا استفاده از سلاح شیمیایی را خط قرمز اعلام کرده بود و از قضا این مسئله می‌توانست افکار عمومی جهان را بسیج کند، هیچ بعید نیست که در این شرایط این تکنیک استفاده شد تا آمریکایی‌ها را به جنگ بکشانند. این مسئله با اتفاقات ایران و روی کار آمدن دولت جدید همزمان شد. این تحولات می‌توانست با انتخابات ایران همزمان نشود و یا اگر به جای آقای روحانی فرد دیگری انتخاب شده بود باز هم این تحولات به وقوع می‌پیوست.


چون اپوزیسیون در سوریه در شرایط بدی قرار دارند دست به هر کاری می‌زنند تا اوضاع را به هم بریزد. وقتی هم سلاح شیمیایی به کار رفت و یا اعلام کردند که به کار رفته افکار عمومی جریحه دار شد و رهبران جهان تصمیم گرفتند موضع گیری کنند.


اگر طرف مقابل توان مدیریت افکار عمومی را داشته باشد و بتواند موج را سد کند، همانند دفعه قبل موج مذکور شکست می‌خورد و یا اگر توان نظامی آنها به گونه‌ای باشد که در محاسبات‌شان احساس کنند که هزینه‌هایش بیشتر از سودش است به گزینۀ نظامی نمی‌رسد. اما همۀ اینها به شرایط بستگی دارد. در واقع می‌خواهم اینگونه نتیجه گیری کنم که مجموع تحولات می‌تواند با انتخابات ایران ارتباط داشته باشد اما به طور اتفاقی با هم تلاقی پیدا کرده اند و یک طراحی از پیش تعیین شده نیست، چون موضوعات از هم جداست.

در صورت حمله آمریکا موضع روسیه قابل پیش بینی است؟

یکی از دلایلی که احتمال ورود آمریکا به جنگ را ضعیف می‌کند، همین است. بحران های امروز خاورمیانه همگی با هم تفاوت دارد. لیبی در حوزۀ اقمار شوروی سابق بود اما نقش ژئوپولیتیک در خاورمیانه نداشت، سوریه هم از اقمار اتحاد جماهیر شوروی است، اما نقش ژئوپولیتیک دارد، از این رو در مورد سوریه هر اتفاقی که بیفتد به دامنۀ نفوذ روسیه از یک طرف و جهان غیرناتویی به معنی عام مربوط می‌شود. لذا بحران سوریه همانند لیبی نیست. شاید یکی از دلایلی که آمریکایی‌ها هنوز در مورد سوریه تصمیم نگرفته‌اند، همین باشد. سوریه آخرین محل ارتباط و اتصال جغرافیایی روسهاست. اگر آنجا سقوط کند، این یعنی ناتو تقریبا تا اتاق خواب کرملین آمده است.

با این حساب واکنش روسها جدی است؟

به نظر من وضعیت بسیار خطرناک خواهد شد، مگر اینکه کاری نمادین کنند، بدین معنا که غرب به طور سمبلیک بر ایستادن بر مواضع خود تأکید کند و به ارسال چند موشک بسنده کند ولی اگر واقعاً بخواهند وارد میدان شوند، همانند لیبی به اعتقاد من نه فقط شرایط به دوران جنگ سرد باز می گردد بلکه جهان در یک ناامنی بسیار عمیقی فرو خواهد رفت. از سویی ترسی که اروپایی‌ها از تروریسم دارند، هر چند هم اکنون واهی است اما در آن زمان غیرواقعی خواهد شد.

چرا همانند جنگ لیبی باز هم اروپایی‌ها تلاش دارند مدیریت را در دست گیرند؟

اروپایی‌ها در برابر اتفاقاتی که در حیات خلوت‌شان رخ می‌دهد در معرض خطر هستند و با آمریکا فرق دارند؛ آمریکا به لحاظ جغرافیایی دورتر است و اروپا بیشتر در معرض خطر قرار دارد. در واقع اصرار اروپا برای تسریع روند دخالت حالتی نمادین هم دارد؛ یعنی نمی‌توانند نسبت به کشته شدن 10 هزار نفر بی طرف باشند و موضع‌شان را در برابر قطر و عربستان تغییر بدهند. البته یقین داشته باشید که آنها در جریان جزئیات میدانی تحولات سوریه هستند و می‌دانند جبهة النصره را چه کسانی وارد سوریه کردند و چه کسانی آنها را تأمین مالی می‌کنند. از سویی اروپا اگر واقعاً قصد برخورد با این مسئله را داشته باشد اول باید با حامیان آنها وارد مذاکره شود.

اپوزیسیون سوریه که در خارج از کشور ساکن هستند از آمریکا می‌خواهد که مدل کوزوو را در سوریه پیاده کند؛ یعنی حملۀ هوایی از روی ناوها؛ این مسئله چقدر محتمل است؟

این مسئله 10 سال پیش شدنی بود. اما تحولات کوزوو در زمانی اتفاق افتاد که شوروی در حال کما بود؛ به تازگی تجزیه شده بود و هنوز خودش را نیافته بود. الان وضعیت متفاوت است؛ روسها به سوریه اس300 دادند؛ هواپیماهایی که سال گذشته در مرز ترکیه و سوریه منهدم شد، کار روسها بود. ترکیه شاید تصور نمی‌کردند که هواپیماهایشان ساقط شود. همانطور که می‌دانید ترکیه عضو ناتوست و اعضای ناتو نیز با یکدیگر پیمان دفاع مشترک دارند؛ این یک اقدام نمادین از سوی روسها بود و اگر می‌گوییم که سوریه خط قرمز ماست، جدی هستیم. در صورتی که طرح پرواز ممنوع در سوریه از سوی سازمان ملل تصویب شود، فرضیه‌ای که بدان اشاره کردید، شدنی است؛ اما در غیر اینصورت نمی‌شود. در واقع همان‌هایی که به این مسئله رأی نمی‌دهند و وتو می‌کنند تلاش می‌کنند که این کار صورت نگیرد.

ارتش سوریه در حال حاضر چقدر قدرت دفاعی دارد؟

ارتش سوریه جزء قوی‌ترین ارتش‌های عربی است و بر پایۀ ایدئولوژی بنا شده، ایدئولوژیی که همچنان زنده است. به لحاظ میدانی نمی‌دانیم چند درصد ارتش هنوز فعال است اما این را می‌دانیم که ارتش سوریه کلاسیک است و ساخته شده برای اینکه تهدیدات از ناحیه اسراییل را مهار کند.
یکی از دلایلی که اپوزیسیون تصور می‌کرد در ضربۀ اول(با انهدام چند پادگان، فرار نظامیان و ضربه‌های مقطعی) می‌شود ارتش سوریه را از هم پاشید و دولت را سرنگون کرد؛ در واقع همین بود. در واقع ارتش سوریه ساخته نشده برای اینکه بحران داخلی را جمع کند.
البته دولت سوریه در ظرف دو سال اخیر ساختار و الگوی دفاعی‌اش را بازسازی کرده‌ که براساس این بازسای نیروهای شبه نظامی برای نگهداری مناطقی که از دست تروریست‌ها خارج شده، تشکیل شده‌اند.
اما به لحاظ توان نظامی در این مسئله شک نکنید که در رویارویی با مخالفان مسلح ارتش سوریه پیروز است؛ اگر هم شکستی بخورد، شکست سیاسی است و نه نظامی. این مسئله نه فقط در مورد سوریه بلکه در مورد هر ارتش ملتزم دیگری صدق می‌کند؛ یک مشت چریک نمی‌توانند ساختمان ارتش یک کشور را از پای درآورند.

راهکار پیش‌روی اسد چیست؟

قدرت نظامی لزوماً قدرت کافی نیست. آمریکا ابرقدرت جهانی و به عبارتی اولین قدرت نظامی و اقتصادی دنیاست اما به همان اندازه دامنۀ آسیب پذیری هم دارد؛ به هر میزان که قویتر از دیگران است به همان اندازه نیز نقطه ضعف دارد.
اینگونه نیست که آمریکا بتواند بحران سوریه را در ظرف مدت زمان کوتاهی یکسره کند. در واقع هم می‌تواند این کار را بکند و هم نمی‌تواند؛ از لحاظ نظامی می‌تواند اما به لحاظ سیاسی نمی‌تواند. برای درک بهتر این مسئله مثالی را برایتان می‌آورم: لبنان و یا حماس در غزه در مقابل توان نظامی قدرت‌های منطقه و چقدر توانایی دارند و زورشان می‌رسد؟ اسراییل با همۀ توانش زورش به حماس نمی‌رسد. اگر آنها دو سرباز اسراییلی را گروگان بگیرند، اسراییل توان پس گرفتن آنها را ندارد.
لذا اینگونه نیست که آمریکا بتواند سوریه را به شکست بکشاند، برنده شدن معیار دیگری دارد؛ آمریکا ارتش عراق را هم از بین برد، آیا برنده شد؟ پیروزی و شکست فقط به پیشروی نظامی نیست. همۀ عوامل را باید با هم در نظر گرفت در خیلی از موارد پَسروی نظامی پیروزی است.


در صورت حمله به سوریه ایران چه خواهد کرد؟

نمی‌توان این مسئله را پیش بینی کرد اما می‌توانم بگویم چه کار کنیم بهتر است. به نظر من ورود ایران به جنگ سوریه با استقبال اسراییل روبرو خواهد شد. اگر آنها بتوانند تئاتر و یا درگیری منطقه‌ای جدیدی را راه بیندازند تا فرصتی ایجاد شود که قدرت نظامی ایران در برابر حملۀ ناتو قرار گیرد تا ناتو را وادار کنند که این قدرت را از سر راهش بردارد این هدف مطلوب اسراییل است.
لذا من معتقدم قبل از اینکه تاکتیک نظامی طراحی کنیم(البته باید این کار را حتما بکنیم) باید کاملاً جوانب سیاسی موضوع را بررسی کنیم و محاسبه کنیم که کدام اقدام نتایج پایدار سیاسی بیشتری به همراه دارد. آمریکایی‌ها خدای ناکرده میایند و کارشان را می‌کنند و می‌روند و سوریه، اسراییل و ایران می‌مانند؛ دقیقاً همانند عراق و افغانستان. از جنگ افغانستان 10 سال گذشته است، کشورها در کجا قرار دارند؟ فکر می‌کنید اگر چنین اتفاقی در سوریه بیفتد خیلی بدتر از افغانستان خواهد شد؟ قطعاً اینگونه نیست. باید هدف اصلی که در پشت این طراحی هست را شناسایی کنیم و آن را ناکام کنیم و گرفتار بازی از پیش طراحی شده‌ نشویم.

با گذشت 2 سال از تحولات جهان عرب، کشورهایی که شاهد این تحولات بودند، چیزی جز ناآرامی و ناامنی و جنگ‌های طائفی، مذهبی و قومی نصیب شان نشده است؛ از جمله جنگ بین سکولارها و اسلامگراها، سنی و شیعه و ... این چشم انداز آیندۀ درخشانی را نوید نمی‌دهد. چه باید کرد؟

من معتقدم قبل از اینکه به این بیندیشیم که چه باید کرد اول باید ماهیت این تضادها و رویارویی‌ها را شناخت. به نظر من 4 کانون متضاد جدید در منطقه ما فعال‌تر شده است:


تضاد شیعه و سنی، عرب و عجم، سکولارها و اسلامگراها و در نهایت تضاد غربی‌ها و نیروهای ضدغربی که بازماندۀ فکر دوران جنگ سرد هستند.


تضاد سکولارها و اسلامگراها خیلی جدید است؛ تضاد شیعه و سنی متعلق به امروز و دیروز نیست؛ اگر توجهی به آن نشود ممکن است مشتعل شود و اگر از بیرون به آن دامن زده شود، ممکن است بیشتر شود. این تضاد از شبه قارۀ هند تا مغرب عربی و آفریقای سیاه وجود داشته است. دعوای مذهبی به خاطر تندروی هر یک از این گروهها همواره وجود داشته و عموماً عقلای مذاهب تلاش کرده‌اند که بدون دخالت سیاستمداران آن را مهار کنند. این زمینه‌های درگیری می‌تواند به آسانی مورد استفاده سیاستمداران قرار گیرد به خصوص کسانی که از بیرون با مطامع توسعه طلبانه وارد بحران می‌شوند. در مقطع فعلی خطی در منطقه وجود دارد که تمایل دارد این درگیری‌ها گسترش پیدا کند.

با چه هدفی؟ چه کسانی منتفع می‌شوند؟

این مسئله را در دو چیز باید جستجو کرد؛ اول تصور غیردقیق از تاریخ رقابت‌های سیاسی در منطقه که روی شکاف‌های مذهبی سوار شده است. از عهد صفویه در نظر بگیرید که بین عثمانی و صفوی رقابت و یارگیری در جریان بود تا حملۀ هلاکو به بغداد. در ذهنیت بخشی از جامعه اهل تسنن این تلقی وجود دارد و یک پیشینه عمیق از تضادهای سیاسی و دینی و مذهبی همواره وجود داشته است. این مسئله غالباً مورد استفاده قدرتهای بزرگ قرار گرفته است.
در حال حاضر برخی از قدرتهای منطقه‌ای به این مسئله دامن می‌زنند و از این سیاست هدف خاصی را دنبال می کنند. هدفشان اینست که رشد کردن هر ماجرایی که دعوای سیاسی را متمرکز کند؛ به نفع آنهاست. چون می‌تواند مسئلۀ فلسطین و اسراییل را به بحران ثانویه تبدیل کند.

در مورد سایر تضادهایی که بدان اشاره کردید چطور؟

تضاد دیگر عرب و عجم است که صدام حسین نمایندۀ آن بود که تلاش می‌کرد رهبری جهان عرب را به دست بگیرد البته با پول عرب‌های آن زمان که امکانات زیادی را در اختیار وی قرار داده بودند و تصور می‌کردند او می تواند هویت اعراب را زنده کند. در حال حاضر نیروهایی به این مسئله دامن می‌زنند؛ قصد آنها تضعیف نفوذ ایران در منطقه است؛ این نگاه از موضع رقابت است و نه دشمنی. به هر میزان که دعوای عرب و عجم تشدید شود، نفوذ معنوی ایران کاهش پیدا می‌کند. چون پتانسیل‌های اقتصادی، انسانی و نظامی تا زمانی که بعد فرهنگی نگیرد، مبدل به یک اتفاق سیاسی نمی‌شود.


توجه داشته باشید نیرویی که در این منطقه در طول قرنها توانسته تحرک سیاسی ایجاد کند؛ ایران بوده است. از صنعت ملی شدن نفت گرفته که بر جمال عبدالناصر مصر تأثیر گذاشت تا پیش از آن همگی گویای آنست که ایران توانایی سازماندهی و بسیج توانایی‌های خود را دارد. این اتفاق ممکن است دوباره رخ دهد. از این رو برای آنها ایران این ظرفیت را دارد که باز هم با توجه به پتانسیل‌هایش از سایر کشورها پیشی بگیرد. از این رو باید جلوی این اتفاق را بگیرند. یکی از راههای جلوگیری از آن دامن زدن به تضاد عجم و عرب است. این رویکرد دو کار را با هم انجام می‌دهد هم نفوذ ایران را تضعیف می‌کند و هم نفوذ ترکیه را چون هر دو کشور عجم هستند. اما هدف اصلی کاهش نفوذ ایران است.

هزینه های تشدید تضاد میان نیروهای اسلامگرا و سکولار چیست؟

تضاد دیگری که شعله ور شده و زین پس نیز شعله ورتر خواهد شد و ایران باید راهکاری برای آن بیندیشد همین تضاد سکولارها و اسلامگرایان است. این تضاد در ایران نیز از ابتدای انقلاب اسلامی ایران بوده و همچنان وجود دارد. این مسئله در حال بسط پیدا کردن است. بسط این مسئله خطرات زیادی دارد که تنها فرهنگی نیست بلکه تبعات امنیتی نیز دارد، لذا باید خیلی مواظب بود؛ به اعتقاد من یکی از لغرش‌هایی که اگر کم بدان توجه شود و ممکن است تبعات بدی داشته باشد، همین مسئله است. به نظر برجسته نمی‌رسد اما خیلی برجسته است. این مسئله به نظر من از خطر عرب و عجم می‌تواند مخرب تر باشد. وجه مهم آن اینست که تقسیم سکولارها و اسلامگراها تقریبا در همۀ جهان اسلام و حتی در کشورهای اسلامی با چگالی مذهبی بالا و سنی مثل عربستان سعودی و یمن وجود دارد. حتی در این جوامع نگاه‌هایی وجود دارد که سکولار هستند و در حال بسط هستند. در برخی از جوامع توانسته اند میان سکولاریسم و اعتقاد دینی آرام آرام التیامی درست کنند قبل از اینکه این مسئله به شکل برجسته‌تری نمود پیدا کند مثل لبنان.

این مسئله چه تهدیدی می‌تواند داشته باشد؟

اگر به خاطر منازعات سیاسی این شکاف‌ها باز و تشدید شود دو خطر وجود دارد:
اول اینکه تروریسم دینی را به شدت توسعه خواهد داد به شدتی که حتی نمی‌توانیم تصور کنیم این مسئله نه فقط برای اروپایی‌ها بلکه برای جوامع اسلامی خودمان نیز خطرناک خواهد بود. سر بریدن افراطی‌ها از جمله اینهاست که با یک توجیه دینی دست به فجیع ترین اقدامات می‌زنند. و یا زمانی که در یک عرصۀ بزرگ ملی انتخاباتی به بزرگی انتخابات مصر برگزار می‌شود و اسلامگرایان میانه‌رو برنده می‌شوند و قدرت را در دست می‌گیرند اما همرزمان دیروز آنها با ارتش متحد می‌شوند و آنها را از قدرت حذف می‌کنند، نمونۀ دیگری از همین تضاد است. همرزمان و دوستانی که نه تنها سعی می‌کنند آنها را تضعیف بلکه از حیات اجتماعی حذف کنند. واقعیت اینست کاری که نظامیان مصر می کنند در حال به آتش کشیدن کل تار و پود جهان اسلام است. آنها نه تنها مرسی را عزل کرده‌اند بلکه قصد انحلال اخوان المسلمین را دارند و در حال مصادرۀ اموال آنها هستند. این چه پیامی دارد؟


پیامی که این اقدامات به طبقۀ اسلامگرا می‌دهد اینست که دشمن آنها اسراییل نیست بلکه همین ها هستند. افرادی که حتی اجازۀ نفس کشیدن به آن نمی‌دهند. این مسئله می‌تواند ناگهان یک قشر وسیعی از آدم های دیندار و متعهد و سیاسی شده را به این نتیجه برساند که جز تفنگ و بمبگذاری راه دیگری نیست. این قشر گسترده اگر به سمت تروریسم برود و جذب گروههای تروریستی شوند تهدید آن برای همه خواهد بود.

موضع ایران در قبال مصر چه باید باشد؟

در حال حاضر باید مراقب باشیم که با حرکت‌ها و حرف هایمان خودمان را هدف برخورد نیروهای عصبانی و ناراضی نکنیم. ممکن است از برخی سیاست های مرسی خوشمان نیاید اما شرط عقل نیست که از هر اتفاقی استقبال کنیم. موضع ما باید اصولی باشد بدین معنا که باید بگوییم بنا به اصولی که به آن معتقدیم این اقدام و مشی درست نیست؛ در عین اینکه در کار آنها دخالت نمی‌کنیم.

آیا ارتش مصر یکدست است؟ این فرضیه وجود دارد که ارتش احساس کرد که اخوان المسلمین در حال تبدیل شدن به رقیب اوست. در واقع ارتش پیشدستی کرد و اخوان را کنار زد تا حاکمیت مصر حفظ شود. این تحلیل چقدر درست است؟

من کودتای مصر را بیشتر یک امر داخلی و ناشی از رقابت‌های قدرت می دانم و نه ناشی از حس ناسیونالیستی و یا خارجی مگر اینکه اطلاعات پشت پرده برای نقض این نگاه وجود داشته باشد. اتفاقی که در مصر افتاد مطلوب غرب نبود، مطلوب جهان اسلام هم نبود؛ مطلوب هیچ کس نبود حتی آنهایی که تصور می‌کنند که مطلوب شان بوده من پیش بینی می‌کنم در آیندۀ بسیار نزدیک درمی‌یابند که کلاه سرشان رفته است. منظورم متحدین و موتلفین ارتش و همۀ نیروهای موجود در جامعۀ مصر هستند که علیه مرسی بسیج شدند و به ارتش کمک کردند که مرسی را ساقط کند قطعاً آنها پشیمان خواهند شد نمونۀ آن البرادعی است.
من مجموع تحولات مصر را داخلی می‌دانم عامل آن نیز دور از ذهن نیست؛ به نظر من عامل آن جنگ قدرت است که یک طرف آن بی تجربگی مدیریت دولت جدید بود و طرف دیگر آن ساختمان اجتماعی مصر که پس از سقوط مبارک سیاسی شد.

چرا ساختمان اجتماعی مصر؟

در مصر دو اتفاق افتاد: اول مبارک سرنگون شد و بعد یک دفعه یک نیروی بزرگ اجتماعی، سیاسی شد. نیرویی که ناگهان سیاسی می‌شود با نیرویی که ظرف چندین دهه سیاسی می‌شود بسیار متفاوت است؛ نیروی دوم محدودیت‌های سیاست را می‌فهمد. در واقع در کشورهای دستۀ دوم در زمان تحولات سیاسی، نقش مردم در تحولات ناگهانی سیاسی 5% است. در مصر نیز چنین اتفاقی رخ داد، پس از سرنگونی مبارک یک نیروی وسیع اجتماعی پس از سرنگونی مبارک ناگهان سیاسی شد چون در طول 40 تا 50 سال سرکوب شده بود و جرأت نفس کشیدن نداشت و یکدفعه صحنه را خالی دید و به ناگاه به خیابان آمد. اخوان المسلمین تا اندازه‌ای این موج را مهار می‌کرد و جنبۀ تخریب آن را کاهش می‌داد؛ عیب آن این بود که طرف دیگر را ترساند و سکولارها و طبقۀ متوسط به بالا را از شعارها و اقدامات تازه و جدید اخوان المسلمین ترساند.


اخوان المسمین تا چند ماه پس از سقوط مبارک گفته بودند که رییس جمهوری معرفی نمی‌کند اما بلافاصله پس از سقوط مبارک کاندیدا دادند، همین تغییر موضع کافی بود که صحنۀ سیاسی و چیدمان رقابت در مصر را در وضعیت قرمز قرار دهد.


به نظر من عمدۀ دلایل رقابت و جنگ قدرت میان نیروها بود و چون رهبری منسجم نداشت و ایدئولوژی یکدستی بر آن حکومت نمی کرد این نیروهای داخل میدان نمی دانستند چگونه اولویت‌های خود را تنظیم کنند. در این بلبشو اخوان با رأی عددی بالا آمد در حالیکه نفوذ اجتماعی نداشت. این رأُی عدد به اخوان هژمونی فرهنگی و نفوذ استراتژیک نمی‌داد، اخوان اینها را نداشت و در نتیجه در رقابت‌ها، ارتش ترسید و مرسی را ساقط کرد.


به نظر من سقوط اخوان المسلمین در مصر برنامۀ آمریکا نبود و باید دلایل را در داخل مصر جستجو کرد. باید بدانیم که آمریکایی‌ها نفوذ دارند اما می‌توانند همۀ تحولات جهان را کنترل کنند.

چقدر احتمال دارد که مصر همانند سوریه شود؟ ممکن است ارتش تلاش کند که اخوان المسلمین را هل بدهد به سمت الگویی همانند جبهۀ نجات الجزایر برای اینکه بتواند آنها را سرکوب کند اما اگر آنها فریب بخورند به نظر من ساده لوح هستند. به نظرم مصر الجزایر نخواهد شد. در مصر جنگ داخلی رخ نمی‌دهد بلکه با پدیده‌ای بدتر از آن روبرو می‌شویم و آن گسست و شکاف اجتماعی خواهد بود. اعتماد در جامعه از بین می‌رود و انسجام و بافت ملی مصر از هم بازخواهد شد و تبعات اجتماعی بسیار خطرناکی دارد.

منبع: خبرآنلاین

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار