آرش های مستطیل سبز! آخرین نبرد را برای مردم بی لبخندتان تاب بیاورید!
پارسینه: آرش تیر خواهد انداخت. تا هر کجا که تیرش برود آنجا مرزهای شادی مردمِ بیلبخند خواهد بود، حتی برای چند ساعت، برای چند روز. فردا دوباره همه چیز به روز اول برخواهد گشت.
آرش آرام آرام از دامنه البرز بالا میرود. دستانش میلرزند. میداند فتح چقدر دشوار است. میداند تمام شواهد و قرائن خبر از شکستی دوباره میدهند. تحقیر دوباره مردمان. میداند عاملین شکست را نه در سپاه تورانیان که در همین سپاه پر دبدبه و کبکبه ایرانیان باید بجوید.
او خودش را برای چه کسانی قربانی میکند؟ «کشواد» پهلوان ایرانی برابرش میایستد. «آرش تیر تو یک بار ایشان را رها میکند و تا قرنها آنان را در بند خواهد کشید. این امید که همیشه در روزهای شکست مردی پدیدار خواهد شد تا نجاتشان بدهد قرنها آنان را بی خاصیت و تن پرور باقی خواهد گذاشت». این منطق جنگاوران است و آرش ستوربانی خسته و مایوس است که میخواهد خودش را با امیدش رها کند و تا جایی دور با تیرش بدود.
آرش که میداند «ما از خویشتن شکست خوردهایم» و «شکست را تنها یک تن نمیخورد». آرش متوهم نیست. آرش بیشتر از آن که به فتح بیندیشد میخواهد از شکست و از تحقیر بگریزد. به رنجهای تاریخی، به یاسها، به اشکها، به مردان از پادرآمده در خوزستان، به مردمان بی گور و بی نشان خاوران، به غرور له و زخمی شهروندان و به بازنگشتگان و رفتگان میاندیشد. آرش که اخبار را پیگیری میکند و میداند در مجلس شورای فلان کشورش چه کسانی نشسته اند، در فدراسیون و وزارت و کرور کرور نهاد و قوه فربه شده از نفت و از تیر و از مرز چه کسانی نشسته اند و چگونه می اندیشند. آرش که میداند نظر جنگاوران دیگر درباره این جنگ مغلوبه چیست.
جنگاوران پر سر و صدای بزدلی که هیچ از جنس مردمانشان نیستند. آرش که میداند اگر تیرش چنان که باید از کمان درنرود سپاه تورانیان که نه، سپاه ایرانیان برایش چه آتشی برافروخته اند. آرش که میداند مرزی که یک تیر درست کند، چقدر پوشالی و دروغین است. شاید بندها را تیرها در اطراف آدمیان شیار کنند اما رهایی با تیر؟!
آرش تمام اینها را میداند و با این حال ایمان، ایمانی نه چنان انسانی او را وادار میکند تا آرشِ لبخندها و امیدهای سوخته مردمی باشد که گاهی میخواهند همهچیز را فراموش کنند.
او فرماندهان لشکر شکست خورده ایرانیان را میشناسد و میداند بعد از تیر محو خواهد شد و آنان خواهند ماند و لاف پیروزی خواهند زد. مردمانی که ترانه های میهن تلخشان را بلدند برای لحظاتی لبخند میزنند و فرماندهان، سرداران، سرداران بی کفایت ارتش ایرانیان، گیو و گودرز و آن نامهای مگو، آن شکستآوران و فربه شده از رنج مردمان، محکم سر جای خویش بازایستادهاند. آرش تمام اینها را میداند. رنج را تیر به پایان نمیرساند.
اما او تیر آخرش را خواهد انداخت. او فهمیده است در این سرزمین شادیهای لحظهای چه کمیابند. او قدر لبخندهای چند ساعته را میفهمد. او میداند محرومان زمین، هر چند زخمی و تحقیرشده، هنوز به فتح قلعههای کوچک امید و لبخند میاندیشند. آرش تیر خواهد انداخت. تا هر کجا که تیرش برود آنجا مرزهای شادی مردمِ بیلبخند خواهد بود، حتی برای چند ساعت، برای چند روز. فردا دوباره همه چیز به روز اول برخواهد گشت.
روزی که دشمنانی از خونِ ما با پوزخند تلخی در برابرمان صف کشیدهاند و ما، محرومان لبخند و امید، باید منتظر آرشهای جسوری باشیم که با تن زخمی و خسته، نیرویی از آسمان تیرشان را همراه بدنشان در افق محو خواهد کرد. آرشهای امید... آرشهای مستطیل سبز... آخرین نبرد را برای مردم بی لبخندتان تاب بیاورید....ما اشک را این بار برای شادی و خیابان میخواهیم.
پنجههایتان را رنجهای آدمیان این خاک ورز خواهند داد. روحتان را تمام کشتگان، تمام عاشقان، تمام خستههای زمین برای نبرد واپسین تا پیروزی بیتاب خواهند کرد. آرشهای سرزمین من، به فتح بیندیشید حتا اگر ناممکن باشد.
البرز زاهدی
او خودش را برای چه کسانی قربانی میکند؟ «کشواد» پهلوان ایرانی برابرش میایستد. «آرش تیر تو یک بار ایشان را رها میکند و تا قرنها آنان را در بند خواهد کشید. این امید که همیشه در روزهای شکست مردی پدیدار خواهد شد تا نجاتشان بدهد قرنها آنان را بی خاصیت و تن پرور باقی خواهد گذاشت». این منطق جنگاوران است و آرش ستوربانی خسته و مایوس است که میخواهد خودش را با امیدش رها کند و تا جایی دور با تیرش بدود.
آرش که میداند «ما از خویشتن شکست خوردهایم» و «شکست را تنها یک تن نمیخورد». آرش متوهم نیست. آرش بیشتر از آن که به فتح بیندیشد میخواهد از شکست و از تحقیر بگریزد. به رنجهای تاریخی، به یاسها، به اشکها، به مردان از پادرآمده در خوزستان، به مردمان بی گور و بی نشان خاوران، به غرور له و زخمی شهروندان و به بازنگشتگان و رفتگان میاندیشد. آرش که اخبار را پیگیری میکند و میداند در مجلس شورای فلان کشورش چه کسانی نشسته اند، در فدراسیون و وزارت و کرور کرور نهاد و قوه فربه شده از نفت و از تیر و از مرز چه کسانی نشسته اند و چگونه می اندیشند. آرش که میداند نظر جنگاوران دیگر درباره این جنگ مغلوبه چیست.
جنگاوران پر سر و صدای بزدلی که هیچ از جنس مردمانشان نیستند. آرش که میداند اگر تیرش چنان که باید از کمان درنرود سپاه تورانیان که نه، سپاه ایرانیان برایش چه آتشی برافروخته اند. آرش که میداند مرزی که یک تیر درست کند، چقدر پوشالی و دروغین است. شاید بندها را تیرها در اطراف آدمیان شیار کنند اما رهایی با تیر؟!
آرش تمام اینها را میداند و با این حال ایمان، ایمانی نه چنان انسانی او را وادار میکند تا آرشِ لبخندها و امیدهای سوخته مردمی باشد که گاهی میخواهند همهچیز را فراموش کنند.
او فرماندهان لشکر شکست خورده ایرانیان را میشناسد و میداند بعد از تیر محو خواهد شد و آنان خواهند ماند و لاف پیروزی خواهند زد. مردمانی که ترانه های میهن تلخشان را بلدند برای لحظاتی لبخند میزنند و فرماندهان، سرداران، سرداران بی کفایت ارتش ایرانیان، گیو و گودرز و آن نامهای مگو، آن شکستآوران و فربه شده از رنج مردمان، محکم سر جای خویش بازایستادهاند. آرش تمام اینها را میداند. رنج را تیر به پایان نمیرساند.
اما او تیر آخرش را خواهد انداخت. او فهمیده است در این سرزمین شادیهای لحظهای چه کمیابند. او قدر لبخندهای چند ساعته را میفهمد. او میداند محرومان زمین، هر چند زخمی و تحقیرشده، هنوز به فتح قلعههای کوچک امید و لبخند میاندیشند. آرش تیر خواهد انداخت. تا هر کجا که تیرش برود آنجا مرزهای شادی مردمِ بیلبخند خواهد بود، حتی برای چند ساعت، برای چند روز. فردا دوباره همه چیز به روز اول برخواهد گشت.
روزی که دشمنانی از خونِ ما با پوزخند تلخی در برابرمان صف کشیدهاند و ما، محرومان لبخند و امید، باید منتظر آرشهای جسوری باشیم که با تن زخمی و خسته، نیرویی از آسمان تیرشان را همراه بدنشان در افق محو خواهد کرد. آرشهای امید... آرشهای مستطیل سبز... آخرین نبرد را برای مردم بی لبخندتان تاب بیاورید....ما اشک را این بار برای شادی و خیابان میخواهیم.
پنجههایتان را رنجهای آدمیان این خاک ورز خواهند داد. روحتان را تمام کشتگان، تمام عاشقان، تمام خستههای زمین برای نبرد واپسین تا پیروزی بیتاب خواهند کرد. آرشهای سرزمین من، به فتح بیندیشید حتا اگر ناممکن باشد.
البرز زاهدی
ما که لبخند میزنیم... افسردگی دارید بابا...
تیر در کمان بگذارید فرزندان آرش
باختیم بابا.. آرش کیه..:(
ما باختیم و حذف شدیم اما بدون تعصب رنگی باید گفت که نکونام و شجاعی افتضاح بودن .... جای یه بازیساز اون وسط خالی بود
که چی ؟؟ حیف به پولهای که در این راه خرج می کنند ؟؟؟؟ ما بخاطر این در چنین مسابقاتی پیروز نمی شویم چون ظرفیت پیروزی را نداریم و عده ای افراد از این موقعیت نهایت سوء استفاده را می کنند و هزاران عمل گناه و منکر به بهانه شادی صورت می گیرد من خودم دیدم چقدر افراد بی مسئولیت از این فرصت ها چقدر خراب کاری کردند و خدا دوست نداره تو مملکت اسلامی چنین منکراتی انجام بگیره !!