احمدینژادیها برای روحانی نقشه میکشند
پارسینه: اکنون بخشهای مهمی از طبقات نوگرا و متوسط جامعه و گروههای اجتماعی به یک نوع خودآگاهی صنفی و طبقاتی دست یافتهاند و شبکههای اجتماعی بزرگی در حوزههای عمومی و فضاهای مجازی پدید آمده است که در دوران اصلاحات کمتر دیده میشد. همه آنهایی که از احمدینژاد رویگردان شدند اینک به دولت روحانی دل بستهاند.
ابراهیم اصغرزاده، سیاستمدار کهنهکاری است که بیش از آنکه اهل مصلحتاندیشی سیاسی باشد یک منتقد بیپروا و روشنفکر است. مسئولیت سنگین «نقد»، اصغرزاده را بر آن میدارد که دولت حسن روحانی را زیر تیغ برنده نقد خود قرار دهد و عنوان کند: «اگر آقای روحانی بخواهد بدون توجه به پشتوانه اجتماعی وارد چانه زنی شود دست به نوعی دلالی زده است.این اقدام پس از مدتی به بده بستانهای بی حاصلی تبدیل میشود که در افکار عمومی پرونده سیاسی آقای روحانی را میبندد. فرصت حمایت گروههای اجتماعی از دولت آقای روحانی نباید به تهدید تبدیل شود».
وی در گفتوگو با شرق، همچنین خطر باقی ماندن مدیران احمدینژادی را در دولت یازدهم به روحانی گوشزد میکند و خاطرنشان میکند:« مدیران و هواداران احمدینژاد هنوز در بدنه سیاسی و اداری دولت حضور دارند و این یک تهدید جدی برای دولت آقای روحانی محسوب میشود.آقای روحانی نباید چشم خود را نسبت به این خطر ببندد و آن را نادیده بگیرد.این عده دارای پایگاه، اتاق فکر و اتاقهای امن هستند و در پستو برای تضعیف دولت روحانی نقشه میکشند».
در طول مذاکرات هستهای ایران و1+5 اتفاق مهمی که رخ داد این بود که مقامات ارشد وزارت خارجه ایران و آمریکا با مذاکرات دوجانبه مستمر خود باعث گفتوگوی محتوایی ایران و آمریکا شدند.این در حالی است که اگر دموکراتها یا جمهوریخواهان معتدل آمریکا، دولت آینده این کشور را به دست بگیرند و نگاه مثبت جامعه بینالمللی به دولت آقای روحانی همچنان تداوم داشته باشد میتوان رابطه جدیدی را بین ایران و آمریکا متصور شد. تحلیل شما از این مساله چیست؟
من بسیار به آینده خوشبین هستم. شاید تا چند سال پیش این مساله برای کسی قابل تصور نبود که رئیسجمهور ایران با رئیسجمهور آمریکا تلفنی با یکدیگر گفتوگو کنند و یا اینکه وزرای خارجه دو کشور ایران و آمریکا ساعتها دو جانبه و بدون واسطه در یک اتاق پشت یک میز بنشینند و با هم مذاکره کنند.هم اکنون اما این اتفاق رخ داده است. حتی اگر چارچوب گفت و گوهای آقای ظریف و جان کری هم مشخص و تعریف شده و در محدوده پرونده هستهای ایران باشد باز باید عنوان کرد که رابطه ایران و آمریکا وارد فاز جدیدی شده است.به نظر من نفس مذاکره و گفت و گو مهم است.اینکه تصویرایران در افکار عمومی جهانیان به تصویری پیشبینیپذیر و قابل اعتماد تبدیل گردد که میز مذاکره را به هم نمیزند خودش دستاورد بزرگی برای دولت آقای روحانی بوده است. معلوم است که ما از انزوا و تحریم ضرر میکنیم. منطق توسعه حکم میکند که با دنیا تعامل و گفت وگو داشته باشیم. دولت آقایروحانی از گفتوگو با جامعه جهانی برای خود فرصت ایجاد کرده و تا حدودی ایرانهراسی و بیاعتمادی به ایران را در جامعه جهانی کاهش داده است. منظورم از جامعه جهانی افکار عمومی است و نه قدرتهای جهانی چون
اینها از زاویه منافع ملی شان به ما و حقوق ما نگاه میکنند. برای قدرتهای جهانی و مقامات سیاسیشان دولتهای شیخ نشین فاسد وغیر دموکرات حاشیه جنوبی خلیج فارس قابل اعتمادتر از یک حکومت مردمی با اهداف ناهمخوان در تهران است.من معتقدم که همین اعتمادسازی و گفت و گو در داخل کشور هم بین جناحها و جریانهای سیاسی بصورت سیستماتیک و پایدار باید شکل بگیرد.اگر محافظهکاران معتدل و اصلاحطلبان به گفتوگوهای دورهای بپردازند، سپهر سیاسی کشور بیش از پیش بالنده و با نشاط خواهد شد.این قضیه نه تنها کارویژه که وظیفه دولت اعتدال روحانی است که باب پرونده آشتی ملی را باز کرده و طرفین را وارد مراوده و مبادله جدی محتوایی و سیاسی کند.
نام ابراهیم اصغرزاده که به میان میآید اولین نکتهای که به ذهن متبادر میشود تسخیر سفارت آمریکا در سال 1358است.آیا اگر تاریخ تکرار شود شما دوباره از دیوار سفارت آمریکا بالا میروید؟
تسخیر سفارت آمریکا موضوعی تاریخی و متعلق به یک دوره خاص از انقلاب است. آن زمان با پذیرفتن شاه در خاک آمریکا آن ابرقدرت ما را تحقیر کرد، دانشجویان هم ناچار از واکنش و اعتراض شدند و سفارت ایالات متحده را به تصرف خود درآوردند. گرچه چنین اقدامی در آن مقطع تاریخی قابل پذیرش بود ولی نه این حادثه و نه هر حادثه تاریخی دیگری قابل تکرار و قابل کپی برداری نیست زیرا اتفاقات و حوادث تاریخی منحصربه فرد هستند. سوال شما مثل این است که بگویید اگر به زمان شاه برگردیم آیا دوباره انقلاب میکنید؟ شاید منظورتان اجتناب از ضرر و زیان ناشی از چنین حوادثی است یا اینکه برخی عنوان میکنند که تسخیر سفارت آمریکا باعث ضررهایی به کشور ایران شد.
میپذیرم که تسخیر سفارت هزینههایی را به ما تحمیل کرد ولی در عوض فرصتهایی هم به همراه داشت. تازه اگر شاه و ژنرالهایش به پشتیبانی آمریکا کودتا میکردند که هزینهها بسیار سنگین تر میشد مگر انقلاب خودش پر هزینه نبود ولی ملت حاضر به پرداخت آن شد، مگر همه انقلابها علیه دیکتاتوریها و استعمارگران خارجی هزینه بردار نیست ولی ملتها با اینکه متوجه آثار آن هستند اما باز انقلاب میکنند.همه حوادث تاریخی همراه خود فرصتها و تهدیدات جدیدی فراهم میسازند مهم این است که چگونه آن را مهار و مدیریت کنیم. باید ضررهای اتفاقات تاریخی را محدود و کنترل کرد و فواید و دستاوردهای آن را گسترش داد. در اروپای پیشرفته فعلی بسیاری جوامع هستند که به بهای سنگینی از حکومت مرکزی استقلال پیدا میکنند و آن را حق خود میدانند ولو اینکه نظم اقتصادی و سیاسیشان برای مدتی دچار اختلال و آشفتگی شود. شاید گفته شود تسخیر سفارت آمریکا علت جنگ ایران و عراق بوده است.من این نظریه را قبول ندارم. دنبال روابط علت و معلول گشتن در این قبیل قضایا کاربرد ندارد مثلا اگر فروپاشی شوروی، پایان جنگ سرد و برداشتن دیوار برلین را کاری پسندیده و به نفع صلح جهانی
بدانیم که مورد استقبال همه قرار گرفته است باید به این مساله اشاره کنیم که علتش افزایش بیسابقه هزینههای ناشی از رقابت تسلیحاتی میان شوروی و آمریکا بود که گورباچف را در برابر جنگ ستارگان ریگان زمینگیر کرد. هزینه سیاست رقابت و بازدارندگی نظامی در شوروی کمونیست بقدری کمرشکن شد که دولت آن کشور کم آورد و گورباچف قادر نبود هزینههای آن و فساد دولتی ناشی از آن را تحمل کند. این هزینه اقتصادی هم به دلیل رقابت تسلیحاتی با پروژه جنگ ستارگان ریگان به وجود آمده بود. خب ریگان کی بود و چرا به قدرت رسیده بود؟ ریگان که بیسوادترین و در عین حال مقتدرترین رئیسجمهور آمریکا بود که در برابر جیمی کارتر دموکرات که نتوانسته بود از منافع کشورش در برابر یک نیروی منطقه ای مانند ایران دفاع کند به پیروزی دست یافته بود و به قدرت رسیده بود و همه تاریخ نگاران متفق القولند که مردم آمریکا از کارتر و دموکراتها به دلیل ناتوانی در حل و فصل ماجرای گروگانگیری و تسخیر سفارت سلب اعتماد کرده بودند و به همین علت او اولین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا بود که برخلاف دیگران تنها یک دوره چهار ساله رئیسجمهور شد. پس بر اساس نظریه اثرات بال پروانهای،
تصمیم دانشجویان به تسخیر سفارت این همه پیامد داشته است که هم شما و هم من میدانیم این طریق استدلال کردن و ایجاد زنجیره علت معلولی برای تاریخ درست نیست.
ما نمیتوانیم تاریخ را به این شکل بررسی کنیم. هر تکست تاریخی باید در کانتکست زمانی و جغرافیایی خودش بنشیند. نمیتوانیم یک حادثه را از متن جدا کنیم و در مقطع زمانی دیگر و در متن تاریخی دیگری مورد الگوسازی قرار دهیم. قرار ما این بود که پس از اخراج شیفتگان آمریکا، کشوری برمبنای برابری، آزادی، احترام به حقوق شهروندی و قانون بسازیم، کاری کنیم که سلامت و شفافیت بر همه حوزهها حاکم باشد و همه اهالی این سرزمین فارغ از رنگ، نژاد و مذهب و فارغ از هر نوع تبعیض از انقلاب و تغییرات سیاسی پیش آمده راضی باشند.اگر به تاریخ نگاهی ابزاری شود از اهداف انسانی آن انقلاب دور خواهیم افتاد. اگرقرار باشد قانون هم شخصی سازی شود و عده ای یا گروهی ملاک شوند به بیراهه رفتهایم. حفظ حرمت شهروندان و حفظ کرامت انسانها به مراتب ارزشش بالاتر از دادن شعاراستقلال است. تازه اگر تسخیر سفارت در ظرف زمانی خود قابل قبول بود به هیچ وجه منالوجوه برای زمانهای بعدی و شرایط فعلی قابل الگو برداری و تکرار نیست. زمانی که ما دست به تسخیر سفارت آمریکا زدیم، فضای حاکم بر محافل دانشگاهی و روشنفکری دنیا، فضای اعتراض به مداخلات نظامی آمریکا بود و چیزی حدود
سی چهل بار شده بود که دانشجویان کشورهای مختلف به سفارت آمریکا در کشورهای خود حمله کرده بودند. خب ما هم در کشوری زندگی میکردیم که آمریکا دستاوردهای دموکراتیک مشروطه را با کودتای 28مرداد به سرقت برده بود.کودتای28مرداد کابوس ناخودآگاه جمعی نسل ما شده بود. خیلی طبیعی بود که ما پذیرش شاه در خاک آمریکا را نوعی توطئه علیه خود بدانیم.
بهتازگی فساد اقتصادی جدیدی افشا شده است که با واکنش مسئولان مختلف و افکار عمومی مواجه شده است.شما عوامل عمده فساد اقتصادی در ایران را چه مواردی میدانید؟
قبلا فکر میکردم فساد، تبعیض و فاصله طبقاتی ذاتی و جوهر نظام سرمایه داری و لیبرال دموکراسی غربی است. میگفتم فردگرايي و اصالت نفع فردی موجب فساد میشود چون هر فردی میخواهد منافع شخصي را بر منافع گروهی و مصالح عمومی ترجيح دهد حالا میبینم همان سیستمهای اقتصادی از شفافیت برخوردارند. در میان برخی که مدعی ساختن بهشت زمینی هستند، دستشان تو جیب مردم است. نهاینکه بگویم در غرب فساد نیست، نه، در آنجا هم فساد وجود دارد ولی نهادهای مستقل مدنی و رسانههای آزاد نظارت دائمی دارند و سیستم نیز خودش را ترمیم و اصلاح میکند.
سوءاستفاده از قدرت عمومي براي بهرهگيريهای خصوصي یا اختصاصیسازی ثروت عمومی آفت مشترک همه نظامهاست. منتها دیدید که در آمریکا و اروپا اتلاف وامهای دولتی و تسهیلات مالی بدست یک درصد از طبقه ممتاز چگونه جیغ 99 درصدیها را درآورد. نکته کلیدی اما همین نحوه برخورد با فساد و حق جیغ است که موجب خود ترمیمی میشود ولی در برخی جوامع به فروپاشی سرمایه اجتماعی میانجامد. در بعضی جاها فساد استثناء است ولی در بعضی جاها فساد به قاعده تبدیل میگردد. در جوامعی که اصل بر شفافیت است وافکار عمومی با ابزار رسانهای و حزبی و پشتیبانی حقوقی حق سرک کشیدن به نهانخانههای دولت و صاحب منصبان را دارد، نظیر ممالک اسکاندیناوی به اعتبار آمار وارقام فساد امری حاشیه ای شده است . معضل سلامت و فساد اقتصادی به اندازهای با اهمیت شده که به سرنوشت نظامهای سیاسی و دولتها گره خورده و برایش کنوانسیون مبارزه با فساد تشکیل داده اند. و ایران نیز به عضویت آن درآمده است.
متأسفانه مساله فساد اقتصادی در ایران مانند یک بیماری مهلک تمام سلولهای جامعه را درگیر خود کرده است.ما به جای اینکه عنوان کنیم «فساد اقتصادی» باید از «اقتصاد فساد» نام ببریم.البته یک سری از فسادها نوعی تخلف و فرار از مقررات است که قبحش ریخته و ریشه در رفتار و فرهنگ عمومی دارد مثلا فرار مالیاتی یا الزام قانونی به پرداخت حقوق گمرکی یا فیالمثل داشتن ماهواره و استفاده از فیلترشکن که امری است غیرقانونی از آن استفاده میکنند. بهنظور من اینها فساد نیست. فسادی که مورد نظر من است فساد برخاسته از قدرت است. فسادی که ازدرهم تنیدگی مثلث قدرت سیاسی، نیروهای اجتماعی وعوامل اقتصادی پدیدمیآید و مشهور به فسادسازمانی و دولتی شده است. منظور من این نوع از فساد است. وگرنه قاچاق ازاسکلههای غیرمجاز، اعتیاد، فساد اداری، رشوهخواری، بیکاری، فقر، جرم و جنایت کجای دنیا نیست، مهم آن نوع فساد است که از تبانی با قدرت سیاسی پدید میآیدوفرصت توسعه ونوسازی را از کشورمی گیرد. وقتی عده ای نورچشمی توانستند بین قدرت سیاسی و منابع مالی و پولی پیوند برقرار کنند و با عبور از قوانین و مقررات، قانون را در مسیر خود و برای جاهطلبیهای خود تفسیر
کرده و بخشی از کیک بزرگ منابع و ثروت ملی را به نفع خود مصادره کنند، این نوع از فساد رخ میدهد.
بیماری خویشاوندسالاری، مال خودسازی مربوط به حوزه فساد سیاسی میشود که به نظرم خطرناک است. فساد ناشی از رفتار و عملکرد مردم با گذرزمان و با آموزش و نهادینه کردن تعلیم و تربیت در این زمینه حل میشود. فساد قدرت سیاسی و نظامی اما نیاز به نوعی مبارزه جدی و پیگیر دارد.این مبارزه جدی را هم دولت روحانی یا فلان دستگاه نظارتی به تنهایی نمیتواند انجام بدهد بلکه نیاز به اراده جمعی و خواست ملی دارد. نهادهای مستقل باید بر این امر نظارت کنند. هر چه نهادهای نظارتی جامعه قدرت بیشتری برای نظارت برنهادهای اقتصادی و نهانخانهها داشته باشند بهتر میتوان با فساد مبارزه کرد و به نتایج بهتری دست یافت.مبارزه دولت با فساد نیازمند پشتیبانی اجتماعی است. پشتیبانی اجتماعی هم زمانی محقق میشود که جامعه دارای نهادهای مدنی قدرتمند باشد و این نهادهای مدنی قدرت داشته باشند. مطبوعات و رسانههای مجازی و شبکههای اجتماعی میتواند نقش موثری در زمینه کشف، افشا و پیگیری فسادها داشته باشند.
هنگامی که یک خبرنگار در حال تحقیق و افشای فساد است باید به وی جایزه داد. یکی از راههای مبارزه با فساد، شفافیت اطلاعاتی و داشتن «حق دسترسی به اخبار و اطلاعات آزاد» جامعه است.اگر جامعه ای بسته باشد و دسترسی نهادهای مدنی به اطلاعات سلب شود، مبارزه با فساد به طنز تبدیل میشود؛ نوعی«شوخی» است. برخی معتقدند دولت بزرگ باعث فساد میشود. البته من هم موافقم و معتقدم که دولت باید کوچک و چالاک باشداما دولت بزرگ به تنهایی عامل فساد نیست. خیلی از دولتهای بزرگ در دنیا وجود دارند که فاسد نیستند. در آمریکا که دارای دولت بزرگی است نمونه فساد از شخصی به نام «مدوف»افشا شد که حدود 18میلیارد دلاربرآورد شد. به دلیل قدرت نهادهای مدنی به سرعت افشا و جلوگیری شد.اما درایران سالانه رقمی بالغ بر 40میلیارد دلار هزینه فساد اقتصادی میشود.در واقع ما با یک فساد زیر زمینی مواجه هستیم.مفسدان اقتصادی که چیزی در حدود یک سوم کیک ثروت ملی را میبلعند. به کسی هم پاسخگو نیستند، به کسی مالیات پرداخت نمیکنند.
حقیقت ماجرا این است که ما به آن اندازه که از این نوع فساد آسیب میبینیم از تحریمهای خارجی آسیب نمیبینیم.در کشورهای اسکاندیناوی مردم حق آزاد دسترسی به اطلاعات اقتصادی را دارند و به همین دلیل شفافیتها در این کشورها بسیار بالاست و همین عامل سبب کم شدن رانتهای اطلاعاتی میشود.در ایران اما به دلیل آزاد نبودن گردش سریع اطلاعات برخی از افراد از این مساله سوءاستفاده میکنند و دست به رانتسازی و رانتخواری میزنند. شکاف دولت و ملت موجب ساختاری شدن فساد میشود. مردم با سوءظن میگویند کافی است یک نفر به یک جایی متصل شود تا هرکار خواست بکند.این نشان میدهد که مبارزه با فساد باید توسط خود مردم و با قدرت افکار عمومی صورت بگیرد.
فساد اقتصادی امروز به چه میزان معلول سیاستهای دولت احمدینژاد است؟
اینکه دولت احمدینژاد عامل اصلی فساد اقتصادی بوده یا نه؛محل مناقشه است.در این که دولت احمدینژاد موجب تشدید و بیانضباطی مالی شده است شکی نیست. اما فساد اقتصادی ریشه دارتر از این حرفهاست. البته فساداقتصادی به جایی رسید که این اواخر خود آقای احمدینژاد هم از این مساله گلایه داشت.ایشان اواخر دولتش در تریبون عمومی به کسانی که بخشی از واردات و اسکلههای غیرمجاز را در اختیار دارند حمله کرد.داستان فساد در دولت آقای احمدینژاد تا جایی بالا رفت که پای بعضی مدیران و نزدیکان دولت سابق را هم به میان کشید.
به نظر شما روحانی باید چه سیاستهایی را برای مبارزه با مساله فساداقتصادی در پیش بگیرد و از کدام اشتباهات روسای جمهور گذشته در این زمینه پرهیز کند؟
الان روحانی با توپ پر شروع کرده است مشروط به آنکه در روزهای آینده عقب نشینی نکند و اعضای کابینه اش در صدد توجیه برنیایند. دولت باید از شعار پرهیز کند و طی یک برنامه حساب شده با عقلانیت قانونی به دنبال ریشههای فساد بگردد.در وهله نخست باید سراغ قدرت گرفتن افکار عمومی و تقویت جامعه مدنی رفت. دسترسی آزاد عموم مردم به اطلاعات، بیتالغزل ماجراست. بحث «اقتصاد فساد» تا حدودی در تحلیل آقای روحانی عنوان شد و بخشی هم ناگفته ماند. به هر حال رئیسجمهور نمیتواند در یک تریبون عمومی درباره پشت پرده «اقتصادفساد» اظهار نظر کند. دولت روحانی باید نسبت به اجرای تمام و کمال قانون اساسی، تامین و تضمین حقوق شهروندی و بخصوص برابری همگان در برابر قانون اهتمام ورزد. غفلت روحانی از این امر باعث میشود تمام بار مبارزه با فساد روی دوش خودش بیفتد و جامعه توان نظارت دقیق بر مجاری ثروت و قدرت را از دست بدهد.
در شرایط فعلی مطبوعات واحزاب سیاسی، فرهیختگان، روشنفکران و گروههای مرجع اجتماعی که میتوانند با فساد اقتصادی مبارزه کنند نباید سکوت پیشه کنند. اولین اقدام آقای روحانی باید بازگرداندن فضای لازم به جامعه باشد. جمهوریت و اسلامیت نباید کمرنگ گردد اگر دولت روحانی انتخابات آینده مجلس را با درجه بالاتری از رقابت برگزار نماید و مجلس مقتدرتر از مجلس فعلی شکل بگیرد، قطعا در مبارزه او با فساد موثرتر خواهد بود. دومین اقدام روحانی در زمینه مبارزه با اقتصادفساد این است که پای دلالی و واسطه گری را از حوزههای اقتصادی قطع کند. اقتصاد مولد را جایگزین اقتصاد دلالی کند.اگر چرخ تولید بچرخد و صنعت و کشاورزی و خدمات بر مدار واقعی خود قرار گیرد و جلوی این کار که دولت محل توزیع ثروت و خرید و فروش رانت باشد گرفته شود به سهم خود گام مهم و اساسی برداشته است. آنگاه در صورتی که دولت بزرگ هم باشد فاسد نخواهد شد.سومین اقدام دولت باید تضمین سلامت در آزادسازی اقتصادی باشد.به دلیل اینکه نهال دموکراسی در این خاک تازه و نحیف است آزاد سازی و واگذاری بنگاههای دولتی میتواند به رشد طبقات نوکیسه و نهادهای مافیایی منجر گردد. روسیه فعلی را
بنگرید که چگونه در آتش فساد پوتینیزم و تزارهای جدید اقتصادی میسوزد و اوضاع بدتر از دوران کمونیسم شده است.
اگر آزادسازی اقتصادی در ایران هم به انحراف کشیده شود و در نهایت خودیها و نورچشمیها منابع اقتصادی را در دست گیرند وضع بدتر خواهد شد.به نظرم اگر آقای روحانی در مابقی عمر دولتش هیچ کاری انجام ندهد اما مبارزه با فساد را به امری ملی و عزمی همگانی تبدیل کند، کاری کرده کارستان و کارنامه موفقی از خود برای نسلهای آینده برجای خواهد گذاشت.اما اگر عقب نشینی کند یا این مساله در حد شعار باقی بماند دیگرانی هم که فساد نکردهاند دنبال آن خواهند رفت و همه دچار ضرر و زیان خواهیم شد.چون هنگامی که بحث مبارزه با فساد مطرح میشود اما کسی قادر به مبارزه با آن نیست باعث پررو شدن کسانی خواهد شد که توانایی عبور از قانون را در خود میبینند و تا حالا رعایت کردهاند. آنگاه راههای فساد حتی نسبت به گذشته بازتر میشود.در این حالت بخشهایی از جامعه گمان میکنند که از کاروان ثروت عقب مانده اند؛بنابراین تلاش میکنند از هر مسیری که شده چنگی به کیک ثروت ملی بزنند.
با نگاه آسیبشناسانه به دولت آقای روحانی چه چالشها و فرصتهایی را برای دولت تدبیر و امید متصور هستید؟تأکید بر چه مسائلی برگ برنده روحانی خواهد بود و روحانی باید از چه آفتهایی پرهیز کند؟
مهمترین چالش پیش روی دولت روحانی اصولگرایان تندرو هستند. یک زمان میگفتند اطاعت از احمدینژاد اطاعت از خداست و زمانی که قافیه را باختند از احمدینژاد عبور کردند. متاسفانه پیروان این تفکر و مدیران و مریدان احمدینژادیسمی هنوز در بدنه سیاسی و اداری دولت حضور دارند و این یک تهدید بالقوه برای دولت آقای روحانی محسوب میشود. آقای روحانی نباید چشم خود را به روی به این خطر ببندد یا خود را به ندیدن بزند. این جماعت که دارای اتاق فکرو حاشیههای امن هستند در تاریکخانهها برای دولت نقشه میکشند. آقای روحانی هرچه بیشتر بتواند نورافکن خود را به روی این نقاط بتاباند حوزه نفوذ و قدرت مانورش بیشتر خواهد شد. در عین حال روحانی با یک فرصت طلایی نیز مواجه است و آن اعتماد و امیدی است که مردم به او و دولتش پیدا کرده اند. در شرایط فعلی گروههای مرجع اجتماعی مانند دانشگاهیان، دانشجویان، روشنفکران، هنرمندان و دیگرفرهیختگان سیاسی وفرهنگی از او حمایت میکنند تا آنجا که حتی مشابه این حمایت را ما در دولت خاتمی هم نداشتیم.
اکنون بخشهای مهمی از طبقات نوگرا و متوسط جامعه و گروههای اجتماعی به یک نوع خودآگاهی صنفی و طبقاتی دست یافتهاند و شبکههای اجتماعی بزرگی در حوزههای عمومی و فضاهای مجازی پدید آمده است که در دوران اصلاحات کمتر دیده میشد. همه آنهایی که از احمدینژاد رویگردان شدند اینک به دولت روحانی دل بستهاند. اصلاحطلبان که گفتمان نوگرایی و رفرم را ترویج میکنند حامی دولت روحانی هستند این یعنی یک فرصت طلایی و تکرارنشدنی برای آقای روحانی و دولتش. روحانی اگر خود هم اصلاحطلب نیست ولی حامل گفتمان اصلاحطلبی و تحولخواهی است. حمایت دو قطب مهم سیاسی کشور یعنی هاشمی و سیدمحمد خاتمی از آقای روحانی کفایت میکند که او دست به اقدامات اساسی در روابط خارجی و مناسبات اقتصادی و سیاسی داخلی بزند. اگر این فرصت طلایی نیست پس چیست؟ آقای روحانی باید از این فرصت نهایت بهره را ببرد و نامی نیک از خود در تاریخ به یادگار بگذارد. اگر آقای روحانی از این فرصت استفاده نکند یا نیروی محرکه پرتوانی را که در زیر پوست جامعه برای اصلاح امور وجود دارد، نادیده بگیرد این شایسته عنوان کسی که خود را در کازار انتخاباتی حقوقدان نامید، نیست. اگر ایشان خود را
در برابر جنبش اصلاحطلبی کشور که از وی حمایت میکند به ندیدن بزند، یکی از بهترین فرصتهای تاریخی پس از انقلاب را از دست داده است. اگر بگویم خاتمی وهاشمی تمام همت شان تحقق شعارهای انتخاباتی و موفقیت دولت اوست به گزاف سخن نگفته ام.روحانی بهتر از من و شما میداند خیلی زود خیلی دیر میشود.
همه میدانند که کاندیدای اصلی اصلاحطلبان یکی از دو نفر خاتمی یاهاشمی بود و آقایان روحانی و عارف نسبتی کافی ولازم با اردوگاه اصلاحات نداشتند؛ مستقل و بدون اراده سران آن به میدان آمدند و اتفاقا تا یک هفته مانده به انتها نیز در پایین جدول نظر سنجیها قرار داشتند. تصادف و اتفاق که باعث نشد آقای روحانی در صدر جدول قرار گیرد حتی آقایانهاشمی و خاتمی نیزمحبوبیت و پایگاههای اجتماعی خود را مدیون امری تصادفی نیستند بلکه این جامعه نیازمند تغییر وضع موجود و خواهان تحول بوده که حضرات را کشف کرده و بار مطالبات خود را بر دوش آنان قرار داده است. آنها اگر از زیر این بار شانه خالی کنند به لحاظ سیاسی خواهند مرد.به همین علت فارغ از هر نوع علاقه شخصی و سمپاتیک به خاتمی وهاشمی با اینکه خودم هم کاندیدای ریاست جمهوری بودم ، میگفتم اگر به هریک از آنها مجوز حضور در انتخابات داده شود بالغ بر 30میلیون رأی خواهند آوردند و عرصه سیاسی کشور یکبار دیگر پدیده غافلگیرانه و استثنایی را تجربه خواهد کرد. البته یکی از رازهای دیگر دولت روحانی ائتلاف نانوشته ای است که میان اصلاحطلبان و اصولگرایان میانه رو برای خروج از بن بست صورت گرفت. این
ائتلاف نامرئی از اصلاحطلبان و اصولگرایان میانه رو در سطح ملی توازن قدرت را به نفع دولت روحانی تغییر داده است. نباید اجازه داد این ائتلاف ازهم بگسلد. با اینکه روحانی در مساله مذاکرات هستهای هیچ گونه مشورتی با بخش اصلاحطلبان ائتلاف انجام نداد.با این وجود و به رغم پاره ای نگرانیها و انتقادات باز هم اصلاحطلبان به صورت یکپارچه از تعامل مثبت و سازنده دولت روحانی با دنیا و سیاست خارجی او در برابر آمریکا حمایت کردند و از اینکه دولتش بتواند کشور را از دام تحریمها برهاند، خشنودند. با اینکه دستاوردهای حقوق شهروندی دولت اندک بوده و هنوز نتیجه چشمگیری نداشته ولی اصلاحطلبان خویشتنداری کرده و مطالبات این حوزه را بالا نبرده اند. به هر حال نباید اجازه داد اعتماد ایجاد شده به صندوق رای و امید پیدا شده به راه حلهای مصلحت اندیشانه و اعتدالی دولت از بین برود و یاس و نا امیدی جایش را بگیرد چون آنوقت فرصت از اصلاحطلبان و اندیشه اصلاح هم گرفته خواهد شد. قبلا هم گفته ام اگر دولت روحانی بشکند اصلاحطلبان هم میشکنند. برای شخصی مانند آقای روحانی که بیش از بیست سال در امنیتی ترین ارگانهای نظام ازجمله شورای عالی امنیت ملی
فعالیت داشته، چگونگی استفاده و حفظ این نیروهای مرجع و پایگاههای اجتماعی آنان البته ناشناخته و مجهول نیست.
گرچه صحبتهای اخیر سخنگوی دولت و دیگر نزدیکان روحانی در اقتصاد حکایت از آن دارد که تیم روحانی در زمینه مبارزه با فساد مشابه دفاعشان از حقوق شهروندی فاقد استحکام نظری و برنامه راهبردی است. ولی امید من در این زمینه به شخص روحانی است. دوستان دولتی نباید خود را به نشنیدن بزنند وتصور کنند بدون قطع مجاری انتقال منابع و بودجه عمومی به حوزههای نامرئی و زیرزمینی میتوانند انباشت سرمایه ایجاد نمایند و چرخ اقتصاد کشور را بر مدار توسعه قرار دهند. برنامه ریزان و تیم اقتصادی دولت باید به این حقیقت رسیده باشند که ته کیسه مالیه دولت سوراخ گشادی دارد که اگر درزش گرفته نشود، موجب هدر رفتن درآمد ملی و در نتیجه کاهش راندمان و بهره دهی بقیه بخشها خواهد شد.
شایددولتمردان تصورشان این باشد که برای بقای خود توازن ایجاد کنند اگر چنین باوری وجود داشته باشد در خوشبینانهترین حالت باید گفت به روزمرهگی افتادهاند. بهنظر من اما کارکرد و نقش دولت،تلاش برای بقا و حفظ موقعیت خود نیست بلکه نقش اصلی دولت مبارزه برای گشایش میدانها و عرصههای جدید،فرصت سازی و تهدیدسوزی در سطوح ملی است. دولت نمیتواند دست روی دست بگذارد و چشم بر اتفاقاتی که میافتد ببندد. مثلا نمیتواند به راحتی از کنار اقدامات گروههای فشار و نیروهای گریز از مرکزی که نظم قانونی را برهم میزنند بگذرد و درحالی که بند ناف آنها به ثروت وصل است و از آن تغذیه میشوند، سکوت پیشه کند. در این صورت اگر ائتلاف حامیان دولت ناامید و شکننده شود طبیعتا نیروهای تندرو بیکار نخواهند نشست و از هرگونه شکاف وشکنندگیمیان حامیان دولت استقبال و بهرهبرداری خود را خواهند کرد. هرچه دولت بیشتر بتواند سوگیری کلی کشور را به سمت آشتی ملی و اتحاد و ائتلاف عموم خلقی برده شکاف دولت ملت را کاهش داده، هزینههای اجتناب ناپذیر جهش اقتصادی را کم میکند و برعکس تشتت و بیتصمیمی ما را باز درگیر همان چرخه معیوب و لنگ عقب افتادگی اقتصادی و
انزوای سیاسی کرده چه بسا موج دیگری از رادیکالیسم مهار نشده عرصه سیاست را فرا گیرد.اگراقشار اصلاحطلب نیز احساس کنند دولت روحانی نمیتواند مطالبات حداقلی آنها رابرآورده کند، این احتمال وجوددارد که حمایتشان کمرنگ شود یا زیر میز ائتلاف نانوشته با محافظه کاران میانه رو بزنند. یادمان نرود دردهه ۱۳۸۰ ندانم کاری و برخی اشتباهات دولتمردان منجر به تغییر افکارعمومی شد و حس ناتوانی و فقدان نتیجه ملموس، به تزلزل اردوی اصلاحات بخصوص جنبش دانشجویی انجامید و باعث برآمدن احمدینژاد گردید.
اینها بخشی از چالشها بود اما فرصتها. اگر بخواهم فرصتهای پیش روی دولت روحانی را اولویت بندی کنم باید اولویت را به تقاضای جهانی برای صلح طلبی، آشتی جویی و فرار از خشونت داد. باراک اوباما،چند روز پیش گفت باازسرگیری روابط میان واشنگتن وهاوانا، جنگ سرد میان دو کشور دیگر خاتمه یافته است. رئیس جمهوری آمریکا تاکیدکردکه سیاست خارجی این کشوردربرابرکوبا وتصمیم اومبنی برآغازدوباره روابط دیپلماتیک «مهمترین» تغییردرمناسبات نیم قرن گذشته میان آمریکاوکوبامحسوب میشود. مشابه همین اتفاق روزی در روابط منجمد شده دو کشور ایران و آمریکا خواهد افتاد. از این نظر مهمترین فرصت پیش روی دولت روحانی قرار گرفته است. روحانی باوجوداينكه خودش وشعاراعتدالش،گفتمان ساز نیست و تا کنون راه حلهای اصولگرایان معتدل را در زرورق پیچیده،اماپرچمي راکه او در برابر تندروی و ماجراجويي دولت احمدینژاد بلند کرد واصلاحطلبان نیز درآن بادانداختند اینک توسط جامعه جهانی دیده شده است.دنیا تصور میکند ایران با اين رئيس جمهور میخواهد ازشرايط تخاصم و جنگ سرد باغرب عبورکند وهمین مهمترین فرصت را پیش پای او میگذارد. پیدایش نیروی تکفیری و بنیادگرایی بهنام داعش
که خشونت و سبعیتش لرزه بر اندام جهان انداخت، امید و فرصت تازه ای در جهان فراهم ساخت تا متوجه اهمیت و ارزش نقش ثبات دهنده ایران در منطقه شود. به میزانی که این نیروی تروریستی فراگیر به سرعت دامنه نفوذخود را از بوکوحرام در آفریقا تا القاعده در هندو چین گسترش داد نقش بازدارنده و ثباتدهنده ایران پررنگتر شد.
خطر داعش در شرایط فعلی کمتر از خطر صهیونیسم، نئوکانهای جنگافروز آمریکایی نیست. اینک که خطر بنیادگرایی از دیگر ورژنهای مشابه خطرناکتر شده فرصت طلایی برای دولت ایران پدید آورده تا منادی آشتی جویی، مداراطلبی در قالب مبارزه با تروریسم تکفیری گردد و از هر روند صلح طلبانه در منطقه و جهان دفاع کند. طرح نظریه«گفت و گوی تمدنهای» آقای خاتمی در شرایط حساس فرصتی فراهم آورد تا آن زمان تصویر جهانی ایران بهبود یابد و کشور از انزوای بینالمللی خارج گردد.آقای روحانی هم باید در شرایط فعلی چنین پرچمی را بردارد و با دنیا اعلام همکاری کند. اینکه عنوان شود داعش محصول آمریکاست تمام مساله را حل نمیکند. داعش محصول معادله پیچیده ای از پترودلارهای شیخ نشینهای خلیج فارس، بیسیاستی حکام و مداخله جوییهای آمریکا در منطقه است که موجب رشد رادیکالیسم عنان گسیخته و جنبش تکفیری در منطقه شد. از این فرصتها در گذشته کمتر نصیب ما شده است.
البته میتوان به لحاظ تاریخی به دو موقعیت مشابه اشاره کرد یکی زمانی بود که ارتش متجاوز عراق به کویت حمله و آن کشور را اشغال کرد و تازه افکار عمومی جهان متوجه تجاوزطلبی صدام و مظلومیت ایران شد و یک بار زمان حمله تروریستی یازده سپتامبر القاعده به برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی در قلب آمریکا بود که جهانیان متوجه شدند شیعه مذهبان در هیچ عملیات تروریستی دست ندارند. تا قبل از آن حادثه مردم آمریکا که خاطره بدی از جنگ ویتنام داشتند آمادگی نداشتند ارتش آن کشور وارد جنگی در بیرون مرزها شود آمریکا در مناطق مختلف جهان با استفاده از نیروهای محلی ومنطقهای تحت عنوان ژاندارم منطقه به حفظ منافعش میپرداخت. اما پس از واقعه یازده سپتامبر ذائقه مردم آمریکا تغییر کرد و حاضر شدند برای امنیت خود هزینه بیشتری بپردازند و ارتش آن کشور را درگیر جنگ در سرزمینهای مبداء تروریسم نمایند.
متاسفانه دولتهای قبل روی مشابه چنین فرصتهایی حساب باز نکردند و از کنار آن گذشتند اما آقای روحانی بهنظرم روی دیپلماسی عمومی و تصویرسازی مثبت از ایران در جهان باید سرمایه گذاری بیشتری کند.فراموش نکنیم که روحانی فردی عملگراست وتغییر وضعیت ورفع تحریمها را در اولویت کاری دولت خود قرارداده است. واکنش مثبت غرب نیزحاکی ازآن است که زمینه کاهش تحریمها وبهبود روابط تاحدی ایجادشده است. آمریکا میتواند تاثیرات مثبتی درکاهش بحران اقتصادی کشورهم داشته باشد. طبعا نخستین کارکردی که دولت عملگرا دارد بازگرداندن سیاست ازخیابان به درون ساختاراصلی قدرت وجلب اعتمادعمومی به اصلاحات تدریجی است. اوکه قصد نداردنقش تنگ شیائوپنگ رادرون سیستم بازی کند، لااقل نباید به حرکتی متوسل شود که موجب کاهش وزن سیاسیهاشمی یاخاتمی گردد. مع الاسف ایشان ازروزی که انتخاب شده حتی برای یکبارهم که شده یادی ازاصلاحات واصلاحطلبان نکرده است. یا ادعای عجیبی که روحانی پیرامون روزنامهنگاران بر زبان راند. بدون تردید او استراتژی «تناسب قوا» را به جای راهبرد « توازن قوا»برگزیده که بهنظرم منطقی است ولی خب ثم ماذا؟
اصلاحطلبان در کجای پازل دولت آقای روحانی قرار گرفتهاند؟ آیا روحانی موفق شده به مطالبات اصلاحطلبان به عنوان حامی اصلی دولت تدبیر و امید پاسخ بدهد؟
به طور کلی میتوان گفت نسبت اصلاحطلبان و جبهه اصلاحات به دولت آقای روحانی نسبت پدر به فرزندخوانده است به عبارت دیگر انتقاد سازنده در عین حال حمایت عملی.این بدین معنی است که اصلاحطلبان چشم و گوش بسته از دولت آقای روحانی حمایت نمیکنند. آنها معتقدند تا جایی که آقای روحانی به شعارهای خود پایبند است و در جهت منافع ملی کشور و نه منافع جناح محافظهکار گام برمیدارد باید با صراحت و شجاعانه از او حمایت و پشتیبانی کرد و در عین حال در جاهایی که دچار لغزش و اشتباه است و شعارهای خود را نادیده میگیرد یا عقبنشینی میکند باید مورد انتقاد قرار داد. تاکنون اصلاحطلبان به صورت غیرمسئولانه از دولت روحانی انتقاد نکردهاند بهگونهای که دستاوردهای دولتش را زیر سوال ببرند و عنوان نکردهاند که با وی همکاری نمیکنند. بنابراین اصلاحطلبان موفق شدهاند رابطه خود را با دولت روحانی بطوری تنظیم کنند که نه او را تضعیف نمایند و از خود برانند و نه اجازه دهند او به دامن محافظهکاری سنتی با راهحلهای نخنما شده بغلتد. بیتردید موفقیت دولت روحانی در آینده به اعتبار جنبش اصلاحطلبی ایران خواهد افزود.
دشمن نمرده و نخواهد مرد .
ان شاءا...
هیچ غلطی نمیتوانند بکنند............