گوناگون

برخی کلمات ترکی استفاده شده در فارسی

پارسینه: آبجی (معین) از آغا + باجی = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان؛ باجی= خواهر

اُتراق: توقف چند روزه در سفر (معین)-چندی ماندن، لنگر انداختن، فرود آمدن

اجاق/ اُجَق (کاشغری) اوجاق (معین): آتشدان،بریجن، بریزن brēzan پهلوی (مکنزی)

آچار (معین): وسیله گشودن / کلید از مصدر آچماق=باز کردن

آچمز (معین): اصطلاحی در شطرنج از مصدر آچماق/ مهره‌ای در شطرنج که اگر آن را حرکت دهند، شاه کیش می‌شود.

آذوقه/ آزوقه (معین) (نجفی)، (کاشغری): توشه

آلاچیق الچوق (صفا) آلاجق آلاچق آلاجو (معین)

آلاخون از آلاخان، آلامان (معین)

الاغ (معین) الاق: ستور/ پیک (صفا) قاصد/ پیک/ اسب پیک (کاشغری) یا شاید از άλογο (آلوغو) یونانی به معنی اسب. از ریشه اولا- (=رسیدن و وصل شدن).

آماج اَمج (کاشغری) آماج آماچ (معین) نشانه

باتلاق (نجفی): مرداب

باشی (معین) پسوند بعضی از شغلها به معنی رییس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز

بیرق (معین): پرچم، درفش، علم

قشقایی از قشقا دارای خال سفید در پیشانی : این واژه اسم خاص است و وامواژه شمرده نمیشود.

تسمه تاسمه (معین): دوال. در پارسی میانه هم dawāl (فرهنگ پهلوی - مکنزی)

تغار (معین) در اصل به معنای خُرجین: چیزی که در آن گندم و جز آن بریزند/ جوال(کاشغری)

توتون/ تُتُن: دود (معین) در ترکی دود را دومان می‌گویند.

جار (معین)

جلو از جیلاو (معین و دهخدا): پیش. در پارسی میانه: frāz (پهلوی - مکنزی)

چاق چاغ (معین): فربه و سالم در پارسی میانه هم frabīh (فرهنگ پهلوی - مکنزی) در ترکی چاق بمعنی زمان است نه فربه

چالش (نجفی) جنگ ، درگیری

چپاول (معین)-تاراج

چپق (معین)

چریک: پارتیزان

چکمه (معین):

چلاق/ چولاق (معین)چُلَق: شل،بریده‌دست، تباه‌دست (کاشغری)

چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری) در فارسی چوبدست

چمباتمه چونقاتیمه (معین)

چی: پسوند نسبت و اتصاف (معین) مانند تماشاچی/ درشکه‌چی در فارسی پسوند گر است مانند تماشاگر

خورجین از هؤرجین اَرجی (کاشغری): بارجامه - در پارسی میانه هم bārjāmag, paywāsag (فرهنگ پهلوی - مکنزی)

دُلمه

دوقلو (معین) (نجفی) فارسی+ترکی، دو زاد

زگیل سِگِل یا سگیل

سنجاق (معین)

سنجاقک ترکی + فارسی (معین)

سلّانه سلّانه راه رفتن (معین)از مصدر ساللانماق= آویزان شدن که در فارسی به آرامی راه رفتن یا در حقیقت با دستهای آویزان راه رفتن معنی میدهد.

سورتمه (معین) از مصدر سؤرؤتمک = روی زمین کشیدن

شیشلیک (معین) شیش= سیخ کباب- سیخی (کاشغری)

قاپ: استخوان شتالنگ که برای قمار و بازی به کار می‌رود. (معین) در طبری کاب و در عربی هم کعب است. شاید در اصل پارسی باشد.

قاچاق و قاچاقچی (معین)از قاچماک به معنی دویدن یا گریختن می آید.

قایق (معین) قَیغِق (کاشغری)-کرجی،بلم

قرقی (معین)-باز

قرمه قاورمه (معین) از مصدر قووورماق= در روغن سرخ کردن در فارسی خورش سبزی

قره قوروت (معین) کشک سیاه

قره‌نی ترکی + فارسی (معین)سیاه نی

قشون (معین) لشگر

قلچماق :فارسی گردنکلفت ، تنومند

قنداق تفنگ و بچه (معین) - قنداق تفنگ شاید عربی شده «کُندگ/کُنده» باشد.

قوچ قچ (معین) (کاشغری) گوسفند نر
قورباغه (معین)

قوش (معین) قُش: شاهین (کاشغری) پرنده ترکی

قوطی (معین)دبه

قیچی (معین) لا - کازرد

کاکوتی از ترکی ککلیک اوتی (معین) بی کاربرد

کرنش: تعظیم (معین) معادل نماز بردن پهلوی (مکنزی) خاکساری

کشیک (معین) پاسبان

کماج کمج (کاشغری) نان زغالی

گلَنگِدن: قسمتی از تفنگ (معین). در پارسی: روآیَک. (در انگلیسی breech block)

یاتاقان (معین) خوابنده

یاغی: سرکش/ دشمن (معین) یغی (کاشغری)

یغما (معین) (صفا) (کاشغری)-تاراج

یقه/ یخه (معین) (نجفی) یقا (کاشغری) فارسی گریبان


یورتمه (معین) چهارگامه

یونجه (معین) یرِنچا/ یرِنچغا (کاشغری): در پارسی «اَسپَست»

ییلاق (معین) ییلاغ (کاشغری) تابستانی - سردسیر

بشقاب : بش (خالی) + قاب (ظرف)

چاپار : چاپ از فعل چاپباک به معنی تاختن + آر (نشانه ی کثرت یا شدت) با معنی کسی که زیاد می تازد که در گذشته به نامه رسانها که میتاختند گفته میشده

ارسال نظر

  • زنجانی

    آقا خانم قاشق قابلمه باتلاق قاچاق و . . . هم از زبان عزیزم ترکی وارد فارسی شده

  • علی

    دوقلو ربطی به عدد دو نداره
    (دوغ+لو) یعنی همزاد
    قاشق
    توپ
    تفنگ فشنگ چاپ
    اردو
    گمرک
    قرق داروغه آقا
    خانم
    خان
    بیگ
    چرتکه
    چخماق
    چماق
    قرقاول
    آش
    شوربا
    سرمه
    گزمه
    سوروتمه
    حوله
    تومان امید
    اتابک
    یورش: (راه رفتن گروهی)
    غول : شکل صحیح : قول(برده)
    چغاله(بادام):شکل صحیح :چاغ + لا(همراه زمان‌ )
    شیشه :شکل صحیح :شوشه شوش (بلور)+ ه
    باقرقره :شکل صحیح :باغری قره (سینه سیاه) قره

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار