«آغاز یا پایان اصولگرایی؟!
پارسینه: این روزها اگرچه رسانههای اصولگرا، از نتیجه انتخابات راضی هستند (یا این طور وانمود میکنند) اما انتخابات اخیر، شکستی دیگر برای جریان اصولگرا بود. آن هم نه فقط یک شکست انتخاباتی موقت و گذرا (که از این میشد به راحتی گذشت) بلکه یک شکست سیاسی و اجتماعی با پیامدهای خاص خود.
حال اگر میخواهیم سرمان را زیر برف کنیم و اطرافمان را نبینیم، بحثی نیست، اما ندیدن واقعیات جامعه، هنر نیست. واقعیت این است که جامعه مدتهاست دچار تغییر و تحولات آشکاری شده که اگر چشمها و گوشها را بر آن ببندیم، قطعا از آن عقب می مانیم.
بدون تعارف، اصلاح طلبان و حامیان دولت، با وجود همه موانعی که بر سر راهشان بود، تا همین حد هم پیروزی بزرگی نصیبشان شده است. پیروزی محسوسی که معانی مختلفی دارد. چه از جهت تحلیل آرای مردم، چه از نظر سلبی بودن آرا در برخی حوزه ها مخصوصا تهران، چه واکنشهای منفی به برخی شخصیتها، ردصلاحیتها، خبرسازیها، حساسیتها و مواضع …
من به هیچ وجه از شکست اصولگرایان به عنوان شکست یک جریان سیاسی ناراحت نیستم. مدتهاست که دغدغه قومی و قبیلهای ندارم.
تعصب خاصی هم نسبت به اصولگراها لااقل در سالهای اخیر نداشتهام. نگرانی من از بابت مسائل دیگری است که انتخابات، فرع آن است. اصولگرایان امروز به دلایل مختلف، مساوی شدهاند با خود نظام. بسیاری از ائمه جمعه در سراسر کشور، نمایندگان ولی فقیه، متولیان و مسئولین نهادها و سازمانهای انقلابی و بسیاری از شخصیتهای حوزوی و دینی و سیاسی … اصولگرا هستند. بنابراین رفتار و کردار و گفتار آنها، مواضع رسمی حکومتی تلقی میشود و طبعا نقد رفتار آنها هم نقد حکومت.
این البته تلقی چندان اشتباهی هم نیست. چرا که نظام و حاکمیت، موجودیتی در خلاء نیست، بلکه از همین افراد در لایههای مختلف قدرت تشکیل میشود و نگرانی اتفاقا همینجاست. اینکه شکست و پیروزی آنها، شکست و پیروزی نظام و حاکمیت تعبیر میشود. یا لااقل رسانههای مخالف، اینچنین تبلیغ میکنند.
حال چرا مردم تا حدود زیادی از این آدمها رویگردانند؟ چرا استقبال چندانی از آنها نمیشود؟ چرا نگاهی سلبی به آنها وجود دارد؟ درصد محبوبیت این شخصیتها در جامعه و در میان مردم، چقدر است؟! برای بررسی و پاسخ به این سوالات، کار چندان سختی نداریم…
امروز نه تنها مردم عادی، که حتی بسیاری از جوانهای متمایل به جریان حزباللهی و اصولگرایی هم از وضعیت فعلی راضی نیستند. پریشان و سرگردانند. خیلیهایشان دل خوشی از بزرگان اصولگرا ندارند اما ساکتند و چارهای جز انتخاب آنها در انتخابات مختلف ندارند!
حزباللهیها براساس شرایط موجود و در رقابت میان اصلاحطلبان با آدمهایی که «یا نماینده ولی فقیه هستند یا امام جمعه فلان شهرند و یا اینکه مسئولیتی در یکی از نهادها و سازمانهای انقلابی و حکومتی دارند و یا افرادی که مورد حمایت این طیف هستند» طبعا به گروه دوم رای میدهند. چرا که رای ندادن به اینها، مساوی است با پیروزی مخالفانشان یعنی اصلاح طلبانی که معمولا جزو منتقدین حاکمیت محسوب میشوند.
اما باید قبول کنیم که مردم عادی دغدغههای دیگری هم دارند. به هرحال نتایج انتخابات نشان میدهد که امروز این افراد، با برخورد سلبی مردم مواجهند. حتی آرای بسیاری از جوانهای اصولگرا هم به آنها از جهاتی سلبی است و از سر ناچاری و برای رای نیاوردن دیگران! و این اتفاق روز به روز و دوره به دوره، بیشتر و بیشتر فضای سیاسی کشور را تحت تاثیر قرار میدهد.
چرا چنین اتفاقی رخ داده؟ چرا علاوه بر مردم عادی، بسیاری از اصولگراها هم به بزرگان خود علاقه و رغبت چندانی ندارند؟ برای پاسخ به این سوال دلایل مختلفی را میتوان ارائه کرد که به برخی از آنها اشاره میکنم:
فاصله عمیق فکری و ذهنی آن بزرگان با جامعه و مردم
فاصله عینی و واقعی با مردم
جذابیت نداشتن برای جوانان
نگاه حق به جانب، ارباب رعیتی و از بالا به پایین!
نگاه بسته و انحصاری
اهمیت ندادن به موضوعات مورد علاقه مردم
نظرات خاص درباره مسائل فرهنگی و هنری و اجتماعی
نگاه هیاتی و سنتی به سیاست
عدم توجه به سیاست ورزی عاقلانه و علمی
انعطاف نداشتن در مسائل سیاسی و اجتماعی
نگاه امنیتی در همه مسائل
عدم توجه به شرایط و مقتضیات
درباره هر کدام اینها میتوان ساعتها حرف زد و مطلب نوشت که خارج از حوصله این بحث است، اما به طور خلاصه میتوان گفت که بسیاری از بزرگان فعلی اصولگرا، از جامعه و مردم مخصوصا جوانها عقب ماندهاند و دیگر جذابیتی برای آنها ندارند. اینها واقعیاتی هست که اگر بدون تعصب بنگریم، آن را میبینیم و میفهمیم. اگر صد سال پیش، پنجاه سال پیش، و یا همین سی سال پیش مردم به روحانیون مراجعه میکردند و به آنها علاقه داشتند، به این خاطر بود که آنها را نیروهای پیشرو جامعه و راهنمای خود فرض میکردند، اما حالا گروههای مرجع دیگری ساخته و ظاهر شدهاند که مورد توجه مردم و جوانانند.
با ظهور این گروه های مرجع جدید، بسیاری نظرشان این است که روحانیت (مخصوصا در چهره رسمی و حکومتی و اصولگرایی آن) از جامعه و جوانان عقب مانده و توجهی به خواستها و نیازهای جدید مردم ندارد. نه تنها توجه ندارد، که اصلا آن نیازها را نمیشناسد. به عنوان مثال میتوان به علائق فرهنگی و هنری و ورزشی جوانان اشاره کرد و یا تغییراتی که در یکی دو دهه گذشته در سبک زندگی آنها و در مسائل فرهنگی و اجتماعی ایجاد شده، تغییراتی که معمولا از سوی بزرگان نادیده گرفته میشود. (به عنوان مثال حتی در شهری مثل قم و درست در همان خیابانی که مرکز بسیاری از بیوت و مدارس مذهبی است، نمادهای روز ولنتاین به وضوح دیده میشود و مردم و جوانان هم از آن استقبال میکنند) همین بیخبری و فراغت فکری، باعث شده که نظرات خاص این افراد در جایگاههای مختلف دینی و سیاسی، با واکنش منفی مردم و جوانان مخصوصا در فرصت انتخابات مواجه شود!
و جالب اینکه اصولگراها در لایههای پایینتر هم دارند چوب همین رفتارها و سیاستها را می خورند. به عبارت دیگر، بسیاری از اصولگراها مخصوصا نیروهای جوان، تمایلات و علائق فرهنگی و هنری و اجتماعی متفاوتی با بزرگان جریان خود دارند، اما مجبور به خودسانسوری و پنهان کاری هستند و یا اینکه از نظر فرهنگی و اجتماعی، خود را آزاد و مستقل، ولی از نظر سیاسی اصولگرا میدانند! اما چه فایده، وقتی قربانی آن نگاه سفت و سخت بزرگان جریان خود در قبال مسائل فرهنگی و هنری جامعه میشوند؟!
وجود همین تناقضها و تضادهای فکری و فرهنگی است که اصولگراها و حامیانشان را در سردرگمی عجیبی فرو برده به طوری که به راحتی نمیتوانند این مسائل را حل کنند. حال تصور کنید مردم عادی و جوانانی با دیدگاههایی بالکل متفاوت، چگونه میتوانند با بزرگان و روحانیون اصولگرا کنار بیایند؟! براین اساس، غفلت از مسائل فرهنگی و اجتماعی و تاکید تنها و بیش از اندازه بر اقتصاد و سیاست حتی در دوره رکود اقتصادی و تورم و نارضایتی هم نمیتواند باعث جلب آرای مردم شود.
اصولگرایان باید شجاعت داشته باشند و دست به اقدامات و اصلاحاتی بزنند تا هرچه سریعتر از بروز اتفاقاتی وخیمتر در سرنوشت خود جلوگیری کنند. اول اینکه نگاه انحصاری را کنار بگذارند و واقعیات جدید جامعه را ببینند و بپذیرند. دوم اینکه از یکی دانستن خود با نظام صراحتا بپرهیزند. اعتراف کنند که نظام و حکومت، مجموعه و ساختاری بسیار بزرگتر و پیچیده تر از یک حزب و جریان سیاسی است و به همه دلسوزان و طیفهای سیاسی متعلق است. البته اینکه جریان اصولگرا، حامی و مدافع شعارهای انقلاب باشد، امر اشتباهی نیست؛ اما به شرطی که واقعیت هم تمام و کمال همین باشد. آیا اصولگراها امروز واقعا مدافع همه شعارها و ارزشهای انقلاب و نظام هستند؟
وضعیت نیروها و جریانهای سیاسی کشور به گونهای است که قضاوت درباره این سوال، بیشتر به صورت مقایسهای و نسبی صورت میگیرد. یعنی معمولا انقلابی بودن اصولگراها در ترازوی خود انقلاب اندازه گرفته نمیشود (که اگر این طور باشد، بسیاری از آنها هم بدهکار میشوند!) بلکه آنها را در مقایسه با اصلاحطلبان میسنجیم و در یک نگاه کلی و با توجه به سابقه دو جناح مخصوصا در دو دهه گذشته، نتیجه میگیریم که اصولگراها به سیاستهای نظام نزدیکترند. از چه جهت نزدیکتر؟ مثلا در مقایسه با اصلاح طلبان که همواره به برخی نهادهای انقلابی حمله میکنند، اصولگراها به دفاع از آن نهادها مشغولند.
با همچین مقایسههای ناشیانهای می شود نتیجه گرفت که اصولگرایان حامی نظامند! اما یادمان نرود که بسیاری از آنها ممکن است در جنبههایی دیگر (مثلا مسائل مالی و …) هیچ فرقی با دیگران نداشته باشند و یا حتی گاهی پروندههایی سنگینتر داشته باشند! انقلابی بودن برخی از آنها هم به این معناست که در حقیقت دارند از خودشان دفاع میکنند. چرا که موجودیت آنها به دفاعشان از نهادهای خودشان وابسته است. همچنانکه در دهه شصت، چپیها در ارکان قدرت حضور داشتند و خیلی محکم و قاطع، از همه نهادهای انقلابی و حکومتی دفاع میکردند و به دیگران میتاختند اما همین که از قدرت کنار رفتند، به همان نهادها حمله کردند!
از سویی، انقلابی بودن تنها در دفاع از برخی سیاستهای نظام خلاصه نمیشود. اصولگراها همان قدر که نگران ارکان نظام و انقلاب و دین و ارزش ها هستند، باید از آزادیهای مشروع و قانون اساسی و حقوق شهروندی و بسیاری از مسائل دیگر هم دفاع کنند. نه آنکه با سکوت و بیتوجهی خود نسبت به این موارد، آنها را به رقیب خود واگذار کنند. همچنین باید نگاه خود را به جامعه و جوانان عوض کنند و بیش از پیش با موضوعات و مسائل فرهنگی و هنری درگیر باشند.
به نظر میرسد این توقعات و انتظارات، جز با ایجاد تغییراتی گسترده و عمیق در جبهه اصولگرایی و تغییر نگاهها نسبت به بزرگان خود، تحقق پذیر نیست. سیاست، امروز کاملا اجتماعی شده و دیگر در پشت درهای بسته و جمعهای محدود و با سلام و صلوات و ریش سفیدی و نگاه هیاتی نمیتوان برای مردم تصمیم گرفت. تا زمانی که نگاه هیاتی و مقدسمابانه به سیاست در تشکلهای پدرخوانده اصولگرا وجود داشته باشد و از تصمیمات جمعی و عقلانی غافل باشند، هیچ تغییری ایجاد نمیشود.
شرط این مساله آن است که از نقد و نقادی این افراد نترسیم. احترام بزرگان اصولگرا واجب است، اما کار سیاسی شرایط و الزامات خودش را دارد و این آدمها هم باید پاسخگوی اشتباهات و تصمیمات خود باشند. نه آنکه هر بار پرونده اشتباهات و شکستهای آنان سنگینتر شود و همچنان منتظر حجت شرعی آنها برای انتخابات بعدی باشیم!
به هرحال چهرههای دلسوز و جوان این مملکت و دوستداران نظام و انقلاب، آنانکه از این وضعیت خسته شدهاند و به فکر راه نجاتی برای خلاصی از تار و پود این قبیله بازیهای سیاسی هستند، اگر واقعا دلشان برای آیندهای بهتر میتپد، باید یک بار برای همیشه تصمیم بگیرند و به خانه تکانی دست بزنند. خودشان را از این زنجیرهایی که دیگران به دست و پا و ذهن و اندیشهشان بستهاند، جدا کنند و از اسمها و رسمها بگذرند. اصولگرایی از ابتدا قرار نبود یک صفت خشک و خالی باشد، قرار بود یک مرام و هدف باشد.
امید حسینی/بلاگر "آهستان"
ارسال نظر