مطلب وارده/ نگاهی به پاسخهای جناب آقای عباسی به انتقادات
سید محمدحسین سجادی در مطلبی نوشت:
پس از انتشار نقدها و انتقادات مختلف راجع به سخنان جناب آقای عباسی در باب فلسفه و فلاسفه اسلامی، مطلبی با عنوان «پاسخ مفصل و علمی حسن عباسی به انتقادات اخیر + جداول و نمودارها» در فضای مجازی منتشر شد. با توجه به وجود موارد مثبت و منفی فراوان در این مطلب، چند نکتهای را راجع به آن متذکر میشوم:
۱. مثبتترین و خوشحال کنندهترین نکته موجود در پاسخ ارائه شده از سوی جناب آقای عباسی، عبارتست از: تعدیل، تصحیح و به یک معنا، باز پس گیری سخنان پیشین خود، هم از حیث محتوا و هم از حیث قالب و نحوه بیان. اولا، خوشحالیم که عبارات «سخیف» و بعضا «بیادبانه» موجود در سخن نخست ایشان به عباراتی «نسبتا متین و همراه با ادب» تبدیل شده و ثانیا، خرسندیم که هویت بیانات ایشان از «توهین»، «تخفیف»، «تحقیر»، «ادعاهای بیدلیل»، «فرضیات سست» و «قضاوتهای سطحی و عوامانه» به «احترام»، «سؤال»، «تقاضا»، «مطالبه»، «تلاش برای یافتن پاسخ»، «تحلیل» و «استفهام» تغییر یافته است. از شخصیت و جایگاه علمی و عملی ایشان نیز جز این انتظار نمیرفت.
۲. «توهم توطئه» و «سیاسی جلوه دادن همه چیز»، آفتی است که متأسفانه در بسیاری از موارد گریبانگیر ماست. بالاخره آیا سخنان جناب آقای عباسی یا هر سخنران دیگری را نباید منتشر کرد؟! البته «انتشار ناقص و گزینشی» سخنان یک فرد، کاری خطا، غیر حرفهای، غیر علمی و غیر اخلاقی است که قطعا و یقینا باید از آن پرهیز شود. خوشبختانه پس از انتشار پاسخ جناب آقای عباسی، متن کامل اظهارات پیشین ایشان، به همراه فایل صوتی آن نیز منتشر شد و زمینه ایراد این اشکال و هم چنین اشکال عدم اطلاع صحیح و دقیق منتقدان نسبت به موضوع از بین رفت. در این رابطه، تنها یک نکته دیگر باقی است و آن اینکه: هر سخنی، علاوه بر حیثیت و هویت جمعی، که بدون توجه کامل به مجموع آن قابل دریافت نیست، از جهت تک گزارههای خود نیز قابل سنجش و ارزیابی است. به عبارت دیگر، کلامی که در مجموع، «متقن» و «متین» است، در اجزاء خود نیز جنین بوده و در اغلب موارد، اصلا قابل «گزینش تخریبی» نیست. بر همین اساس، تلاش برای تأمین اتقان و متانت کلام، چه در ناحیه اجزاء و چه در ارتباط با مجموع آن، امری ضروری است که متأسفانه در سخنان نخست جناب آقای عباسی، تقریبا مغفول مانده است.
۳. با توجه به خفاء نیات و اغراض افراد در اغلب موارد، طبیعی است که نمیتوان نسبت این موضوع، قضاوتی قطعی داشت. لذا پافشاری بر «رو در رو قرار دادن جناب آقای عباسی با روحانیت» به عنوان نیت و هدف همه افرادی که سخن ایشان را نشر دادهاند، حداقل به شکل قطعی، صحیح نیست؛ و البته بگذریم که جناب آقای عباسی، با انتقاد گسترده و بعضا نادرست از نهادها و شخصیتهای حوزوی در مواضع مختلف، خود زمینه برداشت این رودررویی را فراهم آوردهاند. چه باید کرد که: خودکرده را تدبیر نیست...؟!
۴. هم چنین بسیار خوشحالیم که جناب آقای عباسی، خود به این مطلب مهم اذعان داشتهاند که فضاهای عمومی، سخنرانیهای حماسی و خطابی، جمعهای غیرتخصصی، رسانهها، روزنامهها و فضاهای مجازی عام و عامیانه، کوچه، بازار و...، جای مطرح کردن مباحث تخصصی و علمی نیست و این خوشحالی زمانی تکمیل میشود که ببینیم ایشان در عمل نیز به این مهم پایبند بوده و به عنوان مثال، فضای پرسش و پاسخ در حضور عدهای از دانشجویان غیرمتخصص و احتمالا غیرمرتبط با حوزه فلسفه اسلامی را فضای علمی به حساب نیاورده و با فراهم آوردن مقدمات علمی و عملی لازم، نسبت به ارائه نظرات خود در مجامع علمی و در حضور صاحب نظران مربوطه اقدام فرمایند، ان شاء الله.
۵. همان گونه که اشاره شد، استناد به مقولاتی هم چون: «جنبش نرم افزاری»، «آزاداندیشی» و «نهضت عدالت خواهی» و هم چنین سنگر گرفتن در پشت این عناوین، مشکلی از مشکلات جناب آقای عباسی و سایر منتقدان فلسفه و عرفان اسلامی را حل نمیکند. چرا که در این زمینه آنچه مهم است، عبارتست از: توجه به راهبردها و توصیههای راهبردی طراح این بحث، یعنی مقام معظم رهبری، روح حاکم بر این موارد و شرائط ورود در این عرصههای مهم و سرنوشت ساز. اگر دغدغه نظر رهبری عزیز را دارید، بدانید و یقینا میدانید، که نظر ایشان تکیه بر مبانی متقن و پولادین حکمت متعالیه و عرفان شیعی است، نه تخریب و طرد آنها. البته خوف آن میرود که خدای ناکرده در آیندهای نه چندان دور، حرمت این اسطوره صبر و بزرگواری نیز نادیده انگاشته شده و ایشان نیز هم چون مرحوم علامه طباطبائی و مرحوم شهید مطهری رضوان الله علیهما، به مواردی هم چون عدم شناخت فلسفه اسلامی، موضوع و مسائل آن و هم چنین عدم توانایی در حل مسائل جامعه، متهم شوند.
۶. باز همان گونه که بیان شد، رعایت تقوی در همه حوزهها لازم است. اگر ناله به حق جناب آقای عباسی از عدم رعایت تقوی در برخی از رسانهها و فعالیتهای رسانهای و ژورنالیستی بلند است، ناله برخی دیگر نیز از عدم رعایت تام و تمام تقوی در عرصه علم و فعالیتهای علمی از سوی ایشان بلند است. امیدواریم که این توصیه صحیح به تقوی و اخلاق از سوی ایشان، زمینه عمل همگان از جمله خود ایشان به آن را فراهم آورده و به عنوان مثال، دیگر شاهد انتساب مطلق و فراگیر «فسق»، «نفاق» و «خناسی» به همه مخالفان خود نباشیم، ان شاء الله.
۷. واقعا جای تعجب است! چه کسی گفت که توقع تولید فلسفههای مضاف و برنامههای کاربردی، بر اساس فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه، توقع نابه جایی است؟! اتفاقا همه صحبت آن است که: شما چرا با وجود امکان این مسئله و علاوه بر امکان، تحقق مکرر خارجی آن، منکر آن شده و با انتزاعی خواندن فلسفه اسلامی، بر طبل مخالفت میکوبید؟! مناسب است که برای دریافت مطالب بیشتر تلاش کنیم!
۸. مشکل مواجهه با سخنان امثال جناب آقای عباسی، مشکل «شبهات تکراری و پاسخهای تکراری» است. مواردی هم چون: «نسبت فلسفه با حکمت»، «نسبت فلسفه با عقلانیت دینی»، «نسبت فلسفه اسلامی با میراث یونان باستان» و...، همه و همه، بارها و بارها در قالبهای مختلف، با بیانهای متفاوت و از جانب افراد متعدد، به عنوان اشکال و شبهه، مطرح و در هر دفعه از تکرار، با پاسخهای و توضیحات درخوری نیز مواجه شده است. تا آنجا که حتی ذکر فهرست این رفت و برگشتها نیز ملال آور است، چه رسد به نقل محتوای آنها. به راستی، سکونت در شبهات قدیمی، ویران، سست و متروک، تا به کی؟! آیا غوطه خوردن در مرداب پروندههای بسته شده، آزاداندیشی، نوآوری و تولید علم است؟! به خود بیاییم!
۹. جناب آقای عباسی! اولا، مرحوم صدرالمتألهین رضوان الله علیه که بدون هیچ گونه تصنع و تکلفی فرمود: «حکمت متعالیه». عنوان این مکتب، حکمت است. آن هم حکمت متعالیه. با این وجود، آیا تکرار اتهام عدم استفاده از ادبیات قرآنی، صحیح است؟! ثانیا، مشخص است که شما نه فلسفه اسلامی را میشناسید، نه حکمت قرآنی را که چنین به مقایسه و نسبت سنجی این دو پرداختهاید. ثالثا، این همه اسیر الفاظ و اصطلاحات شدن و از معنا و مقصود باز ماندن، برای چه؟! آنچه شما میگویید، اکثرا ناظر به میراث فلسفی غرب و عملکرد متفلسفان بیسواد و نیمه سواد عمدتا غیرحوزوی است. به جای ارائه تحلیلهایی اولیه و ابتدائی در باب ریشهشناسی و اصطلاحشناسی برخی از الفاظ و در نهایت حکم به ضعف موجود در این زمینه، کمی به خود زحمت داده و گنجینه عظیم به جای مانده از اندیشمندان مسلمان در این باب و هم چنین تحقیقات جدید صورت گرفته در باب تعریف دقیق و علمی الفاظ و مفاهیم فلسفی را مورد ملاحظه قرار دهید تا بدانید که دقیقترین ریشهشناسیها، اصطلاحشناسیها و تعریفها، در حوزه فلسفه اسلامی و توسط حکماء و متفکران مسلمان، خصوصا در دوران معاصر، صورت گرفته است. رابعا، بسیاری
از الفاظ و مفاهیم فلسفی، از جمله خود «فلسفه»، در دستگاه فکری و عقلانی تمدن اسلام، وضع جدید یافته است. در چنین حالتی، ریشهشناسیها و اصطلاح شناسیهایی که شما زحمت آن را متقبل شدهاید، بیفائده و حتی مضر است. خامسا، این چه مغالطه ایست که میگویید: اگر فلسفه همان حکمت است، پس باید بتوان به جای لفظ حکمت در قرآن، از لفظ فلسفه استفاده کرد؟!!! با آن تعریف غلط و نادرستی که شما از فلسفه و حکمت ارائه میدهید، آیا این استدلال منطقی است؟! سادسا، ایراد «ماهوی و مفهومی» یک بحث و اشکال «لفظی و صوری» بحث دیگری است. اینکه اسلام فلسفه ندارد یک حرف و اینکه باید از ادبیات قرآنی استفاده کرد حرف دیگری است. خوب است تکلیف خود و ما را در این زمینه روشن کنید و سابعا، تا به حال، کدام شخص حکیمی در حوزه حکمت متعالیه، فلاسفه غربی را «حکیم» خوانده است که شما بخواهید از آن بهره برده و به بطلان تساوی حکمت دینی و فلسفه حکم کنید؟!!! شاید مشکل آنجاست که شما، عملکرد بیضابطه و غیر علمی هر شخص مدعی و متظاهری را به پای مکتب حکمی اسلام نوشته و میان فلسفه خوانهای بعضا بیمایه در فضاهای عمدتا غیرحوزوی با حکیمانی هم چون علامه طباطبائی
رضوان الله علیه و شاگردان ایشان در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی، فرقی قائل نیستید که اگر چنین باشد، جای تأمل و تأسف فراوان دارد.
۱۰. پرسیدهاید: «فلسفه اسلامی و اسلامی بودن فلسفه یعنی چه؟» مختصرا به عرض میرسد که: فلسفه اسلامی در تعریف ما، عبارتست از دانشی که از یک سو مبتنی بر برهان و از سوی دیگر، دارای نسبتی با اسلام است. حال سخن در نوع این نسبت است. به سه بیان میتوان این نسبت را تقریر کرد. بیان نخست آنکه: فلسفه اسلامی، در مقدمات، استدلالات و برهانهای خود، از موارد عقلی موجود در گزارههای نقلی بهره میبرد. بیان دوم آنکه: فلسفه اسلامی، با الهام گرفتن از دین در حوزه نتائج و حدس زدن پاسخ مسائل فلسفی، تلاش میکند تا برای اثبات حقائق و معارف دینی، به اقامه برهان عقلی بپردازد و بیان سوم نیز آنکه: فلسفه اسلامی، بدون بهره گیری از دین، نه در دائره مقدمات و نه در حوزه نتائج، به عنوان یک دستگاه و نظام فکری، در نهایت امر، با دین و آموزههای دینی منطبق است. امید آنکه این مختصر، زمینه آشنایی شما با فلسفه اسلامی، نحوه اسلامی بودن آن و تفاوتش با فلسفههای غیر اسلامی را فراهم آورد، ان شاء الله.
۱۱. فرمودهاید که فلسفه اسلامی، در فضای انتزاعی خود، اسیر مقوله معرفت برای معرفت بوده و دغدغه فیلسوف مسلمان نیز همان اعتباریات مطرح در میراث غرب است. در پاسخ، به این یک جمله اکتفاء میکنم که: کشف تکنیک به کار رفته در دو کتاب شریف بدایه و نهایه و به کار گرفتن آن پیش کش. اگر صفحه نخست این دو کتاب را با دقت میخواندید، میدانستید که اتفاقا دغدغه فیلسوف مسلمان، تفکیک و تشخیص حقائق اصیل از اعتباریات، توهمات و امور صرفا انتزاعی است.
۱۲. فرمودهاید که بحث «فلسفه ذهن» و تبیین حقیقت آن، از غامضترین مباحث بینتیجه و سست فلسفه غرب است که فلسفه اسلامی نیز مباحث خود را بر آن مبتنی ساخته و از تبیین حقیقت آن و نسبتش با مفاهیم قرآنی عاجز است. باز در پاسخ، به یک جمله اکتفاء میکنم و آن اینکه:ای کاش توان مراجعه به مباحث عمیق «نفسشناسی»، «ذهنشناسی»، «علمشناسی» و «معرفتشناسی» موجود در حوزه حکمت متعالیه را داشتید و از معارف عالی موجود در این عرصه و انطباقات دلنشین آن با معارف قرآن و عترت بهره میبردید.
۱۳.ای کاش تبیین بحث سنگین «اسفار اربعه» و توضیح آن، به همین سادگی و سهولتی بود که شما زحمت آن را متقبل شدهاید. جای بسی تأسف که حتی از تبیین ساده و سطحی ظاهر این بحث نیز بر نیامدهاید. باور کنیم که در این باره، تقریر آنها که عمری به تحصیل و تدریس بحث اسفار اربعه در حوزه حکمت و عرفان اسلامی پرداختهاند نیز بعضا مورد پذیرش عالمان عامل و کمّلین واصل واقع نمیشود؛ چه رسد به تقریر بنده و شما. از مبتدیترین محصل درس حکمت و عرفان اسلامی اگر بپرسید، به شما خواهد گفت که در سفر چهارم، سخن از دستگیری انسانها و سیر دادن آنها به سمت حضرت حق در میان بوده و تلاش برای نجات اهالی سرای کثرت و ایصال ایشان به حریم امن وحدت، از اختصاصات، وظائف و دغدغههای انسان کاملی است که اسفار اربعه او به اتمام رسیده است.
۱۴. متأسفانه هم چون گذشته، بر تحریف شخصیت حقیقی رهبر فقید و حکیم انقلاب رضوان الله علیه و معرفی حضرت ایشان به عنوان شخصیتی که از حکمت متعالیه و فلسفه اسلامی عبور کرده و حتی با آن به مخالفت پرداخته است پافشاری کرده و به مواردی هم چون برخی از اشعار و نامههای ایشان نیز استشهاد فرمودهاید. در پاسخ به عرض میرسد که: اولا، توجه شما را به بخشی از نامه تاریخی این بزرگمرد به گورباچف در تاریخ ۱۱ دی ۱۳۶۷، جلب میکنم: «انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق میخواهد و شما خوب میدانید که انسان می خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان می خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانی در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانی نشانه وجود جهان جاوید و
مصون از مرگ است. اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینهها تحقیق کنید، میتوانید دستور دهید که صاحبان این گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته های فارابی و بوعلی سینا ـ رحمت الله علیهما ـ در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونهشناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانی کلی و نیز قوانین کلی که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس و نیز به کتابهای سهروردی ـ رحمتالله علیه ـ در حکمت اشراق مراجعه نموده و برای جنابعالی شرح کنند که جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صرف که منزه از حس می باشد نیازمند است و ادراک شهودی ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است. از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین ـ رضوانالله تعالی علیه و حشره الله مع النبیین و الصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمی کنم و از کتب عرفاء و به خصوص محی الدین ابن عربی نام نمی برم؛ که اگر خواستید از مباحث
این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا، از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد. جناب آقای گورباچف، اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات، از شما می خواهم درباره اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص کنید و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما، که به جهت ارزشهای والا و جهان شمول اسلام است که می تواند وسیله راحتی و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید.» ثانیا، چرا به سایر اشعار، نامهها و سخنرانیهای ایشان، که مملو از مفاهیم فلسفی و عرفانی است اشاره نکرده و از کنار آنها به راحتی عبور میکنید؟!!! ثالثا،ای کاش با نگاهی جامع و با تکیه بر ذوق سلیم ادبی و هنری، کمی در معنای این چند بیتی که ذکر کردهاید، تأمل میکردید! آیا معنای این سخنان، نفی حقیقی و مطلق فلسفه و عرفان اسلامی است؟! اگر چنین است، که نیست، پس معنای این بیت شعر ایشان که: «در میخانه گشایید به رویم شب و روز / که من از مسجد از مدرسه بیزار شدم» نیز همان بیزاری عرفی و
عوامانه ایست که در ابتداء از آن فهمیده میشود!!! رابعا، از این همه تأویل و تکلف، چه نتیجهای میخواهید بگیرید؟ آیامنظورتان آن است که ایشان از حکمت خوانی خود و انس با فلسفه و عرفان اسلامی پشیمان بوده و آن را اشتباه میدانند؟ آیا مطلوبتان آن است که ما نباید به این مسیر وارد شویم؟ یا چیز دیگری میخواهید بگویید؟ آیا چنین حرکت عظیمی در گستره ملی و بین المللی، یعنی انقلاب اسلامی ایران، که با محوریت ایشان صورت گرفت، از شخصیتی خالی از ذخائر حکمی و عاری از معارف عرفانی، اصلا تصور صدور دارد؟! مشاهده سطح آثار علمی و عملی بزرگانی که از گنجینه فلسفه و عرفان اسلامی بیبهره یا کم بهره بودهاند، شاهدی بر این مدعاست. تغذیه از معجون حکمت و معنویت اصیل شیعی بود که موجب پرورش رهبری چنین آگاه، شجاع، غیور، بصیر، نافذ، قاطع، مدیر، آینده نگر، متقی و پیشرو شد.ای کاش شما که مدعی کشف و تبیین دکترین این بزرگوار و بزرگوارانی هم چون مرحوم شهید مطهری رضوان الله علیه و رهبر معظم انقلاب حفظه الله تعالی هستید، به این حقائق آگاه بوده و در انکار آن نمیکوشیدید.
۱۵. و باز بسیار خوشحالیم که «آقای جوادی آملی» در سخنان نخست شما، تبدیل شد به «حکیم الهی آیت الله جوادی آملی» در سخنان اخیر شما.
۱۶. باور کنید که شما اگر به شکل منطقی و علمی، در نقد همان خط مشی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بکوشید، بسیار سزاوارتر از آن است که با آثار خیر و برکات بیشمار «مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی» (با اشراف حضرت آیت الله مصباح یزدی حفظه الله تعالی) و «بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء» (با اشراف حضرت آیت الله جوادی آملی حفظه الله تعالی) و سایر مجموعههای علمی فعال در حوزه معرفت، حکمت و عرفان اسلامی (هم چون مجمع عالی حکمت اسلامی و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) به مقابله برخیزید.
۱۷. تنها مرور فهرست آثار منتشر شده توسط نهادهای مذکور در نکته قبل، برای یافتن پاسخ شبههای که مکررا نسبت به ناکارآمدی حکمت متعالیه و علاقمندان به این مکتب فکری در حل مسائل جامعه و نظام اسلامی بیان داشتهاید، کافی است. راه حل ساده ایست. فقط به کمی وقت نیاز دارد!
۱۸. و باز برای هر شخصی که با کلیات حکمت متعالیه آشناست، روشن است که این مکتب، حاصل جمع «کلام»، «عرفان» و «فلسفه»، آن هم با تعریف شما از این سه مقوله، نیست. بلکه بنابر تصریح و توضیح متخصصان این فن، حکمت متعالیه در پی جمع میان «برهان»، «قرآن» و «وجدان» یا «عقل»، «نقل» و «شهود» بوده و به شهادت و ضمانت حکیمان متأله و شاهدان عرصه غیب، در انجام این مهم، موفق نیز بوده است. ملاحظه میفرمایید که: آنچه شما فرمودهاید کجا و آنچه عرض شد کجا! بدیهی است که با وجود نگرشی نادرست و یا ناقص نسبت به یک مطلب، انتظار نقد و تبیین صحیح، انتظار نابه جایی است.
۱۹. از نسبت بدایه، نهایه، فیلسوفان اسلامی و حکمت متعالیه با «تقوی» و «ایمان» پرسیدهاید. فارغ از همه پاسخهای علمی و متینی که تا به حال به این شبهه داده شده است، بنده عرض میکنم: اگر مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی، انسانی متقیتر، مؤمنتر، متدینتر، متشرعتر، نورانیتر، زیباتر، دلنشینتر، فهیمتر، عاقلتر، عالمتر، بصیرتر، کاملتر و بهتر از حکیم الهی و عارف ربانی مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه، اساتید و شاگردان ایشان معرفی کردند، آن وقت در ارتباط با نسبت مذکور به گفتوگو خواهیم نشست.
۲۰. لازم است بدانید که احدی از فلاسفه مسلمان تا به حال، نه تنها ادعاء عصمت و انطباق کامل نظام فلسفی خود با حقیقت را نداشته است، بلکه جزء بیادعاترین و متواضعترین اندیشمندان بوده و بر خلاف برخی از دوستان که ساحت علم و فهم خود را حتی از احتمال خطا بری میدانند، مکررا نسبت به ضعف، نقصان و خطای خود در شناخت هستی و حقائق هستی اعتراف کردهاند. بر همین اساس، توهم این مطلب، که علاقمندان به حکمت متعالیه، آن را به مثابه دین، قرآن و عترت دانسته و برای آن عصمت قائلند، توهم باطل و بیمبنایی است.
۲۱. در سخنان پیشین خود فرمودهاید که هم فلسفه اسلامی خواندهاید و هم فلسفه غرب. هم چنان که در میان اهل علم رسم است، خواهشمندیم اشارهای نیز به نام استاد، متون درسی، سال تحصیلی، مدت تحصیل و محصولات علمی خود در این زمینه بفرمایید، تا زمینه آشنایی و استفاده بیشتر علاقمندان به این مباحث فراهم آید.
۲۲. جای بسی خشنودی است که مسئولیت «سنجش فاصلهها» و «تعیین جایگاه افراد» بر عهده شما نیست. با توجه به قابل قبول بودن شناخت شما از دانشجویی که در حال تدوین دکترین دینی اقتصاد است، اینکه فاصله او با مرحوم ملاصدرا و مرحوم شهید صدر را به اندازه سال نوری دانستهاید، یا به دلیل نشناختن این دو نابغه جهان تشیع است، یا به جهت جهل به هویت سال نوری و یا به خاطر معیوب بودن فاصله سنجتان!
۲۳. و نکته نهایی نیز آنکه: در پایان همان سخنان قبلی، اشارهای نیز به فضای جبهه، جهاد و جنگ داشته و فرمودهاید که: «حکمت متعالیه بسیار کوچکتر از آن است که بتواند جوانان ما را راهی میدانهای جنگ کند» و ادامه دادهاید که: «جوانان ما، به خاطر حرکت جوهری و اسفار اربعه نبود که میرفتند و شهید میشدند.» اولا، آری! جوانان ما که به جهت فضای علمی و فرهنگی مسموم دوران طاغوت، فرصت و زمینه تحصیل حقائق، از جمله حکمت متعالیه را نیافته بودند، به خاطر این الفاظ و اصطلاحات نبود که به میدان جنگ رفتند. بلکه به جهت عشق به قرآن و عترت، تعلق خاطر به خروجی حکمت متعالیه و محصول عرفان ناب اسلامی و جهاد اکبر، یعنی رهبر و مقتدای خویش و هم چنین تأثیر و نفوذ کلام حکمت زا و معنویت خیز او بود که قدم در مسیر جهاد اصغر نهاده و به برکت این شیدایی، منازل کمال و معنویت را پشت سر گذاشتند. ثانیا،ای کاش همت میکرده و وصیت نامهها و خطابههای باقی مانده از سربازان و سرداران شهید را با دید حکمی و عرفانی بررسی میفرمودید و ثالثا، بعید نیست که جوانان ما به خاطر مواردی هم چون: «استراتژی»، «دکترین»، «اتیمولوژی»، «ترمینولوژی» و... بود که رفتند و
شهید شدند!
در پایان، از همه علاقمندان به این مباحث خواهشمندم که با ارائه نظرات سازنده خود، به تکمیل آن کمک کرده و زمینه فهم و تفهیم حقائق را فراهم آورند، ان شاء الله.
ارسال نظر