ساعت شعر: غزلی نذر حضرت فاطمه(س)
همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد
تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد
کنون نهاده علی سر به روی شانه در
و روی گونه او خاطرات می لرزد
غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان مشک سواری فرات می لرزد
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
□□□
وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
حرمت راه به بازار ندارد خوب است
و به جز عاشق و بیمار ندارد خوب است
هیچوقت از در و دیوار ندیدی خیری
حرمت پس در و دیوار ندارد خوب است
*****
ای تنت خرمنی از صد گل پاشیده شده
زخمی وخستة غم مثل تو کم دیده شده
مگرای گل در ودیوار نمی دانستند
پیکر پاک تو از یاس تراشیده شده
بعد تو قامت خیبر شکنت می شکند
مرحمی باش براین قامت رنجیده شده
کمترین مهریه ات آب فرات است اما
درکنارش لب عباس تو خشکیده شده
بوی گل می دهد از هر طرفی خاک بقیع
بس که گل بر تن تبدار تو روییده شده
چه کسی کاشت به پهلوی تو گلهای کبود
ای تنت خرمنی از صد گل پاشیده شده.
استاد فرامرز عرب عامری.