طنز/ کاندیدا کاندیدای قلقله زن
یکی بود یکی نبود. یکی داشت 30 تا نداشت. یکی میخورد 50تا نمیخورد و قس علیهذا. روزی یکی از کاندیداهای انتخاباتی در خاور دور تنها و بیکس پشت میز کارش نشسته بود و به دخترانش که همه ازدواج کرده بودند و به خانه بخت رفته بودند فکر میکرد. ناگهان از پشت میز کار بلند شد و تصمیم گرفت به خانه یکی از دخترها برود بلکه چند روزی خستگی این همه احساس تکلیف از تنش خارج شود. بار و بندیلش را جمع کرد و از شهر خارج شد. چشمتان روز بد نبیند (هرچند اینقدر که روز بد دیدهاید سر شدهاید) کاندیدای انتخاباتی تا پایش را از شهر بیرون گذاشت پلنگی پیل پیکر و تیزدندان که از قضا از خمیردندان براق کننده سيگنال2 هم استفاده میکرد (بالاخره خرج و مخارج ما هم باید دربیاید!) جلوی او را گرفت و گفت:
- کاندیدا کجا میری؟
- میرم خونه دخترم، پلو بخورم، چلو بخورم، مرغ فسنجان بخورم، قرمه بادمجان بخورم و از این حرفا.
- نرو کاندیدا.
- چرا؟
- گشنمه. میخوام بخورمت.
- منِ لاغرمردنی رو برای چی میخوای بخوری؟
- من لاغر دوست دارم.
- الان منو نخور پلنگ! صبر کن وقتی رئیس جمهور شدم قول میدم روزی شیش تا باربی برات بفرستم بخوری!
پلنگ قبول کرد و کاندیدا رفت. کمی جلوتر با گرگی مواجه شد.
گرگ که آب از لب و لوچهاش آویزان شده بود گفت: اومممم، عجب چیزی!
کاندیدا گفت: گرگ عزیز الان میخوای منو بخوری؟
گرگ گفت: نه پس، میخوام بهت پیشنهاد ازدواج بدم!
کاندیدا به منابع مالی که در آن دوردستها بود اشاره کرد و گفت: الان دون شأن توست که منو بخوری! بذار من برم حسابی بخورم، چاق بشم چله بشم بعد میام تو منو بخور.
گرگ قبول کرد و کاندیدا به راه خود ادامه داد. 500 متر جلوتر شیری جلوی او را گرفت.
شیر گفت: کاندیدا کجا میری؟
کاندیدا گفت: عجب گیری کردیما! تو هم میخوای منو بخوری؟
شیر گفت: با این قیمت مرغ و گوشت چاره دیگهای هم دارم؟
کاندیدا گفت: با زبون خوش بهت میگم از جلو راهم برو کنار!
شیر گفت: اونوقت اگه نرم کنار چی کار میکنی؟ زنگ میزنی 110 ؟
کاندیدا گفت: نه ولی یه چندتایی پرونده دارم که اینا رو برای تنویر افکار عمومی منتشر میکنم!
شیر گفت: چه پروندهای؟
کاندیدا گفت: پرونده زمین خواری، گوشتشویی، تصاحب اراضی دولتی و قاچاق چوب، ارتباطات مشکوک با پری دریایی و خواهر تارزان و ...
شیر حرف کاندیدا را قطع کرد و گفت: خب بابا! بسه. بگو نمیخوام منو بخوری، این بیاخلاقیهای سیاسی چیه دیگه؟
به این ترتیب کاندیدای مزبور از تمامی موانع عبور کرد تا به خانه دخترش رسید ولی در کمال شگفتی گویا کاندیدای قصه ما کلک زده بود و اساسن دختری در کار نبود، فقط یار غار کاندیدا از خانه بیرون آمد و پریدند بغل هم و کدویی که آن اطراف بود را گرفتند و درونش را خالی کردند و هر دو به قصد قل خوردن تا شهر داخل آن پریدند. در راه برگشت گرگ و پلنگ و شیر که متوجه نقشه کاندیدا نشده بودند عین بز فقط به کدو نگاه میکردند و به صورت ریتمیک دور همی میگفتند کدو کدوی قلقله زن! دوری بزن، چرخی بزن!
منبع: قانون
ارسال نظر