گوناگون

خاطرات آیت الله مهدوی کنی در زندان اوین

پارسینه: خاطرات مرحوم آیت الله مهدوی کنی رییس فقید مجلس خبرگان رهبری از جمله خاطرات وی در دوران مبارزه، زندان و هم بند و همراه بودن با آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، یکی از محکم ترین اسناد انقلاب اسلامی ایران است.

خاطرات مرحوم آیت الله مهدوی کنی رییس فقید مجلس خبرگان رهبری از جمله خاطرات وی در دوران مبارزه، زندان و هم بند و همراه بودن با آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، یکی از محکم ترین اسناد انقلاب اسلامی ایران است.


بخشی از متن کتاب خاطرات آیت الله مهدوی کنی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده، به شرح زیر است:

* روایت آشنایی با هاشمی رفسنجانی در 60 سال قبل

چنان که قبلاً عرض کردم پس از دو سال برای ادامه ی تحصیل به قم هجرت کردم و چند سالی در حوزه ی قم مشغول تحصیلات حوزوی بودیم که به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی بنا شد گروهی از طلاب جوان برای تبلیغ در خارج از کشور آماده ی اعزام شوند. در ابتدا مرحوم آقای محققی به آلمان اعزام شدند و گروهی از طلبه های جوان تر مانند بنده، مرحوم شهید مفتح، جناب آقای هاشمی رفسنجانی، آقای حاج شیخ علی غفوری قزوینی، اخوی ما، آقای میرزا علی اصغر کنی، آقای طاهری خرم آبادی و آقای امامی و آقای نوری همدانی و عده ای دیگر به تهران اعزام شدیم و برای آمادگی علمی و فرهنگی، تابستان ها به مدرسه ی علوی می آمدیم که زبان و دروس جدید بخوانیم. دوره ی دبیرستان را ما در مدرسه ی علوی تمام کردیم.

*شنیدن صدای هاشمی در سلول انفرادی

در سال 1353 تا مدتی من نمی دانستم که آیت الله طالقانی بازداشت شده اند، چون زندانی بودم و از بیرون زندان خبر نداشتم. همان شبی که مرا گرفتند آقایان هاشمی، طالقانی و لاهوتی را هم گرفته بودند. ما چهار نفر پرونده مان از یک نظر مشترک بود و در ارتباط با مجاهدین خلق بود. می گفتند شما به اینها کمک های مالی کرده اید و با آنها ارتباط دارید. البته مسئله ی اسلحه را هم می گفتند گرچه از من مسئله ی سلاح را نمی پرسیدند و بیشتر روی جنبه مالی تکیه می کردند.مدتی در کمیته ی مشترک در سلولی تنها بودم، تا شبی دیدم صدای آقای هاشمی می آید. آقای هاشمی با پاسبان و نگهبان که آنجا بودند صحبت می کرد.

دیدم صدا آشناست. خوب گوش کردم دیدم صدای آقای هاشمی است. بعد نگهبان آمد، من پرسیدم مثل اینکه این آقای هاشمی بود؟ گفت: آقای هاشمی رفسنجانی است که ایشان هم زندانی است، همان شبی که شما را گرفتند ایشان را هم گرفتند.بیشتر سوالات هم درباره ی ارتباط با مجاهدین و کمک به زندانی ها و خانواده هایشان و همچنین درباره ی زندانی های مخالفین دستگاه بود. شکنجه ها از همان روز اول شروع شد.

همان روز اول از من هر چه پرسیدند گفتم من هیچ ارتباطی با اینها ندارم و نداشتم و پولی که از صندق مسجد می دادیم خیریه بوده است. آن ها بیشتر روی این قضیه تکیه می کردند که می خواستند من اقرار کنم که پول هایی که آقای لاهوتی از من گرفته برای چه بوده؟ من هم اعتراف نمی کردم، شکنجه ها هم بیشتر روی همین جریان ادامه داشت. هم شکنجه های جسمی بود مثل شلاق و آویزان کردن از سقف و هم روحی بود مثل فحش ها و تهدیدات ناموسی.

* ماجرای کولر و تلویزیون مدار بسته!

قریب دو ماه، قضیه شکنجه و فشار ادامه داشت و پاهای من زخم شده بود تا 50 روز نمی توانستم حمام بروم و یا پاهایم را بشویم، چون زخم ها خیلی زیاد بود و هر روز ما را می بردند پانسمان می کردند و می آوردند. عضدی که معاون فرمانده ی ساواک آنجا بود گاهی مرا می دید و می گفت مهدوی! بالاخره توی باغ نیامدی؟ تو آخر یک کلمه راست به ما نگفتی. نزدیک دو ماه آنجا بودم، پس از دو ماه ما را احضار کردند و از آنجا انتقال دادند. شب بود چشم های مرا بستند و سوار ماشین کردند.

وقتی چشمم را باز کردم دیدم با آقایان: منتظری، هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، لاهوتی، انواری و طالقانی در یک اتاق هستیم. پس از نردیک دو ماه که در سلول انفرادی بودیم، دیدار دوستان موجب خوشحالی فراوان گشت. آنجا بهداری زندان اوین بود. آن شب، شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت، آقای انواری شوخی می کردند، چیزهایی مثل کولر در چهار گوشه ی اتاق بود که گاهی هم صدایی می داد. من گفتم این، کولر نیست. دوستان گفتند چیزی نیست کولر است. بعد فهمیدیم که آن یک دستگاه تلویزیون مدار بسته بود و تمام حرکات ما را ضبط می کرد.

* قرآن خواندن هاشمی با صدایی که خیلی خوب نبود!

صبح ها وقتی آقای هاشمی نماز می خواندند مقید بودند که هر روز قرآن بخوانند. نمی گویم صدای آقای هاشمی خیلی بد بود، ولی هیچ خوب نبود. آقای لاهوتی خیلی شوخی می کرد، می گفت: آقای هاشمی! بخوان که من دارم کیف می کنم! آقای هاشمی هم مقید بود که قرآن را با صوت بخواند. واقعاً هم صدایش خوب نبود. ایشان یک مدتی قبل از صبحانه بعد از اینکه قرآن می خواندند به مطالعه ی آیات می پرداختند.

آقای هاشمی در این جهت خیلی پرکار بود. همان کاری را که الان بخشی از آن چاپ و منتشر شده، می نوشتند. ایشان از اول قرآن شروع کردند و یک قسمت از وقت شان درباره ی قرآن می گذشت. یک قسمت دیگر وقت شان به خواندن زبان فرانسه نزد آقای دکتر شیبانی می گذشت. یک مقداری هم سابقاً انگلیسی خوانده بودند که در آن موقع تمرین زبان داشتند. نمی دانم الان بلدند یا نه، ولی در آن زمان صبح ها این کار را انجام می دادند.

* هم نوبتی با هاشمی در شستن سرویسهای بهداشتی زندان !

در تقسیم کار قبل از اینکه آقایان دیگر بیایند، جارو کشیدن و تی کشیدن و حتی شستن توالت ها و ظرف ها تقسیم شده بود و ما انجام می دادیم؛ مثلاً یک روز نوبت من و آقای هاشمی بود که این کارها را می کردیم. نوبت من همیشه با آقای هاشمی می افتاد. شیلنگ می گرفتیم و توالت ها را می شستیم، «تاید» می ریختیم و تمیز می کردیم. دستشویی ها و محل وضو را می شستیم، اتاق را جارو می کردیم. راهروها را تی می کشیدیم و ظرف ها را می شستیم.

یک روز هم نوبت آقای لاهوتی و یک نفر دیگر بود و همین طور تقسیم می شد و دور می گشت.هاشمی و مفتح اولین نویسندگان اساسنامه جامعه روحانیت مبارزدر یکی از روزها در منزل مرحوم شهید مفتح جلسه ای تشکیل شد که در آن عده ای از روحانیون طرفدار امام (که بعداً جامعه ی روحانیت مبارز تهران نامیده شدند) جمع بودند. صحبت شد که ما باید وضع خودمان را روشن کنیم و برنامه و اساس نامه ای داشته باشیم و روی آن برنامه و اساس نامه حرکت کنیم.

مرحوم شهید مطهری این پیشنهاد را دادند و بعد هم چند نفری مامور شدند که پیش نویس اساس نامه را بنویسند. جناب آقای عمید زنجانی، آقای مفتح و ظاهراً جناب آقای هاشمی مامور شدند پیش نویسی برای اساس نامه بنویسند. این افراد اساسنامه را نوشتند و بعد در جلسه ای در کرج این اساس نامه به تصویب رسید البته تصویب اساسنامه پس از پیروزی انقلاب در کرج واقع شد.

منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی/ سال1385

بخشی از متن کتاب خاطرات آیت الله مهدوی کنی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده، به شرح زیر است:

* روایت آشنایی با هاشمی رفسنجانی در 60 سال قبل

چنان که قبلاً عرض کردم پس از دو سال برای ادامه ی تحصیل به قم هجرت کردم و چند سالی در حوزه ی قم مشغول تحصیلات حوزوی بودیم که به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی بنا شد گروهی از طلاب جوان برای تبلیغ در خارج از کشور آماده ی اعزام شوند. در ابتدا مرحوم آقای محققی به آلمان اعزام شدند و گروهی از طلبه های جوان تر مانند بنده، مرحوم شهید مفتح، جناب آقای هاشمی رفسنجانی، آقای حاج شیخ علی غفوری قزوینی، اخوی ما، آقای میرزا علی اصغر کنی، آقای طاهری خرم آبادی و آقای امامی و آقای نوری همدانی و عده ای دیگر به تهران اعزام شدیم و برای آمادگی علمی و فرهنگی، تابستان ها به مدرسه ی علوی می آمدیم که زبان و دروس جدید بخوانیم. دوره ی دبیرستان را ما در مدرسه ی علوی تمام کردیم.

*شنیدن صدای هاشمی در سلول انفرادی

در سال 1353 تا مدتی من نمی دانستم که آیت الله طالقانی بازداشت شده اند، چون زندانی بودم و از بیرون زندان خبر نداشتم. همان شبی که مرا گرفتند آقایان هاشمی، طالقانی و لاهوتی را هم گرفته بودند. ما چهار نفر پرونده مان از یک نظر مشترک بود و در ارتباط با مجاهدین خلق بود. می گفتند شما به اینها کمک های مالی کرده اید و با آنها ارتباط دارید. البته مسئله ی اسلحه را هم می گفتند گرچه از من مسئله ی سلاح را نمی پرسیدند و بیشتر روی جنبه مالی تکیه می کردند.مدتی در کمیته ی مشترک در سلولی تنها بودم، تا شبی دیدم صدای آقای هاشمی می آید. آقای هاشمی با پاسبان و نگهبان که آنجا بودند صحبت می کرد.

دیدم صدا آشناست. خوب گوش کردم دیدم صدای آقای هاشمی است. بعد نگهبان آمد، من پرسیدم مثل اینکه این آقای هاشمی بود؟ گفت: آقای هاشمی رفسنجانی است که ایشان هم زندانی است، همان شبی که شما را گرفتند ایشان را هم گرفتند.بیشتر سوالات هم درباره ی ارتباط با مجاهدین و کمک به زندانی ها و خانواده هایشان و همچنین درباره ی زندانی های مخالفین دستگاه بود. شکنجه ها از همان روز اول شروع شد.

همان روز اول از من هر چه پرسیدند گفتم من هیچ ارتباطی با اینها ندارم و نداشتم و پولی که از صندق مسجد می دادیم خیریه بوده است. آن ها بیشتر روی این قضیه تکیه می کردند که می خواستند من اقرار کنم که پول هایی که آقای لاهوتی از من گرفته برای چه بوده؟ من هم اعتراف نمی کردم، شکنجه ها هم بیشتر روی همین جریان ادامه داشت. هم شکنجه های جسمی بود مثل شلاق و آویزان کردن از سقف و هم روحی بود مثل فحش ها و تهدیدات ناموسی.

* ماجرای کولر و تلویزیون مدار بسته!

قریب دو ماه، قضیه شکنجه و فشار ادامه داشت و پاهای من زخم شده بود تا 50 روز نمی توانستم حمام بروم و یا پاهایم را بشویم، چون زخم ها خیلی زیاد بود و هر روز ما را می بردند پانسمان می کردند و می آوردند. عضدی که معاون فرمانده ی ساواک آنجا بود گاهی مرا می دید و می گفت مهدوی! بالاخره توی باغ نیامدی؟ تو آخر یک کلمه راست به ما نگفتی. نزدیک دو ماه آنجا بودم، پس از دو ماه ما را احضار کردند و از آنجا انتقال دادند. شب بود چشم های مرا بستند و سوار ماشین کردند.

وقتی چشمم را باز کردم دیدم با آقایان: منتظری، هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، لاهوتی، انواری و طالقانی در یک اتاق هستیم. پس از نردیک دو ماه که در سلول انفرادی بودیم، دیدار دوستان موجب خوشحالی فراوان گشت. آنجا بهداری زندان اوین بود. آن شب، شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت، آقای انواری شوخی می کردند، چیزهایی مثل کولر در چهار گوشه ی اتاق بود که گاهی هم صدایی می داد. من گفتم این، کولر نیست. دوستان گفتند چیزی نیست کولر است. بعد فهمیدیم که آن یک دستگاه تلویزیون مدار بسته بود و تمام حرکات ما را ضبط می کرد.

* قرآن خواندن هاشمی با صدایی که خیلی خوب نبود!

صبح ها وقتی آقای هاشمی نماز می خواندند مقید بودند که هر روز قرآن بخوانند. نمی گویم صدای آقای هاشمی خیلی بد بود، ولی هیچ خوب نبود. آقای لاهوتی خیلی شوخی می کرد، می گفت: آقای هاشمی! بخوان که من دارم کیف می کنم! آقای هاشمی هم مقید بود که قرآن را با صوت بخواند. واقعاً هم صدایش خوب نبود. ایشان یک مدتی قبل از صبحانه بعد از اینکه قرآن می خواندند به مطالعه ی آیات می پرداختند.

آقای هاشمی در این جهت خیلی پرکار بود. همان کاری را که الان بخشی از آن چاپ و منتشر شده، می نوشتند. ایشان از اول قرآن شروع کردند و یک قسمت از وقت شان درباره ی قرآن می گذشت. یک قسمت دیگر وقت شان به خواندن زبان فرانسه نزد آقای دکتر شیبانی می گذشت. یک مقداری هم سابقاً انگلیسی خوانده بودند که در آن موقع تمرین زبان داشتند. نمی دانم الان بلدند یا نه، ولی در آن زمان صبح ها این کار را انجام می دادند.

* هم نوبتی با هاشمی در شستن سرویسهای بهداشتی زندان !

در تقسیم کار قبل از اینکه آقایان دیگر بیایند، جارو کشیدن و تی کشیدن و حتی شستن توالت ها و ظرف ها تقسیم شده بود و ما انجام می دادیم؛ مثلاً یک روز نوبت من و آقای هاشمی بود که این کارها را می کردیم. نوبت من همیشه با آقای هاشمی می افتاد. شیلنگ می گرفتیم و توالت ها را می شستیم، «تاید» می ریختیم و تمیز می کردیم. دستشویی ها و محل وضو را می شستیم، اتاق را جارو می کردیم. راهروها را تی می کشیدیم و ظرف ها را می شستیم.

یک روز هم نوبت آقای لاهوتی و یک نفر دیگر بود و همین طور تقسیم می شد و دور می گشت.هاشمی و مفتح اولین نویسندگان اساسنامه جامعه روحانیت مبارزدر یکی از روزها در منزل مرحوم شهید مفتح جلسه ای تشکیل شد که در آن عده ای از روحانیون طرفدار امام (که بعداً جامعه ی روحانیت مبارز تهران نامیده شدند) جمع بودند. صحبت شد که ما باید وضع خودمان را روشن کنیم و برنامه و اساس نامه ای داشته باشیم و روی آن برنامه و اساس نامه حرکت کنیم.

مرحوم شهید مطهری این پیشنهاد را دادند و بعد هم چند نفری مامور شدند که پیش نویس اساس نامه را بنویسند. جناب آقای عمید زنجانی، آقای مفتح و ظاهراً جناب آقای هاشمی مامور شدند پیش نویسی برای اساس نامه بنویسند. این افراد اساسنامه را نوشتند و بعد در جلسه ای در کرج این اساس نامه به تصویب رسید البته تصویب اساسنامه پس از پیروزی انقلاب در کرج واقع شد.

منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی/ سال1385
منبع: خبرگزاری ایرنا

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار