گوناگون

انتقاد از اختلاف سران قوا

پارسینه: روزنامه اعتماد در یادداشتی در باره جنگ لفظی سران قوا نوشت:این دعواها راه به جای خوبی نمی‌برند و اتفاق میمون و مبارکی را باعث نمی‌شوند. تاریخ و تجربه به خصوص تجربه این سه، چهار دهه، تایید می‌کند که از دل دعوا «خیری» بیرون نمی‌آید، بلکه برعکس مصیبت و بدبختی و بسته شدن فضا را باعث می‌شود.

دو تا بنز كه با هم تصادف كنند چيزي به ژيان و پيكان و پرايد نمي‌ماسد بلكه از خرده ريز آنها، اينها هم آسيب مي‌بينند و گرفتار مي‌شوند.


از اختلاف گريزي نيست. اينها كه توييتري و عمومي و رسانه‌اي جواب هم را مي‌دهند و روز به روز هم صريح‌تر و تندتر مي‌شوند لابد حواس‌شان به جوانب امر هست و احتمالا از راه‌هاي ديگر به نتيجه نرسيده‌اند و از سر ناچاري به اين ادبيات رو آورده‌اند.

ترديدي نيست كه صلاح مملكت خويش خسروان دانند، اما يادمان باشد كه در اين ميان فضا براي كساني باز مي‌شود كه خود در غوغا و دعوا دستي و تخصصي دارند و اتفاقا حرف كساني كه خيرخواه و عاقل و صلح‌طلبند شنيده نمي‌شود و صداي‌شان درنمي‌آيد. فضا كه به هم بريزد عاقل‌ها مجبورند خانه بنشينند و حرف نزنند. حرفي هم بزنند كو گوش شنوا؟ برعكس غوغاسالاران عين شناگراني هستند كه آب مي‌بينند و مجال خودنمايي مي‌يابند.

يادتان باشد غوغاسالاري كه يك فن است و احتياج به لوازم و ادواتي دارد در چنين مواقعي فراهم مي‌آيد. بعضي‌ها اصلا جنم غوغا دارند و وقتي مي‌بينند كه از دعواي بزرگان گرد و خاكي بلند شده به ميدان مي‌آيند و ميدان‌دار مي‌شوند. ميان‌دار غوغا، غوغا‌سالارانند نه مردم آرام و متين.

به تاريخ نگاه كنيد مي‌بينيد كه هر وقت گرد و خاك دعوايي بلند شده و بزرگاني كلاه‌شان توي هم رفته، متعاقبش فضاي سياسي و فرهنگي بسته شده و اهل غوغا قوت گرفته‌اند. در حالت عادي هم صداي «ما» شنيده نمي‌شود و حرف‌مان - ولو حرف حق‌مان - بد تعبير مي‌شود واي به حال وقتي كه هياهو بلند شود و صدا به صدا نرسد خدا خودش به خير بگرداند. يك چيز ديگر هم هست. دعواي بزرگان وقتي به مرتبه‌هاي پايين‌تر مي‌رسد، به تسويه حساب‌هاي خرد و جزيي مي‌رسد.
بزرگان ملتفت تبعات طعنه‌ها و تسخرهاي خود در پايين دست نيستند و نمي‌دانند كه چه بلايي سر مريدها مي‌آيد. اگر مرادها به هم طعنه بزنند و متلك بگويند، مريدها با بيل به سر هم مي‌زنند و براي هم چاقو مي‌كشند و براي هم دردسر درست مي‌كنند. در مراتب پايين‌تر حتي باعث افتراق خانوادگي و اداري مي‌شود و كار را بدانجا مي‌رساند كه همه از دم براي هم بزنند.

اوايل انقلاب كه مسوولان عالي‌رتبه جدال لفظي را به حد اعلاي خود رسانده بودند، خواسته يا ناخواسته فضايي درست كرده بودند كه فاميل با هم چپ شده بودند و تسويه‌حساب نفساني را به مسير «سياسي» كشانده بودند. فرمان هشت ماده‌اي به داد نرسيده بود معلوم نبود كينه و نقار مردم تا كجا پيش برود. نكته ديگر اينكه وحدت كلمه را نمي‌شود با دعوا به دست آورد. با بحث مي‌شود، اما با دعوا نه. نمي‌شود از مردم بخواهيم با هم متحد باشند اما خودمان...

يك حرف ديگر هم هست. توانايي گفت‌وگو را نبايد دست كم گرفت. بحثي كه اينقدر زود به دعوا برسد معني‌اش اين است كه در اصل و در ابتدا اصلا گفت‌وگو اتفاق نيفتاده بلكه از همان اول دعوا بوده اگرچه در شكل گفت‌وگو.

از اختلاف گريزي نيست. اينها كه توييتري و عمومي و رسانه‌اي جواب هم را مي‌دهند و روز به روز هم صريح‌تر و تندتر مي‌شوند لابد حواس‌شان به جوانب امر هست و احتمالا از راه‌هاي ديگر به نتيجه نرسيده‌اند و از سر ناچاري به اين ادبيات رو آورده‌اند.

ترديدي نيست كه صلاح مملكت خويش خسروان دانند، اما يادمان باشد كه در اين ميان فضا براي كساني باز مي‌شود كه خود در غوغا و دعوا دستي و تخصصي دارند و اتفاقا حرف كساني كه خيرخواه و عاقل و صلح‌طلبند شنيده نمي‌شود و صداي‌شان درنمي‌آيد. فضا كه به هم بريزد عاقل‌ها مجبورند خانه بنشينند و حرف نزنند. حرفي هم بزنند كو گوش شنوا؟ برعكس غوغاسالاران عين شناگراني هستند كه آب مي‌بينند و مجال خودنمايي مي‌يابند.

يادتان باشد غوغاسالاري كه يك فن است و احتياج به لوازم و ادواتي دارد در چنين مواقعي فراهم مي‌آيد. بعضي‌ها اصلا جنم غوغا دارند و وقتي مي‌بينند كه از دعواي بزرگان گرد و خاكي بلند شده به ميدان مي‌آيند و ميدان‌دار مي‌شوند. ميان‌دار غوغا، غوغا‌سالارانند نه مردم آرام و متين.

به تاريخ نگاه كنيد مي‌بينيد كه هر وقت گرد و خاك دعوايي بلند شده و بزرگاني كلاه‌شان توي هم رفته، متعاقبش فضاي سياسي و فرهنگي بسته شده و اهل غوغا قوت گرفته‌اند. در حالت عادي هم صداي «ما» شنيده نمي‌شود و حرف‌مان - ولو حرف حق‌مان - بد تعبير مي‌شود واي به حال وقتي كه هياهو بلند شود و صدا به صدا نرسد خدا خودش به خير بگرداند. يك چيز ديگر هم هست. دعواي بزرگان وقتي به مرتبه‌هاي پايين‌تر مي‌رسد، به تسويه حساب‌هاي خرد و جزيي مي‌رسد.
بزرگان ملتفت تبعات طعنه‌ها و تسخرهاي خود در پايين دست نيستند و نمي‌دانند كه چه بلايي سر مريدها مي‌آيد. اگر مرادها به هم طعنه بزنند و متلك بگويند، مريدها با بيل به سر هم مي‌زنند و براي هم چاقو مي‌كشند و براي هم دردسر درست مي‌كنند. در مراتب پايين‌تر حتي باعث افتراق خانوادگي و اداري مي‌شود و كار را بدانجا مي‌رساند كه همه از دم براي هم بزنند.

اوايل انقلاب كه مسوولان عالي‌رتبه جدال لفظي را به حد اعلاي خود رسانده بودند، خواسته يا ناخواسته فضايي درست كرده بودند كه فاميل با هم چپ شده بودند و تسويه‌حساب نفساني را به مسير «سياسي» كشانده بودند. فرمان هشت ماده‌اي به داد نرسيده بود معلوم نبود كينه و نقار مردم تا كجا پيش برود. نكته ديگر اينكه وحدت كلمه را نمي‌شود با دعوا به دست آورد. با بحث مي‌شود، اما با دعوا نه. نمي‌شود از مردم بخواهيم با هم متحد باشند اما خودمان...

يك حرف ديگر هم هست. توانايي گفت‌وگو را نبايد دست كم گرفت. بحثي كه اينقدر زود به دعوا برسد معني‌اش اين است كه در اصل و در ابتدا اصلا گفت‌وگو اتفاق نيفتاده بلكه از همان اول دعوا بوده اگرچه در شكل گفت‌وگو.

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار