دیدگاه آیتالله بهاءالدینی درباره احساس وظیفه برای کاندیداتوری
پارسینه: مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: محضر آیتالله بهاءالدّینی بودیم، شخصی پیش ایشان آمد و گفت: میخواهم برای مجلس کاندیدا شوم، آقا فرمودند: اگر احساس میکنی بهتر از دیگران هستی و میتوانی کار کنی، نرو!
پارسینه-گروه فرهنگی:
*شرّ اعظم چیست؟
مردان خدا، آن کسانی که قرب حضرت حقّ را لمس کردند؛ تنها چیزی در عالم که به هیچ عنوان به آن، توجّه ندارند؛ خویشتنِ خویش است. مردان الهی به جایی میرسند که چون خدابین میشوند، هرگز خود را نمیبینند و جز هیچ، برای خود قائل نیستند!
وقتی این خصوصیّت در آنها به وجود آمد؛ دنیای آنها، دنیای آرامش میشود و یکی از مطالبی که برای آنها پیش میآید، این است که از شرّ خودبزرگبینی در امان میشوند، همه انسانها را برتر از خود میدانند و هیچ گاه نسبت به کسی اظهار بزرگی نمیکنند. آنها میدانند کبریایی، متعلّق به ذات احدیّت است و تکبّر در وجود آنها نمیباشد.
اتّفاقاً حسب روایات شریفه، از شرورترین انسانها، کسانی هستند که خودشان را برتر از دیگران ببینند. مردان خدا علّت اینکه خود را برتر از دیگران نمیبینند، این است که فانی فی الله شدند و چون فانی فی الله گشتند؛ معلوم است هیچگاه خود را برتر از دیگران نمیبینند و اگر ببینند کسی خودش را برتر از دیگران میبیند، بیان میکنند: این، شرورترین انسانها است.
اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حقّ بیان میکنند: یک دلیل و برهانی که انسان به بدیها و شرّ مبتلا میشود، این است که خودش را بزرگ میبیند. لذا میگویند: اگر انسان این شرّ اعظم را از خودش بیرون کرد؛ از شرّهای دیگر خالی میشود و شرّ اعظم، خودبینی است.
*بدترین مردم؛ بهترین مردم از دید خودش است
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) بیان میفرمایند: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ یَرَى أَنَّهُ خَیْرُهُمْ» جدّاً این خودبینی چه خصلت بد و زشتی است که حضرت بیان میفرمایند: میخواهید بگویم بدترین مردم چه کسی است؟ آن کسی است که خودش را بهترین مردم میبیند؛ یعنی پندار او، این است که من بهترینم.
لذا عامل همه بدیها و گرفتاریها برای انسان، همین خودبینی است همان چیزی که شیطان ملعون، ابلیس را هم بیچاره کرد؛ چون او هم گفت: من خیر و بهترم «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ».
اگر انسان خود را بهتر از دیگران ببیند، آن موقع است که دیگر تمام شرارتها و بدیها، وجودش را فرا میگیرد و حتّی طوری میشود که گاهی به واسطه خودبینی، حاضر است همه، فنا گردند امّا او در بقای ظاهری باشد.
*آیتالله بهاءالدینی: اگر احساس تکلیف کردی، کاندیدا نشو!
یک نکتهای که جدّاً جا دارد آن کسانی که میخواهند به هر نوعی به مردم خدمت کنند، به آن، تأمّل کنند، این است که خود را برتر نبینند، بلکه خود را خادم ببینند، نه رئیس! اگر کسی، این حالت و خصلت را در وجودش قرار داد، دیگر خودخواه و خودبین نمیشود. لذا آنجاست که جدّی میفهمد برای خدا دارد حضور پیدا میکند یا برای نفس دونش!
خیلی عجیب است که میگویند: دلیل و برهان اینکه اولیاء خدا، اینچنین رشد کردند، بالا رفتند و به قرب الهی رسیدند؛ فقط این است که خودبین نیستند و فانی فی الله شدند. لذا شرّ اعظم (خودبینی) را در خود کشتند و همین عامل شد که شرور دیگر نیز در درون انسان از بین برود.
محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی بودیم. موقع استراحت ایشان بود امّا یکی از آقایان - که روحانی بود -اصرار داشت که میخواهم ایشان را ببینم و کسب تکلیف کنم. ایشان فرمودند: بیا، آمدند، فرمودند: حرفتان را بگویید. آن شخص گفت: جلوی این دو نفر بگویم؟ آقا فرمودند: بله، جلوی همینها بیان کنید. گفت: میخواهم برای مجلس، کاندیدا شوم. آقا فرمودند: اگر احساس میکنی بهتر از دیگران هستی و میتوانی کار کنی، نرو!
آن شخص تعجّب کرد. ما هم تعجّب کردیم؛ چون معمولش این است که میگویند: اگر احساس کردی در کار کردن بهتر از دیگران هستی و احساس تکلیف میکنی؛ جلو برو امّا ایشان فرمودند: اگر احساس میکنی که بهتر از دیگران هستی، جلو نرو!
گفت: آقا! چرا؟ آقا فرمودند: برای اینکه اگر گفتی: چون من بهتر میفهمم و بهتر متوجّه میشوم؛ پس باید خودم را در معرض رأی قرار بدهم؛ این، یعنی خودبزرگبینی و خودبینی و بدان اگر در این حال، وارد شوی، دیگر نه تنها اثر مثبت برای تو ندارد، بلکه بر عجب و خودبینی و تکبّرت افزوده میشود - تعبیر خیلی عجیبی بود که ایشان بیان کردند -
جرأت کردیم، عرضه داشتیم: آقا! پس چه کسانی باید وارد شوند؟
فرمودند: اگر به من باشد میگویم آن عدّه که علمای ربّانی به آنها تکلیف کند و خودشان برای خودشان احساس تکلیف نکنند . چون وقتی احساس تکلیف کردند، یعنی احساس کردند خودشان نسبت به دیگران برترند و همین احساس برتری نسبت به دیگران، خودبینی است که این همان شرّ اعظم است - تعبیر شرّ اعظم برای خودبینی را ایشان بیان فرمودند -
اگر کسی فکر کند من بهتر میفهمم، من بهتر متوجّه میشوم، من بهتر از دیگرانم و ...؛ این یعنی در بستر اخلاق رشد نکرده است. لذا آن موقع است که دیگر همه شرارتها آرام آرام، - به تعبیر امروزیها- به صورت جنگ نرم، در وجودش ورود پیدا میکند؛ همان چیزی که قرآن به عنوان وسواس بیان میکند «وسواس الخنّاس»، همان چیزی که «همزات الشّیاطین» بیان میشود، آن همزاتی که اینقدر نرم و بیصدا است و چنان آرام نفوذ پیدا میکند که یکدفعه میبیند همه شرارتها در وجودش قرار گرفته؛ چون خودخواه و خودبین بوده است. لذا اولیاء خدا میگویند: باید از شرّ اعظم (خودبینی) بیرون رفت.
*نگویید شما که خیلی بهتر از من هستید!
تعابیری که حضرت در این روایت بیان فرمودند چقدر زیبا است، «شَرُّ النَّاسِ مَنْ یَرَى أَنَّهُ خَیْرُهُمْ» بدترین مردم آن کسی است که اینگونه میبیند؛ یعنی احساس میکند اگر دیگران خوبند، من خوبترم!
حتّی یکی از اولیاء خدا و از اوتاد الهی میفرمودند: آقا جان! یک موقع نگویی شما که خیلی بهتر از من هستید. فرمودند: اگر این را بگویی؛ یعنی احساس کردی خودت خوبی!
یعنی چه؟! یعنی انسان بگوید من بدم؟! خیر، لقمان حکیم یک تعبیری را به فرزندش بیان میکند که بسیار عالی و تکان دهنده است. لقمان حکیم، آن مرد الهی بیان میکند: فرزندم! به گونهای باش که خود را برتر از دیگران و خوب مپنداری امّا به گناه و بدیها پشت پا بزن.
اولیاء یک تعبیر دیگری را بیان میکنند و آن اینکه میگویند: من از بدیها خوشم نمیآید امّا خودم را هم خوب نمیپندارم ولی میخواهم خوب باشم، «و انا اطلب الخیر» یعنی من طلب خیر میکنم.
لذا منظور این بزرگان، این نیست که بگوییم: من بد هستم، چون اگر بگوییم: خوب نیستم، پس بدم و دیگر عیبی ندارد گناه کنم و به بدیها به شرارتها دل ببندم. لذا میگویند، بگو: من از بدیها بدم میآید امّا طالب خیرم.
همان چیزی که وقتی آن عالم یهودی با وجود مقدّس باقرالعلوم، امام محمد باقر(ع) در آن قضایا برخورد کرد و از نکات حضرت، مطالبی را فهمید و گفت: آیا تو عالم این دین هستی؟ حضرت فرمود: من جاهل نیستم. ایشان با اینکه علم مطلق خدا و باب علم خدا هستند (معصومین(ع)، همه، باب علم خدایند)، میفرمایند: من جاهل نیستم؛ یعنی نفرمودند: من عالم هستم! آن هم چه کسی؟! باقرالعلوم، آن که شکافنده علوم است و شرح علوم در ید مبارک اوست، امّا فرمودند: من جاهل نیستم!
لقمان میگوید: بگو من طالب خیرم که خود را برتر از دیگران ندانی. لذا آن ولیّ خدا هم بیان فرمودند: نگو شما که بهتر از من هستی.این تعبیر، تعبیر غلطی است؛ چون وقتی بگویی: شما که من بهتر از من هستی؛ یعنی من هم خوبم! لذا بگو: از بدیها بدم میآیم امّا طالب خوبی هستم و امیدوارم لطف، عنایت، بزرگواری و محبت او، مرا به خوبیها برساند.
*حجر بن عدی؛ عشق امیرالمؤمنین بعد از مالک!
پس در بحث شرّ، مهم این است که انسان، این شرّ اعظم (خود برتربینی) را از خود دور کند.اگر جدّی بعضیها این را میفهمیدند و این فرمایش آیتالله العظمی بهاءالدّینی در وجودشان، نهادینه میشد؛ دیگر اینطور نمیشد که هر کس بخواهد دیگری را بکوبد!
فردی خدمت ایشان آمده، میگوید: آقا! میخواهم کاندیدا شوم، میگویند: اگر احساس میکنی تو به مجلس بروی، بهتر از دیگران میتوانی کار انجام دهی؛ نرو! درحالی که معمولاً به ما میگویند: اگر فکر میکنید بهتر از دیگران کار میکنید، بروید امّا ایشان عکس آن مطلب را میگویند!
اگر احساس تکلیف کنی؛ یعنی احساس میکنی من بهتر از دیگران هستم، من خیرم و ... . لذا «شَرُّ النَّاسِ مَنْ یَرَى أَنَّهُ خَیْرُهُمْ»؛ یعنی همین که بگویی: من بهتر از آنها هستم، پس میتوانم بروم.
پس چه کنیم؟ فرمودند: علمای ربّانی تکلیف کنند، خودشان نروند. اگر اینطور میشد، چه گلستان میشد! آنوقت اگر با این حال، کسی ورود به خدمت پیدا کند؛ معلوم است که دیگر خود رأی نمیشد، دیگر به تعبیر امروزیها انحصار طلب نمیشد و دیگر مطیع فرامین عالم عظیمالشّأن و آن مرجع عالیمقام، امامالمسلمین و ولیّ فقیه خودش میشد. چون دیگر نمیگفت: من برترم، میگفت: من خادمم، امر کردند خدمت کنیم، گفتم: چشم!
همانگونه که مالک اشتر اینطور بود. امیرالمؤمنین(ع) میگویند: شمشیر بکش، میکشد. یکی از نکاتی که بنده در مصاحبهای که با یکی از خبرگزاریها داشتم، راجع به حجربنعدی، آن شهید عظیمالشّأن عرض کردم، این بود که امیرالمؤمنین(ع) بعد از مالک، عشق عجیبی به او دارد. دلیل آن، این سه خصلت بزرگ اوست که مینویسند: به قدری مؤدّب است، در ادب و به قدری شجاع است در شجاعت و به قدری مطیع است در طاعت که به این مقام رسیده است. همچنین گفتهاند: او به خاطر این خصایص خود، به قدری عابد بود که نمازها و صوم او مشهور است .
حجر چنان شیفته امیرالمؤمنین(ع)است که هر چه ایشان میگویند، انجام میدهد. او شیفته ولیّ و امام زمان خودش هست و خودبین نیست.
تاریخ طبری مطلبی را در مورد او نقل میکند که خیلی عجیب است، جوان است، وقتی بر پیامبر وارد شد، از قوم کنده هست که کندیه بیان میکنند، تمام قوم آمدند. پیامبر وقتی او را نگاه میکند که در کمال ادب است، میفرماید: حجر، مطیع است برای خدا و رسولش! این مطلب، نکته بسیار عجیبی است.
دلیلش این است: نداریم که یک بار احساس کرده باشد که منم صاحب نظرم. این صاحب نظر بودن یعنی شر درون، شرّ اعظم؛ یعنی همان خودبینی.
*عاقبت شرّی مانند آرزوهای دراز داشتن
لذا اوّلین مطلب در شرّ همین است که اگر به این شرّ اعظم گرفتار شوی، شرّ دیگری میآورد؛ آنوقت دیگر آرزوها دراز میشود.
ملاصدرای عظیمالشّأن مطلبی را که میگوید که جوانهای عزیزم! دختران گرامیام! پسران عزیزم!شما طلبه و دانشجو عزیز! به خصوص خطابم به شماست. ایشان میفرماید: اگر کسی درس را بخواند تا یک روزی از طریق این، به مسندی برسد (به تعبیر امروزیها به مدیریت، معاونت، مقام، پست و وزارتی برسد)؛ این درس و این علم از اوّلش، آتش است.
میگوید: اگر قصد کردی و داری خوب هم درس میخوانی، امّا به این امید هستی که یک روزی به جایی برسی، این از همان آرزوهای باطل است که شرّش در آینده گریبانگیر او میگردد!
عجیب است فرمایشات این بزرگان، براساس روایات شریفه است. وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(ع) اینطور میفرمایند که اگر کسی خودبین شد، آرزوهای دراز هم دارد. حضرت میفرمایند: «شَرُّ النَّاسِ الطَّوِیلُ الْأَمَلِ»، بعد چه در میآید؟ «السَّیِّئُ الْعَمَلِ».
بدترین شخص، آن کسی است که آرزوی دراز دارد و این آرزوهای دراز، عامل میشود که کارش به جایی برسد که گناه کند. اگر کسی در تشکیلاتی وارد شود و بگوید: از طریق این تشکیلات، حزب و جریان به پشت و مقامی میرسم؛ حضرت میفرمایند: این آرزوهای دراز است که عامل میشود انسان کارش به جایی برسد که تمام کردارش، بد و گناه باشد! یعنی به عمل زشت مبتلا میشود، «السَّیِّئُ الْعَمَلِ».
کسی که آرزوهای دراز دارد، یعنی در شرارت است. معلوم است کسی که خودبین شود؛ چون خودش را دوست دارد، دائم آرزو میکند که چنین و چنان شوم.
*علمی که جز وزر و وبال نیست!
خیلی عجیب است، ملّاصدرا چهار اصل را برای پذیرش شاگردان خود قرار داده بود که از جمله آنها، این بود که باید علم را برای کسب نخواهد و دیگر اینکه اهل شبخیزی باشد. در نهایت هم مطلبی را فرمودند که باید به اجتهاد برسد. امّا در جای دیگر منظور از اجتهاد را توضیح دادند که یعنی کوشش کنید که علم بیاموزید امّا استاد عظیمالشّأن من، میرفندرسکی عزیز فرمود: اگر کسی علم بیاموزد، برای اینکه مجتهد بشود و به او، مجتهد، بگویند؛ آن علم، جز گناه و وزر و وبال، برای او چیزی نیست.
البته انسان باید درس بخواند، خوب هم بخواند، امّا باید بگوید: چون امر است که «اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد»، درس میخوانم، دیگر هر چه شد، شد. لذا من با قاطعیّت و بر حسب فرمایش بزران میگویم که اگر کسی تصوّر کند مدارج علمی یعنی کمال، در اشتباه بزرگ است.
اینقدر که اسلام راجع به علم و علمآموزی بیان کرده، هیچ مکتب و آیینی نگفته است. آنقدر علم مهم است که بیان شده: ملائکه الله بالهایشان را زیر پای طالب علم ـ که هنوز معلوم نیست عالم شود ـ میگشایند. قرآن کریم و مجید الهی نیز میفرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ» آیا آنها که میدانند و آنها که نمیدانند، یکسانند؟! یا در جای دیگر فرمود: «وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»، لذا همه چیز بر مبنای علم است؛ چون خودش، منشأ علم و علم کلّ است «وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»، بنابراین دوست دارد که همه عالم شوند.
طرف در جنگ است، مسلمین را به شهادت رسانده، امّا وقتی اسیر میشود، پیامبر عظیمالشّأن میفرمایند: اگر ده نفر را باسواد کنی، آزادی! وقتی از پیامبر سؤال میکنند: این کار چه معنیای دارد؟ میفرمایند: فضیلت علم آنقدر بالاست که «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء». آن هم شهیدی که اینقدر ارزشش بالاست که دعا میکنیم: خدا! ما را به مقام شهادت نائل کند.
پس کسی با علم مخالفتی ندارد امّا میفرمایند: اگر کسی فکر کند مدارج علمی، کمال است؛ اشتباه کرده است. آنچه که کمال است، انسانیّت انسان است. لذا حتّی اگر کسی در باب علم، آرزوهای دراز کند که از طریق این مدارج علمی، به فلان جایگاه برسد، استاد شود، یا چنین و چنان شود، شرّالناس؛ یعنی بدترین مردم است.
*به آب و آتش زدن برای رسیدن به آرزو!
«شَرُّ النَّاسِ الطَّوِیلُ الْأَمَلِ» آرزوی دراز، در نهایت چه میکند؟ «السَّیِّئُ الْعَمَلِ» عمل زشت و پلشتیها وجودش را فرا میگیرد. اتّفاقاّ همینطور است، چون آرزو داشته، میخواهد به هر طریقی شده برسد.
لذا اولیاء خدا میگویند: آرزوی دراز در، هر زمینهاش، بد است - البته آن که میگویند: آرزو دارند به جنّت و قرب الهی برسند، آرزو نیست، أمل است - دلیلش هم این است که وقتی کسی آرزو کرد و این تخم آرزو در قلبش قرار گرفت، رشد و نمو میکند و هر روز منتظر است به آن آرزویش برسد. لذا اگر موانعی پیش بیاید که نتواند به آن آرزویش برسد، چون تشنه آرزوست، دیگر از اینجا به بعد، به هر طریقی، ولو گناه، میخواهد خود را برساند. لذا فرمودند: آرزوی دراز باعث میشود که عمل انسان به سیئه و بدی تبدیل شود، چون میخواهد به هر طریقی به آرزویش برسد - عجب کد عظیمی است! -
مثلاً آرزو دارد فلان مقام، فلان ماشین، فلان خانه و ... را به دست بیاورد، لذا به هر طریقی میخواهد برسد. پروردگار عالم در باب حکمتیّه خودش مقدّر کرده که رزق او اینقدر باشد امّا او آرزو میکند که مثلاً من هم یک روزی سوار فلان ماشین بشوم، بیچاره فکر کرده که کمالش به این است که فلان ماشین را سوار شود، چقدر انسان احمق و بیچاره است که تصوّر کند کمال من یعنی مرکب چنین و چنان، یا خانه در فلان نقطه شهر و ...، یک آرزوهای عجیبی که اصلاً دور از کمال انسانیّت است.
البته کسی با مرکب خوب، مسکن خوب و ... مخالف نیست امّا اینکه آرزو کند من به این برسم، بحث دیگری است. آنوقت اگر مقدّر نباش، پروردگار عالم میگوید:نه، چون میداند که او طغیان میکند.
پس خداوند چون میداند که او در این وادی طغیان میکند، حتّی در عرفان هم راهش نمیدهد. اگر کسی واقعاً عارف شد که طغیان نمیکند امّا با دو تا لغت و تعبیر یاد گرفتن، طغیان میکند.
لذا پروردگار عالم میداند که او همینطوری هم طاغی است، اگر منزل چنین و چنان یا کارخانه فلان داشته باشد، یا درجه تیمساری و امیری و ... بگیرد که دیگر وامصیبتا، لذا برایش مقدر نمیکند.
اولیاء خدا میگویند: امّا وقتی کسی آرزویش را دارد، چون میبیند راهها بسته شده، میخواهد به هر طریقی به آرزویش برسد و آن سد را بشکند. لذا معلوم است به چه روی میآورد، گناه! «السَّیِّئُ الْعَمَلِ».
لذا این، روایت عجیبی است که مولیالموالی میفرمایند: آرزوهای دراز، عامل میشود عملت بد شود. معلوم است وقتی میخواهد به چیزی برسد، چون آرزو دارد و تشنه شده، از هر طریقی میخواهد برسد. چون لذّت میبرد که به او رئیسجمهور بگویند، دیگر اگر رأی نیاورد، جلوی امام المسلمین و نظام مقدّس میایستد.
لذا میفرماید: هر که آرزوهای دراز دارد، شرّالنّاس است. پس امیرالمؤمنین میفرمایند: اگر میخواهید مهر بدترین مردم بودن عندالله و عندملائکه را به شما نزنند، آرزوی دراز نکنید. تو تکلیفت را انجام بده، درس را برای خدا بخوان، برای خدا خدمت کن و ...؛ دیگر با مابقی آن، کار نداشته باش و نگو: من حتماً باید آن شغل را به دست بیاورم؛ چون به تعبیر عوام النّاسی خیلی در آن نان و آب دارد. چون اگر فکرش اینگونه بود، اگر دید نمیشود، حاضر است رشوه و باج بدهد - که به ظاهر اسم مزایده میگذارند - که آن شخص بردارد و بعد بگوید: عیب ندارد آن موقع که تو بخواهی در انتخابات شرکت کنی، نصفش برای تو! عجبا!
لذا آرزوهای دراز، انسان را، بیچاره و شرّ الناس میکند. چون عملش را بد میکند. عزیزان! خیلی دقت کنید. اینها مطالبی است که انسان را جزء شرورترین افراد قرار میدهد.
خیلی باید دقّت کنیم. میدانید منشأ این آرزوهای دراز چیست؟ معلوم است، میگوید:من خوبم، چرا دیگری داشته باشد، من نداشته باشم؟! پس من هم باید به آن برسم. مگر من از دیگری کمترم؟ و ... . این همان همان چیزی است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ یَرَى أَنَّهُ خَیْرُهُمْ». چون وقتی خود را برتر میبیند، میگوید: من چه چیزی از دیگران کمتر دارم، تازه بهتر هم هستم، لذا معلوم است آرزوی این پست و مقام، آن مسکن و ... را میکند. تازه میگوید: مگر آنهایی که آن خانهها و ویلاهای آن چنانی را دارد، چه چیزی بیشتر از من دارند؟ لذا وقتی چنین آرزوهایی میکند، راه که بسته شود، از هر طریقی میخواهد به آن آرزویش برسد.
*شیوه عرفای بالله: مشغولیت به ذکر یا ورود به ذکر؟!
بحث قبلی که داشتیم، راجع به خیر بود امّا الآن یک روایتی یادم آمد که فرمودند:«خیر الناس من قانع فی رزق اللّه» بهترین مردم آن کسی است که در رزق پروردگار عالم، قانع است.
یعنی وقتی خدا یک مطلبی را برایش مقدّر کرد (رزق همه چیز را شامل میشود و فقط پول نیست)، به هرچه خدا خواسته، قانع است و میگوید: پسندم آنچه را جانان پسندد.
عزیزان! اگر از این شرارتها بیرون رفتیم، دنیا برایمان گلستان میشود و آن موقع است که دیدمان باز میشود. مگر اولیاء خدا و عرفای بالله چه کردند؟ چرا فانی فی الله شدند؟ چون از این شرارتها بیرون رفتند و راهش همین است.
به خدا قسم - دارم قسم میخورم - فکر نکنید اگر مثلاً فلان ذکر را گفتند یا فلان چلّه و صده را گرفتند، به مقام عرفانی رسیدند، خیر عزیزم! آنها این شرارتها را بیرون ریختند، به آن مقامات عرفانی رسیدند و فانی فی الله شدند.
البته بعضاً هم، آن اذکار، مکمّل بود، ولی آنها دیگر خودبهخود در آن اذکار افتادند. لذا این هم یک نکته و کد مهم است که اولیاء خدا در ذکر وارد میشوند، نه اینکه به ذکر مشغول بشوند.
ما میخواهیم مصنوعی با این ذکرها جلو برویم و ذکر را وسیله قرار بدهیم، امّا آنها به ذکر میرسند و وارد میشوند. ولی ما میخواهیم ذکر بخوانیم که رزقمان زیاد شود، چشممان باز شود، طیالارض بگیریم، چنین بشویم و ... امّا آنها ورود به ذکر پیدا کردند، نه ذکر را برای چیزی بگویند. تفاوت این است. عزیزان من! اگر کسی این را بفهمد یعنی چه که آنها در ذکر ورود پیدا کردند و ما به ذکر مشغول میشویم و مشغولیّت، لقلقه زبان میشود، غوغایی است، محشر است.
لذا ذکر اولیاء از قلب به لسان است و آنچه که به لسان میگویند، قلبشان هم دارد همان را میگوید امّا ذکر ما لقلقه زبان است و برای رسیدن به چیز دیگر است. ما اصلاً نمیفهمیم ذکر یعنی چه که ورود به ذکر پیدا کنیم.
وقتی ورود به ذکر پیدا کردم، ذکر، جایگاه پیدا میکند و آن، قلب میشود.کدام قلب؟ قلبی که دیگر شرارت ندارد، قلب سلیم. لذا ذکر گفتن ما خیلی تفاوت دارد.ذکر ما کجا، ذکر اولیاء کجا؟!
*چرا حمد اولیاء الهی، شفاست؟!
برای همین است ابوالعرفاء، آیتالله العظمی ادیب فرمودند: میدانی چرا اولیاء یک حمد میخوانند، دست بر سینه یا سر کسی میگذارند یا به او اشاره میکنند و او شفا میگیرد یا این حمد را به یک نقل یا قندی میخوانند، او میخورد و شفا میگیرد؟ حمد که همان حمد است، ولی یک کس دیگر هم این را هفت یا هفتاد بار هم بخواند، اثر ندارد!
فرمودند: چون اینها ورود به ذکر دارند و ذکر در قلب اینهاست و اینها از قلب میگویند امّا ما به لقلقه زبان میگوییم.
پس هر دو به صورت ظاهر سوره حمد را میخوانیم امّا حمد اولیاء چه حمدی است و حمد ما چه حمدی؟!
*«بسم الله الرحمن الرحیم» ؛ اسم اعظم عند الاولیاء!
همان چیزی که عرض کردم شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز وقتی دید سیّد مرتضی و سیّد رضی آنطرف شط هستند و به خاطر نبودن پل و وسیلهای برای عبور از شط، نمیرسند به موقع به درس بیایند؛ دعایی را مینویسد و به آنها میدهد. میگوید: این دستتان باشد و از روی آب بیایید.
یک روز سیّد مرتضی میگوید: ببینم چیست، باز میکند که ببیند این چه معجونی است، میبیند نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم». میگوید: اینکه همان «بسم الله الرحمن الرحیم» خودمان است. تا پایش را در آب میگذارد، فرو میرود. خودش میفهمد که اشتباه کرده است. لذا چون آنها از راهزانها میترسیدند و صبح زود نمیآمدند، آن روز تا صبر میکند قایقهای کوچک بیایند، دیر به درس آقا میرسد. تا پیش شیخناالاعظم میرود، آقا میفرمایند: بله، «بسم الله الرحمن الرحیم» همان «بسم الله الرحمن الرحیم» است امّا تا که بگوید و تا که بنویسد!
لذا مردان خدا ورود به ذکر دارند، امّا ما، ذکر لقلقه زبانمان است. آنها قانع هستند و ذکر را برای ذکر میگویند. شما فکر نکنید اولیاء ذکر گفتند که طیالارض کنند، ابداً. بارها این را عرض کردم اصلاً یک موقعی دیدند که ناخودآگاه طیالارض دارند. برای اوّلین بار یکدفعه حس کردند که یک اتّفاقی افتاد، دیدند در حرم حضرت ثامنالحجج هستند، متعجّب شدند، ترسیدند، سرشان را در دست گرفتند، چیزی نشده، خون نیامده، به در و دیوار نخورده، تعجّب کردند که چطور است.
لذا اگر اذکاری بگوییم که طیالارض کنیم، خبری نمیشود. البته بعضیها ذکرهایی میگویند امّا آنها از این طریق، ورود پیدا نمیکنند. آنها قلبشان که مرکز وجود است، پر از تقوی شد، لذا معلوم است تا میگوید «بسم الله الرحمن الرحیم»، هست کلید در گنج حکیم، حکمت است که همینطوری دائم از قلب میآید و بر لسان جاری میشود. دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت، پنج ساعت، ده ساعت هم در نزد آنها بنشینی، همینطور حکمت میآید! یک بسم الله گفت، عجب بسم الله ای!
اولیاء خدا اینطور هستند. اصلاً وجودشان اینطور شده. همان «بسم الله الرحمن الرحیم» که گفتند: همه قرآن در سوره حمد است و همه سوره حمد در «بسم الله الرحمن الرحیم». همان «بسم الله الرحمن الرحیم» که اسم اعظم عندالاولیاء است. با گفتن همان، یکدفعه برایشان طیالارض آورد، خودشان هم نفهمیدند. یک دفعه ملائکه الله، مکاشفات و مطالبی را که دیگران نمیبییند، میبینند.
غوغاست! محشر است! فقط شرارت نداشته باشیم، همه چیز خودش میآید، دنبال چه هستیم؟! اگر شرارت کنار رفت، همه چیز خودش میآید.
*یادت نرود با من سخن بگویی!!!
چرا بعضی توفیق پیدا نمیکنند هر شب با آقاجان حرف بزنند؟ چون اگر شرارت باشد و قلبت لکّه داشته باشد، نمیشود. عزیز دلم! خدا گواه است: اگر این قلب از شرارتها پاک شود، اصلاً دیگر خودشان نمیگذارند ایشان را فراموش کنید. اصلاً خودشان میآیند و به یادت میآورند. میگویند: یاد من باش، با من حرف بزن. یک دفعه میبینی اصلاً ناخودآگاه داری در بستر میروی، یادت میافتد، میگویی: «السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه». چطوری یادت افتاد؟ تا حالا یادت نبود و داشتی به چیزهای دیگر میپرداختی و با اینکه خوابت میآید و خسته هم هستی امّا یکدفعه خودش میگوید: حرف زدن با من چه شد؟! یکدفعه زبانت را به حرکت درمیآورد و میگویی: «السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه».
وجودمان را از شرارتها خالی کنیم، ببینیم آقاجان خودش قلبمان را هدایت میکند و خودش ما را میبرد.
جوانهای عزیز! با آقاجان هر شب حرف بزنید. گفتم موقع خواب، به تعبیری وقتی دیگر مسواکتان را زدید و میخواهید بخوابید، دو سه دقیقه با آقاجان خلوت کن.بعد میبینی گاهی اصلاً ده دقیقه، یک ربع، بیست دقیقه داری همینطور با آقاجان حرف میزنی. عادت میشود، عجب عادت قشنگی است. البته این را بگویم، دیگر عادت نیست، اسماً عادت میگوییم، امّا دیگر خودشان میبرند، خودشان میآورند، دست خود آقاست.
ارسال نظر