نه ميتوانست صادق باشد، نه با پرنسيب
درباره مذاكرات سالهاي مياني دهه ١٣٢٠ قوام با مقامات روسي، ديدگاههاي مختلفي مطرح است، براي مثال يك نگرش رايج آن است كه حل مساله خروج نيروهاي شوروي از آذربايجان را به هوشمندي قوامالسلطنه و سياستورزي چندجانبه او از يكسو در طرح مساله در شورايامنيت و از سوي ديگر پيگيري مذاكرات با شوروي ميدانند، گروهي ديگر بر مناسبات بينالمللي و طرح فشار از جانب جبهه غرب تاكيد ميكنند، ايشان با اشاره به تعيينكننده بودن نقش اولتيماتوم مشكوك ترومن، معتقدند كه برجستهسازي نقش قوام به هدف بزرگ كردن او صورت ميگيرد. عدهاي ديگر بر نقش عوامل داخلي در داخل خود دولت شوروي (مناقشه ميان وزارت امور خارجه شوروي با باقراوف و سردمداران جمهوري آذربايجان) تاكيد دارند. مجيد تفرشي، پژوهشگر تاريخ و سندپژوه معتقد است در تحليل اين موضوع بايد عوامل گوناگون را در نظر گرفت. از يك سو سياستهاي توسعهطلبانه استالين، از سوي ديگر رشد جنبش فراگير ملي در اين قضيه قطعا نقش داشتند، اما سياستهاي چندجانبه و هوشمندانه احمد قوام را نيز نبايد ناديده گرفت. با او درباره ابعاد مختلف اين مذاكرات و نقش عوامل گوناگون از سياستورزي احمد قوام گرفته تا نقش
تهديدهاي غرب گفتوگويي كرديم كه ازنظر ميگذرد.
از نظر شما تا چه حد ميتوان مساله خروج نيروها را به مساله نفت شمال ارتباط داد؟ به عبارت ديگر در آن برهه زماني آيا براي شوروي نفت بود كه ارجحيت داشت و حفظ نيروها و حمايت از فرقه دموكرات پيشهوري صرفا اهرمي براي به دستآوردن نفت بود يا خير؟
علاقه حكومت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي به كسب امتياز نفت شمال از ايران، يكي از موضوعات مهم از بين چند موضوع مهم تغيير سياست مسكو در پايان دادن به اشغال ايران و حمايت از جريان موسوم به فرقه دموكرات آذربايجان بود. سواي اين موضوع، بايد به محاسبه دوباره سياستهاي توسعهطلبانه ژوزف استالين رهبر اتحاد شوروي در آغاز دوره جنگ سرد بين دو اردوگاه شرق و غرب و همچنين رشد چشمگير يك جنبش فراگير ملي در برابر سياستهاي تجزيهطلبانه و فرقهگرايي در ايران و همچنين سياستهاي چند جانبه و هوشمندانه دولت احمد قوام (قوامالسلطنه) نخستوزير وقت ايران را نيز از عوامل اين موضوع دانست. در موضوع نفت شمال، براي حكومت اتحاد شوروي مساله از يك سو دستيابي به منابع جديد انرژي بود و از سوي ديگر، جلوگيري از حضور قدرتهاي رقيب (ايالات متحده امريكا و بريتانيا) در اين حوزهها و مجاورت با قلمرو و حاكميت شوروي نيز مطرح بود كه موضوع را كاملا راهبردي و ژئوپولتيك ميكرد. از اين نظر، موضوع نفت شمال يكي از مسائل مهم و محوري براي شوروي در بده بستان سياسي در مساله آذربايجان بود، ولي تنها عامل اين تحولات نبود.
در اين ميان نقش قوام به عنوان نخستوزيري كه شاه جوان بالاجبار به او تن داد چه بود؟
واقعيت اين است كه محمدرضاشاه جوان به دلايل مختلفي، علاقه و اعتماد چنداني به احمد قوام و دولت او نداشت و در هر سه موردي كه در سالهاي بين ١٣٢١ تا ١٣٣١ او را به نخستوزيري پذيرفت، تحت شرايط اضطرار و از سر استيصال به اين امر تن در داد. اين موضوع تاحدي به كمبود اعتماد به نفس شاه در سالهاي آغازين حكومتش برميگشت. از سوي ديگر، شاه از ابتداي سلطنت خود تا به آخر، چندان ميانه خوشي با نخستوزيراني كه شخصيتي قدرتمند داشتند و مستقل از او عمل ميكردند، نداشت و اين موضوع را پس از قوام نيز در تجربههاي ديگري چون دولتهاي محمد مصدق، فضلالله زاهدي و علي اميني نشان داد. نقش قوام در موضوع آذربايجان از چند جهت قابل توجه است. نخست در بازي سياسي او در سپهر سياسي ملتهب و چندلايه داخلي كشور، با دربار، مجلس، روزنامهها، طوايف و ايلات، احزاب سياسي و به خصوص حزب توده و همچنين در برخورد با رقباي سياسي خود از قبيل دكتر مصدق، آيتالله كاشاني و سيد ضياءالدين طباطبايي. قوام از يك سو توانست تا مدتي نسبتا طولاني (و نه تا آخر عمر دولت خود) دربار و شخص شاه و خانواده سلطنتي را در مساله آذربايجان مطيع و پيرو سياستهاي خود نگه داشته و
اجازه فعاليت عليه دولت را همچون سالهاي قبل و بعد از حكومت خود ندهد. از سوي ديگر، با تاسيس سازمان سياسي كممايه و كمعمق ولي پرسر وصدايي به نام حزب دموكرات ايران، از يك سو توانست شماري از رجال سنتي را با خود همراه كند، تعداد زيادي از نخبگان و تحصيلكردگان جوان جوياي نام را در اين حزب مطرح كند و بالا بكشد و همچنين با مشابهسازي داخلي آگاهانه و هدفمند، تا حدي سكه فرقه دموكرات آذربايجان را نيز كمرونق كند. در همين راستا، ضمن سياست جلب افراد همسو، قوام از دستگيري و تبعيد و تحت فشار گذاشتن قانوني و غيرقانوني رقباي سياسي داخلي خود نيز مطلقا ابايي نداشت. در راستاي همين سياست بود كه قوام به طور گستردهاي روزنامههاي تحت حمايت و مطيع خود را گسترش داد و از سوي ديگر، با نفوذ در روزنامههاي ظاهرا مستقل و بيطرف توانست از نظر تبليغي تا حد زيادي موفق عمل كرده و فعاليت مخالفان خود را كمرنگ كند. از سوي ديگر، با ايجاد يك دولت مستعجل و كوتاهمدت ائتلافي با حزب توده چپگرا و حزب ايران مليگرا، ضمن آنكه عملا اين دو جريان را از نظر سياسي و فعاليت در جناح اپوزيسيون خلع سلاح كرد، تا آخر عمر دولت خود نيز با وجود كنار رفتن اين
دولت ائتلافي، به اين عنوان كه شما خود فرصت تاثيرگذاري در درون دولت را داشتيد و نخواستيد آن را ادامه بدهيد، مانع جدي شدن برنامهها و مطالبات اين دو جناح رقيب پرقدرت و تاثيرگذار خود شد. قوام در اوايل سال ١٣٢٥ با حمايت از حركت كمرمق و ساختگي موسوم به جنوب توسط ايلات و طوايف قشقايي و به رهبري چهار فرزند اسماعيلخان صولتالدوله قشقايي (محمد ناصر، ملك منصور، محمدحسين و خسرو) توانست بديلي را در برابر جريان فرقهگرايي و تجزيهطلبانه علم كند. در جريان شورش عشايري جنوب، خواستهها و مطالبات قشقاييها در موضوعات مختلف رفاهي، سياسي و مشاركت در امور منطقهاي از سوي دولت و نمايندگان اعزامي از تهران جدي گرفته شد تا نشان داده شود كه اينگونه مطالبات صرفا در چارچوب وحدت ملي، مصالح كشور و به دور از تلاشهاي واگرايانه و جداسري قابل تحمل و قابل مذاكره و دستيابي است.
آيا درست است كه سادچيكف در سفر به ايران و مذاكرات اوليه خيلي بد بازي كرد؟
سياست و عملكرد ايوان واسيلي اويچ سادچيكوف، سفير شوروي در ايران تحت تاثير و متكي به چند عنصر تعيينكننده بود. نخست، سياست مركزي در مسكو كه توسط شخص استالين تاييد و ديكته ميشد و در چند مرحله تغيير كرد. در ابتدا بحث جداسري آذربايجان جديتر بود و بعد كه ماجرا در عرصه ايران، منطقه و جهان گره خورد، مساله گروكشي، امتيازگيري از ايران و رقباي بزرگ مسكو پيش آمد. عنصر دوم، حرب توده بود كه گرچه از نظر سازمان سياسي و هوادارانش بزرگترين جريان سياسي و حامي شوروي در برابر دولت قوام بود، ولي به دو دليل اصلي نتوانست آن گونه كه شوروي اميدوار بود به اهرم فشار جدي براي پيشبرد خواستههاي برادر بزرگ عمل كند. نخست آنكه با الحاق حزب توده در آذربايجان به فرقه دموكرات، عده زيادي از روشنفكران ميهن دوست كه تا آن زمان حزبتوده را گروهي ملي و مستقل ميدانستند، با وابسته شناختن آن حزب به مسكو، عملا يا رسما از آن كناره گرفتند و با وجود جو شديد تبليغاتي منفي عليه هرگونه بازنگري، ريزشهاي فردي يا سازمان يافته پياپي در درون حزب آغاز شد. ديگر آنكه با وجود موج مليگرايانه و ميهندوستانه براي دفاع از آذربايجان، حتي در بين سران و اعضاي مانده
در حزب توده نيز همدلي و همبستگي جدي در دفاع از منافع شوروي در برابر منافع ملي ايران وجود نداشت. مساله ديگر در شكست سياست و ماموريت سادچيكوف در ايران اين بود كه حكومت شوروي اميدوار بود كه موضوع آذربايجان را در يك بده بستان دوطرفه و منطقهاي با ايران حل و فصل كند، ولي قوام با پشتگرمي امريكا و تا حد كمتري بريتانيا موضوع را جهاني كرد و به سازمان تازه تاسيس ملل متحد و شوراي امنيت آن كشاند و موضوع آذربايجان و ايران را به نخستين رويارويي ثبتشده در تاريخ جنگ سرد در جهان تبديل كرد.
گفته ميشود كه قوام در دور اول مذاكراتي كه به شوروي رفت، چندان موفق نبود. ارزيابي شما از اين مذاكرات چه بود؟
به نظر من قوام در مذاكراتش در مسكو در حد مقدورات و محدوديتهايش بد عمل نكرد و نسبتا موفق هم بود. شايد علت اينكه برخي نويسندگان، سفر مسكو قوام را ناموفق ميدانند اين است كه توقع داشتند در اين سفر همهچيز نهايي و قطعي شود و او به همه مطالبات كامل خود دست يابد. ولي بايد توجه داشت كه سفر مسكو در واقع آغاز يا شايد نقطه عطف سياست قوام در حل و فصل مساله آذربايجان بود. در واقع پس از اين سفر بود كه برنامههاي اصلي قوام در مجلس، در دربار، با روحانيان، با نخبگان و در جامعه بينالمللي شتاب و آهنگ جدي و سريعتري به خود گرفت. از اين جهت سفر مسكو و ديدار با استالين و ديگر مقامات شوروي براي قوام و همراهانش را بايد آغازي جدي بر پروژه پايان بخشيدن به غائله آذربايجان دانست.
نقاط قوت و ضعف قوام در ماجراي مذاكرات از ديد شما چه بود؟
واقعيت اين است كه از نظر توازن مذاكرات سياسي، قوام نماينده يك كشور ضعيف تازه از اشغال خارجي درآمده پس از جنگ بود و به تنهايي قادر به چانهزني جدي از موضع واقعا قدرتمند با استالين پيروز در جنگ جهاني نبود. از سوي ديگر، تا قبل از سفر قوام به مسكو، جامعه بينالمللي هنوز توجه و رغبت جدي به ورود به حل و فصل موضوع آذربايجان نشان نداده بود و از اين جهت نيز دست هيات ايراني براي برخورد مقتدرانه چندان باز نبود. با اين همه به نظر من، قوام با استفاده از امكانات و توان محدود خود، با زبان دوستي و ديپلماسي و وعده دادن توانست به استالين ثابت كند كه اهل سوداگري است و به جاي پيش بردن سياست اشغال و تجزيه ايران، با معامله و بده بستان بهتر ميتواند به اهداف اقتصادي و راهبردي خود در منطقه برسد. اين در حالي بود كه قوام واقعا تضميني براي وعدههاي خود نداشت و همهچيز موكول به راي مجلس پانزدهم ميشد. در اين شرايط با اين محدوديتها به نظر من، قوام بيش از اين نميتوانست دستاورد جدي ديگري از سفر مسكو داشته باشد.
آيا ميتوان گفت كه قوام در اين مذاكرات صادقانه و در مقام سياستمداري با پرنسيب و با اصول تصميمگيري كرد يا ترجيحات شخصي او و همان سياستورزي طايفهاي و منفعتطلبانه دخيل بود؟
ترديدي ندارم كه قوام در مذاكرات مسكو نه صادق بود و نه با پرنسيپ عمل كرد. او نميتوانست در برابر سياست تجاوز طلبانه، توسعه جويانه و حامي جداسري استالين با صداقت و باپرنسيپ عمل كند. چارهاي جز برخورد رياكارانه و دادن وعده توخالي نداشت. اما در باب منفعت طلبي و سياست ورزي طايفهاي بايد بگويم كه قوام در تجربيات قبل و بعد از مساله آذربايجان بارها چنين كرده و به نمايندگان دولتهاي غربي و شرقي وعده و امتياز داده بود. هم در برخورد با روسيه و شوروي، هم در برخورد با بريتانيا و هم در برخورد با امريكا. ولي به گمان من در موضوع فرقه دموكرات آذربايجان و تحولات سالهاي ١٣٢٤ تا ١٣٢٦ در ايران، تقريبا اين طور نبود. اگر او ميخواست در مساله آذربايجان منفعت شخصي را پيش ببرد به مجلس دست پرورده خود توصيه نميكرد كه عليه امتياز نفت شمال راي بدهد، ولو به قيمت سرنگوني دولت خودش يا در موضوع آذربايجان در چند جبهه با عوامل حزب توده، دربار و ديگر احزاب رقيب درنمي افتاد و با دادن امتيازات موردنظر شوروي و تطميع مجلس و سياستمداران (چنان كه در اين امر ورزيده و خبره بود) اين موضوع را هم با جنت مكاني و آبرومندي شخص خود جمع ميكرد. ولي
واقعيت امر اين است كه در اين مورد چنين نكرد.
نقش نيروهاي داخلي به خصوص مجلس با چهرههايي چون مصدق كه مجلس را منحل كردند و گفتند تا زماني كه نيروهاي بيگانه در كشور هستند، امكان تشكيل مجلس وجود ندارد را چگونه ميبينيد؟ به عبارت روشنتر وزن نيروهاي ملي گرا در اين قضيه چه بود؟
نيروهاي مليگرا در آن زمان يك نيروي منسجم و واحد و بسيار مقتدر در قياس با دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت نبودند. از اين جهت شخص دكتر مصدق نيز در آن زمان اگرچهرهاي شاخص و معتبر بود، ولي نفوذ سالهاي بعد خود را نداشت. نيروهاي ملي از آن جهت كه مخالف اشغال بيگانه بودند محترم و معزز بودند، ولي به طور عيني و جدي نقش عمدهاي در انگيزش و ايجاد هيجان و جريان در جامعه را نداشتند. مساله عدم امكان تشكيل مجلس در زمان حضور نيروهاي بيگانه در كشور موضوعي است كه روي كاغذ و از نظر احساسات امري جذاب است. ولي همين مجلسهاي نيم بند چهاردهم و پانزدهم تا حد زيادي و در حد توان خود توانستند در جهت مخالفت با نفوذ لندن و مسكو و واشنگتن در ايران فعاليت كنند. ديدگاه دكتر مصدق در موضوع مجلس به نگاه موردي و ابزاري او نه قبول نقش مبنايي مجلس و پارلمانتاريسم برميگشت. چنان كه در دوران حكومت دكتر مصدق، چه در جريان انتخابات پرتنش و پراشكال مجلس هفدهم و چه در جريان رفراندوم غيرقانوني انحلال آن اين موضوع قابل مشاهده است.
شاه و دربار در اين ميان چه نقشي داشتند؟ آيا در جهت پيروزي مذاكرات گامبر ميداشتند يا چنان كه مشهور است، شاه دوست داشت مذاكرات به نتيجه نرسد تا ناكارآمدي قوام روشن شود؟
به گمان من، شخص شاه با وجود آنكه دل خوشي از شخص قوام نداشت، در موضوع آذربايجان توانست نقش مثبتي در موضوع فرقه دموكرات و ايجاد موج ملي در مخالفت با اشغال و جداسري آذربايجان ايفا كند. البته نقش شاه و دربار در اين ميان بيشتر پيروي از دولت قوام، نيروهاي سياسي تحت امر يا حامي دولت و روحانيان پيشگام در مبارزه با فرقه بود. دربار و خانواده سلطنتي نيز در آن زمان بيشتر به دنبال شاه بودند و هنوز نقش چندان جدي و تاثيرگذار مثبت يا منفي مستقلي در فوتبال سياسي داخلي ايران نداشتند. با اين همه در نوشتارها و گفتارهاي شاه در سالهاي بعد اين توهم كه صرفا و فقط او باعث و باني نجات آذربايجان بوده قابل توجه و نشان از خودشيفتگي تدريجي شخصيتي او دارد.
بحثهاي زيادي درباره اولتيماتوم موردادعاي ترومن صورت گرفته است. اخيرا آقاي اتابكي نيز در مقالهاي با استنادات نشان ميدهد كه اين بلوفي بود كه دولت ترومن در آن زمان (زمان طرح ادعاي اولتيماتوم) براي گرفتن اعتبار مالي براي بودجه نظامي از كنگره مطرح كرد و واقعيت نداشت. ارزيابي شما از اين ادعا چيست؟
به گمان من و دست كم بر اساس اسناد بريتانيايي، هري ترومن؛ رييسجمهور وقت امريكا در حد يك يا چند هشدار نسبتا ملايم پيامهايي براي استالين فرستاد. بنابراين نميتوان به طور كلي و از بيخ و بن منكر موضوع هشدار شد. ولي مساله اين است كه در تاريخ نويسي غربي دوران جنگ سرد، بدون در نظر گرفتن همه عناصر ديگر، از سياستها و خواستههاي شوروي گرفته تا بازي قوام و مسائل داخلي ايران، صرفا همهچيز در حل ماجراي آذربايجان به اين اولتيماتوم مشكوك نسبت داده شده است. اين البته امري نادرست و نادقيق است. طرح مساله التيماتوم ترومن به استالين و حل ماجرا به دليل اين اولتيماتوم، در واقع خوراكي براي تبليغات دوران جنگ سرد بود. اين موضوع ضمنا مصرف داخلي داشت تا به وسيله آن دولت دموكرات امريكا بتواند در بربار رقباي جمهوريخواه خود خطر توسعهطلبانه شوروي را بزرگتر از حد واقعي نشان داده و به مطالبات مالي خود در بودجه پيشنهادياش دست يابد.
به فرض كه اولتيماتومي در كار نبوده، اما به هر حال بايد پذيرفت كه فشار غرب و مناسبات بينالمللي در اين زمينه نقش داشته است. ارزيابي شما از نقش عوامل خارجي چيست؟
فشارهاي غربي را نبايد جدا از جريانهاي داخلي، تلاشهاي دولت قوام و بازنگري در سياست شوروي دانست. مجموعهاي از اين عوامل منجر به حل و فصل موضوع فرقه دموكرات در آذربايجان شد. مسلما چه از طريق سازمان ملل و شوراي امنيت و چه از طريق گفتوگوها و چانهزنيهاي پشت پرده مساله ايران و آذربايجان توسط قدرتهاي بزرگ مورد بررسي و تصميمگيري واقع شده بود. به نظر من، عوامل خارجي بدون وجود شرايط مناسب داخلي قادر به جلوگيري از زيادهخواهي و كنترل سياست توسعهطلبانه شوروي نبودند. علاوه بر آن، به هر روي، اين سياست شوروي در تضاد با اهداف غرب در دوران جديد پساجنگ جهاني و دوران جنگ سرد بود. البته در آن زمان بريتانيا به دليل ضعف دولت در لندن و علاقه نسبي به ضعف دولت مركزي در ايران، با احتياط و بدون ورود مستقيم جدي با مساله برخورد كرد و نقش امريكا در حل و فصل موضوع آذربايجان چه به شكل مستقيم و چه از طريق سازمان ملل متحد و شوراي امنيت جديتر، پررنگتر و تاثيرگذارتر از بريتانيا بود.
در همان مقاله آقاي اتابكي مدعي ميشود كه در نهايت آنچه خروج نيروهاي شوروي و خالي كردن پشت جمهوريآذربايجان را موجب شد، ترجيحات داخلي شوروي در حفظ جبهه غربي خود (اروپاي شرقي) بود. تا چه حد اين ارزيابي را دقيق ميدانيد؟
ترجيحات داخلي شوروي در حفظ جبهه خود در اروپاي شرقي يكي از دلايل مهم پاپس كشيدن مسكو از آذربايجان و ايران بود. به نظر من، ضمن اهميت اين عنصر، هرگز نميتوان تلاشهاي دولت قوام، حركت ملي و مردمي در ايران، مذاكرات پنهاني قدرتهاي بزرگ و فشارهاي جامعه بينالمللي براي پايان بخشيدن به اين بحران را ناديده و دست كم گرفت و در تاريخنويسي و روايت ماجراي آذربايجان، بايد به موازات آن ترجيحات مسكو، به اين عوامل مهم نيز توجه داشت.
در نهايت بفرماييد كه به طور كلي آيا مذاكرات ايران را در آن زمان موفق ميدانيد يا خير؟
سياست هنر ممكنات است. توفيق در مذاكرات را بايد ظرف زمان و مكان و با توجه به امكانات و محدوديتهاي مذاكرهكننده ارزيابي كرد. با توجه به جميع اين جهات، به نظر من ايران و دولت احمد قوام در موضوع آذربايجان توانست به خواستههاي اصلي خود كه حفظ تماميت ارضي كشور، خروج نيروهاي اشغالگر شوروي از ايران، از بين بردن دولت فرقه دموكرات و همچنين ندادن امتياز نفت شمال به شوروي بود، موفق عمل كند. اين موفقيت البته هزينهبر نيز بود و آفاتي نيز در برداشت. ولي در برابر چنين دستاوردهايي، لطمات و صدمات پيش آمده را قابلتحمل و چشمپوشي ميكند.
منبع: اعتماد، محسن آزموده ، علی ورامینی
ارسال نظر