اسم معشوق خدا چیست؟
پارسینه: این رمانِ سیصدصفحهای در 9 فصل با اسامی «مرسدسِ کروک، تاکسیِ فیاتِ دویست و دوی کبریتی، اسبِ اینترنشنال، وسپای فاقگلابی تا... براقِ بالدار» روایت میشود.
خبرآنلاین: جدیدترین رمان رضا امیرخانی با عنوان «قیدار» که در نمایشگاه کتاب رونمایی شد، به چاپ چهارم رسید. داستان قیدار درباره یک گاراژدار در تهران دهه 50 شمسی است که نام او و کامیونهایش در تمام جادههای ایران و میان رانندگان شناخته شده است. از سوی دیگر مرام و مسلک رفتاری قیدار نیز در میان تمام افرادی که با او در ارتباط هستند به نوعی زبانزد است، اما در طول داستان با مجموعه وقایعی که برای وی رخ میدهد، قیدار به سمت نوعی تکامل و بازتعریف از خود دست پیدا میکند.
رمانِ قیدار با نگاهی تاویلی، روایتِ مردی است از سلسله مردان، در ابتدای دهه پنجاهِ شمسی. این رمانِ سیصدصفحهای در 9 فصل روایت میشود با اسامیِ مرسدسِ کروک، تاکسیِ فیاتِ دویست و دوی کبریتی، اسبِ اینترنشنال، وسپای فاقگلابی تا... براقِ بالدار. این روایت میکوشد که رودخانه آیینِ فتیان را همچنان زنده و رونده به مخاطب نمایش دهد.»
ناشر این بخش را برای معرفی کتاب منتشر کرده است: « در قرآن، اسمِ بعضی پیامبران آمده است؛ اسمِ بعضی غیرپیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است... صلحا عاشقِ حضرتِ باری هستند... اما حضرتِ حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقیِ خدا توفیر دارد با عاشقیِ ما... خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد، اسمِ معشوقش را کسی بداند... به او میگوید، رجل! همین... مرد!... همین... میفرماید و جاءمن اقصیالمدینه رجل یسعی... جای دیگر میفرماید و جاءرجل من اقصیالمدینهیسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق میکنند... یکی میآید موسای نبی را نجات میدهد... قوم بنیاسرائیل را در اصل نجات میدهد...دیگری هم قومی را از عذات نجات میدهد... اسمش چیست؟ اسمشان چیست؟ نمیدانیم... رجل است...»
میثم امیری، در نقدی بر این کتاب که سایت کتاب نیوز آن را منتشر کرده نیز اینگونه نوشته است:«اثرِ تازهنشر رضای امیرخانی رمانی است در بابِ نکوداشتِ مرام و سلکِ جوانمردان...رمانِ تازهنشر، در فضا و لحنِ تهرانِ دههی 50 میگذرد...او در این رمان توانسته به لحنی متفاوت از لحنِ دیگر رمانِ تهرانِ قدیمش برسد. به عنوان نمونه پربسامدترین کلمات آن رمان مانند «جخ» و یا «حکما» حتی یک بار هم از زبان شخصیّتهای رمانِ تازهنشرش بیرون نمیآید. البته به غیر از آنجایی که علیِ فتّاح از «منِ او» سربرمیآورد و با قیدار همسخن میشود. این توفیق را باید مدِّ نقد داشت. آن این که نویسنده مجددا به فضایی رفته که قبلتر توانسته پرفروشترین رمانش را در آن فضا بنویسد، ولی با این توضیح که به ورطهی تکرار نیافتاده است. معمولا چنین کاری مرسوم نیست. یعنی نویسندهها حذر میکنند به «تاریخ و جغرافی» بروند که قبلتر همحرکت با آن موفّق شدهاند؛ بیجهت نیست که داستان با تاریخ و جغرافی شروع میشود. توضیحِ قیدار در شروع کتاب، برای من، توضیح نویسنده است: «نه تاریخت برایم مهم است و نه جغرافیت». نویسنده از این که دوباره به تهرانِ قدیم رفته است نمیهراسد: «نه به پشت و روی سجلّت کاری دارم، نه به زیر و روی حرفِ مردم»، زیرا «نقلِ لوطیگری» است و بازیابی دوبارهی هویت یا همان «سجل». این هم از این لوطیگری نویسنده است که همان بندِ اولِ قصّهاش بند را آب میدهد: «نقلِ لوطیگری نیست».
در شخصیّتپردازی هم گامی دیگر از قوّتِ رضای امیرخانی را در نوشتن میبینیم. آن هم این که قیدار از جهاتِ مختلفی شبیهِ علیِ فتّاحِ «منِ او»ست. یکی؛ هر دوی اینها نه تنها دستشان به دهنشان میرسد که دستِ چند جین آدم را هم به دهنشان میرسانند. هر دوی اینها لوطیمسکاند. هر دوی اینها شخصیّتی همسان با اصول مذهبی دارند. (نشان به آن نشانی که هر دو از نوشیدنِ شراب ابا میکنند و از قمار هم دوری. که حضرتِ حق در قرآن فرمود نزدیک شدن به شیطان در پیروی از این دو امر است). هر دوی اینها ادبیّات و رفتارهایی ویژه دارند. رفتارهایی جالب که از شخصیّتپردازی خلّاقانهی نویسنده سرچشمه میگیرد...دیگر شباهت این دو اثر در شخصیّتپردازی، شباهتهای کارکردی درویش مصطفی و گلپا است. یعنی همان طور که درویش مصطفی در جاهایی از اثر کمکحالِ علی میشود و او را از رنجِ مشکلاتِ روحیاش آزاد میکند، سیّدِ گلپا هم چنین کاری را انجام میدهد. که قطع به یقین سیّدِ گلپا شخصیّت بهتر و واقعیتری است تا درویش مصطفی؛ که سیّالیّت در فضا و زمان باعث میشد او را کمتر باور کنم. ضمنا این که سیّدِ گلپا، تلمیحِ واضحی است از فرزند جمالالسّالکین؛ از آخوندها موردِ علاقهی رضای امیرخانی...»
این رمان خواندنی با قیمت 9هزار تومان منتشر شده است و علاوه بر نمایشگاه کتاب، در هفته های گذشته در صدر لیست پرفروش ترین رمان های کشور بوده و هست
ارسال نظر