جیم کری بالای یک کوه با سایه ها صحبت کرد!
پارسینه: جیم کری درباره سفر معنوی به بالای کوه آریزونا با یکی از رییسهای قبیله سرخ پوستی و تجربه صحبت کردن با سایهها سخن گفت.
جیم کری درباره سفر معنوی به بالای کوه آریزونا با یکی از رییسهای قبیله سرخ پوستی و تجربه صحبت کردن با سایهها سخن گفت.
مصاحبه کردن با جیم کری هیچ وقت خستهکننده نیست و زمانی که او داشت با من (جان هیسکاک) درباره سفرش به بالای کوه آریزونا صحبت میکرد در عجیبترین و جالبترین فرم خودش بود.
او در حالیکه بالای کوهستان به مدت 24 ساعت در گرمای سوزان و فقط با یک چاقوی کوچک برای دور کردن حیوانات رها شده بود، بسیار ترسید و فکر میکرد قرار است بمیرد. اما او میگوید در آخر آن تجربه، بینش دگرگون کنندهای را که به دنبالش بود پیدا کرد.
جیم کری 51 ساله که چند روز پیش در لاس وگاس در حال تبلیغ برای فیلم جدیدش "برت واندرستون خارق العاده" بود این مصاحبه را انجام داد. او در این فیلم نقش یک جادوگر تاریک و خطرناک را بازی میکند. وی درباره سفرش با صداقت گفت: برای انجام این کار نقشه نکشیده بودم.
در لابی هتل مردی را دیدم که با قبیلههای سرخ پوست لاکوتا رابطه داشت و درباره سفرهایی برای تغییر نگرش حرف میزد که معمولا به بیگانهها اجازه نمیدهند در آنها شرکت کنند. اما من رفتم. او با رییس قبیله خیلی صحبت کرد و او فهمید نیت قلبیام پاک است و به همین دلیل به من اجازه انجام این کار را داد.
من چهار روز غذا نخوردم و در محفظه بخار عرق ریختم تا اینکه یک شب با ماشین به دنبالم آمدند و چشمهایم را بستند و من را به بالای کوهی منتقل کردند که آنجا هزاران سال است مراسم ویژه مقدس برگزار میشود.
وی افزود: آنها من را در یک فضای صاف دایرهای شکل به قطر 2 متر با یک پتو و یک چاقوی کوچک برای مبارزه با شیرهای کوهی، مارهای زنگی، عقربها و هرچیز دیگری که آنجا بود رها کردند. هوا آنقدر گرم بود که فکر میکردم درجه حرارت 150 درجه باشد و در یک لحظه فکر کردم میمیرم. من 12 اونس آب داشتم تا بتوانم 24 ساعت زنده بمانم و تمام روز کوهها را تماشا کردم و فکر میکردم منظور آنها از این تغییر بینش چیست.
اتفاقی که میافتد این است که سایهها تغییر میکنند و آنها با شما حرف میزنند و وقتی سوال میپرسید پاسخ میدهند و این تمام اتفاقی است که در طول روز میافتد. بعد موقع شب دیگر از ایستادن خسته شدم و روی آن پتوی کوچک نشستم و ترسیده بودم. گرگهای صحرایی زوزه میکشیدند و دور و اطرافم حرکت موجودات را حس میکردم و همه جا پر از مار زنگی بود و من شروع کردم به بلند صحبت کردن و گفتم، خدایا من می ترسم، با من باش.
همین ماموریت ادامهدار جیم کری برای تنویر افکار بود که وادارش کرد در مهمانی بعد از اسکار که التون جان برگزار کرد با پاهای مصنوعی بزرگ و بالهای کوچک فرشتهای ظاهر شود. او باعث جلب توجه و خنده تعداد زیادی شد، اما با جدیت تمام گفت که تمام اینها بخشی از چیزی است که او آن را "سفر عجیب روحانی" اش مینامد.
او در این باره چنین توضیح داد: این عکس العمل من به مراسمهای عمومی بود، چون باورتان بشود یا خیر من آدم خجالتیای هستم و مراسمهای مجلل برای من مانند این است که با کیسهای پر از پرتقال همینطور مرا کتک بزنید.
در این میهمانیها یک انرژی شدیدی است که من با آن احساس راحتی نمیکنم و به همین دلیل سعی میکنم کاری هنرمندانه انجام دهم که بتوانم احساس خوبی دربارهاش داشته باشم. همیشه احساس میکنم بالهایی بسیار کوچک با پاهایی بسیار بزرگ دارم و میخواهم پرواز کنم و از زمین بیرون بروم و وارد مکانی معنوی شوم اما همیشه توسط عیب و نقصهای خودم زمینگیر میشوم.
ارسال نظر