با اشك آمد و با روضه رفت
پارسینه: صداى ياحسين(ع) سرشك بر ديدگانش جارى مىساخت. و با آنكه درمصايب شكيبا بود و حتى براى شهادت فرزند ارشدش حاج آقا مصطفىاشك نمىريخت...
در ماجراى ارتحال فرزندش، هركس وارد خانه امام درنجف مىگرديد بى اختيار اشك مىريخت، اما او چون كوهى استواربود و به هيچ وجه آثار شكست، اندوه و تألّم در سيمايش هويدا نشد. يكى از ذاكران حسينى گفت: اين حالت امام خطرناك است. بايد كارى كرد تا ايشان نيز بگريد. نبايد اجازه دهيم بغض امام در درونش منفجر شود. پس به مناسبت، روضه حضرت علىاكبر علیه السلام را خواند. امام سر برزمين نهاد و گريست.
***
در زمانى كه امام در فرانسه به سر مىبردند، چون ماه محرم فرارسيد، در روز تاسوعا امام از يكى از همراهان خواست روضهبخواند. او عرض كرد: آمادگى ندارم و حال و هواى پاريس به هيچوجه مناسب روضهخوانى نيست. امام تاكيد فرمود: فرقى نمىكند بايد به همان صورت مجالس معمولى ايران، روضه بخوانى. او ظهر تاسوعا در جمع خبرنگارانايرانى و خارجى شروع به روضهخواندن كرد. ناگهان مشاهده کردند که امام سخت به گريه افتادند. براى كسانى كه از كشورهاى اروپايى آمده بودند، شگفتآور بود که مردى، پس از سالهاى متمادى مبارزه در برابر استبداد واستكبار، روز تاسوعا بنشيند و بگريد.
***
از مرحوم شهيد حاج آقامصطفى خمينى نقل شده است: شبىهوا توفانىبود و بيرون رفتن از خانه مشكلاتى در برداشت. به امام عرضكردم: اميرمومنان علیه السلام دور و نزديك ندارد، زيارت جامعهای را كه در حرم مىخوانيد، امشب در خانه بخوانيد. امام فرمودند: مصطفى، تقاضا دارم روح عوامانه را از ما نگيرى.
آقاى سيد محمد جواد علمالهدى مىگويد: يكى از خاطرات شخصى من با حضرت امام اين بود كه آن موقعى كه در مجلس شوراى ملى آن عصر به فرمان استعمارگران مطلبى مطرح شد به عنوان «انجمنهاى ايالتى و ولايتى...» و اينكه نام مقدس قرآن و قسم به قرآن كه وظيفه هر نمايندهاى است كه قسم بخورد ومتعهد شود، برداشته شود و به جايش كتاب آسمانى گفته شود واينكه اسم اسلام از روى اين كشور به گونهاى برداشته شود بهبهانه اينكه بتوانند ملتهاى ديگر هم دراين كشور دستاندر كارباشند. تنها اين سه جمله نبود؛ امام هشدار مىداد كه اين يك نوع رقيّت و استعمار خانمانسوزى است كه همه مقدسات اسلام را لگدكوب مىكند. حضرت امام لازم ديدند كه شبها... استادان حوزه علميه قم را جمع كنند و در اين باره شور و مشورتهايى بشود... به دولتوقت هشدار بدهند و مىدادند و اعلاميههايى صادر مىشد. من به اذن امام مامور شدم كه بلادى كه در قسمتشرق ايران قرار گرفته (يعنى استان خراسان) را از مشهد مقدس تا زاهدان كه دورترين شهر بود، بروم و علماى بلاد را ببينم و براى بعضى از بزرگانشان كه حایز اهميت خاصى از حيث نفوذ مردمى بودند، با قلم مقدسشاننامه نوشتند.
شبى كه عازم بودم، خدمت ايشان شرفياب شدم و امام از اندرون تشريف آوردند بيرون و نامهها را به من لطف كردند واين جمله را فرمودند: «شما قبل از اينكه با هركس ملاقات كنيد، اول مشرف بشويد حرم مطهر ثامن الحجج علىابن موسىالرضا علیه السلام و اززبان من به آن حضرت بگوييد كه« آقا! كار بسيار عظيم و مساله خطيرى پيش آمده و ما وظيفه دانستيم قيام كنيم، چنانچه مرضىشماست ما را تاييد كنيد.»
***
آقاى سید حمید روحانى مىنویسد: «... در اغلب ایام زیارتى در كنار قبر امام حسین علیه السلام بودند، در دهه عاشورا هر روز زیارت عاشوراى معروفه را با صد مرتبه سلام و صدمرتبه لعن مىخواندند.» مرحوم آقاى املائى مىفرمود: «روزىدر حرم مطهر امام حسین علیه السلام امام خمینى را دیدم كه میان انبوه زوار گیر كرده و قدمى نمىتواند پیش بگذارد. به جلو دویدم وبه كنار زدن مردم و بازكردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغیّرمرا منع مىكردند ومن بىتوجه به منع ایشان، به كار خود ادامهمىدادم. یكباره متوجه شدم كه امام از مسیرى كه من براى ایشان باز كردهام نیامدند و تغییر مسیر دادند و در لابه لاى جمعیت به راه خود ادامه مىدهند.
آقاى سید حمید روحانى مىگوید: در سحرگاه وحشتزاى آخرین شبى كه امام در نجف بودند، خدمت امامرسیدم كه دستور العملى از ایشان بگیرم. یك حالت تاثرى به من دست داده بود از اینكه مىدیدم ایشان نجفرا ترك مىكنند و او پس از خدا و حرم مطهر امیرالمومنین علیه السلام تنها پناهگاه ما بود.عرض كردم: آقا، نمىشود از این سفر صرفنظر كنید؟! شما الاندارید تشریف مىبرید كویت و آنجا جاى امنى نیست، سوریه جاىامنى نیست، ایران وضعش آنچنان است، كجا مىخواهید بروید؟! امامفرمودند: «ناگزیر از اینجا باید بروم.» سپس فرمودند: «مندر اینجا با حرم مطهر امیرالمومنین مأنوس بودم.»
****
آقاى على دوانى مى گوید: ... بارها مىدیدم كه در مسجد بالاى سرحضرت معصومه سلام الله علیها یا خانه بعضى از آقایان علما كه در مجلس روضه نشسته بودند، هرچه واعظ یا هركس مىگفت، چه شیرین و چه تلخ، چه حزنانگیز و چه خندهدار، عدهاى تبسم مىكردند یا مىخندیدند و جمعى تحت تاثیر مطالب حزنانگیز سرتكان مىدادند و با صداى بلند گریه مىكردند ولى امام همچنان آرام و بىتفاوت نشسته و فقط گوش بودند كه واقعا باعث تعجب هر بیننده بود ولى همین كه لحظه ذكر مصیبت اهلبیتعلیهمالسلام فرا مىرسید، امام دستمال از جیب در مىآوردند و بىاختیار مىگریستند و اشك مىریختند.
گاهى مىدیدم كه دستمال را با دست تا حدود دهان گرفته بودند وبه سخنان واعظ یا روضهخوان گوش مىدادند و در همان حال قطرات درشت و پىدرپى اشك از دو سمت صورتشان جارى بود.
منبع:عقیق
ارسال نظر