محمدرضا بایرامی از تجربههای نویسندگیاش گفت
پارسینه: محمدرضا بایرامی گفت: بدبختانه یا خوشبختانه اصولا هنر و ادبیات خوب محصول نبود تعادل است. معمولا هنرمندها قبض و بسطهایی با خود دارند که در نهایت منجر به خلق اثر خوب میشود.
محمدرضا بایرامی در نشست «عصر تجربه» که ششم مردادماه در بنیاد ادبیات داستانی و با هدف انتقال تجربههای داستاننویسی به علاقهمندان داستاننویسی برگزار شد، در تعریف داستان گفت: داستان برگردانی است از زندگی با یک دایرهی اختیارات که به شما اجازهی بازآفرینی و بازنگری میدهد.
زندگی هم لزوما به معنی تجربه نیست و میتواند از ذهنیت برآید. این فرآیند وقتی از صافی نویسنده میگذرد، به داستان تبدیل میشود که البته باید مسائل فنی، جذابیتها و ارزشهای داستانی را هم به آن اضافه کرد.
این داستاننویس در ادامه دربارهی پایان باز داستانهای پستمدرن گفت: داستانهای با پایان باز، داستانهای خوبی هستند، به شرطی که آن پایان نقطهی اوج داستان باشد.
او به داستان «اوسنهی باباسبحان» محمود دولتآبادی اشاره کرد و گفت: زمانی که این داستان را میخواندم، فکر کردم که نویسندهی آن چه پایان باز خوبی برای آن انتخاب کرده است، اما بعدا فهمیدم که این داستان پایان باز نداشته و جملهای در پایان آن وجود داشته که دچار ممیزی شده است.
نویسندهی رمان «آتش به اختیار» سپس دربارهی تجربههای خود در نویسندگی و تأثیر نویسندگان بزرگ بر روی خود اظهار کرد: وقتی که کمسنتر بودم، بیشتر از الآن در داستان غرق میشدم. داستایوفسکی از جمله نویسندگانی است که من تأثیر زیادی از او گرفتهام. دلیلم هم این است که از دیدگاه او خیلی چیزها هستند که میتوانند به فاجعه تبدیل شوند، ولی او کاری میکند تا این اتفاق رخ ندهد. علیاشرف درویشیان و صمد بهرنگی نیز از داستاننویسانی هستند که آثارشان را خیلی دوست داشتم، اما امروز که سالها از آن زمان میگذرد، برای آنکه ذهنیتم نسبت به آنها مخدوش نشود، دیگر به سراغشان نمیروم.
او همچنین گفت:زمانی که «دن آرام» را در 16 سالگی میخواندم، به قدری از خواندن آن لذت بردم که احساس آدمی را داشتم که فقیر بوده، ولی به یکباره میلیاردر شده است.
بایرامی دربارهی حسرتهایش نیز گفت: تمام حسرتم این بود که نمیتوانستم به کردستان بروم و جنگ داخلی آنجا را ببینم.
او همچنین دربارهی نویسندگانی که در بزرگسالی بر روی او تأثیر گذاشتند، گفت: تنها کسی که در بزرگسالی مرا جذب کرد و به مکث واداشت، سلینجر بود. وقتی کارهای او را میخواندم، چنان در کارهایش غرق میشدم که انگار دوباره به نوجوانی برمیگشتم.
بایرامی در ادامه در توضیحاتی دربارهی تجربههای نویسندگیاش گفت: نویسندگی من با انقلاب شروع شد. در آن زمان که همه به شدت آرمانخواه بودند، من هم در آن وضعیت قرار گرفتم. در فضای جنگ خودم را مقید کرده بودم روزی چهار صفحه ریز بنویسم به مدل ساده و به شیوهی غلامحسن ساعدی.
او سپس در بخش دیگری از سخنانش در رابطه با نویسنده شدنش اظهار کرد: در دورهی فروپاشی دفتر هنر و اندیشهی اسلامی و زمانی که آدمهایی مثل مخملباف از آن جدا شدند، جمعی در آنجا بودند که دربارهی آثار ادبی تصمیم میگرفتند. من هم یک قصه فرستادم، اما آنها گفتند، اومانیستی است و اسلامش کم است، بنابراین داستان را رد کردند، ولی در عین حال گفتند که نثر خوبی داری. در ادامه نیز به آنجا رفتم و شروع به فعالیت کردم.
بایرامی افزود: زمانی که مینویسم، برخلاف خیلیها سعی میکنم تا آنجا که میتوانم، از کلمات عربی استفاده نکنم؛ هر چند کشور ما اسلامی است و عربی هم با زبان مردم آمیخته است.
او در ادامه دربارهی چگونگی خلق یک اثر خوب نیز اظهار کرد: اگر هنرمند و نویسنده به خودش وفادار باشد، به احتمال زیاد اثر خوب خلق میشود. الآن بسیاری از مشکلات ما از اینجا ناشی میشود که تصویری که از خود داریم، با خودمان صادق نیست و همین موضوع باعث میشود آدم دست به عصا راه برود که آسیبرسان است.
این داستاننویس دربارهی اهمیت تجربههای شخصی در نوشتن آثار داستانی نیز گفت: اگر کسی به دریافتهای خود از تجربیاتش وفادار باشد، اثر خوبی خلق خواهد کرد.
او دربارهی این مسأله که در داستاننویسی شخصیتهای خلقشده از سوی نویسنده راه خود را میروند و یا اینکه نویسنده آنهاه را هدایت میکند، عنوان کرد: اگر شخصیتها درست ساخته شوند، خود شخصیت میداند چه کار کند. به طور مثال در رمان «جنگ و صلح» این مسأله مشهود است، مثلا اسامی را به یاد نمیآوریم، ولی جملات در ذهن مان میماند، چون شخصیتها راه خود و گفتار خود را دارند.
او همچنین گفت: برای ما نویسندهها به ندرت پیش میآید که شخصیتهای خود را بشناسیم، اما اگر این اتفاق بیفتد، بینظیر خواهد بود. در عالم واقع شاید تفاوتهای آدمها خیلی محسوس نباشد، ولی در عالم داستانی اگر این اتفاق رخ دهد، خیلی میتواند کمککننده باشد.
او در ادامه درباره تجربیات خود از چگونگی به وجود آمدن ایدهی نوشتن رمانهایش توضیحاتی ارائه کرد.
این داستاننویس سپس درباره این موضوع که حالت روحی و روانی نویسنده چقدر بر روی اثری که خلق میکند، تأثیر دارد، اظهار کرد: بدبختانه یا خوشبختانه اصولا هنر و ادبیات خوب محصول نبود تعادل است. معمولا هنرمندها قبض و بسطهایی با خود دارند که در نهایت منجر به خلق اثر خوب میشود و اتفاقا این موضوع در بین شاعران بیشتر است. مسائلی در پس ذهن آنها رخ میدهد که در افراد معمولی اتفاق نمیافتد و اینها نتیجهی پسزمینهها و درگیریهای ذهنی آنهاست. البته این به معنی بیماری نیست. هرچند هنرمندان بزرگی هم بودهاند که همین نبود تعادل آنها را به مرز جنون کشانده است. در مجموع میتوان گفت همین گرفتاریهای ذهنی باعث خوبتر شدن اثر هنرمند میشود. در رابطه با ادبیات نیز چون نویسندگی خیلی با خلوت فرد در ارتباط است، این اتفاق رخ میدهد، به همین خاطر است که در جامعهای که فکر میکنیم تکلیف همه چیز جهان روشن است، تکلیف نویسنده مشخص نیست و گویی در این جامعه او را به رسمیت نمیشناسند.
او سپس در رابطه با تجربیات و ایدههایی که برای نوشتن از جنگ گرفته است، سخن گفت و درباره اینکه اگر جبهه و جنگ را نمیدید، باز هم به خلق اثر داستانی در این حوزه اقدام میکرد، گفت: اگر این اتفاق نمیافتاد، باز هم مینوشتم، ولی این نوشتن از جنگ مانند مسألهی شنا کردن و دربارهی شنا خواندن است.
اگر جنگ را نمیدیدم، کارم اصالت نداشت و احتمالا اطلاعاتم را از منابع رسمی به دست میآوردم که خیلی رسمیت نداشت.
البته امروز آدمهایی هستند که هیچ جنگی را ندیدهاند، ولی توانستهاند داستانهای خوبی بنویسند.
برای نویسنده، بودن در جنگ یک امکان است؛ نه مانع. کسی که در جنگ بوده امکان داشته که میتواند از آن استفاده کند، ولی نویسندهای که در جنگ نبوده و میخواهد از آن بنویسد، کار سختتری را در پیش دارد.
بایرامی همچنین دربارهی تأثیر داستان و رمان در تحول یک جامعه گفت: در حال حاضر چون تعداد نویسندگان و حوادثی که رخ میدهد، زیاد است، کتابی که باعث تحول و اتفاق بزرگی در جوامع شود، به وجود نمیآید، چون امروز دیگر قدرت رسانهیی مطرح است و این قدرت رسانهیی است که میتواند «بادبادکباز» یک افغان را که یک داستان پاورقی است و هیچ خلاقیتی ندارد، به اثری عجیب و غریب تبدیل کند و با سر وصدای زیاد نیز فیلم آن هم ساخته شود.
بنابراین مهم است که کتابی که نوشته میشود، در کجا و در چه زمانی خلق میشود.
الآن دیگر مهم نیست که مارکز چه مینویسند؛ هر چه را که او نوشت، پنگوئن چاپ میکند و بلافاصله کامیونها برای پخش کردن کتابها صف میکشند و من نمیدانم چه کسی میتواند اینها را توضیح دهد که قانعکننده باشد.
در نهایت میتوان گفت، در هر کجا که باشی، راه پیشروی ادبیات عامهپسند باز است. در تاریخ هم همیشه همینگونه بوده است، حتا در آمریکا نیز تیراژ کتابها در حوزهی ادبیات جدی در حدود 3000 نسخه است.
ارسال نظر