گوناگون

ماجرای ازدواج سحر ولدبیگی و نیما فلاح +تصویر

پارسینه: سحر ولدبیگی و نیما فلاح دو بازیگر جوان سینما و تلویزیون، 10 سالی است که زندگی مشترک خود را آغاز کرده اند. به گفتگو با این زوج هنرمند نشسته ایم و در مورد ماجرای ازدواجشان گپی زده ایم که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم.

در آن سریال می گفتند ازدواج کنید

این موضوع به زمانی بازمی گردد که ما در مجموعه رستوران خانوادگی با هم کار می کردیم. به مرور زمان نوع نگاه ما به یکدیگر تغییر کرد و بیشتر همدیگر را زیر نظر گرفتیم. در آن کار نقش مقابل هم بودیم که در سریال همه خانواده تلاش می کردند تا با هم ازدواج کنیم ولی ما نمی پذیرفتیم.

جالب اینجاست که بعد از آن سریال این اتفاق به صورت واقعی افتاد و در ۱/۴/۸۲ یعنی درست در روز تولدم با هم ازدواج کردیم. البته من و نیما اصراری نداشتیم که حتما جشن عروسی برگزار کنیم شاید در دوران بازیگری این اتفاق به صورت نمایشی بارها برای ما افتاده بود و این موضوع دیگر برای ما جذابیتی نداشت.

به نظرم در مراسم عروسی به تنها کسی که خوش نمی گذرد خود عروس و داماد است. برای همین خانواده ما نیز با این خواسته ما کنار آمدند و با یک مهمانی بسیار ساده خانوادگی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

چرا با نیما ازدواج کردم

سحر خانم می گوید: زندگی با نیما، صبوری بسیاری می خواهد. من مجموعه ای از صفات خوب را در وجود ایشان دیدم. صفاتی که مکمل شخصیت من خواهد بود. اگرچه نمی توان هر خصوصیت اخلاقی را تک به تک توضیح داد اما در کلیت فکر می کنم ما کامل کننده یکدیگر هستیم اما بیشتر از همه اینها صبر و صداقت همسرم دوست داشتنی است. البته من کاملا شخصیت آرامی دارم، اما بعضی وقت ها به شدت شیطنت هایم اوج می گیرد و مدام حرف می زنم.

مراسم ازدواج نگرفتیم

هر دوی ما اصلا اصراری برای گرفتن جشن ازدواج نداشتیم. با اینکه خانواده هایمان تلاش می کردند تا ما را برای گرفتن عروسی متقاعد کنند ولی اصلا دلمان نمی خواست برای خودمان دغدغه درست کنیم. شما هر چقدر هم که برای مراسم خود برنامه ریزی کنید، باز هم استرس و اضطراب مراسم را دارید که همه چیز درست برگزار شود به کسی بد نگذرد و مهمانان خاطره خوبی داشته باشند. در واقع مراسم عروسی به همه خوش می گذرد به جز عروس و داماد. ما اصلا این استرس را دوست نداشتیم و دنبال آرامش بودیم. هر دوی ما به اندازه کافی در فیلم ها و سریال های لباس عروس و دامادی پوشیده بودیم و دیگر برایمان جذابیتی نداشت. برای همین تصمیم گرفتیم بی سروصدا برویم سر زندگی مان! بعد از مراسم عقدمان یک شام ساده با خانواده هایمان خوردیم و بعد هم رفتیم به خانه مان! به همین راحتی …

بزرگترین نقطه مشترک ما

فکر می کنم صداقت بزرگترین نقطه مشترک ماست. هر دوی ما با یکدیگر صادق هستیم، چیزی را از هم پنهان نمی کنیم و به هم دروغ نمی گوییم. البته به جز صداقت، درک متقابل هم هست، ما همدیگر را به خوبی می فهمیم. به نظر من بعد از این نکته ها، محبت هم نکته ای اساسی است. اگر در زندگی مشترک صداقت و درک متقابل باشد، اما محبت وجود نداشته باشد، پایه های زندگی سست می شود، چون محبت به زندگی رنگ و بو می دهد.

نیمه گمشده من

ولدبیگی می گوید: به نظر من مهمترین اتفاق در ازدواج ما تفاهم بوده و هست. چون هر دو در یک حرفه فعالیت می کنیم به راحتی مشکلات کاری یکدیگر را درک می کنیم، در صورتی که اگر یکی از ما در این حرفه فعالیت نداشت شاید قدری این درک کردن سخت تر می شد؛ اما در حال حاضر هر دوی ما با این روند کار آشنایی کامل داریم و فکر می کنم در زندگی مشترک امر بسیار مهمی است، چرا که شاید به خاطر این کار شب ها دیر به منزل برویم و یا در شهرستان ها بازی داشته باشیم و از این قبیل مسائل … هیچ وقت ندیده ام که نیما خیلی زود عصبانی شود. من دیر عصبانی می شوم اما اگر بشوم خیلی بد عصبانی می شوم. تا به حال با یکدیگر دعوا نکرده ایم.

ممکن است بین ما اختلافی پیش بیاید و قطعا این اختلافات در میان اغلب زن و شوهرها وجود دارد. نمی خواهم خودم و خانواده ام را چشم بزنم یا از خودمان تعریف و تمجید کنم اما مسئله ای که وجوددارد و دوستان و نزدیکان می گویند این ازدواج ما دو نفر را اتفاق خوبی می دانند. این را هم در نظر بگیرید که ما تازه اول راه هستیم. من دوستانی را می بینم که بعد از سال ها زندگی مشترک از هم جدا شده اند. فکر می کنم نیما نیمه گمشده زندگی من بود که به او رسیدم. فکر می کنم همسر خوب داشتن نعمت است که من از آن برخوردارم و به همین خاطر خداوند را شاکرم، این که همدمی به من بخشید تا با او به سقف آرزوهایم برسم، قدردان او هستم.

نیما در نگاه سحر و سحر در نگاه نیما

سحر: نیما بسیار بسیار صبور است و به هیچ عنوان نمی تواند بی اهمیت بودن به زندگی را تحمل کند. نیما دست فرمان بسیار خوبی دارد و در ضمن آشپز قهاری هم هست.

نیما: سحر شخصیت بسیار شادابی دارد و بسیار هم احساسی است. گاهی اوقات احساس او بر منطقش غلبه می کند و من در این مورد به او انتقاد می کنم. سحر آشپزی ماهر است و در آشپزی جادو می کند. یک بار در مورد این موضوع که کاریکاتور ما چه شکلی است، بحث داشتیم که نظر آقای مهران مدیری در این مورد جالب بود.

ایشان به من گفتند که شبیه «قاقوم» نوعی پرنده هستم و سحر هم شبیه گنجشک! البته اگر بخواهیم کاریکاتور خودمان را شبیه میوه ها بکشیم، من خودم را مثل آلبالو و سحر را مثل تمشک می کشم و اما نکته پایانی گفته های سحر خانم ولدبیگی، یک بار به من گفتند اگر قرار باشد برای همیشه به یک جزیره تبعید شوید چه چیزی همراه خودتان می برید که من هم در پاسخ گفتم تنها چیزی که دوست دارم همیشه با من باشد نیماست. البته ما تجربه ۸ ماه زندگی در جزیره کیش را نیز داریم که در آن مدت نیما غواصی می کرد.

مجله خانواده سبز

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار