نظر آیت الله خامنه ای درباره غلامحسین ساعدی و جریان روشنفکری
پارسینه: بيانات مقام معظم رهبرى در جمع دانشجويان دانشگاه تهران (۱۳۷۷/۰۲/۲۲)
آل احمد در همين کتاب «خدمت و خيانت روشنفکران» مي گويد: روشنفکران ايراني ما - به نظرم چنين تعبيري دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! يعني لب تر نکردند! همين روشنفکران معروف؛ همينهايي که شعر مي گفتند، قصّه مي نوشتند، مقاله مي نوشتند، تحليل سياسي مي کردند؛ همينهايي که داعيه رهبري مردم را داشتند؛ همينهايي که عقيده داشتند در هر قضيه از قضاياي اجتماعي، وقتي آنها در يک روزنامه يا يک مقاله اظهارنظري مي کنند، همه بايد قبول کنند، اينها سکوت کردند! اين قدر اينها از متن مردم دور بودند و اين دوري همچنان ادامه پيدا کرد.
گاهي نشانه هاي خيلي کوچکي از آنها پيدا مي شد؛ اما وقتي که دستگاه يک تشر مي زد، برمي گشتند مي رفتند! يکي از نمونه هاي جالبش، آدم معروفي بود که چند سالي است فوت شده است - حالا نمي خواهم اسمش را بياورم؛ کتابش را مي گويم؛ هر کس فهميد، که فهميد - اين شخص، قبل از انقلاب نمايشنامه اي به نام: «آ باکلاه، آ بي کلاه» نوشته بود. آن وقتها ما اين نمايشنامه را خوانديم. او نقش روشنفکر را در اين نمايشنامه مشخّص کرده بود. در آن بيان سمبليک، منظور از «آ بي کلاه» انگليسيها بودند و منظور از «آ باکلاه» امريکاييها! در پرده اوّل، نمايشنامه نشان دهنده دوره نفوذ انگليسيها بود و در پرده دوم، نشان دهنده دوره نفوذ امريکاييها و در هر دو دوره، قشرهاي مردم به حسب موقعيت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر - که در آن نمايشنامه «آقاي بالاي ايوان» نام دارد - به کل برکنار مي ماند! مي بيند، احياناً کلمه اي هم مي گويد، اما مطلقاً خطر نمي کند و وارد نمي شود. اين نمايشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز براي دانشجويان و جوانان صحبت مي کردم؛ اين کتاب به دست ما رسيد، من گفتم که خود اين آقاي نويسنده کتاب هم، همان «آقاي بالاي
ايوان» است! در حقيقت خودش را تصوير و توصيف کرده است؛ به کلّي برکنار!
بنابراين، بدترين کاري که ممکن بود يک مجموعه روشنفکري در ايران بکند، کارهايي بود که روشنفکران ما در دوره پانزده ساله نهضت اسلامي انجام دادند؛ به کل کنار رفتند! نتيجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بريدند. البته تا حدودي، تعداد خيلي معدودي وسط ميدان بودند. از جمله خود مرحوم آل احمد بود. حتّي شاگردان و دوستان و علاقه مندانش وارد اين ميدان نشدند؛ خيلي دورادور حرکتي کردند.
زندانها از مردم، از روحانيون، از دانشجويان، از طلبه ها، از آحاد مردم، از کارگر و از کاسب پُر بود. تمام طول اين سالهاي متمادي، بيشترين تعداد زندانيان را، زندانيان مربوط به نهضت امام تشکيل مي دادند؛ چون تلاششان، تلاشي بود که دستگاه را به ستوه مي آورد. اين چهره هاي معروفي که همه مي شناسيد، زندان رفتند و ساعتهاي متمادي زير شکنجه فرياد کشيدند؛ اما آن آقايان نه!
البته بعضي از اينها که به خاطر چيز مختصري به زندان مي افتادند، تقريباً به فوريت به توبه نامه مي رسيدند! الان در ميان همين چهره هاي معروفي که مي خواهند عامل ارتجاع روشنفکري در زمان ما شوند - که بعد عرض مي کنم - کساني بودند که در زندان نامه مي نوشتند و التماس و گريه مي کردند! ما اينها را کاملاً از نزديک مي شناسيم؛ خودشان هم مي دانند که ما آنها را مي شناسيمشان؛ اما جوانان اينها را نمي شناسند. آن مجموعه آن روز، تا زمان انقلاب نشان داد که يک قشر غير قابل اعتماد راي رهبري فکري مردم است.
که چی
اگر جلال امروز زنده بود اسم کتابش را در خیانت و خباثت روشنفکران میگذاشت ! تحلیل رهبری عزیز بسیار روشن و واضح است۰
ساعدی خیلی جلوتر از زمانش بود
بهتر بود مينوشتي
نظر رهبري