این تنها کاری است که از ما برمیآید. جیغکشیدن. هجوم بیامان محرکها که انباشت شوند و فوران کنند به جیغ بدل میشوند. مسنتر از اکثر مردم بودند که یاد گرفتند جیغ بکشند. «یاد گرفتند»، شاید همان گزارۀ مرکزی داستانِ مینیاتوری دِیو اگرز، «آنها یاد گرفتند جیغ بکشند» باشد که ماهیت کنایهآمیز داستان را برمیسازد. «بیشتر مردم، از بیشتر نسلها و از بیشتر ملیتها، جیغکشیدن را از سالهای اولیه زندگی یاد میگیرند. برخی اساساً با جیغ به دنیا میآیند، باقی هم همزمان با زبان مادری آن را یاد میگیرند». انسانها برخلاف حیوانات در «زبان» متولد نمیشوند، بلکه زبان را فرامیگیرند.
آگامبن در «کودکی و تاریخ»١ از خلال مفهوم کودکی، پروژهای را دنبال میکند که پیشتر در «انسان بیمحتوا» آغاز کرده بود؛ ویرانی سنت، زوالِ زیباییشناسی و اینک ویرانی تجربه.«حیوانات هم درواقع از زبان بیبهره نیستند؛ برعکس، آنها همواره و یکسره زباناند. حیوانات به زبان وارد نمیشوند، آنها پیشاپیش درون زباناند». کلمه «yelp» که در داستان اگرز، «جیغ» ترجمه شده است، خود در دو معنا، بین انسان و حیوان مشترک است. جیغ و زوزهکشیدن، دو معنایی است که به طرزی کنایی ایده آگامبن را به خاطر میآورد. دوگانگی زبان میان انسان و حیوان و دوپارگی سوژه انسانی در زبان. اینکه انسان در زبان متولد نمیشود بلکه آن را یاد میگیرد. نکته اصلی ایده آگامبن، تأکید بر این واقعیتِ بهظاهر پیشپاافتاده است که انسانها هنگام به دنیاآمدن توانِ سخنگفتن ندارند، یعنی بهطور طبیعی و ذاتی زبان ندارند، و باید زبان را فرابگیرند. «وجود کودک توانش ناب فراگیری است. انسان برخلاف حیوانات یک آوای طبیعی ندارد: انسان عرعر، واقواق، مومو، یا جیرجیر نمیکند. او از آوای طبیعی بیبهره است و از اینرو باید گفتار را فرابگیرد و در همین نیاز به فراگیری گفتار و ورود
به سخن است که تجربه کودکی شکل میگیرد». اما نقطه تلاقی ایدۀ کودکی و تاریخ با داستان جیغ، وضعیت پیشازبانی انسان است. در این تلقی مفهوم کودکی همان فاصله با زبان، یا در وقفهبودن با زبان است. دورانی که هنوز انسان به زبان تشرف پیدا نکرده، از اینرو جیغ میکشد. جیغ امری طبیعی است، حال آنکه زبان، امری غیرطبیعی و اکتسابی است. پس تجربه پیشازبانی کودک که در داستان با تعبیر «yelping» (جیغکشیدن) تصویر شده، دال بر خصیصه مشترک انسان با حیوان است. آنها جیغکشیدن را هم یاد گرفتند. مردمی هستند که دیرتر از دیگر مردمان جیغکشیدن را میآموزند، امری طبیعی که برای این مردم اکتسابی شده است. «آدمهای مورد بحث ما -متولد آمریکا در یک دوره زمانی خاص- یاد نگرفته بودند جیغ بکشند». پس این مردم خاص، اهالی آمریکا هستند. مردمی که مسنتر از اکثر مردم جیغ کشیدند و جیغکشیدنِ طبیعی را هم اکتساب کردند. اینجاست که پیوند مفهوم کودکی و تاریخ به کار میآید و پای شقِ دوم ایدۀ آگامبن؛ «تاریخ» به میان کشیده میشود. «تنها به این دلیل که کودکی انسانی وجود دارد، به این دلیل که زبان همان انسان نیست، تاریخ وجود دارد و انسان موجودی تاریخمند است».
مابالتفاوتِ پیشازبانبودن است که ما را، انسان را به موجوداتی پسازمان بدل کرده است. درست که ما در برابر زبان، کودک هستیم و بیدفاع، اما میتوانیم برای دورانهایی که نبودهایم و نیستیم زبان خلق کنیم. همین کلامِ پسامرگ به ما امکان میدهد که صدای گذشتگان را بشنویم و برای آیندگان کلامی بهجا بگذاریم. از این بابت است که تاریخ تنها ثبت گذشته نیست، که امکان یا توانی است برای پسازمانبودنِ انسان. «زبان ناب در گوهر خود غیرتاریخی است، و طبیعت یا ماهیت در معنایی مطلق به تاریخ نیازی ندارد». اینچنین آگامبن کودکی را به عنوان شرط تاریخی معرفی میکند، شرطی که از راه فراهمآوردن امکان زبانی، بدل به تاریخ میشود. و آن هنگام که از انسانِ مجهز به زبان یا بدون کودکی سخن به میان میآورد او را انسانی بدون تاریخ میخواند، درست همانطور که مردمِ آمریکا. این گزارۀ بهظاهر کلیشهای که «آمریکا تاریخ ندارد»، اینجا، در داستانِ دیو اگرز که خود نویسندهای آمریکاییتبار است، تکرار میشود اما تکراری همبسته با تفاوت که تنها در چند صفحه کوتاه ایدۀ آمریکا را تصویر میکند، جایی که امر طبیعی در آن به امری اکتسابی تغییر ماهیت داده است. شاید
واضحترین تصویر از سرزمینی بدون تاریخ را گدار ثبت کرده است: آنجا که در فیلم «در ستایش عشق» کارگردان آمریکایی، ادگار سراغ خانوادهای میرود -که در زمان اشغال فرانسه توسط نازیها، عضو نهضت مقاومت ملی فرانسه بودند و حالا در فاصلهای از جنگ، ورشکست شدهاند- تا ماجرای زندگیشان را برای فیلماش بخرد. ادگار به خانه زوج پیر میرود تا فیلم هالیوودیاش را بسازد، پیرزن از ملیت او میپرسد و وقتی میشنود که آمریکا، میپرسد کدام آمریکا، ایالات متحده که نام یک قاره است، و بعد خطاب به کارگردان آمریکایی میگوید، شما متعلق به کشوری هستید که حتی اسم ندارد، هیچ تاریخی هم ندارد، برای همین است که میخواهد تاریخ ملتهای دیگر را بخرد یا جنگ به راه میاندازد تا تاریخ بسازد. این تفاوت انسانهایی است که مسنتر از دیگرانند که با زبان، با تاریخ مواجه میشوند. «برای چنین آدم فاقد کودکیای، زبان چیزی از پیش موجود نیست که بعداً از آنِ او شود، همچنین برای او نه گسست میان زبان و گفتار وجود دارد، و نه تاریخیت زبان. اما به همین دلیل چنین انسانی به طور بیواسطه با ماهیتاش یگانه خواهد بود؛ ماهیت او همواره پیشاپیش موجود است، او در هیچ کجای
آن هیچ عدم تداومی، هیچ تفاوتی که بهواسطه آن گونهای تاریخ به وجود آید، نخواهد یافت». آگامبن در «کودکی و تاریخ» باز هم از ویرانی چیزی خبر میدهد این بار اما «مسأله بر سر ویرانی چیزی گستردهتر و عمیقتر است: ویرانی تجربه. کتاب با ادعایی هولناک آغاز میشود: امروز تنها رهیافت ممکن به مسأله تجربه اذعان به این واقعیت است که داشتن تجربه دیگر برای ما ممکن نیست». از اینروست که آدمهای داستان اگرز دیگر جیغکشیدن را نیز از اسلاف خود یاد میگیرند. آنها دیرتر از دیگران، به ساحت تجربه پا میگذارند. اما آنچه آگامبن از ویرانی تجربه مراد میکند، از کفرفتن امکان تجربه به دلیل ابتذال و پیشپاافتادگی زندگی هر روزۀ دوران معاصر است، که آمریکاییها نماد تمامعیار آناند. «زندگی هر روزه چنان است که رویدادها را دیگر نمیتوان در گوهر خود تجربه کرد، بل تنها میتوان آنها را از سر گذراند». داستان «آنها یاد گرفتند جیغ بکشند»، روایتی است از ویرانی تجربه، «آدمهای متولد آمریکا در یک دوره زمانی خاص» حتی جیغکشیدن را در فرایندی با منطق مبادله یاد میگیرند. اگرز بعد از آنکه صورتمسأله را طرح میکند: اینکه آدمهایی خاص از ملیت و نسلی
خاص برخلاف دیگران از بدو تولد نمیتوانند جیغ بکشند، با لحنی کنایی و طنزآمیز روش آموزش جیغکشیدن را تشریح میکند: «برای جیغکشیدن، باید دهانتان را باز کنید و معدهتان را بلرزانید، همان کاری که قبل از بالاآوردن میکنید. حالا یک کلمه، هزار کلمه را بر زبانتان شکل بدهید اما هیچ کدام را بیرون ندهید. بعد، به جای کلمههایی که میتوانستهاید به زبان بیاورید اما نیاوردهاید، از خودتان صدا دربیاورید. صدا باید ترکیبی باشد از سه صدای مختلف. هر یک از این صداها بهمثابه ثلثی از جیغتان است. صدای اول: صدایی تیز است که وقتی سرتان را به لبه پایینی درِ بازِ کابینت آشپزخانه میکوبانید ممکن است از خودتان دربیاورید؛ خشمی ناگهانیست، صداییست زیر و ترجمان پوچی درد» و به همین ترتیب صداهای دوم و سوم نیز شرح داده میشوند، صدای دوم صدایی زوزهمانند است که در وضعیتی همچون بیخوابیهای مدید ممکن میشود، آنهم وقتی بعد از آنهمه بیخوابی به شما بگویند دواندوان بروید بالای تپهای و برگردید و وقتی هم برگشتید میکوبند تخت سینهتان و بعد هم خندهای تحویلتان میدهند و سگتان را هم میکشند و این دیگر شما را از پا درمیآورد و اینجاست که
زوزهکشیدن، یعنی مرحله دوم از سهگانه جیغ را طی کردهاید. صدای سوم، آخرین عنصر جیغ اما ناله است. «ناله نماینده شوک است در برابر رانش زمین، در برابر خشونت طبیعت. یا در برابر یک سیلاب، یا مدّ دریا، یا در برابر هجوم ساطورها. این ثلاثی جیغی است که مردمی سالها دور از کودکی فرامیگیرند. اینچنین، آمریکایی، کسی که تمام مبنا و سرچشمههای شکلگیریاش تصاحب طبیعت بوده است، در مواجهه با امر طبیعیِ جیغ-زوزهکشیدن نیز تن به اکتساب میدهد. از اینروست که حالا از «مادران و پدران، مادربزرگان و پدربزرگان»شان طریقه جیغکشیدن را میآموزند. در جهانِ آمریکایی که تمام مناسبات بر اساس بازار است، همه چیز باید در منطق مبادله جا بگیرد تا به کنترل درآید. آیرونی داستان اگرز نیز همین طبیعتِ غیرطبیعیشدۀ جیغ است. چیزی که اکتساب نشود، انتقال پیدا نمیکند و فقط به چرخۀ مبادله درمیآید. در چنین جهانی است که نهتنها کالا، که تمام لحظات و وجوه زندگی نیز ناگزیر باید قدرت مبادلهای پیدا کنند و این جایی است که تضاد امر طبیعی با طبیعت نمایان میشود. اینکه هماره در طبیعت اموری غیرطبیعی و غیرعادی هست که با نظمِ مفروض در طبیعت ارتباطی ندارد که
هیچ، درست برخلاف طبیعت است و آن بحرانهایی است همچون زلزله و سیل که وجه غیرطبیعی و خشن طبیعت است و اگرز با ظرافت آن را در مرحلۀ سوم یادگیری جیغ طرح میکند. این است که انسان معاصر از تجربه بازمانده است زیرا هر امر انتقالناپذیری مانند جیغ باید انتقال یابد.
فرایند ویرانی تجربه را آگامبن با تعبیر «موزهسازی جهان» چنین طرح میکند: «امروزه همه چیز میتواند تبدیل به موزه شود، چون این اصطلاح بهسادگی بیانگر ناممکنبودن استفاده، اقامتگزیدن [در زبان] و تجربهکردن است». اما نمای بستۀ ناممکنی تجربه برای انسانِ آمریکایی، مقالۀ «حاشیهها، شعر مدرن و تجربه» است. آگامبن در این بخش از «کودکی و تاریخ»، لنز دوربین خود را از انسان معاصر بر جهانِ آمریکایی تنگتر میکند. او با اشاره به تمِ بحران تجربه در شعر مدرن از بودلر به بعد و در کار پروست، آگاهی به محرومیت هولناک از تجربه را در قلب شعر ریلکه جستوجو میکند. «برخلاف بودلر و رمبو که تجربه جدید انسان را قاطعانه به امر تجربهناپذیر حواله میکنند، ریلکه میان دو جهان ناهمساز در رفتوآمد است. او با استفاده از مجازهایی چون فرشته، عروسک، بندباز و کودک، سیمای دازاینی را پیش میکشد که خود را یکسر از هرگونه تجربه معاف داشته است؛ از سوی دیگر ریلکه با حسرت و اندوهی نوستالژیک اشیائی را به خاطر میآورد که افراد در آنها انسان را گرد میآوردند و اینچنین خود قابل زیستن و قابل گفتن میشدند، برخلاف ظواهر اشیا که از آمریکا به جانب ما
روانهاند و امروز هستیشان را در حالوهوای پول خلاصه کردهاند. معلقبودن بین این دو جهان، مثل کسی که از ارث محروم شده». آگامبن تجربه زندگی هر روزه و خلأ تجربه را در شعر ریلکه پیدا میکند که به اعتقاد او بیجهت سری و باطنی دانسته شده است. فرزندان محروم از ارث، اینجا، همان مردمان محروم از جیغاند. مردمان بدون تاریخ. در داستان اگرز مردمی هستند که از رفتار خلقی یا خودآموخته (فِرُنسیس)، به رفتارهای آموزشی و عملیاتی (تِخنه) گذار کردهاند. جیغکشیدن نزد این مردم دیگر نه یک خلق، که رفتاری آموزشپذیر و اکتسابی است که باید در سن خاص فراگیرند. نگاه تخنهای به حیات، موجب شده مردمی مسنتر از دیگران و بیشتر از کودکان جیغ بکشند. این کودکماندگی یا کودکی معکوس حاصل خطزدن بر ماهیت تاریخی زندگی و مهندسی آن است. وقتی کودکی مهندسی شود، وجه کودکی-ورود به ساحت زبان و بعد تاریخمندی- از دست میرود.
«جیغ اساساً کارساز است. اینها هستند کلمهها و پرسشها و اظهارنظرهای گردآمده در یک جیغ سریع: چطور تونستی؟ باورم نمیشه. بس کن دیگه. لطفاً همین حالا تمومش کن. این رسمش نیست. لعنت به همه چیز. لعنت به همه کس. من دیگه بُریدم. نه تسلیم نمیشم، میجنگم... اما برای آمریکاییهایی که در آن سن خاص هستند، تا همین اواخر، جیغی در کار نبود»، اما سرانجام آنها یاد گرفتند جیغ بکشند. این تلقی از ادبیات که بر «فنِ» داستان و نه «شمِ» داستانی تأکید میگذارد، تنهاوتنها در آمریکا میتوانست پا بگیرد. مگر نه اینکه محل تولد کتابهای راهنمای داستاننویسی آمریکاست. نویسنده حرفهای در تقابل با نویسنده روشنفکر نیز در همین تلقی از ادبیات ممکن شد و از اینرو که ادبیات یا داستاننویسی را امری انتقالپذیر و آموزشی و نه خلاقه جا انداخت، خود را با فاصلهای منطقی به بیرون از مرزهایش و تا اینجا هم رساند. موج ترجمه کتابراهنماهای داستاننویسی و کلاسهای چند گام تا داستان، و چاپ داستانهای کوتاه و بلند به تقلید از نویسندگانِ حرفهای آمریکا از چند دهه پیش تا اکنون، از نشانههای بسطِ نگاه تخنهای به زندگی و به ادبیات است. بدنه ادبیات ما نیز دیگر
مدتهاست نویسنده-کتابهایی دارد که توانِ تجربه از هر نوعِ سبکی و زبانی را از دست دادهاند و توانِ جیغکشیدن را نیز. اما همانطور که آگامبن تأکید میکند ویرانی تجربه، بدان معنا نیست که امروزه دیگر تجربهای وجود ندارد، بلکه به این معناست که تجربهها بیرون از فرد شکل میگیرند. و جالب اینکه فرد با خیال راحت، تنها نظارهگر آنها است. «از این منظر بازدید از یک موزه یا مکانی با جاذبههای سیاحتی بهخصوص آموزنده خواهد بود». توده مردم در مواجهه با مکانها و عجایب جهان تنها ترجیح میدهند دوربین به جای آنها تجربه کند. اینک شاید تعبیرِ «ادبیات موزهای» در وضعیت موجود ما کار کند. نویسندههایی کتابراهنما به دست، در کار نظاره و نه تجربهاند، حال آنکه «ادبیات تماشاگر نیست، شرکتکننده است. طرف سخن است و در حال گفتو گو با عصر خویش»٢.
در سطرهای آخر داستان اگرز میخوانیم که «آنها یاد گرفتند که چطور جیغ بکشند. نمیتوانند فراموش کنند که جیغ چه حسی دارد- میسوزانَد، میسوزاند- اما حالا میتوانند سعی کنند به کسانی که هنوز جیغ نکشند کمک کنند تا زندگی فارغ از جیغ را سپری کنند»، اینجا دیو اگرز کلمه دیگری، «free» را به کار میبرد که مانند «جیغ-زوزه» دوپهلو است. در ترجمه «زندگی فارغ از جیغ» آمده است و با نظر به کاربرد مصطلح آن در زبان اصلی میشود ترکیبِ «جیغ-آزاد»/«جیغ-مجانی»را دستکم در این متن پذیرفت، و این پایان را که:«همان چیزی که ما میخواهیم. تنها کاری که از ما برمیآید»، آزادسازی جیغ است از قیدوبند یادگیری در سنین خاص و بازگشت به «کودکی» به منزله تجربه زبانی انسان و از سر گذراندن طبیعی آن. و شاید آزادسازی ادبیات از فن-حرفهبودن. همان رویکردی که دیو اگرزِ آمریکایی با وقفههای بسیار در نوشتن و در همین داستان و دیگر داستانهایش، از آن انتقاد کرده است. در کارنامه نویسندگی او دورههایی بوده که چندین سال چیزی ننوشته است و دورهای که تنها در یک سال سه کتاب نوشته و چاپ کرده است. و علیرغم اینکه دیگر نویسندهای مطرح است و او را از «صداهای تازه
ادبیات انگلیسیزبان قرن بیستم دانستهاند»، با ناشران برجسته و بنگاههای بزرگ آمریکایی کار نمیکند، مدتی هم خود ناشر بوده و کتابهایش را چاپ کرده است. اگرز جدا از داستانهای کوتاهش که یکسر ایدهمحوراند، رمانهایی دارد که یکیشان با عنوان «اثر جانسوز نابغه پرسهزن» که جایزه پولیتزر را نیز از آن خود کرد، شهرت بسیار برای او آورد. رمانی که روایتی است از زندگی خودش و واقعیتِ هولناک جامعه آمریکا. «صدای تازه ادبیات آمریکا»، در همین داستانهای مینیمال یا مینیاتوریاش خاصه در «جیغ اساساً کارساز است» و «آیا واقعاً باید به دروغ بگویی که کتابه را خواندهای؟»، نگاه انتقادی خود را نسبت به منطق مبادلهای یا انتقالپذیری عیان میکند. داستان اخیر اما تاکید بیشتری بر پدیده نویسنده حرفهای میگذارد. داستان روایت نویسندهای است که سه سال پیش کتابی نوشته است و آدمهایی که خود را خیلی جدی میدانند آن را با جدیت تمام خواندهاند، تدریس کردهاند و دربارهاش بحثها راه انداختهاند. و حالا راوی از سر اتفاق با این نویسنده در یک قایق و در میان نه نفری که جمعاً سرنشینان آناند، همنشین شده است و نویسنده هم دوست دارد که کتابش را
خوانده باشند و درباهاش حرف بزنند و بدتر از همه اینکه کسانی را که کتابش را نخوانده باشند از چندفرسخی تشخیص میدهد اما راوی حتی لای کتاب را باز نکرده است:«چون از عکس نویسنده خوشت نیامده -با آن دستی که زیر چانهاش گذاشته، و تو تحمل دیدن آدمهایی را نداری که دستشان را زیر چانهشان میگذارند». نگرانی راوی اما بیمورد است چون همین که قایق از بندر خارج میشود قایق یکجا با نه سرنشیناش و آن نویسنده به موجودی غولآسا، لویاتان میرود. موجوداتی که از عهد قدیم تا حالا همانقدر دردسرسازند. این آیندهای است که اگرز برای نویسنده حرفهای یا همان ادبیات موزهای ترسیم میکند.
١. کودکی و تاریخ، جورجو آگامبن، ترجمۀ پویا ایمانی، نشر مرکز
٢. طلا در مس (در شعر و شاعری)، دیباچه جلد اول، رضا براهنی
منبع: شرق
پارسینه اینا چیه داری منتشر میکنی