روایت سید محمد بهشتی از کفش خریدن برادرش
پارسینه: روایت سید محمد بهشتی از کفش خریدن برادرش
سال ۵۶ برادرم دبيرستاني بود كه پدرم تصميم گرفت او را براي ادامه تحصيل به خارج بفرستد. در جريان تدارك براي رفتنش، روزي مادرم از من كه برادر بزرگتر بودم خواست كه همراهش براي خريد كفش مناسبي بروم. آنزمان حوالي چهارراه اميراكرم تا چهارراه وليعصر، همهاش كفشفروشي بود. در همان اول كار از تماشاي ويترينهاي پر از كفش مغازهها احساس كرديم دستمان در انتخاب باز است. به همين خاطر قرار شد اول گشتي بزنيم و چندتايي را زيرسربگذاريم و بعد اقدام به خريد كنيم. همين كار را كرديم، وارد نخستين مغازه كه شديم، فروشنده با خوشرويي استقبال كرد و ما هم كفشي كه برادرم انتخاب كرده بود نشانش داديم. وقتي فروشنده پرسيد: «چه شمارهاي؟» پاسخ داديم: «شماره ۴۵» و فروشنده با لحني عصبي گفت: «من اصلا شماره ۴۳ بالاتر ندارم آقا»، برادرم تازه نوجواني را پشت سر گذاشته بود و طوريكه انگار بهش برخورده باشد از من پرسيد: «چيزي كه من ميخوام انقدر عجيبه؟!» من هم سعي كردم آرامش كنم و گفتم: «نه! بازار به اين بزرگي حالا اين يكي اين شماره رو نداشت».
به مغازه دوم رفتيم و باز از فروشنده كفش كانديدشده را خواستيم، فروشنده دوم هم وقتي شماره ۴۵ را شنيد، با بياعتنايي گفت: «من اصلا اين شماره كفش رو نميآرم»، اينجا بود كه فهميديم بيش از اينكه ما به عنوان مشتري بتوانيم كفشي را انتخاب كنيم، مغازهدارهايند كه با طيف كفشهايي كه در مغازه چيدهاند، مشتريانشان را انتخاب كردهاند و گويا اغلب فروشندگان نخواسته بودند كه برادر من جزو مشتريانشان باشد. براي همين از مغازه سوم به بعد به جاي اينكه كفش انتخابي را نشان دهيم، شماره پاي برادرم را ميگفتيم تا ببينيم آيا مغازهدار ما را به عنوان مشتري انتخاب كرده يا نه! وارد مغازه سوم شديم و سلام كردهنكرده به مغازهدار گفتيم: «كفش شماره ۴۵» و مغازهدار بياينكه زحمتي به خودش بدهد با حركت سر انكار كرد و اين يعني ما را انتخاب نكرده بود. برادرم كمي حساس بود و خوب ميفهميدم كه نااميد شده، گفت: «برخوردشان طوريه كه انگار من مقصرم كه پام بزرگه و كفششان اندازه من نيست، يكي نيست بگه شماها مقصريد كه جنسهاتون جور نيست.» گفتم: «نگران نباش! بالاخره پيدا ميشه» گفت: «حالاگيريم كه يكي از اينا هم كفش ۴۵ داشته باشه، هر چي اون داشته باشه
كه من نميخوام.» گفتم: «عجله نكن! مگه نيومدي كفش بخري؟» وارد مغازه چهارم شديم و گفتيم: «كفش شماره ۴۵» و اينبار مغازهدار با لحني جاهلمآبانه گفت: «از شماره يك تا ۴۳ اينجا مدل به مدل كفش چيديم حالا هر كي مياد عدل شماره ۴۴، ۴۵ ميخواد، چه خبر شده؟!» به برادرم گفتم: «ببين! معلوم ميشه فقط تو نيستي كه شماره پات بزرگه». وارد مغازه پنجم شديم و مغازهدار گفت: «۴۵ نداريم ولي ۴۴ داريم، بذار بيارم ايشالله كه ميره تو پات». آورد و برادرم پوشيد و گفت: «تنگه» از مغازهدار اصرار كه «اين كفش جا باز ميكنه» و از ما انكار كه «نه آقا! خب بايد كفش راحت هم باشه»، سماجت مغازهدار حال هردويمان را بد كرده بود بهطوريكه از مغازه كه بيرون آمديم برادرم نااميد ميگفت: «من ديگه كفش نميخوام، من ايران كفش پيدا نميكنم، اينجا سايزها كوچيكه، ميرم همون خارج، اونجا حتما سايز من پيدا ميشه.» نميدانم چرا غيرتم اجازه نميداد بيخيال شويم و برگرديم، هر طور بود ميخواستم برادرم را مجاب كنم كه ايران هم كفش پيدا ميكند و اصلا اگر اينجا پيدا كند بهتر است. داشتم با خودم فكر ميكردم واقعا تقصير برادر من چيست كه اندازه پايش بزرگ شده و در ضمن اگر
قرار نبود خارج برود بايد اينجا چهكار ميكرد، واقعا بايد پابرهنه ميماند يا حق انتخاب داشت. خلاصه ما تا تاريكي هوا دنبال كفش گشتيم و در نهايت از ميان صدها مدل دو مدل كفش پيدا كرديم كه از آنها شماره ۴۵ وجود داشت و برادرم از بين اين دو مدل يكي را به سليقه خودش «انتخاب كرد». با اينكه انگار همه كفشفروشيها دست به يكي كرده بودند كه «ما را انتخاب نكنند» ولي عاقبت ما انتخابمان را كرديم. اول فكر ميكرديم سليقه ما در انتخاب اولويت دارد و بعد ميديديم كه بيآنكه بدانيم خصوصيات ما مثل شماره پا از پيش انتخابهاي ما را محدود كرده است.
من در طول راه برگشت در تاكسي سعي كردم به برادرم توضيح دهم كه اصلا انتخاب كردن يعني همين. در همه امور زندگي از خريد كفش و لباس تا خودرو و خانه و انتخاب رشته دانشگاه و حتي سوار شدن تاكسي، ما همواره تصورمان اين است كه ماييم كه در مقام انتخابيم، ولي در همه اين موارد پيشتر، كفاش با كفشهايي كه انتخاب كرده، لباسفروش با لباسهايي كه در مغازه دارد، دانشگاه با رشتههايي كه عرضه كرده، سوپر ماركت با اقلام مغازهاش و سازنده با كيفيت آپارتمانهايي كه ساخته تلاش كرده ما را به عنوان مشتري انتخاب كند يا نكند، با همه اين احوال ما هم ناگزيريم كه انتخاب كنيم. چون موجوديت ما به انتخاب كردن بسته است؛ معمولا هم كفش و لباس و كالا و حتي رشته انتخابي ما عينا هماني كه ميخواهيم نيست. ايدهآل را يا خودمان بايد پديد آوريم يا بايد اتفاقا در معرضش قرارگيريم كه معمولا در اوقات نادري رخ ميدهد و بنابراين هميشه انتخاب ما از بين متوسطهاست. اگر به اين علت كه ما جزو مشتريان منتخب نيستيم خودمان هم از انتخاب منصرف شويم، معنياش اين است كه نبايد كفش و لباسي بپوشيم، نبايد غذايي بخوريم، نبايد درس بخوانيم، يا خانهاي بخريم و حتي نميتوانيم
سوار تاكسي شويم. و همه اينها يعني بايد از زندگي ساقط شويم. پس بودن ما هميشه به انتخاب كردن از بين گزينههاي موجود وابسته است.
برادرم از اين گلايه داشت كه او گزينههاي كمي براي انتخاب داشته ولي به نظر من خود انتخاب نكردن هم نوعي انتخاب است؛ او يك كفش انتخاب كرده بود براي انتخاب شدن و كلي كفش انتخاب كرده بود براي انتخاب نشدن. اگر آنچيزي كه انتخاب ميكنيم بر زندگي خودمان تاثير مستقيم دارد، طيف چيزهايي كه انتخاب نميكنيم به صورت غيرمستقيم بر كاسبي فروشندگان موثر است بدين معني كه اگر كالاهاي فروشنده به دفعات انتخاب نشوند او مجبور است در آنچه عرضه كرده تجديدنظر كند. چون همانقدر كه مشتري موجوديتش در انتخاب است، فروشنده نيز موجوديتش به داشتن مشتري وابسته است پس مشتري ميتواند با انتخابها و حتي عدمانتخابهايش نقش تعيينكنندهاي در آنچه عرضه ميشود، داشته باشد و به اين ترتيب موجوديت و مختصات و سليقهاش را به رخ فروشنده بكشد. پس با وجود آنچه به نظر ميآيد، فاعل انتخاب ماييم و در نهايت فروشندگان اگر ميخواهند به كارشان ادامه دهند، ناگزيرند واقعيت را بپذيرند و رويه خود را تغيير داده و به خواست مشتريان رو به فزوني تن دهند.
جالب است كه در زمانه جواني و نوجواني من تعداد كسانيكه اندازه پايشان ۴۵ بود زياد نبود و اين آدمها عجيب و استثنايي به نظر ميآمدند ولي من ميديدم كه در جواني و نوجواني برادرم بر اثر تحولات در وضع تغذيه و بهداشت عمومي به تدريج نسلي ميباليد كه اندازه قدشان بلندتر و شماره پايشان بزرگتر بود و الان اين تعداد به مراتب بيشتر از قبل شده، بهطوريكه شمارهپاهاي كوچكتر استثنايي شمرده ميشود و اين يعني ديگر فروشندگان نميتوانند از اين جامعه وسيع مشتريان صرفنظر كنند. از سوي ديگر اين تعداد آدمهاي بلندقامت، هم پابرهنه و بيلباس نميمانند و فكري به حال خود ميكنند يا مشتري بازارهاي خارجي ميشوند. بنابراين اگر فروشندگان نجنبند، مجبورند كفشهايشان را خودشان بپوشند يا پاي بچههايشان كنند، البته اگر شماره پاي بچههاي خودشان ۴۵ يا حتي بيشتر نباشد!
منبع: اعتماد
ا به یشان و باند اطرافش در میراث فرهنگی کشور میگویند / هزار دستان
سلام
اسمون ریسمو ن بافی کرده خخخخ
بهداشت و تغذیه عامل قد بلندی خخخخ
احسنت!
ای ناقلا، خوب داستانی گفتی، ما که فهمیدیم چی گفتی ولی آیا فروشنده ها این داستان رو فهمیده باشند یا نه شک دارم
منهم داستانی دارم از حقیقت کفش خریدن یکی از دوستان سینه سوخته که تریاک خوب میکشید !!! از اهواز امدیم تهرون و تصمیم گرفت تا کفشی بخرد و از چهاراه مخبرالوله شروع کردیم پیاده و فردوسی و وولیعصر و هرچه کفش بود زیر وروکردیم با انواع قیمت و اخرش هم نخریدیم و خسته در یکی از نیمکتهای تئاتر شهر نشستیم و مرور کردیم که چه کردیم و چرا کفس نخریدیم !! دوست بنده گفت ببین !! برای یک خرید افیون تقلبی و درد اور تا نیاز داشتیم فوری با هر قیمتی حتی بی ابروئی و رسوائی !! خرید خود را انجام میدهیم !!ولی برای تهیه یک جفت کفش مورد نیاز و ابروداری وواجب !!! حاضر نیستیم درست هزینه کنیم !! برای این است که در هر میدان و جهارراهی فروشنده این معجونهای درد آور در همه حال و همه وقت هستند !! چون رفتار و تفکر ما این طور خواهان است !!