گوناگون

یک نویسنده حزب اللهی :چرا سیاستمداران بصیرت‌نما خفه‌خون گرفته‌اند و نمی‌گویند که "ظریف" از نظر رهبری باغیرت و متدین است؟

"میثم امیری" از نویسندگان طیف حزب اللهی در وبلاگ خود نوشت:

سالِ 84، 85 بود که رفتیم جلوی سفارتِ انگلیس. (سال‌هایی که هنوز هاشمی انگلیس را می‌کوبید -نشانه‌اش سخنرانی بود که هاشمی سال 85 در سالگردِ مشروطیت علیه انگلیس کرد- و جلوی سفارت رفتن هم زیاده‌ از حد تندوری نبود با قطب‌نمای هاشمی.) نمی‌دانم در جربانِ چه ماجرایی بود که شاکی شده بودیم و جلوی سفارت صدای اعتراض‌مان بلند شده بود.

(می‌دانستیم که در اعتراض به هاشمی یا بچه‌هایش نبود؛ آن موقع‌ها اعتراض هنوز شرافت داشت و رفقا هم بازیچه‌ی راستی‌ها نشده بودند؛ آن روزها بود که باید گیر می‌دادیم به شورای افتای هاشمی که به سال 83 مطرح شده بود و تنه می‌زد به شورای شش نفری خلیفه دوّم. پیشنهادِ شورای افتای هاشمی که یحتمل عبدالرحمانش هم خودش بود مخالفی نداشت آن‌روزها و هنوز هم ندارد. ساده‌لوح‌های ریشو گیر داده‌اند به بچّه‌های هاشمی. اصل بحث را رها کرده‌اند؛ اگر قرار است به شاه‌پسرها و ماه‌دخترهای بزرگ انقلابی‌ها پرداخت، اوضاع بدجوری درام است.)

بچه‌های نیروهای ویژه و «نان‌خور»های امامِ زمان هم آمده بودند. (مدّتی کوتاهی می‌گذشت از انتخابات 84 که در آن خلبان، آیت الله را مسخره کرده بود. یادم می‌آید که خلبان در دور اول هاشمی را دست انداخته بود و یک سال بعد از او به عنوانِ چهره ماندگارِ قرآنی تجلیل کرد؛ مردِ ناآشنا با سیاست که متواضعانه! رقابتِ یازدهم را دو دستی تقدیمِ شیخِ زیرکی کرده بود که به نیابت از هاشمی به انتخابات وارد شده بود و این نبردِ پراکسی را بُرد. بُرد به سادگی؛ با فنِّ بدنِ ناشیانه قالیباف که نشان داد غیر از سیّاس نبودن، از حرکتِ بدن و هنرِ باستانی تئاتر هم چیزی نمی‌داند!) من و سید، سجّاد، فاضل، و امیر و یکی دو جینِ دیگر از بسیجیانِ دانشگاه جلوی سفارت شعار می‌دادیم. (تازه از انتخابات نهم رد شده بودیم و نصف‌مان به هاشمی رأی داده بودیم و نصف‌مان به احمدی‌نژاد. برخلافِ انتخاباتِ دهم که همه به احمدی‌نژاد رأی دادیم غیرِ سجّاد و در انتخابات یازدهم تارومار شدیم و هیچ‌کدام البته به قالیباف رأی ندادیم.)

هنوز 20 سال‌مان نشده بود و توی دنیای سیاست، به اندازه امروز عقل‌رس و باتجربه نبودیم. (مگر می‌شود باتجربه و کارآزموده شد در این میدانِ هیجانیِ بی‌منطق؟ آن موقع بسیجی‌ها گولی بودیم. آن موقع‌ها نمی‌دانستیم که وظیفه خبرگانِ رهبری نظارت بر رهبر نیست! فکر می‌کردیم خبرگانِ رهبری قرار است حواسش به رهبر باشد.) ملت معترض بودند جلوی سفارت. (ما هم معترض بودیم؛ هم معترض، هم به دنبالِ راهِ حل.) برای من که شهرستانی‌تر از امروز بودم، جلوی سفارت ایستادن، معنای سفارت را گرفتن داشت.

اساسا جلوی مانع ایستادن، یعنی از سدِّ مانع گذشتن و آن را فتح کردن. نمی‌شود جلوی مانعی ایستاد و فتحش نکرد؛ چرا؟ چون تفکّر انقلابی این طور ایجاب می‌کند که مانع را باید از سرِ راه برداشت. من و دوستانم خیلی اعتراضِ مدنی و دموکراتیک بلد نبودیم. (الان هم فهمیدیم که اصلا بلد نیستم و انگار دوستان همگی بر این باورند که اگر جلوی هر چیزی اعتراض می‌کنند باید فتحش کنند. از دیوارش بالا بروند؛ و این آخری‌ها به آتش بکشند.) گزاره «آن‌جا بودنِ ما و علیهِ انگلیس شعار دادنِ ما یعنی معترضیم» را باور نداشتیم. رفقا فکر می‌کردند که اینی را که جلویش ایستاده‌ایم باید گرفت. اگر این طور نیست، پس چرا جلویش ایستاده‌ایم؟

با این حال، سیّد که از ما عاقل‌تر بود، بحثی را آغاز کرد که نتیجه‌اش این شد که نباید سفارت را بگیریم، چون «همه‌اش هزینه است بچه‌ها.» بحثِ سیّد، بحثِ درستی بود و با 19 سال سن، امنیّت ملی می‌فهمید و تمامیّت ارضی را توضیح می‌داد. (موردی که هنوز سیاست‌مدرانِ نیمه‌خبره و بصیرت‌نمای ما نمی‌فهمند و فکر می‌کنند با «ظریف-کری، پیوندتان مبارک» (در این موردِ فاجعه و خطرناک اخیر؛ «ملت-BBC، پیوندتان مبارک») دلِ مؤمنین را شاد می‌کنند و تحلیل به «آقا»ی مؤمنین ارائه می‌دهند؛ هلهله‌کنندگان این شادی، کِل برای «نفهمی» خود بکشند که فرق بینِ وزیرِ خارجه جمهوری اسلامی و وزیرِ خارجه ایالات متحده را نمی‌دانند و بعید است اگر عادل با کری مصاحبه می‌کرد، برای پخش شدنش از شبکه سه «سرودست» نشکنند. این «تبیین کننده‌های گفته‌های رهبری» که در جلسه‌ تراش‌کاری توربین‌های نیروگاه‌های حرارتی هم «حضرت آقا این طور فرمودند» از دهان‌شان نمی‌افتد چرا «غیرتِ و تدیّن» ظریف را در «منظومه فکری و معرفتی مقام معظم‌ رهبری» بررسی نکرده‌اند... این‌ها که «به فرموده مقام معظم رهبری» برای‌شان از «هر فرموده متصوّرِ دیگری» بالاتر است، چطور در این فقره خفه‌خون گرفته‌اند و چرا نمی‌گویند «متدین و باغیرت» در نظرِ رهبری کیست که یکی‌اش ظریف است؟) ما آن موقع خودمان را زیرِ علمِ خمینی می‌دیدیم که جلوی سفارت می‌ایستادیم و برای بولتن نویسِ خاله‌نیوز و عمّه‌آنلاین که هنوز «یقه دشداشه‌اش بویِ شیرِ خام می‌دهد» تره هم خرد نمی‌کردیم و هنوز نمی‌کنیم.

کسی گفت: «کسرِ شأنِ انقلابی» است وقتی سفارتِ اربابِ این‌ها را اوّلِ انقلاب گرفتیم، بخواهیم لات‌های درجه دو و سه را آدم حساب کنیم. استدلالِ «کسرِ شأنِ لاتی» از «تمامیّت ارضی» بیشتر کار کرده بود. سفارت را نگرفتیم و سیّد پیشنهاد داد که ای‌کاش می‌شد با تیروکمان، پرچمِ سفارت را به آتش کشید. یعنی تیر را آغشته کرد به ماده‌ای مشتعل، بعد هم مثلِ آرشِ کمانگیر پرتش کرد سمتِ پرچم و آن را به آتش کشید. این طور هم پرچم را زدیم، هم کارهای‌مان دموکراتیک و اعتراضی بود، هم این که جلوه‌ی خوبی داشت. سید و رفقای فیزیکی از علم پرتابه صحبت می‌کردند و این که زاویه پرتاب و سرعتِ اولیه چقدر باید باشد. تازه باید جنسِ مرکزِ پرچمِ سفارتِ انگلیس را هم درنظر گرفت که احتمالا چرمی است از بدنِ روباهِ پیر و به این سادگی‌ها آتش نمی‌گیرد و به این فکر می‌کردیم اگر قرار است تیری پرتاب کنیم، باید فقط یک دانه پرتاب کنیم؛ همان هم به هدف بخورد. چه آرش‌آنه‌ای بود آن بحث‌ها؛ چه افتخاری داشت برای ما و چه فخری.

ما نه آن روز، نه هیچ وقتِ دیگر پرچمِ سفارتِ انگلیس را در اهتزاز آتش نزدیم. بلکه رفقای ما از دیوارش بالا رفتند، زیارت عاشورا خواندند و بعدش به خانه برگشتند و «تمامیّت ارضی» هم همیشه مشکلِ سیاست‌مدرانِ ما بود، مشکلِ «آقا»ی ما بود؛ مشکلِ استیتِ ما بود؛ نه ما که انقلابی بودیم، ولی کم‌عقل. ما نزدیکم به دامِ خوارجِ انقلاب بیافتیم؛ راه، جایی این وسط‌‌‌هاست؛ نه شورای عمر، نه آوردگاهِ نهروان، نه آب‌گاهِ صفیّن. اگر کسانی نشانی نخیله یا ذی‌قار را می‌داند به من ایمیل بزند؛ اگر هم نه؛ دستِ کم نشانی آرش کمان‌گیر را بفرمایند.

ارسال نظر

  • ناشناس

    چه متن بدی

  • ناشناس

    عزیز جان، همیشه به من ایراد می گرفتند که چرا در نوشته هایم پرانتز زیاد به کار می برم.. الان با این نوشته شما، به فاجعه بودن کارم پی بردم.
    اقا، واقعا خیلی پرانتز به کار بردی

  • ناشناس

    چقدر نامفهوم وبى معنى !!!!

  • ناشناس

    چه ادبیات خاصی دارن این حزب اللهی آدم یاد نامه های دوران قجر میفته

  • مهدی

    یکی خلاصش کنه من که چیزی نفهمیدم....

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار