گوناگون

سیاه نمایی درباره عملکرد موسسات خیریه از عمد تا سهو با کلید واژه «کودک آزاری»

سیاه نمایی درباره عملکرد موسسات خیریه از عمد تا سهو با کلید واژه «کودک آزاری»

پارسینه: شرایط فعلی بهداشت روان جامعه و فضای حاکم بر آن از دریچه چشمان تیزبین جامعه شناسان پنهان نیست و شکی هم در آن نیست که این وضعیت ملتهب عواقب خطرناکی در پیش رو خواهد داشت. عواقبی ناشی از وضعیت اقتصادی و بحرانهای ذیل آن که یک ملت را با فروپاشی های متعدد در بستر جامعه مواجه خواهد ساخت. حال تصور کنید رسانه چقدر می تواند در آتش انداختن در این مخزن بنزین و یا پیشگیری از انفجار آن موثر باشد. البته سکوت هم جایز نیست.

تحریریه پارسینه - علی علیزاده| مطلب نگران کننده یک رسانه درباره وضعیت وخیم کودکان و نوجوانانی که در یک موسسه زنجیره‌ای نیکوکاری مورد شکنجه قرار گرفته اند، به قدری سیاه و دلگیر کننده بود که موجب شد تلاش کنم آنچه خلاصه‌ای بسیار اندک از زندگی خصوصی خودم به عنوان نگارنده و اهل قلمی هر چند کم تجربه را با کاربران محترم و مخاطبین به اشتراک بگذارم و لازم دیدم با این روش بخشی از نیمه روشن فضایی که سخت خاکستری ترسیم شده و بنظرم حتی غیرمنصفانه است، شرافتمندانه‌تر تشریح و به اطلاع برسانم.

در قدم اول قبل از بازگویی آنچه در ذهن دارم، شایسته دیدم از ملاقاتم با یک «همکار» خبرنگار که از قضا در سرویس حوادث یکی از سایت‌های داخلی مشغول به کار بود روایتی خلاصه داشته باشم. چندی پیش در مجتمع قضایی در تهران با یکی از بازپرس‌های ویژه جنایی مشغول مشورت و تبادل نظربودم. خانم جوان یا میانسالی که بعداً مشخص شد خبرنگار هستند، با اجازه آقای بازپرس بخشی از سخنان من با بازپرس جنایی را شنیدند و متعاقب آن درباره آنچه بر خانواده من گذشته (حادثه تلخ از دست دادن دختر نازنینم) جویا شدند.

عطش دریافت اطلاعات و جزئیات حادثه را بخوبی در چشمانش می‌دیدم، اگرتنها چهره و واکنش ظاهری وی را ملاک قرار دهم و نخواهم بی انصافی کامل داشته باشم، با کمترین همدلی آشکار به حزن و اندوه و چشمان گریان من در تلاش بود جزئیات حادثه را کاملاً دریافت و با اجازه من بر روی خروجی موسسه مطبوعاتی که در آن مشغول به کار بود قرار دهد.جالب اینجا بود که هر چند تأکید کردم من همکار رسانه‌ای شما هستم و تمایلی به این کار ندارم، بدون توجه به شرایط ناپایدار روحی من سعی می‌کرد موافقت من برای مصاحبه و تهیه گزارش از «جزئیات حادثه» را کسب کند و به تناسب با محتوای خبرو جذابیت آن، احتمالاً از مزیت‌های انتشار این خبر منتفع شود.

از سماجت و واکنش عجیب این خبرنگاربه شرایط و تألم روحی خود در ذهنم تنها چیزی که می‌توانستم متصور شوم، این بود که جو سرد و بی روح حاکم بر زندگی شغلی وی از جمله قرار گرفتن در گرداب خبر‌های جنایی و انبوهی از اطلاعات سیاه و دردناک روزانه، بواسطه شغلی که داشت، موجب شده بود روح لطیف وی به خشتی از ملات سخت و مقاوم در برابر هر گونه احساس و انعطاف تبدیل شود و خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل!

در جریان فقدان سرمایه غیرقابل جبران زندگی ام، اولین چیزی که می‌توانست این ترومای وحشتناک را قابل درک‌تر کند، چنگ به ریسمان الهی بود و بعد از آن آغاز دوره روان درمانی و سپری کردن دوره سوگی که هر ثانیه آن جانفرسا بود.
تحمل چنین مصیبتی برای انسان‌های وابسته به کانون خانواده و مخصوصاً فرزندان، بسیار سخت‌تر از آن است که توانایی داشته باشم حتی اندکی از آن را با مخاطب درمیان بگذارم، اما همین بس که وقتی از نگاه درمانی وارد مراحل جدید سپری کردن دوران سوگ می‌شوی، بی اختیار تمایل پیدا می‌کنید تا با انجام امور خیر، به قلب زخمی و کمر شکسته خود التیام بخشی، هر چند کم و مختصر و اندازه بضاعت خود!

به همین نیت تلاش کردم تا با موسسات و نهاد‌هایی که به افراد محروم از خانواده و علی الخصوص کودکان و نوجوانان بی سرپرست و بد سرپرست امداد می‌رسانند و از آن‌ها حمایت می‌کنند آشنا شوم.تصور داشتم شاید از طریق حمایت مادی و معنوی به توصیه افراد مذهبی و آموزه‌های دینی و. برکاتی برای فرشته‌ی غایبم هدیه و باری از انبوه درد‌هایی که شانه هایم را روز بروز خم‌تر می‌کرد بردارم.در تونل تاریک افکارم و سیاهه تخیلاتم بابت آنچه برخانواده ما گذشته، هیچ چیز قابل جبران نبود جز اینکه بتوانی دوباره داشتن فرزندی با استاندارد‌های (آرمیتا) را در قالب دیگر تجربه کنی.

شاید از این طریق مسئولیت اجتماعی آنچه برعهده دارم برای پرورش فرزندی صالح و با قابلیت‌های فراوان (دراوج کمالگرایی) انجام داده باشم و در زمان سفرم از این زمین خاکی، دست کم وجدانم آسوده باشد که در غیاب گوهر بی مثالم، آنچه وظیفه ام است، فرزندی بی نام و نشان از سرزمینمان را به عرصه شایسته و سرنوشتی قابل دفاع رسانده یا نزدیک کنم.جالب اینجاست تا قبل از این حادثه، تصورم از موسسات نیکوکاری یا هر چیزی دراین زمره حتی نام سازمان بهزیستی، مساوی بود با قلکی که عده‌ای تلاش می‌کنند با تحریک عواطف دیگران، جیب مردم را خالی کنند و چیزی جز دزدی و بی ثمری به ذهنم متبادر نمی‌شد.

البته در حال حاضر نام‌ها و عوامل کذایی مربوط به موسسات جعلی و بی نام و نشانی هم در گوشه و کنار شهر و خیابان‌ها از جمله قبرستان‌ها یافت می‌شوند که مشغول به سو استفاده از عواطف مردم هستند.همه سودجویان هم ادعا‌هایی مشترک دارند و نام کودک و نوجوان و یتیم و حمایت از زنان بی سرپرست و... یدک می‌کشند تا شاید به وسعت رنجاندن قلب مخاطب، پول بیشتری کسب کرده و کاسبی خود را رونق بخشند.حتی درباره کودک و نوجوان بی سرپرست و بد سرپرست و نیازمند و... نگاه خوبی نداشتم وتصور می‌کردم همه این‌ها جز آلودگی بصری شهری، فقط ابزار‌هایی هستند در دستان افرادی بنام سرپرست و یا پدر و مادر که آینده‌ای جز بزه ندارند و ارتکاب به جرم و عاقبت زندان و...چیزی هست که سرنوشت آن‌ها را با هم گره زده است.

آهسته آهسته همانگونه که وضع روحی من متناسب با پاسخ‌های حاصل از تراپی بهتر می‌شد، ارتباطم با موسسات خیریه و نیکوکاری و برخی سازمان‌های مردم نهاد در زمینه دستگیری از فرزندان بی پناه سرزمینم نزدیکتر شد و از فاصله ملموس‌تر مشاهده کردم که بسیاری از آن‌ها با چه عشق، پشتکار، زحمت و خون دلی تلاش می‌کنند کودکان و نوجوانان محروم از خانواده را در طیف و طبقات مختلف اجتماعی گردهم آورند و برای بقا و آتیه آن‌ها کوشش می‌کنند.

تمام اتمسفر فکری من در همین بازه زمانی تغییرات قابل ملاحظه‌ای کرد. در این میان شاهد سختی‌ها و مشکلات فراوان مدیران همین موسسات نیکوکاری و حمایتی بودم که همواره جهت بقای خانه‌های امن همین بچه ها، بهداشت و تغذیه آنها، آموزش و پرورششان. چه دشواری‌های وحشتناکی را پشت سر می‌گذارند.شاهد آن بودم برای تأمین منابع مالی چه هزینه‌هایی از روح و روان خود می‌کنند، چه رایزنی‌هایی با موسسات و نمایندگان ونهادها، سازمان‌ها و وزارتخانه‌ها دارند تا قدری بیشتر بتوانند برای تربیت و پرورش این بچه‌ها امکانات فراهم آورند.

برخی از همین مدیران از یک سو با شهرداری برای عدم تخلیه خانه‌های امن کلنجار می‌رفتند و همزمان تلاش می‌کردند رضایت حامیان مالی خود را در این شرایط سخت اقتصادی تأمین کنند و با این هدف که اگر یکی از این بچه‌ها شانس داشتن آینده‌ای خوب و پر ثمر داشته باشد، این فرصت از دست نرود.چه مدیران موسساتی که برای سرپا نگهداشتن سازمان کوچک و خانواده پر مهرشان، از خانواده خود گذشتند و هزینه‌هایی بسیار سخت متحمل شدند.

حتی شانس آنرا داشتم که شاهد به ثمر رسیدن تلاش‌های مدیران برخی موسسات باشم از جمله قبولی عالی در کنکور، ازدواج‌های مناسب، تشکیل خانواده، کسب مهارت و شغل‌های پایدار تنها گوشه‌ای از بازخورد خدماتی بود که در این میان شخصاً ناظر آن بودم.چه بسا کودکانی که در این موسسات با وجود کاستی‌های غیرقابل انکار، زندگی به مراتب راحت‌تر و بی دغدغه تری دارند تا زندگی در کنار خانواد‌هایی که تلاطم وسردی والدین، رفتار‌های زننده سرپرستانشان آن‌ها را همواره با خطر‌های جدی‌تر روبرو می‌سازد حتی کودکانی که در میان خانواده‌های مرفه زیست می‌کنند.

از سوی دیگر معذورم از نام بردن اسامی موسساتی که باید بواسطه خدمات بی منتشان به فرزندان این سرزمین و حتی افراد بی بضاعت، معلول، کم توان و سالمندان باید همواره در مقابلشان تعظیم کرد.چه بسیار کارکنان نجیب و زحمتکش بهزیستی که در تعامل با این نهاد و موسسات، در کنار کسری بودجه و در حالیکه هنگام توزیع منابع مالی، دستشان ازبودجه خالی است تلاش می‌کنند به بهترین نحو وظایفشان را انجام دهند و در زمانی که سایر ارگان‌ها بودجه‌های بسیار کلانی را سالانه می‌بلعند، اما سازمان‌ها و موسسات زیرمجموعه آن‌ها از جمله بهزیستی همواره با کسری‌های کلان مالی باید دست و پنجه نرم کنند!

حال در این گذر خبرنگاری بواسطه افشاگری یک مربی و کارمند، خبری را بر روی خروجی رسانه خود قرار داده که دست آویز تمسخر، توهین و حمله کاربران و رسانه‌های خارجی هم شده و این سیاه نمایی اگر نگوییم با قصد و نیت مشخص انجام شده، قطعاً این نحوه پرداختن و بازنشر آنچه رخ داده، با بدسلیقگی محض انجام پذیرفته است و به عبارتی سم پاشی صورت گرفته که باید برای جبران آن وارد عمل شد.مگر در کشور‌های توسعه یافته بدرفتاری با کودکان، بزرگسالان، افراد معلول و کم توان رخ نداده و نمی‌دهد؟ چند نمونه از فیلم‌های دوربین‌های مداربسته از مهدکودک‌ها تا موسسات نگهداری از سالخوردگان منتشر شده که مربیانی که بیماری روحی و روانی دارند، به بدترین نحو ممکن مخاطب خود را شکنجه داده و مورد آزار قرار می‌دهند؟

اساساً انتشار این خبر برای اطلاع رسانی و پیگیری ایرادی ندارد، اما وقتی لابلای خبر از واژه‌ها و تاریخچه عطف به سوابق مشترک گذشته تلاش می‌شود سیاه نمایی صورت پذیرد شاید با این هدف که مخاطب بیشتری برای این مطالب جذب شود، آیا پسندیده است؟

کودک آزاری در هر مرتبه و از سوی هر شخصی در هر جایگاهی عملی شنیع و ناپسند است و قطعاً هم این مسئله آخرین باری نیست که رخ می‌دهد، اما آیا خبرنگار محترم تجربه زندگی و زیست در کنار کودکان و نوجوانانی که با آسیب‌های فراوان پا به اماکن امن می‌گذارند، را در پرونده خود دارد؟ تلاش کرده از جزئیات تعامل مربیان و کودکان و نوجوانان در این مرحله خبردار شود؟

مراجعین و افرادی که در بسیاری از این موسسات شب‌ها را به صبح می‌رسانند، از آسیب‌ها و رنج‌هایی فرار کرده اند که التیام آن‌ها وتسکین تکانه‌هایی که با خود بهمراه می‌آورند به قدری سخت و ناهموار است که فقط سخن از آن به میان آوردن ساده‌ترین کار ممکن است.

کودکانی که از مادران بیمار متولد شده اند، مادرانی که بارداری‌های سخت را پشت سر گذاشته اند، فرزندانی که همواره با نقص توجه، بیش فعالی، افکار سیاه از جمله خودکشی، بیداری‌های جنسی و. دست و پنجه نرم می‌کنند، می‌توانند در کنار سایر همسالان خود دست کم در مدت زمان کوتاه، به آرامش کامل برسند؟

آیا خبرنگار محترم تلاش کرده برای ادراک درست و صحیح از فضای حاکم بر خانه‌های امنی که از کودکان و نوجوانان پسر و دختر پذیرایی و میزبانی می‌کند، روز‌ها و ساعت‌ها را سپری کند تا از نزدیک با چالش‌های این بچه ها، سختی و سنگینی وظایف مربیانی که بسیاری از آن‌ها هم دستمزد‌های بسیار ناچیزی دریافت می‌کنند آشنا شود و بعد با نگاهی احساسی و از نگاه من خطرناک به بازنشر آنچه رخ داده بپردازد؟

آیا با این شرایط بودجه فعلی و کاسته شدن از مشارکت‌های مالی توسط خیرین بواسطه شرایط اقتصادی وخیم و خالی بودن صندوق‌های موسسات و نهاد‌های خیریه به دلیل عدم توجه به اختصاص منابع مالی و حمایت‌های قابل دفاع دولتی، می‌توان برای تمام این نهاد‌ها و موسسات مشاور زبده و توانا، روانشناس کاربلد و مربی حرفه‌ای استخدام کرد؟

در نتیجه وقتی این چالش‌های عظیم در برابر اینگونه موسسات وجود دارد، قطعاً حوادثی هم در کمین فرزندانمان در همین موسسات است و باید منصفانه‌تر به این ماجرا نگاه کرد.

در شرایط ملتهب جامعه که از نگاه بسیاری از کارشناسان، شرایط فروپاشی آن به دلیل عمیق شدن فاصله طبقاتی، فرهنگی، عدم تحمل سخن منتقد، اختلاف‌های عمیق سلیقه ای، کاسته شدن از میزان آستانه تحمل وسایر مواردی که در مجال این سخن نیست، فراهم شده و نباید بر آن دمید، آیا پر رنگ کردن ماجرای حضور طلبه‌ها اینقدر واجب و حیاتی بود؟

یعنی استفاده از کلیدواژه‌هایی که بخشی از مردم به آن حساسیت‌های خاص دارند و بهره گیری شیطنت آمیز برای جذب مخاطب صحیح است؟

من شخصاً ایمان دارم این روش جز بی اعتماد کردن مردم وبخشی از خیرین به موسسات، حاصل دیگری ندارد و اگر موسسات توانایی جذب حمایت‌های مالی برای پذیرایی و میزبانی از فرزندان بی سرپرست، بد سرپرست و توانخواه و... را از دست بدهند، این هزینه در کوچه و خیابان، عاقبت گریبان همه مردم را خواهد گرفت و آنموقع چیزی از بهداشت روان و سلامت جامعه ملتهب امروز ایران باقی نخواهد ماند.

بیاییم با نگاهی حرفه‌ای، عاقلانه و قطعاً با نیت خیرخواهانه‌تر و همچنین استماع تجربه و مددگرفتن از مشاوران و کارشناسان زبده، به تنظیم خبر اقدام کنیم و قطعاً بازخورد آن هم برای جامعه مفیدترخواهد بود و هم برای رسانه‌ای که تلاش می‌کند برای تنویر افکار عمومی هزینه پرداخت کند.

ارسال نظر

  • حقیقت

    باسلام
    بدینوسیله به آقای علیزاده غم جان گداز فرزند عزیزشان
    راتسلیت میگویم وصبر ‌وشکیبایی را از خداوند بزرگ برای
    این خانواده محترم آرزومندم

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار