"به رسمیت شناخته شدن «خلافت اسلامی» مهمترین تهدید برای آینده جهان اسلام است"
پارسینه: نوبت پیش که با دکتر فرید العطاس، جامعهشناس مالزیایی، مصاحبه میکردم همچنان بارقههای امید نسبت به سرنوشت بهار عرب وجود داشت و وضعیت سوریه هنوز آنچنان وخیم نبود
. او نسبت به آینده این منطقه خوشبین نبود اما پیشبینی رخداد عظیمی مانند تحرکات داعش و رویکرد بهغایت خشونتطلبانه این گروه را هم نمیکرد. بعد از دو سال دوباره با او درباره وضعیت منطقه به صحبت نشستم. جدیترین نگرانی این استاد دانشگاه ملی سنگاپور عواقب ادامه جنگ شیعه و سنی در منطقه بود و چنان این نگرانی در او جدی بود که در هر پاسخ خود درباره وضعیت منطقه گریزی هم به این درگیری میزد و نسبت به عواقب ادامه آن هشدار میداد. او همچنین از ادامه و عادی شدن حکمرانی داعش در منطقه بیمناک بود و این اتفاق را کاملاً متفاوت از ظهور افراطگرایان در دورههای پیشین ارزیابی میکرد. متن این گفتگوی یک ساعته به این شرح است:
- نوبت پیش که با شما مصاحبه میکردم، در فضای افکار عمومی حس امیدواری نسبت به سرنوشت بهار عرب وجود داشت. من از شما پرسیدم که دورنمای شما از خاورمیانه چیست. امروز دوباره از شما همین سؤال را دارم درحالیکه این وضعیت آشفته در خاورمیانه وجود دارد، چشمانداز شما از منطقه چیست؟
من یادم نمیآید که در مورد وضعیت منطقه امیدوار بوده باشم. من در آن مصاحبه گفتم که یک فاصله عظیم بین مردم و حکمرانان منطقه وجود دارد و چیزی که در جریان است یک انقلاب به معنای واقعی آن نیست و پیشبینی کردم چشمانداز خاورمیانه دموکراسی نیست.
اتفاقی که در خاورمیانه افتاد بدتر از چیزی بود که من تصورش را داشتم. من فکر میکردم ما به دوره یکه سالاری بازگشت خواهیم داشت که این اتفاق به شکلی در کشورهایی مثل مصر افتاد ولی حتی اتفاقاتی بدتر از این هم افتاد. الآن منطقه با وضعیت خطرناک به وجود آمدن یک کشور فاشیست که با عنوان خلافت اسلامی شناخته میشود، روبرو است.
به نظر میرسد که زمانی که اولین خبرها در مورد به وجود آمدن داعش رسید، اکثریت تحلیل گران فکر میکردند که عمر این حکومت یک دوره کوتاه خواهد بود. به نظر میرسید که مخصوصاً عراق حاکمان این کشور با همکاری آمریکا و متحدانش با این موضوع کنار میآیند و از این وضعیت بغرنج خارج خواهند شد، اما حالا این ترس و نگرانی بهشدت افزایش داشته که این کشور باقی بماند.
زمانی که شما یک قلمرو بزرگی را در اختیار داشتید و یک اکثریتی تحت حکومت شما بودند و منابعی مثل نفت داشتید (داعش منابع بزرگ نفت در اختیار دارد) و شما شروع به اداره کردن این قلمرو میکنید؛ مدرسه دارید، سیستم اداری و مالی ایجاد میکنید و پاسپورت و مهر درست میکنید؛ این حکومت جان میگیرد و شکل واقعی پیدا میکند. ممکن است در آغاز این کشور به رسمیت شناخته نشود، (مثلاً الآن توسط هیچ کشوری به رسمیت شناختهنشده) اما اگر این پروسه ادامه داشته باشد و بهتدریج مرزها بین داعش و باقی عراق تثبیت شود، آنگاه این خطر وجود دارد که این کشور پذیرفته هم بشود. مخصوصاً اگر رهبران داعش از رادیکالیسم خود کم کنند و این خیلی ممکن است که آنها از رادیکالیسم فاصله بگیرند. چراکه وقتی قرار است کشور را برپا بکنی نیاز است رادیکال و تندرو باشی. من نمی خواهم کارهایی راکه آنها انجام میدهند توجیه کنم؛ بلکه درباره روند عملی (داینامیک) این موضوع حرف میزنم. آنها رادیکال هستند چراکه با حکامی که دوروبر آنها وجود دارند، در جنگ هستند اما بعد از مدتی رهبران داعش برای اینکه مشروعیت پیدا کنند مجبورند که میانهروتر بشوند. در حال حاضر آنها با استفاده از فشار حکومت میکنند، اما بعد از مدتی آنها مجبورند این روند را کنار بگذارند تا توسط مردم پذیرفته شوند و اینجا یک کشور تشکیل میشود و باقی مانند آمریکا و روسیه آنها را فراموش میکنند و ممکن است حتی بهعنوان یک کشور به رسمیت شناخته شوند و این ترس اصلی من است.
و همزمان تخریبی که آنها در خاورمیانه انجام میدهند منجر به نهادینه شدن درگیریهای بین مسلمانان، جنگ سنی و شیعه، میشود. این بدترین شکل بروز درگیری سنی و شیعهای است که در جهان مشاهدهشده. درگذشته غایت درگیریهایی که وجود داشت درگیری فیزیکی بین گروههای متفاوت یا تصویب قوانینی علیه سنیها در کشورهایی با اکثریت شیعه مثلاً در دوره صفوی، یا حکمرانی بعضی حاکمان ضد شیعه در امپراتوری عثمانی و کارهای آنها علیه شیعیان بود. وسعت درگیریها همین بود. اما حالا شما یک کشور دارید که مبنای آن بر ضدیت با شیعه، نسلکشی مسیحیها و ایزدیها و اقلیتهای دیگر بناشده است. پس برپایی این به اصطلاح «حکومت اسلامی» یکی از بدترین مانیفستهای درگیریهای فرقهگرایانه در منطقه است. و همچنین این موضوع تشکیل یک کشور رادیکالی است که رادیکالتر از تمام کشورهایی است که اکنون وجود دارند مثل طالبان در افغانستان یا وهابیها در عربستان سعودی.
- چرا شما هیچ تصوری از به وجود آمدن چنین تندروی در منطقه نداشتید؟
فکر نمیکنم هیچکس دیگری همچنین چیزی را پیشبینی کرده باشد. فکر میکنم چیزی که بسیاری پیشبینی میکردند افزایش تنشهای سنی و شیعه بود. مخصوصاً در عراق چراکه سیاستهای المالکی علیه سنیها منجر به درگیریهای شیعه و سنی میشد و درنتیجه فکر میکردند فضایی برای رادیکال شدن سنیها و محبوبیت بیشتر القاعده در عراق و سوریه به وجود خواهد آمد. قبل از این هم نمونههای مشابهی وجود داشته که بعد از دخالت آمریکا برای سرنگونی حکومتها و ایجاد جایگزین که جمعیت سنی رادیکالیزه میشدند. اما ظهور داعش وجود یک ظرفیت جدید در رشد افراطگرایی بین مسلمانان را نشان داد. قبل از این رادیکالیسم در بین مسلمانان مانندِ القاعده یک جنبش بود که در درون یک کشور جنگ میکرد، مثلاً در یمن یا عربستان یا افغانستان، که برای به دست آوردن کنترل و در یک پروسه درگیری بلندمدت میجنگیدند اما همیشه در درون یک دولت-ملت مستقر میجنگیدند. اما الآن شما یک سناریو کاملاً تازه درباره رادیکالیسم مسلمانان دارید که یک کشور در اختیار خودشان گرفتهاند و به منابع دسترسی پیدا کردند و این یک الهام بسیار قوی برای رادیکالیسم اسلامی در جهان بود. این اتفاق اصلاً سابقه نداشته و برای همین بسیار خطرناک است.
- نقش بهار عرب در به وجود آمدن داعش را چگونه ارزیابی می کنید؟
بهار عرب شورش مسلمانها بر ضد حکومتهای تمامیتخواه در بعضی کشورها نظیر مصر، بحرین، یمن و... (در عربستان هم که حتی پا نگرفت) بود. این کوششها، که تا اینجا ناموفق بودهاند، تلاشی بود تا حقوق دموکراتیک و آزادی را برای جمعیت مسلمانان به ارمغان بیاورند و در نهایت منجر به پا گرفتن سیاستهای رادیکالتر در بعضی از این کشورها شد. مثلا در لیبی و مصر منجر به حکومت اخوان مسلمین و گروههای سلفی شد.
و حتی منجر به این شد کشورهایی نظیر عربستان سعودی روند رو به رشد فضای باز سیاسی را محدود کند و علیه شیعیان دست به عمل بزنند. بهار عرب یک «امید» برای گروههای متفاوت بود. نه فقط اکثریت سنی در جهان اسلام بلکه امیدی برای شیعیان در کویت و بحرین و عربستان سعودی بود تا به حقوق دموکراتیک، آزادی و حقوق اقلیتها دست پیدا کنند. با شکست بهار عرب نه تنها اکثریت جمعیت سنی جهان اسلام با محدودیت دولتها روبرو شد بلکه اقلیتهایی نظیر شیعیان را نیز شامل شد.
البته محدودیت و فشار بیشتر برای شیعیان فقط محصول بهار عرب نبود بلکه نتیجه سیاستهای فرقهگرایانهای بود که در کشور عراق اعمال میشد. قسمتی از رشد نگاههای ضد شیعی محصول درگیری اقلیت شیعی در عربستان و بحرین بود که تحت لوای بهار عرب صورت گرفت و قسمت دیگری از آن محصول درگیری سوریها با حکومت علوی مذهب اسد در سوریه بود که تحت عنوان درگیری شیعه و سنی فهم شد. پس درگیری شیعه و سنی هم وجه و قسمتی از بهار عرب بود. بهعلاوه این سیاستهای ضد سنی مذهبان نوری المالکی به رادیکالیزه و سلفیزه شدن اهل سنت در عراق کمک کرد. این فضایی را برای رشد القاعده و خود داعش به وجود آورد. داعش زائدهای از القاعده است. و فضای را برای گروههای سلفی و سنیهای رادیکال به وجود آورد که یک قلمرو برای خود در سوریه و عراق تشکیل بدهند.
- شما در تحلیل خودتان وزن زیادی به سیاستهای المالکی دادید ولی برخی دیگر از تحلیلگران درروند شکلگیری داعش وزن بیشتر را به کسانی میدهند که دنبال سرنگونی اسد بودند. عربستان و کشورهای متحدش دنبال «سوریه بدون اسد» بودند و از داعش حمایت کردند. به نظر نمیرسد شما با این تحلیل همدل باشید .
من با این تحلیل مخالف نیستم. تحلیل من هم شامل این تحلیل میشود. وضعیت سوریه با وضعیت عراق متفاوت است. در سوریه همانطوری که گفتی آمریکا و کشورهای متحدش به همراه کشورهای خلیجفارس علیه اسد همراه بودند و از جنبش ضد اسد که شامل گروههای رادیکال مثل جماعه النصره و گروههای دیگری، نزدیک به القاعده، حمایت میکردند. همزمان با این سیاستهای فرقهگرایانه در عراق هم جاری بود. این دو جریان، حرکت علیه اسد و حمایت از تمامیت مخالفان اسد ازجمله گروههای افراطی مسلمان، و رفتار و برخورد با سنیها در عراق، دلایل متفاوتی هستند اما نتیجهای مشابه به بار آورد و فضایی برای حرکت مسلمانان افراطی و سلفیها ایجاد کرد.
- دراینبین تحلیلگران سرزنش ایجاد داعش را به سمت گروههای متفاوتی نشانه میروند؛ آمریکا و متحدانش و کشورهای خلیجفارس حتی افرادی پیشینه آن را به دوران استعمارگری جستجو میکنند. شما چه کسی را سرزنش میکنید؟
باید توجه داشت از نگاه آمریکا و کشورهای خلیجفارس ایران هم بخشی از مشکل است و ایران هم دراینبین مقصر است. ایران خودش را متحد سوریه قرار داده است و در عراق هم تمام این سالها نقش بازی کرده. آیا آنها نمیتوانستند در عراق نقشی بازی کنند که از سیاستهای فرقهگرایانه جلوگیری کند؟ متاسفانه در عراق شانس بسیار خوبی از دست رفت. شیعیان در زمان صدام بهشدت زیر فشار بودند و نوری المالکی در ساختن یک سیستم یک پارچه برای همکاری بین سنیها و شیعیان موفق عمل نکرد. او موفق نشد که دولتی درست کند که برای سنیها حقوق برابر قائل شود و آنها احساس کنند که دولت آنها را هم بهخوبی نمایندگی میکند در عوض دست شبهنظامیان شیعه را علیه سنیها باز گذاشت و این احساس را ایجاد کرد که عراق دیگر متعلق به سنیها نیست. به نظرم ایران میتوانست که نقش سازندهتری بازی کند و این وضعیت را به حداقل برساند.
- از نگاه شما ایران چه نقشی میتواند بازی کند؟
بسیاری از تحلیل گران نقش کشورهایی مثل ایران و ترکیه علیه داعش را بسیار بنیادی میدانند. اگر ایران نقش سازندهتری در مشکل سوریه بازی کند و نقش سازندهتری در موضوع روابط شیعیان و سنیها در عراق بر عهده بگیرد، نه تنها به روابط ایران با آمریکا کمک میکند که به تضعیف حامیان گروههای سلفی نظیر عربستان و ادامه حمایت آنها از افراطگرایان منجر خواهد شد. نقش ایران در این میان بسیار با اهمیت است. این بدان معنا است که ایران باید نقش جهانیتری علیه درگیریهای فرقهگرایانه بازی کند.
- شما گفتید که این سیاستها به گروههای افراطی فضا داد تا بروز کند اما سؤال من است که ریشههای این مسئله در منطقه چیست؟ اعضای این گروه از بین همین مردم هستند.
وقتی شما درباره گروههای افراطی سخن میگویید، گروههای افراطی زیادی وجود دارند اما اصلیترین گروه افراطی در منطقه سلفیها هستند. مثل القاعده و تمام زیرشاخههای آن که سلفی محسوب میشوند و راه را برای «دولت اسلامی در عراق و شام» باز کردند. داعش قبل از این با نام القاعده در عراق شناخته میشد، و قبل از آن «جهاد و توحید» نام داشت. این توسط ابومعصب الزرقاوی شروع شد، که یک سلفی اردنی بود. این گروهها تحت القاعده کار خودشان را آغاز کردند، اما بعداً توسط القاعده اخراج شدند چراکه القاعده گفت اینها افراطی هستند. یکی از موارد اختلاف بین اینها رفتار با شیعیان بود. الزرقاوی بهصورت افراطی ضد شیعه بود ولی القاعده از نگاه تاکتیکی با این رویکرد مخالف بود و معتقد بود باید یک اتحادی در مقابل دشمن اصلی که غرب و آمریکاست، وجود داشته باشد. این با نگاه زرقاوی نمیخواند و آنها او را اخراج کردند و او مستقل شد و رویکرد افراطیتری نسبت به القاعده پیدا کرد. اما اصل ایده سلفیگری را میتوان به عقبتر برگرداند و تشکیل حکومت وهابی عربستان سعودی و ...
- اما سؤال مشخص من این است که چرا این ایده در بین مردم توانست ریشه بدواند و پذیرفته شود؟
اولاً افراطیگری یک اتفاق طبیعی است. وقتی میگویم طبیعی باید توجه کنیم که جوامع بشری تا زمانی که بشریت در آن زنده است و نفس میکشد ایدههای افراطی میپروراند. اما ایدههای افراطی در شرایط خاصی و موقعیتهای مخصوصی پدیدار میشوند و وقتی پای اسلام در میان باشد همیشه گروههایی بودهاند که بهصورت افراطی عمل کردند، مثلاً خوارج یکی از گروههای اسلامی شناختهشده در اولین قرن تاریخ اسلام بودند.
بعضی وقتها اتفاقاتی میافتد که بسیاری گروهها یا افراد منفرد به این اتفاقات واکنش نشان میدهند و بعضی به شکل افراطی واکنش نشان میدهند. خوارج از این دسته بودند که واکنش افراطی علیه امام علی نشان دادند. این اتفاق کاملاً عادی است و چیز خاصی برای توضیح ندارد. چیزی که عادی نیست این است که گروهی با رویکرد افراطی بتواند قدرت یک حکومت را در دست بگیرد. وقتی این گروهها توانستند قدرت در دست بگیرند آنگاه ایدههای افراطی را منتشر میکنند و به کار میبندند. در تاریخ اسلام گروههای افراطی نتوانستند قدرت سیاسی را از آن خود کنند. خوارج و مثالهای بسیاری از گروههای افراطی در تاریخ اسلام قدرت سیاسی را به دست نیاوردند. اگر هم قدرت سیاسی را به دست آوردند بهسرعت آن را از دست دادند و در دنیای اسلام گسترش پیدا نکردند.
در اکثر موارد حتی قدرت به دست نیاوردند و تبدیل به فرقه شدند و این فرقهها معمولاً بعد از مدتی محو میشوند. برای مثال خوارج محو شدند یا مثال دیگر مربوط به ظهور اخباریها در ایران است که بعد از مدتی محو شدند چرا که توسط اکثریت مردم موردقبول واقع نشدند و گروههای معقولتری مثل اصولیها دست بالا را پیدا کردند و باقی ماندند. در جهان سنی ظاهریها وجود داشتند. آنها بهصورت افراطی بهظاهر دین، و نه به باطن آن، توجه میکردند. این گروه محو شد و باقی نماند. بهاینترتیب شما در تاریخ اسلام فرقههای زیادی میبینید که نگاه افراطی سیاسی یا غایت گرایانه داشتند که یا محو شدند و یا تبدیل به اقلیت شدند. مثلاً کوچکترین گروه سیاسی در بین سنیها حنبلیها هستند چراکه به نظر میرسد آنها در خیلی از زمینهها نگاه افراطی دارند برای همین آنها در اقلیتاند.
اما زمانی که یک گروه افراطی به هر دلیلی قدرت سیاسی را از آن خود میکند، و این کشور این امکان را پیدا میکند که باقی بماند، این خطر وجود دارد که این ایدئولوژی باقی بماند و نشر پیدا کند. مثال این عربستان سعودی است. شما ایدههای افراطی محمد بن عبدالوهاب در قرن هجدهم را دارید که توسط اکثریت موردقبول واقع نشدند. پس سؤال این است که چرا این ایدهها موردقبول واقع شدند؟
- دقیقاً. چرا آنها ریشه دواندند؟
ببینید اگر محمد بن عبدالوهاب ۵۰۰ سال پیش ظهور کرده بود احتمالاً او و ایدههایش بعد از چند سال از بین رفته بودند اما او حرکت خود را در قرن هجدهم آغاز کرد و این حرکت توسط خانواده سعود حمایت شد و به خاطر تصادفات تاریخی توانست ریشه بدواند. اولاً آل سعود در دوره استعمار توسط بریتانیا حمایت نظامی میشد تا علیه عثمانیها بجنگند. ثانیاً در آن دوره تاریخی نفت کشف شد. در قرن هجدهم و نوزدهم که ما درباره انقلاب صنعتی حرف میزنیم نفت کارکرد حیاتی داشت اما مثلا نفت ۵۰۰ سال پیش هیچ اهمیتی نداشت. نفت به یک عامل بسیار مهم تبدیل شد که در اختیار سعودیها بود و این به سعودیها قدرت جهانی داد. در آن دوره ایدئولوژی وهابی تبدیل به ایدئولوژی سعودیها شده بود. پس با حمایت انگلیسیها و سپس بعدتر آمریکاییها و قدرت اقتصادی که نفت برای آنها ایجاد کرده بود ایدئولوژی وهابی ایدئولوژی یک حکومت قدرتمند شده بود و میتوانست جهانی شود؛ اما این پایان داستان نیست. به نظر من اگر انقلاب ایران اتفاق نیفتاده بود ایدئولوژی وهابی جهانی نمیشد. وقتیکه انقلاب ایران اتفاق افتاد برای اولین بار یک حکومت شیعه تشکیل شد که پیش از آن وجود نداشت. البته صفویها بودند اما مربوط به خیلی عقبتر است. در دنیای مدرن، دنیای دولت-ملتها هیچ دولت شیعهای وجود نداشت. حتی عراق یک دولت شیعه نبود. وقتی صدام از قدرت برکنار شد شما اولین دولت عربی شیعه را دیدید. پس قبل از انقلاب ایران هیچ دولت شیعهای وجود نداشت و ایران اولین دولت شیعه بود و این یک مشکل بزرگ برای سعودیها بود. چراکه برای اولین بار در منطقه و حتی در دنیا با یک چالش ایدئولوژیک مواجه شدند. اینزمانی بود که آنها پروپاگاندای ضد شیعه خود را آغاز کردند و تلاش کردند که ایدئولوژی وهابی را در جهان منتشر کنند. بورسهای تحصیلی برای سنیها در تمام جهان گذاشتند که به مدینه بیایند و آموزش ببینند، تفسیرهای خود از قرآن و کتابهای متفاوت دیگری را به زبانهای مختلفی منتشر کردند و آنها را به مناطق مختلف جهان اسلام فرستادند. همه اینها بعد از انقلاب ایران اتفاق افتاد.
- برگردیم به سراغ داعش. توضیح شما درباره ماهیت این گروه چیست. بعضی آنها را مدرن میدانند، گروه دیگری از آنها با عنوان سنتی یاد میکنند و دیگرانی آنها را بنیادگرا میخوانند. به خاطر دارم شما آنها را افراطی خطاب کردید.
همانطور که قبلاً گفتم از نگاه ایدئولوژیک آنها بر اساس نگاهی افراطی در یک اندیشه افراطی به وجود آمدند. دکترین سلفی افراطیگری است اما یک طیف از افراطیگری در بین سلفیها وجود دارد. سلفیها در بین اکثر مسلمانان بهعنوان نگاه افراطی غایت گرایانه شناخته میشوند. اما اکثریت سلفیها بااینکه از نگاه نظری افراطی هستند، اما افراد صلحجویی هستند. آنها به خشونت باور ندارند و حتی گروههایی در بین سلفیها هستند که ورود سیاست را رد میکنند و میگویند اینیک بدعت است و مسلمانان نباید در آن دخالت کنند. گروه دیگری هم از سلفیها که در مصر و عربستان وجود دارند، که به حضور در روند سیاسی اعتقاددارند و میگویند باید از طرق سیاسی قدرت را به دست آورد. گروه سوم و اقلیت سلفی کسانی هستند که در رسانهها با عنوان تکفیری و جهادی معروف هستند. اینها اگرچه ازنظر تعداد در اقلیت هستند اما افراطیترین و قدرتمندترین گروه سلفیها محسوب میشوند چراکه به منابع ثروت دسترسی دارند و گروهی از ایشان به شکل القاعده، جبهه النصره و داعش ظهور کردند.
این اسلام سنتی نیست بلکه یک تلقی مدرن از اسلام است. من میگویم مدرن چونکه دکترین سلفی بر اساس رد نگاه سنتی به اسلام شکلگرفته است. آنها میگویند بسیاری از سنتهای اسلامی که بهعنوان فرهنگ اسلامی شناخته میشوند، برای مثال سنت عقلانی مسلمانان مثل مکاتب فلسفی ابن رشد، اشعریها و شیعیان بدعت هستند. آنها میگویند شما فقط باید به قرآن برگردید و نه هیچچیز دیگری.
تمام سنن اسلامی در اندیشه و سنتهای عملی مثل سنت مولودی برای پیامبر اسلام را بدعت میدانند. صدها سال سنن اسلامی که توسط مسلمانان به وجود آمده را بهعنوان بدعت رد میکنند. پس منظور من از نگاه مدرن این بود.
آنها از منظر دیگری هم ذاتاً مدرن هستند چراکه رد سنتها توسط این افراد با نگاه کاپیتالیستی مدرن همخوان است. برای مثال سلفیها عمل زیارت را شرک آمیز میدانند. به همین علت آنها بعضی از قبور صحابه را تخریب کردند و خانه همسر پیامبر، سیده خدیجه، را نابود کردند و وقتی اینها را تخریب کردند چه چیزی جای آن ساختند؟ مراکز خرید، هتل، مراکز تفریحی و غیره. نگاه کنید این برخورد کاپیتالیستی است. علیه سنت بودن خوب است چون راه را برای کاپیتالیسم باز میکند. به این خاطر هم من آنها را مدرن خطاب میکنم.
- شما گفتید سلفیها به قرآن برمیگردند اما درواقع آنها به قرآن و سنت پیامبر برمیگردند.
بله آنها به قرآن و سنت پیامبر برمیگردند اما برخورد گزینشی باسنت و حدیث میکنند و بسیاری از سنن و احادیث را نمیپذیرند. به تعبیری آنها بیشتر از دیگر مسلمانان برخوردی گزینشی با این منابع دارند. سلفیها چیزهایی را به عنوان درست و غلط تفسیر و انتخاب میکنند که با عقاید آنها جور دربیاید. وقتی میگوییم اسلام؛ از چه چیزی حرف میزنیم. عقاید و عمل مسلمانان از فهم و تفسیر آنان از قرآن ناشی میشود. چیزی که به آن فرهنگ میگوییم.
مسلمانان با الهام از قرآن و سنت پیامبر فرهنگ و تمدن اسلامی را، که شامل ادبیات، خطاطی، موسیقی، هنر و فلسفه و بسیاری دیگر بوده، ایجاد کردند. بخش اعظمی از این فرهنگ توسط سلفیها بهعنوان بدعت قلمداد و رد میشوند. آنها میخواهد مستقیم به زمان پیامبر برگردند و بهصورت گزینشی بخشهایی از آموزههای آن دوران را قبول کنند. پس این کاراکتر اعتقادات سلفیهاست.
- سؤال دیگر من این است که وقتی شما درباره ذات مدرن این سلفیها صحبت میکنید چرا نباید آنها را بنیادگرا خطاب کرد؟
من علاقهای به کلمه بنیادگرا ندارم. بنیادگرایی کلمهای دیگر برای مفهوم افراطیگری است و تفاوت خاصی ندارد اما این مفهوم اولین بار در مسیحیت و درباره افراطگرایان مسیحی بهکاربرده شد. آنها میخواستند تعریف و فهم تحت الفظی از انجیل را به دست بدهند. برای مثال انجیل میگوید که جهان در شش روز ایجادشده و اینها ترجمه میکنند جهان در شش ۲۴ ساعت ایجاده شده. به کسانی که انجیل را به این شکل فهم و ترجمه میکردند عنوان بنیادگرا داده شد که یک مفهوم انتقادی بود. به معنای دیگرکسانی که بنیادگرا هستند عقلانیت و منطق را به کناری میگذارند. وقتی محققین شروع به مطالعه افراطگرایان اسلامی کردند از واژهشناسی مشترکی استفاده کردند و به آن عنوان بنیادگرایی اسلامی دادند. اما این مفهوم دقیق نبود چراکه در افراطگرایی اسلامی مسئله ترجمه و فهم تحت الفظی نیست بلکه مسئله ما فهم فرو کاستن قرآن به قواعد و قوانین شریعت است. همهچیز درباره شریعت است و بحثی درباره روح و معنا و ارزشهای اسلامی صورت نمیگیرد. برای آنها فقط مهم این است که آیا شما روزه میگیرد؟ آیا نماز جمعه میروید؟ اگرنه شمارا بازداشت و محاکمه میکنند. فرو کاستن اسلام به شریعت مشکل افراطگرایی اسلامی است و به همین علت من ترجیح میدهم از عنوان «بنیادگرا» استفاده نکنم چراکه این تصویر را ایجاد میکند که مسئله مشابهی بین این دو شکل از افراطگرایی اسلامی و مسیحی وجود دارد.
- شما سؤالات دیگر من را در جوابهای قبلی اتان پاسخ دادید. آیا چیزی هست که بخواهید اضافه کنید؟
چیزی که دوست دارم اضافه کنم این است که حاکمان کشورهای اسلامی در یک برهه تاریخساز هستند که باید در مورد آینده جهان اسلام تصمیم بگیرند. و اگر بخواهند تصمیمی بگیرند که آینده خوبی برای اسلام رقم بزند به این معنا است که باید موضع محکمی علیه داعش بگیرند؛ اما نه فقط از نگاه امنیتی. من فکر میکنم در کل در مورد داعش از نگاه امنیتی کاملاً حساس هستند برای مثال افرادی که میخواهند به داعش بپیوندند را بازداشت میکنند. چرا که از افراد متفاوتی از کشورهای متفاوتی نظیر ترکیه، اندونزی، مالزی و از اروپا به داعش میپیوندند و این خطر وجود دارد که آنها به کشورهای خود بازگردند و در حرکتهای تروریستی شرکت کنند. اما داعش تنها یک مسئله امنیتی نیست، بلکه در پشت اینیک مشکل ایدئولوژیک وجود دارد. من فکر میکنم کشورهای اسلامی باید با مسئله ایدئولوژیک آن برخوردی بکنند. آنها هیچ جنگ ایدئولوژیکی علیه سلفیگری به راه نینداختهاند. ما الآن با این خطر روبرو هستیم که سنیها بعضاً ناآگاهانه سلفیزه و افراطیزه میشوند. من همیشه این مثال را میزنم که در کشورهایی مثل مالزی، اندونزی و بسیاری کشورهای دیگر سنیها عقاید و نگاههای ضد شیعی را قبول میکنند. آنها شاید نفهمند اما بسیاری از تحلیلهای ضد شیعی نه از سوی جریانات اصلی تفکر سنی که از سمت سلفیها میآید. پس آنها سلفیزه میشوند بدون اینکه خودشان از آن آگاهی داشته باشند. تأثیرات سلفی اینگونه تفرقهافکن است. آنها نه فقط ایدههای ضد سنت و کوتهفکرانه را وارد مسلمانان میکنند بلکه تأثیرات تفرقهافکنانه هم میگذارند. و به نظر نمیرسد رهبران کشورهای اسلامی بهطورجدی با این مسئله روبرو شده باشند.
پویان فخرایی/روزنامه شرق
ارسال نظر