گوناگون

جنبش دانشجویی به بن‌بست رسیده است؟

جنبش دانشجویی به بن‌بست رسیده است؟

پارسینه: این روزها بسیاری از اهالی فکر از کم‌رمق شدن جنبش دانشجویی سخن می‌گویند. دکتر عماد افروغ، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه، از جمله این متفکران است. او در کتاب «مناقشه حق و مصلحت و بن‌بست جنبش دانشجویی» بر به بن‌بست رسیدن این جریان صحه می‌گذارد.

در آستانه ۱۶ آذر، سالروز جنبش دانشجویی، با او در خصوص اینکه امروزه جنبش دانشجویی چقدر منشأ اثر است و آیا هنوز از حیاتی مؤثر برخوردار است به گفت‌وگو نشستیم.

جناب دکتر افروغ، شما همواره جنبش دانشجویی را حرکتی خودجوش در عرصه‌ای غیررسمی توصیف کرده‌اید، چرا فکر می‌کنید جنبش دانشجویی نمی‌تواند «نگاهی ایجابی» به سیاست داشته باشد؟

چون جنبش دانشجویی، به لحاظ تاریخی، مفهومی و کارکردی، چه در ایران و چه در کشورهایی که جنبش دانشجویی پررنگی داشته‌اند، همواره به عرصه مدنی و روشنفکری تعلق داشته است. بنابراین، طبیعی است که کماکان جنبش دانشجویی در همین عرصه تعریف شود. نکته دوم این است که «سلب» در مقام نقد، به مراتب اهمیتی بیشتر از «ایجاب» دارد. از طرف دیگر، نگاه مطلوب به جنبش دانشجویی، از منظر نقد است و «نقد» با «سلب» گره خورده است، عمدتاً ما در نگاه نقادانه بر کاستی‌ها انگشت می‌گذاریم.

در کتاب «مناقشه حق و مصلحت» از «بن‌بست جنبش دانشجویی» سخن گفته‌اید؛ چرا چنین قضاوتی دارید؟

چون جنبش دانشجویی ما به بدنه قدرت دولتی ورود کرده و به همین دلیل «قدرت نقد» خود را از دست داده است. این در حالی است که علی‌القاعده جنبش دانشجویی باید فاعل شناسای نقد باشد؛ اما اگر به ابزار هژمونی قدرت‌های دولتی بدل شد، خود موضوع نقد می‌شود.
یکی از مشکلاتی که از دیرباز با آن مواجه بودیم و خوشبختانه امروز تَرَک برداشته، درهم‌آمیختگی و یکی پنداری «قدرت اجتماعی و مدنی» با «قدرت رسمی سیاسی» است. به نظر می‌رسد که امروز دیگر، «انسجام سیستمی» الزاماً به معنای «انسجام اجتماعی» نیست. اگر تشکیلات و جنبش‌های دانشجویی که از نظر مدنی و اجتماعی قدرتمند هستند، به تصدی‌گری عرصه رسمی قدرت ورود کنند، باید فاتحه آنان را خواند. البته ورود فعالان جنبش دانشجویی مستقل از قلمرو جنبش دانشجویی آنان به عرصه قدرت رسمی مانعی ندارد. اما بندرت عضویت همزمان در جنبش رهایی‌بخش دانشجویی با تصدی‌گری جمع می‌شود و خواه‌ناخواه جنبش در معرض استحاله و مصلحت‌اندیشی قرار می‌گیرد و از توفندگی و نقادی گذشته خود فاصله می‌گیرد. لذا پیشنهاد می‌شود که قلمرو فعالیت جنبش دانشجویی همواره محصور در «قدرت مدنی» و «عرصه مدنی» باشد.

استدلال شما چیست برای اینکه معتقدید انسجام بین «قدرت اجتماعی» و «قدرت سیاسی» ترک برداشته است؟

قبل از پرداختن به چرایی ترک برداشتن پیوند قدرت اجتماعی و رسمی، باید متذکر شوم که نگاه بنده به این ترک مشروط و اقتضایی است. در حالت مطلوب، تفاوت و در زمینه پرسش شما، ترک را مبارک می‌دانم، به شرط آنکه در برابر انسجام سیستمی قرار نگیرد، چون بالاخره اشتراکاتی هم با آن دارد. اما بتدریج اتفاقاتی بعد از انقلاب رخ داده است و خیلی‌ها متوجه شده‌اند که «قدرت اجتماعی و قدرت مدنی» فدای «قدرت رسمی» شده است، این در حالی است که هر کدام عرصه‌ای مستقل و متفاوت و البته مرتبط است. اینها باید با هم رابطه دیالکتیکی داشته باشند. نباید به اسم تقویت نظام رسمی، قدرت مستتر در سطح جامعه را فدا کرد. ما یک «انسجام نهادی و رسمی» داریم و یک «انسجام اجتماعی». اگر دستگاه‌های رسمی ما منسجم بودند این بدان معنا نیست که جامعه هم منسجم است و بالعکس. اگر ما این دو را از منظر انسجام سیستمی، منسجم بپنداریم بدون آنکه این دو منسجم باشند، ضربه اصلی را به مردم و عرصه انضمامی وارد و بستر را برای هژمونی قدرت رسمی فراهم کرده‌ایم. قدرت رسمی باید بداند که تحت هر شرایطی خادم عرصه مدنی و اجتماعی است و اگر «انسجام اجتماعی» در «انسجام سیستمی» مستحیل شود، مردم خادم قدرت رسمی می‌شوند.

علائم این ترک‌ برداشتن را در کجا‌ها می‌توان ردیابی کرد؟

از علائم این ترک‌برداری، «سیاست‌زدا شدن» عرصه اجتماعی نسبت به سپهر سیاست رسمی است. یک «سیاست‌زدگی» داریم، یک «سیاست زدایی». وقتی قدرت رسمی ما به قدرت غیررسمی بی‌توجهی کرد و قدرت اجتماعی، خود را در حال قربانی شدن دید، به طور طبیعی «سیاست‌زدا» شده و از سیاست رسمی فاصله می‌گیرد.

آمار نشان می‌دهد که ۷۴ درصد از مردم نه راست هستند و نه چپ؛ نه اصوالگرا هستند و نه اصلاح‌طلب و این بدان معنا است که مردم پشتیبانی خود را از آنان پس گرفته‌اند که البته این امر منفی نیست؛ چرا که نشان می‌دهد اولویت نخست آنان سیاست جاری و قطبی شده تصنعی نیست.
از دیگر علائم این ترک‌برداری تغییر شیفت جنبش‌های دانشجویی به مطالبات اجتماعی و محیط‌ زیستی و... است وقتی جنبش دانشجویی از رمق می‌افتد، به سراغ جنبش‌های فرهنگی، محیط‌ زیستی و امثالهم می‌رود.

یعنی به اعتقاد شما، جنبش دانشجویی حتماً باید سیاسی باشد؟ نمی‌تواند دغدغه‌های فرهنگی و اجتماعی داشته باشد؟

هم بله و هم خیر. بله به خاطر اینکه به لحاظ تاریخی جنبش‌های دانشجویی یک کارکرد کلان «سیاسی»، «استبداد ستیزی»، «استکبار ستیزی» و «عدالتخواهی» داشته‌اند که البته منافاتی با پرداختن به سایر نیازهای انسانی ندارد، اما وقتی وجه کلان کمرنگ می‌شود، حال یا به‌دلیل استحاله فرهنگی یا نوعی مقاومت مدنی، به جنبش‌های غیرکلان روی می‌آورند و این همان «سیاست‌زدایی» است که امر مطلوبی نیست؛ چراکه جنبش دانشجویی باید در سیاست ورود داشته باشد.

اما شما پیشتر، این سیاست‌زدایی را مبارک دانستید؟

«سیاست‌زدایی» بما هو سیاست‌زدایی امر مطلوبی نیست اما واقعیت این است که سیاست‌زدایی یک وجه هژمونیک از بالا به پایین و یک وجه مقاوم از پایین به بالا دارد. «وجه مقاوم» از پایین به بالا مبارک است اما «وجه هژمونیک» آن کژکارکرد بوده و به منزله انفعال است؛ به عبارتی، ما «سیاست‌زدایی خودآگاه» و «سیاست‌زدایی ناخودآگاه» داریم. سیاست‌زدایی خودآگاه را در مقابل سیاست‌زدایی القایی ناخودآگاه، مثبت ارزیابی می‌کنم، هر چند که در اساس با سیاست‌زدایی همدل نیستم.

همواره تأکید داشته‌اید که در هر جنبش دانشجویی یک «فلسفه ایدئولوژی مسلک» وجود دارد، چرا؟

جنبش دانشجویی نباید وابسته به احزاب، جریان‌ها و گروه‌های سیاسی خارج از دانشگاه باشد و باید خودجوش باشد. در تاریخ ما نیز به این صورت بوده است که وقتی احزاب و جریان‌های سیاسی ناامید، منفعل و مستحیل شده‌اند، حرکتی رهایی‌بخش در بخش دانشجویی شکل گرفته است. به میزانی که ارتباط جنبش‌های دانشجویی با جریان‌های سیاسی بیشتر شود، امکان ابزار هژمونیک‌شدن‌شان بیشتر می‌شود. این یک بحث تئوریک و مبنایی است. جنبش‌های دانشجویی باید مستقل باشند، مسائل جامعه خود را خود رصد کنند، در آنها بیندیشند و روشنفکری و نقادی کنند. جنبش دانشجویی مثل جنبش اجتماعی است. هر جنبش اجتماعی باید برای خود فلسفه سیاسی، مسلک، آرمان و مبانی داشته باشد. نان به نرخ روز خور و ابزار گروه‌های سیاسی و قدرت رسمی نباشد. جنبش دانشجویی ما همواره «استبدادستیز»، «استکبارستیز» و «عدالت‌خواه» بوده است و این سه، آرمان اصلی و فلسفه سیاسی جنبش دانشجویی ما است. به نظر می‌رسد حساسیت‌های دانشجویی ما نسبت به آرمان‌هایشان کمرنگ شده و بیشتر رنگ و بوی قدرت رسمی گرفته است. اگر قرار است جنبش دانشجویی ما صدای بی‌صداها و زبان بی‌زبان‌ها باشد اکنون بزرگترین نیاز بی‌صداهای ما «مسائل اقتصادی» است. ۷۸ درصد مردم در نظرسنجی ملی تأکید کرده‌اند که مهم‌ترین دغدغه آنان مسائل اقتصادی است. بنابراین فلسفه سیاسی جنبش دانشجویی ما باید معطوف به «عدالت اجتماعی» باشد.

اگر عدالتخواهی و استبداد و اسکتبارستیزی آرمان جنبش دانشجویی امروز ما نیست؛ پس فلسفه‌ سیاسی امروز این جنبش چیست؟

من جنبشی نمی‌بینم. گهگاه حرکت‌هایی در بخش‌هایی از بدنه دانشجویی سر می‌زند، اما اگر از من می‌پرسید واقعاً نمی‌دانم که امروز چه فلسفه سیاسی دارند و به همین خاطر است که از «بن‌بست» آن سخن می‌گویم. من نگرانم که اسیر نوعی «سیاست‌زدایی هژمونیک» شده باشند.

اما برخی تحلیلگران بر این باورند که جنبش دانشجویی از فضاهای صرفاً سیاسی به فضاهای گسترده‌تری از جمله فعالیت‌های فرهنگی، صنفی، زیست‌محیطی و ... معطوف شده است و این به معنای پایان حیات جنبش دانشجویی نیست؛ بلکه این جنبش در حال تحول و تطور است. در حالی که شما این را نشانه بی‌رمق شدن جنبش دانشجویی دانسته‌اید. چرا؟

من از شما می‌پرسم آیا نابرابری اجتماعی مسأله امروز ما نیست؟ در این فضا، اولویت ما باید نابرابری اجتماعی باشد یا مسائل صنفی و زیست‌محیطی؟

در پژوهشی که به تازگی مرکز تحقیقات استراتژیک منتشر کرد کم آبی و مسائل زیست‌محیطی یکی از جدی‌ترین مسائل کلان جامعه ما عنوان شده است. البته درست است که امروزه بسیاری از مسائل زیست‌محیطی هم سیاسی شده‌اند ...

این همان بحثی است که من از آن تحت عنوان سیاست‌زدگی یاد کردم؛ اینکه قدرت رسمی می‌کوشد تا همه مسائل را سیاسی ببیند. من مخالف پرداختن به این مسائل نیستم اما بر این باورم که اصل و فرع را نباید خلط کرد و باید اولویت‌ها را لحاظ کرد.

منبع: روزنامه ایران

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار