گوناگون

سناریوی یک بلاگر حزب‌اللهی برای «جدایی نادر از سیمین»

امید حسینی در وبلاگ «آهستان» نوشت :

داخل، دادگاه، روز

نادر و سیمین رو به دور‌بین نشسته‌اند

سیمین: دخترت برات اهمیت نداره؟ آینده دخترت برات مهم نیست؟

نادر: چرا فکر می‌کنی فقط برای تو مهمه؟

قاضی: این همه بچه تو مملکت زندگی می‌کنند. یعنی هیچکدومشون آینده ندارن خانم؟

سیمین: من ترجیح می‌دم بچه‌ام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا. به عنوان مادر این حقو دارم!

قاضی: چه شرایطی؟ چه شرایطی خانم؟

سیمین سکوت می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد. بغض هم می‌کند!

داخل، خانه راضیه، شب

نادر و سیمین کنار هم نشسته‌اند. نادر در حال امضا کردن چک

سیمین رو به حجت: شما فردا پس فردا، هر وقت شکایتتون رو پس گرفتید تو دادسرا، همون لحظه ما این چک رو به شما می‌دیم

یکی از اطرافیان: خدا پدر و مادر شما رو بیامرزه

نادر: من فقط یه چیزی بگم قبلش. من فقط می‌خوام خانم ایشون تشریف بیارن، با دخترم. با حضور اینها می‌خوام یه چیزی بگم

سیمین به اطرافش نگاه می کند. حجت راضیه را صدا می‌زند. راضیه و ترمه وارد اتاق می‌شوند

نادر: ببینید من چک‌ها رو نوشتم می‌دم خدمتتون. هیچ مشکلی هم نیست. یه خواهشی داشتم اگه میشه. خانم! شما آدم معتقدی هستید. یه قرآن بیارید قسم بخورید که من باعث افتادن بچه شما شدم؟

همه به راضیه نگاه می‌کنند. حجت به راضیه اشاره می‌کند. سیمین نگران است.

داخل، آشپزخانه، شب

راضیه گوشه‌ای ایستاده. اعظم وارد آشپزخانه می‌شود

اعظم: زود بیا. الان شک می‌کنند. طلبکاراش برای این پول نشستن اینجا. آبروریزی نکن

راضیه: من قسم نمی‌خورم

حجت وارد می‌شود

حجت: چرا نمیای پس؟

راضیه: من شک دارم

حجت: چرا به من نمی‌گی چی شده؟

راضیه: به خدا من به اعظم گفتم

حجت: درست و حسابی به من بگو چی شده؟

راضیه: روز قبلش یه ماشین بهم زد

حجت پریشان می‌شود و شروع می‌کند به زدن خودش!

داخل، خانه راضیه، شب

راضیه با عصبانیت وارد اتاق می‌شود

راضیه: خانم برای چی پاشدین اومدین اینجا؟ مگه من نگفتم پول نمی‌خوام؟ مگه نگفتم حرومه؟ چرا با زندگی من اینطوری کردین؟ اصلا چرا از اول این بازی رو شروع کردین؟

نادر با تعجب به سیمین نگاه می‌کند

سیمین: ناراحت نباش عزیزم. مشکلی نیست. ما یه شب دیگه مزاحم می‌شیم

راضیه: نه دیگه لازم نیست بیاین. دیگه بسه. چرا حقیقتو به شوهرت نمی‌گی؟

نادر: کدوم حقیقت؟ چی شده؟ یکی بگه اینجا چه خبره؟

سیمین: هیچی نیست. پاشو بریم. الان اینا ناراحتن

نادر: چی چیو بریم؟ کجا بریم؟ خانم چیو می‌خواستی بگی؟

سیمین: بریم خودم همه چیو می‌گم

نادر: نه خیر. همینجا همه چی باید روشن بشه

سیمین آماده رفتن می‌شود

نادر: بشین ببینم. خانم چی شده؟

سیمین: ببین. الان اینا تو شرایط خوبی نیستند. اینو می‌فهمی؟ پاشو بریم خودم برات توضیح می‌دم

راضیه: آره براش همه رو توضیح بده. بگو که از روز اول این بازی رو خودت شروع کردی. بگو که بهم چه چیزایی گفتی؟ چه قول‌هایی دادی؟ مگه من پول حروم ازت خواسته بودم؟

نادر: این چی می‌گه سیمین؟ تو چکار کردی؟

سیمین (با دستپاچگی) : هیچی. باور کن هیچی نشده. من فقط می‌خواستم کمکش کنم

راضیه: کی ازت کمک خواسته بود؟ من؟ شوهرم؟ تو اومدی اینجا نشستی گفتی تقصیر شوهرمه، ما وظیفه داریم که به شما کمک کنیم. یادت رفته؟ شوهرم بدهکار بود، گول حرفای تو رو خورد

نادر: یعنی چی؟ چرا واضح حرف نمی‌زنین؟ سیمین این چی میگه؟ یعنی تو اومدی همه گناها رو انداختی گردن من؟ تو به من دروغ گفتی؟

سیمین: باور کن این طوریا نیست. قضیه اش مفصله. بریم برات توضیح می‌دم

نادر: تو برای چی این مدت بهم دروغ گفتی؟ خانم این بهت چی گفت؟ اصلا چی شد؟

راضیه: یه ماشین بهم زد. پدر شما ول کرده بود رفته بود تو کوچه. من چادر سرم کردم برم دنبالش. داشت از اون ور خیابون می‌اومد اینور خیابون. من دویدم برم بگیرمش ماشین بهش نزنه، یه ماشین زد به خودم. شبش هم دردم شروع شد.

نادر: یعنی به خاطر پرت کردن من نبوده؟

راضیه: از همون شبی که ماشین بهم زد، درد داشتم

نادر: خوب چرا اینا رو تو دادگاه نگفتین؟

راضیه: به خدا من نمی‌خواستم اینطوری بشه. بیمارستان بودم که خانمتون اومد…

سیمین: ولی تو هم پرتش کردی

راضیه: خانمتون اومد ملاقاتم. من همه چیو همونجا براش تعریف کردم. گفتم که شک دارم. ولی خانمتون بهم گفت نمی‌خواد به تصادف فکر کنی!

نادر رو به سیمین: آخه چرا؟

سیمین: خوب تو هم پرتش کرده بودی. اینم شک داشت که کار تصادف باشه

راضیه: نه من که گفتم از همون شبِ تصادف درد داشتم. قبل از پرت شدن هم بچه تکون نمی‌خورد

سیمین: ولی تو شک داشتی

راضیه: شما ازم خواستی که به تصادف فکر نکنم و چیزی درباره‌اش به کسی نگم

نادر: چرا؟

راضیه: می‌گفت اینجوری بهتره. می‌گفت زندگیش درست میشه. می‌گفت شوهرش راضی میشه که به خاطر این مشکلات، کوتاه بیاد

سیمین: دروغ میگی

راضیه: گفتی شوهرم باید سرش به سنگ بخوره

سیمین: دروغ میگی. همه اینا دروغه

راضیه: من دروغ نمی‌گم

سیمین رو به نادر: ببین من فقط می‌خواستم مشکلات تو رو حل کنم

نادر ساکت و آرام می‌شود. سرش را به دیوار تکیه می‌دهد

سیمین: من … من… من فقط می‌خواستم در این موقعیت، تو متوجه اشتباهت بشی و تصمیمت رو برای رفتن بگیری. همین. من که نمی‌خواستم بهت دروغ بگم

نادر همچنان ساکت است. چند لحظه بعد از جایش بلند می‌شود

نادر رو به دخترش: پاشو بریم

نادر چک را به حجت می‌دهد و از خانه خارج می‌شود

داخل ماشین، شب

نادر: پس اون پول رو هم تو برداشته بودی!

سیمین سرش را پایین می‌اندازد

نادر: آخه چرا؟ چرا یه زن دیگه رو بدنام کردی؟ چرا به من دروغ گفتی؟

سیمین: می‌خواستم زنه رو بندازی بیرون. بعد بفهمی اگه من نباشم، نگه‌داری پدرت چقدر سخته. من که نمی‌خواستم این همه مشکلات بعدی پیش بیاد

نادر: که چی بشه؟ خوب یکی دیگه رو می‌آوردم از بابا نگه‌داری کنه

سیمین: بالاخره خسته می‌شدی. بعد می‌فهمیدی که بهترین راه اینه که بابات رو ببری آسایشگاه

نادر: بعدم لابد با تو می‌اومدم خارج! چقدر خوش خیالی. مگه من از روز اول بهت نگفتم اصلا به خاطر پدرمه که نمیام؟

داخل، دادگاه، روز

نادر و سیمین و ترمه رو به دوربین و قاضی نشسته‌اند

قاضی: پدر و مادرت گذاشتن خودت تصمیم بگیری که از این به بعد می‌خوای با کدومشون زندگی کنی؟ با بابات می‌خوای باشی یا با مامانت؟

ترمه جواب نمی‌دهد

قاضی: تصمیمتو گرفتی یا نه؟

ترمه: بله

ترمه بغض می‌کند. چشمانش پر از اشک می‌شود اما حرفی نمی‌زند

قاضی: چی شد بالاخره دخترم؟

ترمه: الان باید بگم؟

قاضی: اگه هنوز فکراتو نکردی …

ترمه: چرا فکرامو کردم

قاضی: خوب. می خوای پدر و مادرت برن بیرون. سختته؟

ترمه: نه. سختم نیست

قاضی: خوب پس بگو

ترمه: من هم بابام رو دوست دارم، هم مامانم رو. نمی خوام از هم جدا بشن. می‌خوام هردو اینجا زندگی کنند. ولی اگه مادرم می‌خواد بره، من نمی‌تونم باهاش برم…

این، روایت دوم از فیلم. حالا روایت سومی هم هست:

داخل، خانه نادر، روز

سیمین: ببین نادر! من دیشب فیلم «جدایی نادر از سیمین» رو دیدم. تصمیمم عوض شد. دیگه نمی‌خوام برم. می‌خوام همینجا زندگی کنم. دخترم رو هم همینجا تربیت کنم. بهتره جلوی مشکلات رو از همین اول بگیریم. اگه من تو رو به دادگاه نکشونم، اون مسائل بعدی هم پیش نمیاد. نه بچه‌ای سقط میشه، نه دعوایی پیش میاد و نه اون همه دروغ گفته میشه! ما هم دروغ نمی‌گیم. اصلا هر کسی باید خودش سعی کنه دروغ نگه. شرایط رو ما می‌سازیم…

سیمین و نادر و ترمه به هم لبخند می‌زنند

«پایان»


ارسال نظر

  • ناشناس

    آقا شما سناریو بنویس نیستی

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار