گوناگون

مرشد و مارگاریتا؛ رمان محبوب مردم روسیه

پارسینه: یادداشت و مقاله - به مناسبت صد‌و بیست‌و دومین زادروز میخائیل بولگاکف.

پارسینه-گروه فرهنگی: میخائیل آفاناسویچ بولگاکف به تاریخ ۱۵ مارس سال ۱۸۹۱ میلادی در کی‌یف اوکراین در خانواده‌ای فرهنگی متولد شد. صد و بیست و دو سال از زادروز پزشکِ نویسنده می‌گذرد و تا کنونِ کتاب‌هایش در تمام دنیا خوانده می‌شوند. بی‌شک بولگاکف شهرتش را تنها مدیون خلاقیتش است. خلاقیتی فانتزی- رئالیستی با توصیف‌های قابل ملموسش. رمان مرشد و مارگاریتای وی به عنوان بهترین اثر بولگاکف و به عنوان پیش درآمد سنتِ ادبی بین‌المللی رئالیسم جادویی که مارکز و کوندرا در شکل‌گیری آن سهم عمده داشته‌اند، قلمداد شده‌است. این کتاب پرطرفدار بعد از انتشار به بازار سیاه راه پیدا کرد و دست به دست بین مردم می‌چرخید. آن هم با قیمتی پنجاه برابر قیمت پشت جلد. از کتاب مرشد و مارگریتا ۳۰۰۰۰ نسخه چاپ شد که ۲۶۰۰۰ نسخه آن به خارج صادر شد! و تمام نسخه‌های توزیع شده در شوروی یک شبه تمام شد و کتاب با صد برابر قیمت پشت جلد خرید و فروش می‌شد.

میخائیل آفاناسویچ بولگاکف به تاریخ ۱۵ مارس سال ۱۸۹۱ میلادی در کی‌یف اوکراین در خانواده‌ای فرهنگی متولد شد. پدر او دانشیار آکادمی علوم الهی و مادرش دبیر دبیرستان بود. او شش خواهر و برادر داشت که به دلیل شیوه تربیتی پدرشان از روابط خانوادگی محکم و خوبی برخوردار بودند و آن چنان که از نامه نگاری‌های بولگاکف پیداست او نامه‌های زیادی را به برادرش نیکلای که مقیم پاریس بود و خواهرانش نادژدا و ورا می‌فرستاده است و آن‌ها هم جویای احوال او بوده‌اند. بولگاکف در دوره دبیرستان نشان داد که شخصیت مستقلی دارد به طوری که در آن زمان به هیچ گروه و انجمن سیاسی نپیوست. او علاقه داشت که شغل پدرش را دنبال کند اما به خواست پدرش وارد دانشکده پزشکی شد و در سال ۱۹۱۶ دانشکده پزشکی را به اتمام رساند.
صد و بیست و دو سال از زادروز پزشکِ نویسنده می‌گذرد و تا کنونِ کتاب‌هایش در تمام دنیا خوانده می‌شوند. بی‌شک بولگاکف شهرتش را تنها مدیون خلاقیتش است. خلاقیتی فانتزی- رئالیستی با توصیف‌های قابل ملموسش. پاول پوپوف دوست و همکارِ بولگاکف در نامه‌نگاری‌هایی که با وی داشته است، در ستایش قدرت وی در خلق داستان‌های فانتزی گونه‌‌اش چنین می‌نویسد: «خواننده از طریق فانتزی‌هایی که تو خلق کرده‌ای به مکان‌هایی می‌رود که تو وصفشان کرده‌ای؛ با خواندن آثارت می‌فهمد که تخیل خلاقه در این مملکت هنوز ته نکشیده، که چراغ روشن شده توسط رمانتیک‌هایی مثل هوفمان و دیگران همچنان می‌فروزد و می‌درخشد و در کل، هنر واژه‌ها از نوع بشر رخت برنبسته‌است.» وی این جملات را در ستایش نمایشنامه «مولیر» بولگاکف نوشته است.

آثار میخائیل بولگاکف طی دوران حیاتش به ندرت در شوروی یا در غرب چاپ و منتشر شدند و نمایشنامه‌هایش هم تنها بعد از طی دشواری‌های فراوان به روی صحنه رفتند. یکی از نمایشنامه‌های بولگاکف «گارد سفید» بود که بعدها به نام«روزگار خانواده تورپین » شناخته شد که سال‌های سال در شمار نمایش‌های محبوب سالن‌های تئاتر روسیه بود و همچنین اعتبار فراوانی را برای بولگاکف به ارمغان آورد.


شاهکار ادبی بولگاکف

پوپوف این کلمات را در ستایش بولگاکف، زمانی به روی کاغذ آورد که هنوز خبری از چاپ « مرشد و مارگریتا » نبود. رمانی که بولگاکف ۱۰ سال تمام برای نوشتنش وقت گذاشت. او در سرتاسر دهه ۱۹۳۰ همه شب‌های خود را، و همین طور همه‌ی زمان‌ها اگر برایش فراغتی حاصل می‌شد، در خفا صرف نوشتن رمان مرشد و مارگریتا می‌کرد؛ رمانی که عموما به عنوان بهترین اثر بولگاکف، و به عنوان پیش درآمد سنتِ ادبی بین‌المللی رئالیسم جادویی که مارکز و کوندرا در شکل‌گیری آن سهم عمده داشته‌اند، قلمداد شده‌است. همسر بولگاکف ییلنا سیرگییونا بولگاکوا این دست نوشته‌ها را نزد خود حفظ کرده بود. یک ربع قرن پس از مرگ بولگاکف ( سال ۱۹۴۰) برای اولین بار کتاب « مرشد و مارگریتا» اجازه پیدا کرد که طی سال‌های ۱۹۶۶ و ۱۹۶۷ در نشریه مسکوا چاپ شود. متن کامل آن به همراه دو رمان گارد سفید و یک رمان تئاتری در قالب یک جلد در سال ۱۹۳۷ به چاپ رسید. این کتاب پرطرفدار بعد از انتشار به بازار سیاه راه پیدا کرد و دست به دست بین مردم می‌چرخید. آن هم با قیمتی پنجاه برابر قیمت پشت جلد. «هدریک اسمیت» در کتاب روس‌ها ( ۱۹۷۶، نیویورک) می‌نویسد که از کتاب مرشد و مارگریتا ۳۰۰۰۰ نسخه چاپ شد که ۲۶۰۰۰ نسخه آن به خارج صادر شد! و تمام نسخه‌های توزیع شده در شوروی یک شبه تمام شد و کتاب نزدیک صد برابر قیمت پشت جلد خرید و فروش می‌شد.

کیشِ ستایشِ بولگاکف و آثارش که از پس از انتشار این کتاب شکل گرفت، وی را حقیقتا به یکی از محبوب‌ترین نویسندگان دوره شوروی مبدل کرد. امروزه این کتاب در روسیه کنونی پرطرفدارترین رمان نزد کتاب‌خوانان روسیه است. این رمان کاری غنی و بسیار پیچیده است که بولگاکف در آن نظریه‌پردازی عمیق فلسفی خود را با خیال‌پردازی و هجو گزنده درهم ‌می‌آمیزد. روشی که بولگاگف در این کتاب در پیش گرقته است بیشتر «رئالیسم خیال‌پردازانه» است. این رمان، که ماجراهایش در مسکوی دهه ۱۹۳۰ می‌گذرد، آمیزه فوق‌العاده‌ای است از هجو کمیک و بازگویی نغز و پرشور مواجهه‌ی عیسی مسیح با پونتیوس پیلاتس حاکم فلسطین که در سال ۲۹ میلادی از جانب رومی‌ها به حکومت فلسطین منصوب شده بود؛ در عین حال شرح عاشقانه‌ای است از صداقت و شرف هنریِ نویسنده از قهرمانش «مرشد».


روزگار ادبی بولگاکف

بولگاکف در طول زندگی ادبی‌اش رنج‌های بسیاری را از سر گذراند. وی تمام زندگانی‌اش را وقف ادبیات کرد و در حیطه تخصصی تحصیلی‌اش که پزشکی بود مدت کوتاهی فعالیت کرد. اما این تخصص در ادبیات هم به کمک او آمد. رمان «دل سگ» را می‌توان نمونه‌ای بر این مدعا به حساب آورد. شاید بتوان نقطه عطف زندگی بولگاکف را زمانی دانست که وی پس از تلاش‌های مکرر برای کار در تئاتر هنرهای مسکو و همچنین درخواست برای خارج از کشور و پس از رد شدن بیشتر نمایشنامه‌هایش نامه‌ای به حکومت شوروی نوشت و در پایانِ نامه خواسته‌هایش را چنین برشمرد: «خواست می‌کنم که مرا به سِمت دستیار کارگردانی در تئاتر هنرهای مسکو که هنوز بهترین مکاتب تئاتری را نمایندگی می‌کند و تحت ریاست استادانی مثل استانیسلافسکی و نمیروویچ دانچنکو قرار دارد منصوب کنید. اگر گمارده شدن من به منصب دستیار کارگردانی ممکن نباشد پس درخواست می‌کنم به عنوان سیاه‌لشکر در نمایش‌های تئاتری کار کنم. و اگر سیاهی لشکر شدن هم ممکن نباشد پس، شغل کارگر صحنه را به من بدهید و اگر حتی این یکی هم ناممکن باشد، در این صورت از حکومت شوروی می‌خواهم هر اقدام ضروری را که در مورد من مقتضی می‌داند انجام دهد، زیرا در حال حاضر آنچه برای من، به عنوان نویسند‌ه‌ی پنج نمایش و به عنوان کسی که هم در اتحاد جماهیر شوروی و هم در خارج از کشور مشهور است، باقی‌مانده است تنها تهیدستی و بینوایی و بی‌خانمانی و مرگ است.»

چند هفته پس از ارسال این نامه در یک بعدازظهر شخصِ استالین با بولگاکف تماس می‌گیرد و پس از پرسیدن چند سوال به وی می‌گوید که برود و دوباره از تئاتر هنری مسکو درخواست شغل کند و این گونه بود که وی به عنوان دستیار کارگردان در تئاتر هنری مسکو شروع به کار کرد. میخائیل بولگاکف در زمان فعالیت‌های هنری و ادبی‌اش دشمنان زیادی داشت. بیشتر ایده‌هایی که او برای اجراهای نمایشنامه‌های اقتباسی از روی رمان‌های معروف آن زمان به طور مثال نفوس مرده نیکلای گوگول مطرح می‌کرد، با مخالفت اعضای تئاتر روبرو می‌شد. این عوامل او را خیلی می‌رنجاند و او هر روز دلخورتر و رنجدیده‌تر از دیروز می‌شد.

عامل دیگری که زندگی او را خیلی سخت کرده بود فقری بود که گریبانگیر زندگی اش بود. ییلنا سیرگییونا همسر وی، در یکی از یادداشت‌های روزانه‌اش به تاریخ ۱۲ سپتامبر ۱۹۳۸ می‌نویسد: این مرد دوازده نمایشنامه نوشته و با ضرباهنگی تب آلود کار می‌کند، و او یک عمر جان کنده و چیزی به دست نیاورده جز یک شلوار پاره پاره. سرانجام میخائیل آفاناسویچ بولگاکف به دلیل بیماری ارثی کلیوی و همچنین ضعف عصبی در ۱۰ مارس ۱۹۴۰ درگذشت.

منبع: شهر کتاب

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار