فرزند آقاسي: پدرم را به خاطر حقطلبی از حوزه هنری اخراج کردند
پارسینه: غلامرضا آقاسی میگوید: پدرم شعر آیینی و اهل بیتی را در همین مدح و ثنا محدود نمیکرد. موضوعات عمیقتری را میگفت، به همین خاطر قسمت عمدهای از اشعار حاجی اشعار روز بود. بسیاری از اشعارش بعد از اتفاقات سال ۸۸ همین رنگ و بو را داشت.
پارسینه- گروه فرهنگی: شاعری را تنها برای اهلبیت علیهم السّلام خوب میدانست. میگفت رسالت شاعر شیعه، در خدمت گرفتن زبان برای اهلبیت صلوات اللّه علیهم اجمعین و بیان حق است. حقی که از ابتدای ظهور اسلام بوده و تا همین روزها هم ادامه داشته است. محمدرضا آقاسی را همه با اشعار شورانگیز اهلبیتیاش میشناسند. شاعری شوریده و خوشالحان که کلام و زبان را در خدمت آلالله قرار داده و چون زبان به مدح و ثنای حضرت دوست و اهلبیت علیهم السّلام میگشاید، اکثر مخاطبان از اقشار مختلف همراه او میشدند.
آقاسی با وجود آنکه تا مقطع هنرستان بیشتر تحصیل نکرده بود، بهدلیل همراهی خانوادهاش با شعر و ادبیات بهویژه اشعار عرفانی و آیینی، همچون دو برادر دیگرش به وادی شعر قدم میگذارد، اما استوارتر و سنجیدهتر از آنها. خیلیها او را بهخاطر همین تحصیلات کم سرزنش میکردند و سرودههایش را شعر نمیدانستند، اما برای آقاسی بر دل نشستن شعر از همهچیز مهمتر بود که این هم اتفاق میافتاد. بهنظرش شعری که خمیرمایهاش حبّ اهلبیت باشد، رنگ خود را میگیرد.
خرداد 84 بود که بهدلیل عارضه قلبی چشم از جهان فروبست. حالا هشت سال از روز کوچ شاعر شیعه میگذرد. به همین بهانه با غلامرضا آقاسی فرزند او به گفت وگو نشستیم. او خود شعر میگوید و حتی لحن خواندنش را به تأسی از پدر انتخاب کرده است. معتقد است راه آقاسی و آقاسیها شاهراهی است که حضور یک یا دو نفر آن را تنگ نمیکند. مشروح این گفتوگو به شرح ذیل است:
*تسنیم: آقای آقاسی! از اینجا شروع کنیم که چرا شعر پدر بر دل شنوندهها مینشست؟
از همینجا شروع میکنم که باید هر آنچه که در رابطه با پدرم دیدهام، بگویم؛ نه چیز بیشتری. این را هم از خود حاجی یاد گرفتهام. یکی از بزرگترین ویژگیهای پدرم یکسان بودن ظاهر و باطنش بود. اگر در عمل نماز میخواند، در حرف هم این را میگفت. اگر کتاب نمیخواند، ادعایی هم برای خواندن کتاب و مطالعه نداشت. اعتقاد داشت ما برای کس دیگری زندگی میکنیم؛ باید به خدا جواب بدهیم. برای مردم که زندگی نمیکنیم، هر چه که دوست داشتند، را به خودمان نسبت ندهیم.
قسمت عمدهای از اشعار حاجی اشعار روز بود. خیلی از شعرهایش را که نگاه می کردیم، احساس میکردیم که برای همین روزها گفته است. خیلی از اشعارش بعد از اتفاقات سال 88 همین رنگ و بو را داشت. بخشی از این رویه به این بازمیگردد که حاجی در شعرهایش به حقیقت ثابت که از بدو اسلام تا الآن وجود داشته، توجه کرد. این حقیقت ثبات است و کهنگی در آن راه ندارد. هر وقت هم شعری یا مطلبی که در مورد آن نوشته بخوانیم، برایمان تازگی دارد. در همین اشعار حاجی است که ما یک مانیفیست شیعه را میبینیم.
مجموعه سرودههای "حق نمک" که از ایشان در سال 88 منتشر شد، پر بود از همین اشعار. در این مجموعه اشارهای شده به حقیقت محمدیه. مثلاً در این ابیات یکی از مثنویهای این مجموعه است به همین امر اشاره میکند:
«در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پرده ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشکار
آفرید آیینه ای در خرد خویش
داد او را سینهای در خورد خویش
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
کرد آنگه سینه اش را صیقلی
تا شود طور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات کبریا
فاش کنت کنزا مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست صهبای من است
چشم احمد باده گردان من است
رهنمای رهنوردان من است...»
پدرم شعر اهل بیتی را در مدح و ثنا محدود نکرد
این یک بُعد از اشعار ایشان است که به وجه آیینی و حقیقت ثابت میپردازد؛ البته حاجی شعر آیینی و اهل بیتی را در همین مدح و ثنا محدود نمیکرد. موضوعات عمیقتری را میگفت. بخش دیگر شعرهایش هم به نوعی شعر اجتماعی و سیاسی است که در آن مصاف میان حق و باطل را شاهد هستیم. به اعتقاد او تبلیغ حق وظیفه هر انسان موحدی است و این را رسالت یک شاعر آیینی و اهل بیتی است. اعتقاد داشتند هر کاری که میکنیم برای کسب رضایت خداوند و اهل بیت(ع) باشد، رنگ دیگری به خود میگیرد. یادم هست یک روز از ایشان سؤالی پرسیدم که الآن دقیقاً موضوع آن را به خاطر ندارم. ایشان در پاسخ به من گفتند که اگر هر کاری که میکنید برای عشق به اهل بیت(ع) باشد، خداوند رنگ و بوی خوبی به آن میدهد، حتی اگر به اشتباه رفته باشید، آن را درست میکنند. میگفتند انسان ممکنالخطا است، هر اشتباهی امکان دارد از او سر بزند، اما چون متوسل به دامن ائمه(ع) میشود، خطاها درست میشوند.
شمایی که دین را به نان میدهید
*تسنیم: هم دهه 60 و هم سالهای بعد از این ایام، ما با ایدههای مختلف فکری در جامعه مواجه هستیم که این نوع تشتت آرا در جامعه ادبی آن روز هم بود. خیلیها تحت تأثیر این آرای مختلف راهشان را گم کردند. چطور شد که آقاسی از همان ابتدا با جریان انقلاب حرکت کرد و در فضای مسموم آن موقع که خیلیها را که مدعی بودند از راه به در کرد، قرار نگرفت؟
یک زمانی تب توسعه اقتصادی به معنای غربی آن در میان شاعران آن دوره بالا گرفته بود. بیشتر در دهه 70 بود و الآن هم ادامه دارد. برخیها هستند که در این زمینه حرف میزنند و به این امر اعتقاد دارند و به نظر نمیرسد فعالیت آنها محدود به زمان خاصی شود. این جماعت تنها راه رسید به جامعه خوب را توسعه اقتصادی غربی میدانستند و تنها کسی که جلوی این تفکر غلط ایستاد حاجی بود. هر جا که احساس میکرد باید جلوی باطل بایستد، میایستاد و حرفش را می زد. در همان زمان شعری را برای این جماعت گفته بود:
«مسلماننمایان تکنوکرات
رهآوردتان چیست جز منکرات
شما گر نماینده مردمید
چرا مات و مبهوت وسردرگماید
شمایی که دین را به نان میدهید
کجا در ره عشق جان میدهید
نمایندگانی کزین امتاند
خدا باور و تشنه خدمتاند...»
در همان سالها برخی از دوستانشان اعتقاد داشتند که حاجی به خاطر ظاهرش، این همه مقبول عامه است و به شعرش توجه می شود. حتی همین اآن هم هستند از آن دوستان قدیمی که این حرف را میزنند. بارها این نوع انتقادات در جاهای مختلف به گوش ما می رسید. اگر قیافه حاجی عجیب بود، قیافه عجیبتر از او هم میان شاعران وجود داشت، اما به آنها این انتقادات وارد نبود. میگفتند شاعر نیست و شعرش ضعیف است. همه اینها دلیلش این بود که با "ولایت" بود؛ هم ولایت ازلی و ابدی یعنی ولایت امیرالمؤمنین(ع) و هم ولایت فقیه. دنبال حرفهای معمول شاعران نبود. در همین ایام بود که این مثنوی را گفتند:
«ما قلمهاییم در دست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقدهها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقه ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم...»
قیمت ما را مولا تعیین میکند
دنبال این بود که از حق و ساحت ولایت پاداری کند. این ثروتش بود. ضربهها خورد، اما ولایتپذیر بود. به نظر من یک عده از همین افراد که اعتقادی به این مبانی نداشتند، از سایه آقاسی و آقاسیها میترسیدند و به همین خاطر این تهمتها را میزدند. همان ایام در کنار همین آدمها، یک سری دیگر هم بودند که میخواستند از پدرم به نفع خودشان استفاده کنند. یادم هست با ایشان به استان فارس برای برگزاری یک کنگره رفته بودیم. یک بنده خدایی به حاجی گفت که اگر مو و ریشت را کوتاه کنی، به تو خانه و ... میدهیم. ایشان هم در جواب گفتند که ما به خاطر خانه، اعتقادمان را نمیفروشیم. حالا این برای زمانی بود که حاجی مشکلات مالی هم داشت.
یادم هست زمانی که ایشان را در دورهای از حوزه هنری اخراج کردند، ریاست وقت گفته بود که آقاسی آدمی است که فقط حرف میزند، اما عمل نمیکند. وقتی «شیعهنامه» ایشان منتشر شد، یوسفعلی میرشکاک که از دوستان پدرم بود، خطاب به ریاست وقت گفته بود این هم ثمره و میوه طبع آقاسی است. من دقیقاً به علت سنم از چرایی بیرون آمدن حاجی از حوزه هنری اطلاع ندارم، اما بر اساس آنچه که از دوستان به خصوص آقای میرشکاک شنیدهام، ایشان زبان حق طلبی داشتند و به خاطر همین ریاست ایشان را اخراج میکند. یعنی میخواهم بگویم حتی در زمانی که به آن کار نیاز داشت، از گفتن حق کوتاه نیامد. زندگیاش را برای این کار گذاشت. حتی یکبار یکی از کاندیدای ریاست جمهوری زنگ زد به منزل ما و از پدرم خواست که به نفع او در ستاد انتخاباتش فعالیت کند و وعده داده بود که اگر این کار را بکنید از نظر مالی تأمین میشوید. پدرم هم در جواب گفتند که قیمت ما را مولا تعیین میکند.
*تسنیم: از آغاز شاعری پدر بگویید. دقیقاً از چه زمانی شاعری را شروع کردند؟
مادربزرگ بنده که مادر پدرم میشود، مداح اهل بیت(ع) در مجالس خانمها بودند. فضای خانه پدری ایشان به این صورت بود که همه به شعر علاقه داشتند. جمع شعرخوانی از کتابهای عمان سامانی، عطار نیشابوری، حافظ و مولوی همیشه برقرار بود. در همین فضا دو برادر بزرگتر پدرم هم شاعر بودند. پدرم هم در این فضا بزرگ شده بودند، هم شعر دوست داشتند و مهمتر از آنف شعر فهم بودند. خودشان هم در خاطراتشان نوشتهاند که از 13 سالگی شروع به شعر گفتن کرده بودند و کلمات را به هم میبافتند. دوره شاعری را از قبل از هنرستان شروع کردند و بعد هم ادامه دادند، حتی بعد از ترک تحصیل.
آن موقع در هنرستان هنرهای زیبا تحصیل میکردند، اما به دلیل اختلاف سلیقه دیگر ادامه تحصیل نمیدهند. بعد هم که وارد تسلیحات ارتش میشوند. یک مدتی هم بعد از انقلاب در کیمته بودند و بعد برای آموزش نظامی چریکی همراه شهید منتظری به لبنان اعزام میشوند. میخواستند که بعد از لبنان به سوریه و افغانستان که آن موقع درگیر جنگ با روسیه بود، بروند که ناگهان جنگ ایران و عراق شدت میگیرد و به خاطر فرمان امام(ره) به جبهه اعزام میشوند. فعالیتهای شعری ایشان قبل از انقلاب به همین محدود میشد که گفتم. اثری که برای انقلاب شعر گفته باشند، ندیدیم. شعرهایی که اهل بیتی(ع) یا دفاع مقدسی بود هم در جبهه نگفتند، یعنی اگر هم گفتند به دست ما نرسیده است. بیشتر برای بعد از جنگ است.
*تسنیم: بیشتر چه کتابهایی را میخواندند؟
ایشان در منزل خیلی "شاهنامه" و "مثنوی" میخواندند. از اشعار فیش برمی داشتند و نکتهها را هم یادداشت میکرندند. تعدد فیشها به اندازهای است که من فکر میکنم این کتابها را چندینبار با دقت مطالعه کردهاند. همچنین ایشان علاقه زیادی به حضرت حافظ داشتند. از کودکی در خاطرم هست که وقتی کنار هم جمع میشدیم، ایشان دیوان را به دست میگرفتند و شاشعار حافظ را میخواندند.
*تسنیم: شما شعر هم میگویید و شعر هم به سبک پدرشان را تقلید میکنید؟
بله.
*تسنیم: بعضیها میگویند غلامرضا آقاسی دارد کار پدرش را تقلید میکند.
راه ایشان شاهراه است که اگر کسی وارد آن بشود، جای دیگران را تنگ نمیکند. من شور و شعفی که در این فضا دیدم، در جای دیگری پیدا نکردم. من یکی از آن انبوهی هستم که در وادی شعر آیینی حرکت میکند.
*تسنیم: خودتان بیشتر کدام یک از سرودههای ایشان را دوست دارید؟
خودم این دو بیت از یک مخمس را خیلی دوست دارم:
«گرچه از خاکیم و مشتی خاک زیرانداز ماست
آسمان کوچکترین بازیچه پرواز ماست
گوشوار گوش گردون حلقه آواز ماست
مدعی هرگز نداند مرگ ما آغاز ماست»
آقاسی با وجود آنکه تا مقطع هنرستان بیشتر تحصیل نکرده بود، بهدلیل همراهی خانوادهاش با شعر و ادبیات بهویژه اشعار عرفانی و آیینی، همچون دو برادر دیگرش به وادی شعر قدم میگذارد، اما استوارتر و سنجیدهتر از آنها. خیلیها او را بهخاطر همین تحصیلات کم سرزنش میکردند و سرودههایش را شعر نمیدانستند، اما برای آقاسی بر دل نشستن شعر از همهچیز مهمتر بود که این هم اتفاق میافتاد. بهنظرش شعری که خمیرمایهاش حبّ اهلبیت باشد، رنگ خود را میگیرد.
خرداد 84 بود که بهدلیل عارضه قلبی چشم از جهان فروبست. حالا هشت سال از روز کوچ شاعر شیعه میگذرد. به همین بهانه با غلامرضا آقاسی فرزند او به گفت وگو نشستیم. او خود شعر میگوید و حتی لحن خواندنش را به تأسی از پدر انتخاب کرده است. معتقد است راه آقاسی و آقاسیها شاهراهی است که حضور یک یا دو نفر آن را تنگ نمیکند. مشروح این گفتوگو به شرح ذیل است:
*تسنیم: آقای آقاسی! از اینجا شروع کنیم که چرا شعر پدر بر دل شنوندهها مینشست؟
از همینجا شروع میکنم که باید هر آنچه که در رابطه با پدرم دیدهام، بگویم؛ نه چیز بیشتری. این را هم از خود حاجی یاد گرفتهام. یکی از بزرگترین ویژگیهای پدرم یکسان بودن ظاهر و باطنش بود. اگر در عمل نماز میخواند، در حرف هم این را میگفت. اگر کتاب نمیخواند، ادعایی هم برای خواندن کتاب و مطالعه نداشت. اعتقاد داشت ما برای کس دیگری زندگی میکنیم؛ باید به خدا جواب بدهیم. برای مردم که زندگی نمیکنیم، هر چه که دوست داشتند، را به خودمان نسبت ندهیم.
قسمت عمدهای از اشعار حاجی اشعار روز بود. خیلی از شعرهایش را که نگاه می کردیم، احساس میکردیم که برای همین روزها گفته است. خیلی از اشعارش بعد از اتفاقات سال 88 همین رنگ و بو را داشت. بخشی از این رویه به این بازمیگردد که حاجی در شعرهایش به حقیقت ثابت که از بدو اسلام تا الآن وجود داشته، توجه کرد. این حقیقت ثبات است و کهنگی در آن راه ندارد. هر وقت هم شعری یا مطلبی که در مورد آن نوشته بخوانیم، برایمان تازگی دارد. در همین اشعار حاجی است که ما یک مانیفیست شیعه را میبینیم.
مجموعه سرودههای "حق نمک" که از ایشان در سال 88 منتشر شد، پر بود از همین اشعار. در این مجموعه اشارهای شده به حقیقت محمدیه. مثلاً در این ابیات یکی از مثنویهای این مجموعه است به همین امر اشاره میکند:
«در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پرده ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشکار
آفرید آیینه ای در خرد خویش
داد او را سینهای در خورد خویش
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
کرد آنگه سینه اش را صیقلی
تا شود طور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات کبریا
فاش کنت کنزا مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست صهبای من است
چشم احمد باده گردان من است
رهنمای رهنوردان من است...»
پدرم شعر اهل بیتی را در مدح و ثنا محدود نکرد
این یک بُعد از اشعار ایشان است که به وجه آیینی و حقیقت ثابت میپردازد؛ البته حاجی شعر آیینی و اهل بیتی را در همین مدح و ثنا محدود نمیکرد. موضوعات عمیقتری را میگفت. بخش دیگر شعرهایش هم به نوعی شعر اجتماعی و سیاسی است که در آن مصاف میان حق و باطل را شاهد هستیم. به اعتقاد او تبلیغ حق وظیفه هر انسان موحدی است و این را رسالت یک شاعر آیینی و اهل بیتی است. اعتقاد داشتند هر کاری که میکنیم برای کسب رضایت خداوند و اهل بیت(ع) باشد، رنگ دیگری به خود میگیرد. یادم هست یک روز از ایشان سؤالی پرسیدم که الآن دقیقاً موضوع آن را به خاطر ندارم. ایشان در پاسخ به من گفتند که اگر هر کاری که میکنید برای عشق به اهل بیت(ع) باشد، خداوند رنگ و بوی خوبی به آن میدهد، حتی اگر به اشتباه رفته باشید، آن را درست میکنند. میگفتند انسان ممکنالخطا است، هر اشتباهی امکان دارد از او سر بزند، اما چون متوسل به دامن ائمه(ع) میشود، خطاها درست میشوند.
شمایی که دین را به نان میدهید
*تسنیم: هم دهه 60 و هم سالهای بعد از این ایام، ما با ایدههای مختلف فکری در جامعه مواجه هستیم که این نوع تشتت آرا در جامعه ادبی آن روز هم بود. خیلیها تحت تأثیر این آرای مختلف راهشان را گم کردند. چطور شد که آقاسی از همان ابتدا با جریان انقلاب حرکت کرد و در فضای مسموم آن موقع که خیلیها را که مدعی بودند از راه به در کرد، قرار نگرفت؟
یک زمانی تب توسعه اقتصادی به معنای غربی آن در میان شاعران آن دوره بالا گرفته بود. بیشتر در دهه 70 بود و الآن هم ادامه دارد. برخیها هستند که در این زمینه حرف میزنند و به این امر اعتقاد دارند و به نظر نمیرسد فعالیت آنها محدود به زمان خاصی شود. این جماعت تنها راه رسید به جامعه خوب را توسعه اقتصادی غربی میدانستند و تنها کسی که جلوی این تفکر غلط ایستاد حاجی بود. هر جا که احساس میکرد باید جلوی باطل بایستد، میایستاد و حرفش را می زد. در همان زمان شعری را برای این جماعت گفته بود:
«مسلماننمایان تکنوکرات
رهآوردتان چیست جز منکرات
شما گر نماینده مردمید
چرا مات و مبهوت وسردرگماید
شمایی که دین را به نان میدهید
کجا در ره عشق جان میدهید
نمایندگانی کزین امتاند
خدا باور و تشنه خدمتاند...»
در همان سالها برخی از دوستانشان اعتقاد داشتند که حاجی به خاطر ظاهرش، این همه مقبول عامه است و به شعرش توجه می شود. حتی همین اآن هم هستند از آن دوستان قدیمی که این حرف را میزنند. بارها این نوع انتقادات در جاهای مختلف به گوش ما می رسید. اگر قیافه حاجی عجیب بود، قیافه عجیبتر از او هم میان شاعران وجود داشت، اما به آنها این انتقادات وارد نبود. میگفتند شاعر نیست و شعرش ضعیف است. همه اینها دلیلش این بود که با "ولایت" بود؛ هم ولایت ازلی و ابدی یعنی ولایت امیرالمؤمنین(ع) و هم ولایت فقیه. دنبال حرفهای معمول شاعران نبود. در همین ایام بود که این مثنوی را گفتند:
«ما قلمهاییم در دست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقدهها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقه ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم...»
قیمت ما را مولا تعیین میکند
دنبال این بود که از حق و ساحت ولایت پاداری کند. این ثروتش بود. ضربهها خورد، اما ولایتپذیر بود. به نظر من یک عده از همین افراد که اعتقادی به این مبانی نداشتند، از سایه آقاسی و آقاسیها میترسیدند و به همین خاطر این تهمتها را میزدند. همان ایام در کنار همین آدمها، یک سری دیگر هم بودند که میخواستند از پدرم به نفع خودشان استفاده کنند. یادم هست با ایشان به استان فارس برای برگزاری یک کنگره رفته بودیم. یک بنده خدایی به حاجی گفت که اگر مو و ریشت را کوتاه کنی، به تو خانه و ... میدهیم. ایشان هم در جواب گفتند که ما به خاطر خانه، اعتقادمان را نمیفروشیم. حالا این برای زمانی بود که حاجی مشکلات مالی هم داشت.
یادم هست زمانی که ایشان را در دورهای از حوزه هنری اخراج کردند، ریاست وقت گفته بود که آقاسی آدمی است که فقط حرف میزند، اما عمل نمیکند. وقتی «شیعهنامه» ایشان منتشر شد، یوسفعلی میرشکاک که از دوستان پدرم بود، خطاب به ریاست وقت گفته بود این هم ثمره و میوه طبع آقاسی است. من دقیقاً به علت سنم از چرایی بیرون آمدن حاجی از حوزه هنری اطلاع ندارم، اما بر اساس آنچه که از دوستان به خصوص آقای میرشکاک شنیدهام، ایشان زبان حق طلبی داشتند و به خاطر همین ریاست ایشان را اخراج میکند. یعنی میخواهم بگویم حتی در زمانی که به آن کار نیاز داشت، از گفتن حق کوتاه نیامد. زندگیاش را برای این کار گذاشت. حتی یکبار یکی از کاندیدای ریاست جمهوری زنگ زد به منزل ما و از پدرم خواست که به نفع او در ستاد انتخاباتش فعالیت کند و وعده داده بود که اگر این کار را بکنید از نظر مالی تأمین میشوید. پدرم هم در جواب گفتند که قیمت ما را مولا تعیین میکند.
*تسنیم: از آغاز شاعری پدر بگویید. دقیقاً از چه زمانی شاعری را شروع کردند؟
مادربزرگ بنده که مادر پدرم میشود، مداح اهل بیت(ع) در مجالس خانمها بودند. فضای خانه پدری ایشان به این صورت بود که همه به شعر علاقه داشتند. جمع شعرخوانی از کتابهای عمان سامانی، عطار نیشابوری، حافظ و مولوی همیشه برقرار بود. در همین فضا دو برادر بزرگتر پدرم هم شاعر بودند. پدرم هم در این فضا بزرگ شده بودند، هم شعر دوست داشتند و مهمتر از آنف شعر فهم بودند. خودشان هم در خاطراتشان نوشتهاند که از 13 سالگی شروع به شعر گفتن کرده بودند و کلمات را به هم میبافتند. دوره شاعری را از قبل از هنرستان شروع کردند و بعد هم ادامه دادند، حتی بعد از ترک تحصیل.
آن موقع در هنرستان هنرهای زیبا تحصیل میکردند، اما به دلیل اختلاف سلیقه دیگر ادامه تحصیل نمیدهند. بعد هم که وارد تسلیحات ارتش میشوند. یک مدتی هم بعد از انقلاب در کیمته بودند و بعد برای آموزش نظامی چریکی همراه شهید منتظری به لبنان اعزام میشوند. میخواستند که بعد از لبنان به سوریه و افغانستان که آن موقع درگیر جنگ با روسیه بود، بروند که ناگهان جنگ ایران و عراق شدت میگیرد و به خاطر فرمان امام(ره) به جبهه اعزام میشوند. فعالیتهای شعری ایشان قبل از انقلاب به همین محدود میشد که گفتم. اثری که برای انقلاب شعر گفته باشند، ندیدیم. شعرهایی که اهل بیتی(ع) یا دفاع مقدسی بود هم در جبهه نگفتند، یعنی اگر هم گفتند به دست ما نرسیده است. بیشتر برای بعد از جنگ است.
*تسنیم: بیشتر چه کتابهایی را میخواندند؟
ایشان در منزل خیلی "شاهنامه" و "مثنوی" میخواندند. از اشعار فیش برمی داشتند و نکتهها را هم یادداشت میکرندند. تعدد فیشها به اندازهای است که من فکر میکنم این کتابها را چندینبار با دقت مطالعه کردهاند. همچنین ایشان علاقه زیادی به حضرت حافظ داشتند. از کودکی در خاطرم هست که وقتی کنار هم جمع میشدیم، ایشان دیوان را به دست میگرفتند و شاشعار حافظ را میخواندند.
*تسنیم: شما شعر هم میگویید و شعر هم به سبک پدرشان را تقلید میکنید؟
بله.
*تسنیم: بعضیها میگویند غلامرضا آقاسی دارد کار پدرش را تقلید میکند.
راه ایشان شاهراه است که اگر کسی وارد آن بشود، جای دیگران را تنگ نمیکند. من شور و شعفی که در این فضا دیدم، در جای دیگری پیدا نکردم. من یکی از آن انبوهی هستم که در وادی شعر آیینی حرکت میکند.
*تسنیم: خودتان بیشتر کدام یک از سرودههای ایشان را دوست دارید؟
خودم این دو بیت از یک مخمس را خیلی دوست دارم:
«گرچه از خاکیم و مشتی خاک زیرانداز ماست
آسمان کوچکترین بازیچه پرواز ماست
گوشوار گوش گردون حلقه آواز ماست
مدعی هرگز نداند مرگ ما آغاز ماست»
منبع:
تسنیم
ارسال نظر